مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست» - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-07 08:10:242025-01-09 09:45:40مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
خداروشکر میکنم که روز به روز و لحظه به لحظه ما را هدایت میکند و در زمان و مکان مناسب به شرایط و آدمهای مناسب هدایت میشویم. من این سری فایلهای مهاجرت به مدار بالاتر را یکی دو هفته قبل شروع کردم ولی ادامه مسیر و این فایل به تاخیر افتاد تا امروز که بهم یادآوری بشه که باید ادامه دهم و روی مسیر ثابت قدم بمانم. باید ایمانم به الله را ببشتر کنم و بیشتر روی باورهام کار کنم. دقیقا همین امروز و همین لحظه به این آگاهیها نیاز داشتم و این رو یک نشانه واضح میبینم و انشاالله این آگاهیها بیشتر میشوند و خداوند ما را به مدر بالاتر هدایت میکند.
یادداشتهای من از سخنان گرانبهای استاد:
هیچ وقت به صورت صفر و یک به قضیه نگاه نکنیم و بگیم یک آدمی هیچ وقت ناامید نمیشود، همه چیز سیاه و سفید نیست، یه آدمی یا بیشتر روی باورهاش کار کرده است یا کمتر کار کرده است.
یه آدم موفق مثل استاد که خیلی زیاد روی باورهاش کار کرده است کمتر ناامید شده است، حتی آدمهایی که ناامید هستند بعضی اوقات امیدوارند. در مبحث فرکانس صفر و یک نداریم.
به همان نسبتی که نتیجه میگیریم امیدوار هستیم و روی باورهامون کار میکنیم.
ما وظیفهمون اینه که تلاشمون رو بکنیم و حرکتمون رو بکنیم و نتیجه رو خداوند کمک میکند به میزانی که روی باورها و ایمانمون کار کردیم برامون به وجود میآورد. ما باید وظیفه خودمون که حرکت و ایمان است را انجام دهیم و درگیر نتیجه نباشیم.
این رو بدونیم که باورها که ایراد داشته باشد هرچقدر تلاش کنی فایده ندارد.
استاد در مورد یکی از تجربیات خودش صحبت میکنند که یکی از دوره ها بعد از کلی تبلیغ با یک نفر برگزار شد و ایشون به مسیرش ادامه داد حرکت کرد و اینجاست که با ایمان نشون دادند که باید حرکت کرد و این مرحله ای است که باید طی شود و بخشی از مسیر است. ما باید به خداوند ثابت کنیم که توی مسیر ثابت قدم هستیم و ایمانمون رو نشون بدیم و به حرکت ادامه دهیم (حرکت: کار روی باورها + اقدام کردن)
توی مسیر میشه ناراحتی و نا امیدی و مشکلات هم داشت ولی مهم ثابت قدم بودن و ادامه دادن است.
این اتفاقات مثل یک راهنما به استاد نشون داد که برخی از باورهاشون ایراد داشت و اگر رخ نمیداد نمیدونستند که ایراد دارد یعنی این یک مسیر است و اینجوری نیست که بگیم من باید عالی و کامل باشم بعد حرکت کنم، تا توی مسیر نرید اصلا ایرادها مشخص نمیشود ولی مهم اینه که ادامه دهیم و حرکت کنیم.
کسی که تسلیم خداوند است یعنی کسی که میگوید من راضی هستم به رضای تو و حرکت میکنم. توی آیهای از قرآن که حضرت موسی میفرمایند: خدایا من تسلیم هستم، من به هر خیری که از تو به من رسد فقیر هستم و بعد از این مرحله بود که زندگی حضرت موسی تغییر کرد.
هر کسی که به این مرحله تسلیم بودن در برابر خداوند برسد زندگیش تغییر میکند.
ولی در مقابل، کسی هست که تسلیم مشکلات میشود، در این حالت افکار نادرست و منفی به سراغش میآید و مانع ادامه و حرکتش میشود و به مسیر نادرست کشیده میشود.
توی مسیری که حرکت میکنید و میگیم بالا و پایین هست، در واقع این بالا و پایین بودن بازخوردهای جهان به باورهای ماست و باید به نوعی متوجه شویم و بفهمیم که باورهامون ایراد دارد و این نشانهها مثل چراغی راهنما به ما مسیر را نشان میدهند. یکی از جاهایی که نشون میده که باورهاتون درست نیست اینه که نتایج، نتایج خوبی نیست. حالا اگر قانون را بدانیم میدونیم که مشکل از خودمون و باورهامون هست ولی کسی که قانون رو نمیدونه میگه مشکل از تبلیغات و کارمندان و … است.
توی این مسیر و ادامه دادنها و رفع مشکلاتِ باورها است که باورهامون بهتر میشود و نتایج را میبینیم.
وقتی قانون را بدانیم سریعتر و بهتر ایرادها را پیدا میکنیم و رفعشون میکنیم، ولی مشکل اینجاست که بیشتر آدمها اینکار را نمیکنند و ایمان این رو ندارند که ادامه دهند و حرکت کنند. اگر میخواهید به خواسته هاتون برسید باید این مسیر رو ادامه دهید.
اگر حرکت کنید و به خداوند ایمان داشته باشید و قوانین را درک کنید خیلی خیلی زود از سختترین روزهای زندگیتون بهترین روزهای زندگیتون رو میسازید. توی این مسیر هیچ کس نیست که از روزی که یک کاری را شروع میکنه بدون ایراد باشد.
هر روز که نتایج بزرگ و بزرگتر میشود به این دلیل است باورها بهتر میشود و قوانین را بهتر و به وضوح بیشتر درک میکنیم.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 15 اسفند رو با عشق مینویسم
شب وقتی میخواستم بخوابم و روز 15 اسفند شده بود ،پرده های اتاقمو کشیدم ، این جمله رو از مسجد ،با پروژکتور انداختن رو ساختمون که من میبینم همیشه تو اعیاد و روزای مناسبت دار یه جمله مینویسن
جمله این بود
اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود
آیه 29 سوره تکویر رو نوشته بود و این جمله رو پایینش نوشته بود
من میدونستم این یه تاکید هست ،چون این روزا تمام اتفاقاتی که رخ داد و از وقتی دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش دادم و تمریناتش رو انجام دادم ، غیر ممکنی برای من ممکن شد و همین دیواری بود که یک سال پیش میخواستم رنگش کنم و غیر ممکن بود که من روی اون دیوار کار کنم
اما چند روزه که ممکن شده و اولین باره که دارم کار میکنم و یاد میگیرم
و در این روزها و انجام تمرینات سبب شد لحظاتی رو به باد بیارم که غیر ممکن بودن و ممکن شده بودن
مثلا سیم کارتی که غیر ممکن بود به نامم بشه و در عرض یک روز به نامم شد
و این مثال هم به مثال هایی که برای ذهنم میگم اضافه شد تا یاد بگیره که خدا میتونه غیر ممکن رو ممکن کنه
اما این نوشته رو دقیق نمیدونستم برای چی نشونه داده وقتی خوندمش گفتم ببین چرا هیچ وقت نوشته اینجوری نمینوشتن
یا اسامی اماما رو فقط مینوشتن و یا روزای عید رو
اما این صد در صد یه نشونه بزرگه
و حس کردم در همه جنبه ها هست که نشونه دربافت کردم
و یکم فکر کردم و خوابیدم
صبح وقتی بیدار شدم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و تصمیم گرفتم کمی زودتر برم تا با نقاشا دیوار رو رنگ کنیم
حدود ساعت 2:15 بود رسیدم و نقاش داشت ناهارشو میخورد ، گفت زود اومدی امروز
که جواب دادم ،تمرینامو انجام دادم و کاری نداشتم گفتم بیام اینجا بیشتر یاد بگیرم
یه در دایره شکل بهم داد و گفت شروع کن به کشیدن دایره
و دیگه کارای آخر این دیوار بود که انجام میشد و فقط یه تیکه مونده بود تا گل کشیده بشه
من کارمو انجام میدادم که مسئول پروژه که روز اول باهاش صحبت کردم اومد
یه نقاش و خطاط بسیار بسیار مهربان که وقتی به چهره اش نگاه میکنم ،یه آرامش خاصی داره و به قدری آرام هست که میشه این فرکانس رو ازش دریافت کرد
و خدا به شکل یه نقاش اومد و قبولم کرد تا به من کار بده و پاسخ داد به من
و من باید از این فرصتی که خدا بهم داده استفاده کنم تا یاد بگیرم و قدم های بعدی به من گفته بشه
وقتی اومد سلام دادم و چهره ی خندان و با آرامشی که داشت رو دیدم ناخودآگاه لبخند به لبم اومد و سلام دادم
بعد بهم گفت این کار تموم میشه میتونی بیای یه کار دیگه نزدیک خونه تونه ،گفتم بله و قرار شد بعدش برم تا کار رو شروع کنم
دیدم شروع کرد با دوتا قلمو ،خطاطی روی دیوارارو کار کرد و خیلی حس خوبی بود دیدن نوشته هایی که اسم اماما رو مینوشت و به سرعت خطاطی میکرد و صاف و زیبا نوشته میشد
وقتی کارم تموم شد
رفتم کنار نقاشی که باهاش کار میکردم
یه مرد جدی و دقیق در کارش که همون اول وقتی حرفاشو گفت کمی دوری میکردم از اینکه بیاد کارمو ببینه و ایراد بگیره و دورتر ازش کار میکردم
همین که رفتم گفت بیا رنگارو ببریم و شروع کنیم گلارو کار کنیم که دیگه تموم بشه ، وقتی شروع کردیم ، من رفتم برگ بکشم و میخواستم یکم دور تر برم ،برگشت گفت کجا میری ،بیا کنار من و باهم پیش بریم
من گفتم آخه شما سریع انجام میدین و منم کند میش میرم گفتم برم دور تر کار کنم ، که درجواب گفت نه بیا اینجا
از لحظه ای که کار کردم حس میکردم که سرعتش خیلی بالاست و با گوشه چشمم میدیدمش
و من سرعتم پایین بود
مدام ذهنم میخواست بگه ببین تو کند کار میکنی و این نقاش چقدر سرعت داره
ولی باز هم جلو ذهنم رو گرفتم و تو دلم با خودم صحبت میکردم و میگفتم منم اول راهم و هیچ نقاشی از همون اول سرعت نداشته ،پس منم میتونم با تمرین و تکرار و استمراری که دارم یه روز مثل همین نقاش و حتی بالاتر از اون ،نقاشی دیواری رو با سرعت کار کنم
اینارو که به خودم میگفتم دیدم وایستاد کمی عشق تر و نگاه کرد ،منم متوجه شدم و وایستادم و بهش نگاه کردم گفت ادامه بده
قلمو رو از دستم گرفت و گفت ببین معلومه به تصویر اصلی که تو گوشیت هست نگاه میکنی ،اما در کل کار خودتو انجام میدی
اینجای گل ،کجای عکس انقدر حالت چین داره که تو این کارو میکنی و هرجور دوست داری کار میکنی
تو باید به عکس خوب نگاه کنی و در حافظه ات نگهش داری و وقتی یادت موند دیگه کمتر هم به گوشیت نگاه کنی اشکالی نداره
تو باید این کار رو انجام بدی
وقتی داشت صحبت میکرد تک تک صحبت های استاد عباس منش به من یادآوری میشد
اینکه میگفتن :
با اینکه بارها قوانین رو تکرار میکنن اما تو سایت خیلیا میشنون و حتی میدونن که کار درست چیه ،اما میخوان کار خودشونو انجام بدن و هرجور دوست دارن ،انجام بدن که نتیجه ای نمیبینن
تا تغییر نکنی نتیجه نمیبینی
یا استاد میگفتن انقدر باید تکرار بشه و در عمل انجام بشه تا یاد بگیری ، مقل گفته نقاش به من که گفت ، باید خوب نگاه کنی به ذهنت بسپری تصویر رو تا بعد به سرعت انجامش بدی و نقاشیت سرعت بگیره
من وقتی ریز میشم به تک تک رفتارهام و در کل روز تحلیلشون میکنم تک تک قوانینی که استاد گفتن رو به وضوح میتونم حس کنم
وقتی کنارش وایستاده بودم و یه ترسی داشتم که الان ایراد میگیره ،هی به خودم میگفتم طیبه نترس ،خب تو که بلد نیستی ،داری تلاش میکنی ،پس نترس
یکمکه گذشت با هر بار کار کردن من هی قلمو رو ازم گرفت و گفت اینجوری کار کنی سرعت میگیری
و یهویی برگشت گفت برو کار روز اولت رو ببین چقدر تغییر کردی
روز اول کارتو ببین و بیا روز 4 ام کارت رو ببین
من رفتم و نگاه کردم و خندم گرفته بود
یادمه روز اول یه حس غروری هم داشتم که من تمیز تر از بقیه نقاشا کار کردم
اما وقتی دیدم کار روز اولم رو فقط خندیدم و گفتم چقدر تغییر کردم ،چقدر خطایی که دور گل کشیدم صاف تر و تمیز تر شده ، و میخندیدم و اومدم کارم رو شروع کردم
و باز هم یادم میداد و نکته هایی رو میگفت
جالبه من امروز تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که به من نکته های لازم برای آموزش رو میگه
درصورتی که دو روز پیش با قطعیت گفت که چند تا خانم همکار جدید اومده بودن و کار رو با سلیقه انجام دادن و من یه سری نکات رو که الان به شما میگم به هیچ کسی نمیگم
و اونا سر این رعایت نکردن نکات قبول نشدن برای نقاشی دیواری
و این رو یادم آوردم و گفتم این من بودم که درخواست کردم هرچی که بلد هست رو به من یاد بده
وقتی کار میکردیم من به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم و حرف نمیزدم یهویی گفت روزه میگیری سخت نیست میای نقاشی کار میکنی
میدونستم این دروغی که روز اول گفتم ادامه دار شده و نتونستم دروغی که گفتم رو ،حقیقتشو بگم
و میدونستم که دارم به خودم ظلم میکنم اما ترسیدم و چیزی نگفتم از خدا میخوام کمکم کنه تا دیگه درمورد روزه دروغ نگم و حقیقت رو بگم که روزه نمیگیرم
امروز به طرز عجیبی خوش اخلاق تر شده بود و میگفت دلیل اینکه میخوام ایرادای کارت رو بگم ،میخوام یاد بگیری
تا نزدیک غروب کار کردیم و گفت دیگه تموم شد و باید ریزه کاریا رو انجام بدم ،فردا نیا و هماهنگ کن با آقای فلانی که بیای سر یه پروژه دیگه
خیلی خوشحال بودم
من رفتم و از ایستگاه صلواتی نون و ارده و چای و خیار گوجه میدادن ،گرفتم و دیدم گفت دیروز برای دخترم لقمه بردم به قدری خوشش اومده بود که گفت بابا بازم لقمه بیار
بیرون تو همون بلواری که نقاشی میکشیدیم نشستم و چای و لقمه مو خوردم و راه افتادم وقتی رسیدم خونه چند تا گل سر و جاکلیدی نقاشی شده ام رو برداشتم تا ببرم و به نقاش بدم تا به دخترش بده و نون بخرم و دوباره چای بگیرم
وقتی هدیه رو دادم به خودم گفتم طیبه اشتباه فکر نکن ،تو نمیتونی کسی رو شاد کنی ،تو الان با این کارت خودت رو میتونی شاد کنی
پس یادت باشه
چون از استاد یاد گرفتم که من فقط و فقط میتونم خودم رو شاد کنم ،حتی با هدیه دادن هم نمیتونم کسی رو شاد کنم
شب به قدری حالم خوب بود که دوست نداشتم این حال خوبی که دارم رو قطع کنم و حدود یک ساعتی پیاده رفتم و با خدا صحبت کردم
وقتی برگشتم خونه ،شب نمیدونستم که پیام بدم به نقاش یا نه ،
خودم برم زمین چمن و بگم میخوام نقاشی دیواری رو انجام بدم که دیروز قرار بود زنگ بزنن
و ظهر که میخواستم برم برای نقاشی ، وایستادم جلو زمین چمنی فوتبال ، گفتم خدایا نشونه ای بده اگر خودم برم و پیگیر این سفارش باشم یه نشونه بده
اینو گفتم و یهویی این جمله به من یادآوری شد
که طیبه تو همیشه همه چی رو به راحتی بدست میاری و مشتری میاد دنبال تو تو دنبال مشتری نمیری
ابنو که حس کردم نرفتم اما با خودم گفتم خب اگر من نرم و نگم که نمیشه
استاد گفته که درخواست کنید از آدما اما بدونید که خداست که داره کارارتونو انجام میده
گفتم خدایا نشونه بده
اومدم سایت که سریال زندگی در بهشت قسمت 48 رو بهم نشونه داد
بارون شدیدی میبارید و بعد قطع شدن بارون استاد رنگ آسمون و خورشید و ابرارو نشون میداد و اشاره کرد به رنگ نارنجی و زرد و قرمز
من فهمیدم که باید پیگیری کنم و به نقاشی که گفته بود این کار کوچیکه رو میدم انجام بدی ،پیام دادم
و گفت اگر سفارش کار بده حتما به من خبر میده
خیلی خوشحالم از اینکه خدا این همه به دقت داره هدایتم میکنه
من نمیدونستم چیکار کنم ،اینکه خودم برم و با مسئول زمین چمنی فوتبال صحبت کنم و یا با نقاش صحبت کنم
که خدا با نشونه سریال زندگی در بهشت گفت ،با خود نقاش صحبت کن
یه وقتایی که انقدر دقیق و هماهنگ شده توسط خدا ،هدایت میشم ،با خودم میگم ،چرا از بین اون همه فایل دقیقا این فایل اومد که استاد درمورد نقاشی و رنگایی بگه که دقیقا بفهمم
پس همه اینا یه نشونه هست و من دارم ریز به ریز هدایت میشم توسط خدا و میخوام چشم بگم
امروز که دیدم فایل جلسه 4 دوره هم جهت با خداوند اومده روی سایت ، و گوش دادم چقدر جالب و جالب تر اینکه من وقتی از جایی که قرآن خوندنم و ادامه اش مونده بود و امروز خوندم ،دقیقا آخر صفحه رسیدم به آیه
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم.
چقدر دقیق و هماهنگ بود تجربیات من با فایل جلسه 4
که امروز سعی کردم با صحبت ها و ایراداتی که از من میگرفت خودمو سرزنش نکنم و با نقاش که سال ها روی دیوارکار میکرد ،مقایسه نکنم و ادامه بدم
و چه هم زمانی خوبی بود که استاد در موردش صحبت کردن
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم
بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 14 اسفند رو با عشق مینویسم
یکی از بهشتی ترین لحظاتم رو در هر لحظه از هر لحظه ام رو زندگی میکنم و بی نهایت سپاسگزار خدا هستم و شکر میکنم ،هرچقدر شکر کنم ،باز هم کمه
امروزِ من : گفتگو با اعضای بدنم
آره ، طیبه گفتگو
امروز احساس کردم که خدا تاکید داشت ،که از این به بعد بیشتر با بدنم صحبت کنم
گفتگویی که حس میکنی سرت پر شده از انرژی عظیم خدا و این انرژی رو به راحتی میتونی با سپاسگزاری به تک تک سلول هات ارسال کنی
امروز من معجزه دیدم
اولین باری بود که داشتم با باوری صحبت میکردم با بدنم ، که باور داشتم تک تک اعضای بدنم به حرفم گوش میدن
و انرژی میگیرن
یعنی تا حالا به این سرعت ندیده بودم
بگم و بدنم به سرعت انرژی بگیره
و اما امروز دوست داشتنی من که در ادامه میگم چجوری با بدنم صحبت کردم و چه معجزه ای رخ داد
امروز سه شنبه ، سومین روزی بود که رفتم و نقاشی دیواری انجام دادم ، دقیقا دیواری که یک سال ، خودم رو تجسم میکردم که دارم نقاشی میکشم
همیشه هم تجسم نکردم ،فقط روزایی که میرفتم پیاده روی و یا رد میشدم و چشمم به دیوار میفتاد
یه تجسم ریز ، نه خیلی طولانی ،فقط چند ثانیه ذوق میکردم ،چون تصویر خودمو حین نقاشی کشیدن میدیدم ،یهویی ذوق میکردم و رد میشدم
و دیگه زیاد پیگیرش نمیشدم
و با اینکه میدونستم یه چیز غیر ممکنه ،منظورم اون دیوار پایگاه محله مون غیر ممکنه ،چون هرجایی من رفته بودم و گفته بودم بذارید من نقاشی دیواری انجام بدم ، نه ، میگفتن و چند وقت بعد میدیدم که اونجا نقاشی شده
اما این دیوار از یک سال پیش تا به این هفته نقاشی نشده بود ،
الان که فکر میکنم، میبینم که خدا نگه داشته بود تا من روی باورهام به صورت جدی و ادامه دار کار کنم تا اولین دیوار، این دیوار رو به من هدیه بده که نقاشی انجام بدم
و دیوار هم مشتاق بود ، آخه حس خوبی داشتم چون همیشه تکرار میکردم دیوارا مشتاق تر از من هستن که من برم و روشون نقاشی بکشم
وای چقدر بدیهی بود این اتفاق
من خیلی جاها رفتم نشد ، اما درست جایی شد که تو محله مون بود و خیلی راحت و ساده و بدیهی و طبیعی رخ داد
حتی خود آقای نقاشی که کار میگرفت ، از من مشتاق تر بود که من کار رو شروع کنم
و همون موقع که من رو دید ، و صحبت کردیم ، گفت برو خونه لباس بیار، کار رو شروع کن
اما وقتی به این دیوار فکر میکنم ،و مقایسه میکنم با دیوارهای مدارس و یا جاهای دیگه که میرفتم پیشنهاد میدادم و بعد میدیدم رنگ شده ، میبینم که من اون دیوارارو تجسم نکرده بودم، تنها دیواری که هر بار میدیدمش و تجسم میکردم یه دیوار مدرسه هدف بود و یکی هم همین دیواری که اولین دیوار شد ،که من روز یک شنبه برای اولین بار 12 اسفند 1403 روش نقاشی بکشم
نقاشی گل نرگس زرد و سفید
میدونم که مدرسه هدف هم میشه ، چون خدایی که این تجسمم رو به حقیقت رسوند ، صد در صد اونم به حقیقت میپیونده
وقتی داشتم مینوشتم ،ذهنم شروع کرد به حرف زدن ،گفت اینجا ننویس، که قطعی میگی مدرسه هدف رو هم تجسم کردی پس همونم میشه ، اگه نشد چی؟
اگه مدیر مدرسه نخواست چی؟؟اونموقع هم تو سایت ضایع میشی، هم اعتماد به نفست میاد پایین که رخ نداد
اما برای این حرفای ذهنم جواب دارم
ذهن قشنگ من ،هرچی رخ بده و من از خدا دریافت کنم خیر هست ،آخه من این روزا دارم یاد میگیرم رها تر از قبل باشم ،
همین امروز یه حرفی شنیدم که سبب شد از این به بعد بیشتر حواسم باشه که من هیچی نیستم و هیچی ندارم و همه و همه برای خداست و صاحب همه آنچه که دارم خداست
ذهن قشنگم ، یادته که چند روز پیش متن آقای خسرو شکیبایی رو گوش دادم
که میگفت میدونی چی میخوام؟؟؟
لحظه لحظه زندگی رو
فقط میخوام بشنوم
میخوام تو حرف بزنی و من فقط بشنوم
پس ذهن من
این یادت باشه
من فقط میخوام خدا حرف بزنه و من فقط اونو بشنوم
چون صدای اونو به قدری دوست دارم که وابسته صدای قشنگش شدم ، مثلا : حسش میکنم
از طریق آدما با من صحبت میکنه
دوست داشتنشو به من میگه
مثل همین امروز
خدای من، تو چقدر دوستم داری و وقتی به دوست داشتنت فکر میکنم مثل الان که دارم با اشک مینویسم ،اشک تو چشمام جمع میشه
امروز خدا با من حرف زد و حسش کردم
اما به حرفش گوش ندادم ، در اصل نتونستم تقوا، یعنی کنترل ذهن داشته باشم ، خدا گفت الان خیار نخور ولی من خوردم
حالا در ادامه میگم چی شد
،من از دوره جدید هم جهت با جریان خدا یاد گرفتم که در لحظه زندگی کنم و حتی اگر هم تجسم میکنم ، باز هم نتیجه رو به خدا میسپرم و سعیمو میکنم که درست عمل کنم
و به یادت بیار ذهن من که بارها گفتی تمرین ستاره قطبیت رو در سایت ننویس و من نوشتم ،یادته اون روزی که من دقیق مبلغ فروشم رو در سایت نوشتم 650 بود
صبح نوشتم من انقدر فروش خواهم داشت و شب دقیقا همین مبلغ به حسابم اومد حتی 25 هزار تومان بیشتر اومد
و این مبلغ اضافه رو هم اگر یادت نیست ،به یادت میارم که خدا به من نشونه داد که طیبه این مقدار رو که اضافه تر اومد به حسابت ،یعنی باورت به فراوانی بیشتر بشه
و وقتی من کمی باورم تقویت شده بود و هر بار مبلغ مینوشتم ،هر بار بیشتر از اون مبلغ واریز میشد به حسابم
پس اینارو بهت گفتم تا آروم بشینی و ببینی که خدا چجوری داره به بهترین شکل و هموار ترین شکل میچینه تک تک لحظه های زندگیم رو
و من باورهارو مصمم تر ادامه میدم و میدونم که به باورهای من به سرعت پاسخ میده و نشونه هایی که میبینم پر قدرت تر ادامه میدم
پس
اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه صد در صد خیری هست برای من و میخوام اینو یاد بگیرم که بگم هرچی تو بگی ،فرمون دست تو ربّ من
صبح وقتی تمرینات ستاره قطبیم رو انجام دادم ،کار بعدیم تمرین رنگ روغنم بود که سریع شروع کردم ،یهویی دیدم تجربیات دوستان از 3 جلسه دوره جدید گذاشته شده که دیدم تجربه منم گذاشته شده و خیلی خوشحال بودم
حتی من این رو هم تجسم کرده بودم که استاد درمورد نتیجه یا دیدگاه من صحبت کنن و این دو بار رخ داد
راستش هر بار که تو فایلای کلاب هاوس که بچه های سایت میگفتن ما همین الان گفتیم و استاد به ما گفت صحبت کن ،باورم نمیشد ،میگفتم شاید الکی میگن و ذوق کردن
تا اینکه خودم گفتم و شد والان میفهمم که میشه
درسته استاد در مورد رد پای من صحبتی نکردن اما دوبار در سایت نوشته هامو در قسمتی از سایت گذاشتن
الان میفهمم که جریانش چیه
تک تک افرادی که باور داشتن که استاد اجازه میدن که صحبت کنن و نتایجشون رو بگن ، دقیقا همون رخ میداد
و وقتی مقایسه میکنم میبینم منم اون روز باور داشتم که میشه و شد
وقتی صحبانه مو خوردم و رد پای جدید نوشتم ،مشغول کار شدم و بعد یک ساعتی رفتم اشپزخونه و دلم میخواست یه چیزی بخورم و از اونجایی که خیار دوست دارم رفتم دو تا خیار بردارم ،کوچیک بودن ، وقتی برمیداشتم به وضوح حس کردم ،نخور
الان خیار نخور نباید بخوری
اما نتونستم کنترل کنم ذهنمو و گفتم فقط دو تاست ،بعدشم کوچیکه ،برداشتم و خوردم و یکم بعد دیدم شکمم شدید درد گرفت
فهمیده بودم جریان چیه ، چون خدا بهم گفته بود نخور ،وقتی دیدم دردش زیاد شد حس کردم وضع شکمم درست نیست ، و حالِ خرابی داره ، وقتی متوجه شدم که توجهم رفته روی درد ، آگاه شدم و سریع از خدا کمک خواستم و هدایت شدم به خوردن عرق نعنا و آبلیمو و موز
بعد دو ساعت دیدم بازم درد داره و دیگه کم کم باید میرفتم سر نقاشی دیواری ،و شکمم بد جور درد میکرد و نمیشد برم بیرون
نشستم و دستمو به شکمم گذاشتم
یاد حرف استاد افتادم که میگفت کنترل کنین ذهنتونو تا همه چی به نفع شما رخ بده
شروع کردم به صحبت کردن و گفتم بدن عزیزم بی نهایت سپاسگزارم و روده های قشنگمحتی پرز های روده هامم چند لحظه دیدم و بابت اینکه در تلاش هستن تا حال منو خوب کنن تشکر کردم ،یهویی حس کردم از سرم یه انرژی خیلی زیادی در حال حرکته وبیشتر صحبت کردم و با عشق گفتم میدونم که هر روز دارین برای سلامتی من تلاش میکنید تا کد های سلامتی رو به سرعت کد بندی کنید ، از شما سپاسگزارم و از خداهم سپاسگزارم که صاحب تمام این زیبایی های بدنم هست
وقتی داشتم صحبت میکردم گفتم ببین من الان دارم میرم نقاشی بکشم رو دیوار ،سریع کد بندی کن تا با انرژی بریم
من با یه عشقی صحبت میکردم که به سرعت بدنم خوب شد و همون لحظه ،درد متوقف شد
تا حالا با این نگاه که به سرعت به حرفم گوش میده ، با بدنم صحبت نکرده بودم ،خیلی خوشحال بودم که چقدر به سرعت بدنم ترمیم کرد خودشو
خدا داشت این هماهنگی رو انجام میداد ، و من خیلی راحت حاضر شدم و رفتم تا کار کنم و تجربه کنم امروز رو
وقتی رسیدم سه قسمت کار کردم و داشتم قسمت دوم رو کار میکردم خواهرم اومد و ازم عکس گرفت
ظهر اومده بودن ناهار خونه ما و بهش گفته بودم اگه بیرون اومدی بیا ازم عکس بگیر
وقتی رفت ،من داشتم کار میکردم یهویی یه ماشین وایستاد و یه آقای بسیار بسیار محترم و با ادب شروع کرد به صحبت کردن که شما از شهردادی اومدین ؟
گفتم بله و گفت که من میخوام رو دیوار فوتبال چمنی که داریم یکم بالاتر از این خیابونه ،روش نقاشی کشیده بشه
شماره تونو میدین که بیاین کار کنین
اولش خوشحال شدم و گفتم باشه اما یه حسی بهم گفت بگو بره از نقاشی آقا که جلو تر داشتن کار میکردن بپرسه و به اونا بگه
تو اگر کار بگیری درست نیست ، نیومده میخوای خودت کار انجام بدی و از این کار استفاده کنی
چون چند روز پیش از زبان یک فردی شنیده بودم و اون صحبت بهم یادآوری شد و حس کردم که بسپرم به خدا ،و نخوام کار نقاشا رو به زور برای خودم بگیرم
دوباره سریع گفتم من تازه اومدم و با خود نقاش صحبت کنید ،همین که ق ، نقاش رو تلفظ کردم شروع کرد به ترکی صحبت کردن و فهمید ترک زبانم ، برخلاف قبلنا که میترسیدم فارسی صحبت کنم ،که یه وقت میگن لهجه داره و خجالت بکشم ،اما الان دیگه برام اهمیتی نداره و مهم اعتماد به نفسم هست
شماره مو گرفت و گفت میره صحبت میکنه و دیدم داشتن صحبت میکردن ،تو دلم گفتم کاش میداد من دیوار باشگاهو رنگ میکردم ،آخه تو محله ماهست
اینو گفتم و به نقاشی ادامه دادم
یکم بعد خواهرم دوباره اومد و نقاشی که اومد تا بهم بگه اگه خواستی میتونی بری ،سریع بهش گفتم اون آقا شماره تونو گرفت که کار انجام بدین ؟
به من اینجوری گفت
یهویی دیدم گفت از این به بعد هر کس از خودت شماره خواست برای انجام کاری شماره بده تا بری انجام بدی
و من چون کار زیاد میگیرم فرصت نمیکنم انجام بدم
،اگر به من زنگ زد میگم خودت بری و رنگ کنی
من خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم
چون چند دقیقه قبل گفتم کاش میگفت تو انجام بده و دقیقا همین شد
و به من گفت از این به بعد زیاد کار نقاشی دیواری هست که پروژه های مختلف میری
همون لحظه به خواهرم گفتم ،خوب شد نگفتم من انجام میدم ، و آقایی که پرسید گفتم با خود نقاشا صحبت کنه ، وقتی خدا دید من حریص نیستم و هرچی رخ بده محتاج خیرش هستم ، دقیقا هرچی من میخواستم رو به زبون جاری کرد و گفت خواستی میگم تو بری انجامش بدی
خدایا شکرت
خیلی حس خوبی داشتم
امروز خیلی زمان دیر میگذشت
چقدر جالبه که هم زمان دیر میگذره و هم انرژیم بیشتر شده
امروز یاد حرف استاد عباس منش هم افتادم که میگفت تو کار جدیه و باید کارمنداش درست و دقیق کار کنن
من دیروز که رفتم سرکار همون اول ،نقاش با من به صورت عصبانی صحبت کرد ،سبب شد بترسم
گفت نقاشی دیواری رنگ روغن نیست که آروم و باحوصله داری کار میکنی ، اگر درست کار نکنی اخراجت میکنیم
و باید سرعت عمل و دقت داشته باشی
وقتی اینو گفت به قدری نجوای ذهنم زیاد شد که تا شب هی میگفت نرو ،تو نمیتونی
اما کنترلش کردم و گفتم باید یاد بگیرم
امروز به طرز عجیبی مهربان بود و چند جا رو خراب کردم و هیچی نگفت ،حتی گفتم درستش کنم ، گفت ولش کن خودم درستش میکنم
هم برانگیختگی روابط یادم اومد که آدما هر رفتاری با من میکنن دقیقا به خودم برمیگرده و هم هماهنگی ذهن با روح و هم اینکه حرف استاد که گفتم ببین این نقاش تجربه اش از تو بیشتره و اگر میخوای یاد بگیری باید از تجربیاتش استفاده کنی و یاد بگیری و هرچی گفت از این دید نگاه کنی که میخواد بهت درس یاد بده ، درس نقاشی
وقتی میومد کار کنه یهویی بهم گفت این کار یه خوبی داره که اگر دستت راه بیفته ،تمرینای رنگ روغنت رو به سرعت انجام میدی و خیلی خیلی راحت میشه برای تو انجام تابلوهای رنگ روغن کلاست
خیلی خوشحال بودم امروز نکاتی رو گفت که من تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که راهنماییم میکنه
خدایا شکرت
دلیل اینکه امروز حس کردم به صورت تاکیدی که از این به بعد با بدنم بیشتر صحبت کنم بعد اتفاق امروز ،این بود که
چون آخر شب وقتی از نقاشی دیواری برگشتم یه استوری دیدم
یه طلا فروش هست که داداشم استوریشو ،تقریبا 10 روز پیش برام فرستاد
وقتی استوریاشو میدیدم پر بود از عزت نفس و هر روز پر از انرژی و همیشه به صورتش لبخندی بود و دائم با مشتری هاش با سپاسگزاری صحبت میکرد
امروز استوریش با سپاسگزاری از اعضای بدن بود
یاد حرف استاد در دوره عزت نفس افتادم که میگفت تمرین آینه رو هر روز انجام بدین و من از اون روز وقتی خودمو تو آینه میبینم با عشق با خودم صحبت میکنم
و از امروز سعی میکنم هر کاری که انجام میدماز بدنم تشکر کنم مثل امروز و بعد شروع به کار کنم
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت بابت فایل های این سه جلسه سپاسگزارم
من باورهایی رو ساختم و با صدای خودم ضبط کردم و هر روز دارم با احساس فوق العاده گوش میدم
و لذت میبرم
و سعی میکنم با تمرکز یک بار ،یک فایل رو گوش بدم و دیگه برنگردم و دوباره کاری نشه که تمرکز بذارم و دوباره گوش بدم
به نام خدای بخشنده مهربان
شکرت برای یه نشونه وهدایته دیگه
استاد طبق نشونم گفت بروقران بخون من دلم بود برم تو نشونه که گفت رفتم تو روز شمارم روزانه ام تازه برداشتم خداروشکر خیلی لذت بخشه
اقا سوره یونس خیلی قشنگ بود خیلی حال داد یه جاش که موسی میره پیش فرعونیا دیگه با فرعون حرف میزنه میگه تو جادوگری
میره جادوگراشو میاره میگه هر چی دارید رو کنید خلاصه پیروز میشه ولی بازم به جز چندتا کسی ایمان نمیار باورش نمیکنه حرفارو
دیگه دلم گفتم چجوره با نشونه های منطقی کسی باور نمیکنه
من میزنم روی نشونه وهر چی گفت باور میکنم
بله استاد واقعا داستانه منم داستان شماس
استاد تلاشمو میکنم سعیمو میکنم خوب باشم قدم درستو بردارم بله استاد منم اول کارمه طراحیه
استاد با کلی انرژی زوق شوق میشینم هیچ مشتری خبری نیس ولی خوده خانوادم یکی در میون کارمو قبول دارن یکی خوشش میاد میگه افرین یکی میگه پاشو جم کن با این سنش این مصقره بازیا چیه
بله میدونم اینجاهاس که باید ایمانمو نشون بدم وپایداری
بله واقعا درستو منطقی میگید مشکل از ماس
امروز یاد گرفتم تا چیزیو نپزیری تقصیره خودت ندازی نمیتونی اصلاحش کنی
بله تقصیره منه
نه ازادی مالی کاریم نه تقصیره عزیزه دلم نه خدا نه پدر مادر نه کشو نه رشته ام
خلاصه میدونم ایراد جا از هر جا هست من قدرت اصلاحشو بهبودشو دارم
همونجوری که استادم تو کارش مهارت داره عالیه پر مشتری
تو روابطم همینجور دوسدارم اصلاح بشم
استاد میگفت باید تسلیم شد درس
من تسلیمم
البته تسلیم خدا
تسلیم مشکلات نتیجه احساس بد وافسردگی واعتیاد این حرفاس احساستو بد میکنع ولی تسلیم خدا به روحت جون میبخشه
میگی روی شونه خدا میسپرم بهشو جوابمو میده خدا با بنده هاش مهربون بخشنده هس
بخشندگیش واقعا واضحو پیداس
مثل هدایتم به این سایت جادویی مثل حل مسلم به طور عالی
استاد گفت تاحالا چه نتایجی گرفتین ببین بازم میخای ادامه بدی یا نه
من تقریبا دوسال بیشتره توی سایتم
مسافرتهای مشهد تبریز شمال قشم وتهران وروزهای خفن پر برکت که زیادن با رستوران های زیاد
پسم تا حدود خوبی دارم
خریدای زیادیم وعالیم از کتونیا مانتو خفن داشتم که جز ارزوهام اسوده بخرم
و اینارو به خودم دارم میگم تا یادم بیاد کجا بودم والان هستم وخداروشکر کنم
خیالم به مسال مالی خیلی راحتره
تو کار طراحی مهارت نسبتا خوبی پیدا کردم ودارم برای خودم اسون میکنم و با برنامه خودمو بیشتر رشد بدم طرحای خیلی زیبایی دارم برای هدیه به دوستام طرح های خوبیکشیدم و دوتا چندتا قابم تو خونموندارم که تصویرشو هر از چندی تغییر میدم
و البته
با زندگیم خیلی راحتم رابطه ام بیشتر تو خونم وتو سایت
وخیلی لذت میبرم
سلامتیم خیلی بیشتر شده وبازم میخام هدایت بشم به دوره خفن سلامتی واقعا دلم میخاد از بدنم سر دربیارم ودرست ازش استفادهکنم
روابطم
با عزیز دلم بیشترین حد رهایی ولذت و عشقه که تا حالاداشتم
باهم راحتر حرف میزنیم
وتو رابطم رهام و بدون قید و شرط سعی میکنم بهم عشق بدیم وعزیز دلم باهام خونسردتر مهربونتره خیلی قشنگ توی سفر هام اون عشق ورهایی واضح که تو رابطمون هر سری باهم بهتر میشیم با اتفاقات توی سفر متوجه تغییراتم شدم چقد جراتم بیشتر ولذت بیشتر میبردم وانقد اسوده بودم واقعا از راهی که رفتم راضی ام
استاد میگفت پس راحتو پیدا کردی با تمرکز صدتو بزار واقعا تلاشتو بکن قانون جهانو درک کنی و مهارتم اروم اروم ایراد هاتو پیدا میکنی اصلاح میکنی خیلی امید دارم
من قبلشم خواهری خانواده سفر های زیادی میرفتن ومن تازه ازدواج کرده بودم وتوی خونم بودم وسعی کردم به جای ناراحتی تحسینشون کنم خوشحال باشم براشون واز خدام بخام به منم بده و بسیار بسیار سفر های عالی وحیرت انگیزی رفتم بیشتر از حدی که فکرشو بکنم من سالی یه بار دیگه واقعا دلن میخاست
ولی این سال عجیب وهدایتی وعالی خداروشکرچهارتا مسافرت عالی وطولانی وکلی روزها ومسافرتهای کوچولو با تکاملم مسافرتهام عالی تر لدت بخشتر شدن
واینکه همین چند وقت پیش خواهریمو درامد شغل کارشو تحسین میکردم ….خداجونی شکرت ایمانم بهت هزارررررررر
داستان استاد واقعا برای من بود من این گام هارو رفته بودم ولی با این حال برام بسیار شیرین واموزنده بود با اینکه قبلا حتما گوش کرده بودم ولی واقعا برام یه چیزه دیگه بود عالی بود
به نام خداوندی که مهربانیاش همیشگی و رحمتش بی اندازه است.
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستای گلم
گام هفتم
واقعا باورم نمیشه که تا گام هفتم رو گوش دادم خدا رو خیلی شکر میکنم که کمکم کرد بتونم این استمرار رو داشته باشم و این فایل بینظیر رو برای بار چندم گوش بدم
نکاتی که خودم از فایل درج کردم دوباره تکرار میکنم برای یادگیری بیشتر و یادآوری
هیچ کدوم از ما آدمها آدمهای کاملی نیستیم پس طبیعیه که اشتباه کنیم و مهم اینه که ما تسلیم نشیم توی مسیر هر اتفاقی افتاد باز هم به خدا توکل کنیم و راه رو ادامه بدیم و اعتقاد داشته باشیم به صلاح ماست و خداوند خیر ما رو میخواد فرق آدمهای موفق و افراد معمولی اینه که افراد موفق هیچ وقت تسلیم نشدند و برای رسیدن به اهدافشون تلاش کردن مستمر و با توکل و اعتماد به نفس
خیلی مهمه که ما برای رسیدن به اون هدفمون مهارت کسب کنیم و تلاش کنیم این تنها راهشه و راه میانبری وجود نداره باید ایمان داشته باشیم ایمان داشته باشیم تمام
اگر منی که الان تازه کارم رو شروع کردم چند سال پیش به ترسام غلبه میکردم لان جایگاهم خیلی فرق میکرد من اینو باور دارم و الان معتقدم که با توکل به خدا کارم رو شروع کردم و گامهایی که اگر کوچکم هست برمیدارم و مطمئنم که خداوند نتیجه تلاش من رو میده
این پیام رو میذارم برای الهه یک سال بعد تا سال بعد بیام و تایید کنم که من تونستم
امروز 1 اسفند 1403 ن تا 1 اسفند 1404 به یک جای پایدار و یک درآمد پایدار از این شغل خودم و کسب و کار خودم کسب میکنم
به امید خدا و هر آنچه که از جانب خدا به من برسه خیر هست و من تسلیم اونم
با آرزوی موفقیت برای تمام دوستانم شاد و پیروز باشید
به نام الله هدایتگر
خدایاهرانچه که دارم ازان توست وازتوبه من رسیده است
گام7
وقتی به خداتوکل میکنی وحرکت میکنی اگردرمیان راه ناامیدبشی باتغییرباورهاوکنترل ذهن خودت به احساس خوب برسی وادامه بدی مسیرروودرگیرنتیجه نشی وتسلیم امرپروردگاربشی وبه قول حضرت موسی خدایامن به هرخیری که ازطرف توبه من میرسه فقیرم
هیچ کس کامل نیست وحتی استادهم ناامیدمیشه وصفرویکی وجودنداره بعضی هاکمترناامیدمیشن بعصی هابیشتر
تومسیرشایدبالاپایین داشته باشیم امابایدادامه بدبم وفرق ادم های موفق باناموفق دراستمراروادامه دادنه
اگراشتباهی بکنی درمسیربازخوردشومیگیری ودرمرحله بعدکمتراشتباه میکتی
99٪ادم هاادامه نمیدندوناامیدمیشن امامهم ادامه دادنه
خداوندبه شجاعان پاسخ میدهد
100٪به انچه که گفته میشودباورکنیدوعمل کنید
کتاب های موفقیت خیلیهاشون ماروبه گمراهی میکشونند
فقط این مسیرروادامه بدیم
إِن یَنصُرْکُمُ اللهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
ـــــــــــــــ
«یاری خدا»
اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر از کمک به شما دست بردارد، کیست که بعد از او شما را یاری کند؟ و مؤمنین باید بر خدا توکل کنند.
(سوره آل عمران، آیه 160)
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
ـــــــــــــــ
«تقوی سبب وسعت رزق می شود»
و به او روزی می دهد از جائی که گمان ندارد. و کسی که بر خدا توکل کند، پس خدا او را کفایت می کند. قطعا خدا فرمان خود را به پایان می رساند، قطعا خدا برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.
(سوره الطلاق، آیه 3)
درپناه الله یکتاشادوسربلندوپیروزباشید
به نام الله یکتای بی همتا
با سلام ودرود برآخرین پیامبر که اولین امت دعوت گرآخرالزمان راهدایت کرد وبرای جهانیان فرستاد
کنتم خیرامتن اخرج الناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنکر وتومنون با الله
من درزندگی خیلی زیروبم زندگی رادیدم زمانی بود که من با استاد اشنا نبودم کتابهای موفقیت را می خواندم احساسم درزمان مشکلات براساس دیدگاهی که ازمطالب کتابهای موفقیت آموخته بودم درست میشد روی خودم کار میکردم زمان می زاشتم وکم کم به موفقیتهایی درمسیر زندگی واهدافم دست پیدا میکردم وبه مسیرم ادامه می دادم تا اینکه اتفاقی می افتاد ومیدیدم که اوضاع به خوبی سابق پیش نمیره دقت می کردم ببینم مشکل ازکجا است گاهی متوجه میشدم به خیال خودم وگاهی چنان کارهام گره می خورد که به نا امیدی میرسیدم .
اززمانی که با برنامه های استاد آشنا شدم متوجه شدم مشکلات رومشکل گشا حل میکنه وفقط کافیه صبر وتحمل داشته باشیم وایمان وعمل به قانون وتمرکز توجه ها به سمت خواسته ها باعث میشه تا وارد مسیر دلخواهمون بشیم
اما باز چون من دوره های استاد رو ازش غافل میشدم ودوباره شده بود که سرخانه اول برمیگشتم وحیران وسرگردان مثل کلاف سردرگم بودم
نخی میشدم که گلوله شده وسراون نخ مشخص نیست کجا است
تداوم درمسیر وناامید نشدن که البته احساس درماندگی ونا امیدی با ذات بشر همرا ه است ام نقش راهنما وپیامرسان همین است که مارا رهنمایی می کند تا درمسیر راه به مقصد برسیم وبا دردست داشتن نقشه مسیر تا هرجا که احساس میکنیم مسیرمان اشتباه است دوباره نقشه مسیر رونگاه کنیم ببینیم که این مسیری که هم اکنون درآن قرارداریم همین مسیری هست که درنقشه نوشته شده یا نه واگرهست بدانیم که مسیر درست است درنهایت به مقصد خواهیم رسید
واگر نه که ببینیم ازکجای راه ازمسیر اصلی خارج شدیم وبگردیم تا ازهمانجایی که خارج شدیم دوباره مسیر اصلی روی نقشه را پیدا کنیم وبرگردیم به مسیری واقعی خودمان وبرای این نیاز است هرچند وقت یکبار به نقشه نگاهی بیندازیم تا مطمئن بشیم ازمسیر خارج نشده ایم
مانیازداریم که همیشه نقشه را ه را به همراه خود داشته باشیم تا هروقت احساس کردیم که اشتباهی درکاراست فوری به نقشه نگاهی بیندازیم تا با اطمینان بتوانیم درمسیردرست باقی بمانیم
ونکته مهمتراین که هماهنگی بین ذهن واحساس ویاتضاد بین این دو را باید یاد بگیریم تا به راحتی وکمترین زحمت وارد فرکانسی شویم که رسیدن به خواسته ها رابرایمان آسان ترکند
وچنین نقشه است که آرزش راهنمایی پیامبران را برای ما آشکار میکند وقرآن تنها کتاب هدایت وهدایت گری است که خداوند برای راهنمایی کل بشریت فرستاده است که هیچ گاه کهنه ویا نا کارآمد نخواهد شد بلکه از زمان نزول آن تا 1465 سال بعد وتا روزقیامت تازه نو ورهبر درست ومطمئن است ونقش کسانیکه مارا درخواندن ویادگیری آن ونشر آن برای بشریت اقدام میکنند خیلی مهم است ودرواقع نقش اصلی مسلمانان درجهان برا ی کل بشریت در همین نشر وترویج وتشویق به سوی قرآن است فقط ..نقش هدایت انسانها در دستان بلا کیف خود خداوند بزرگ یعنی (الله جلا جلاله ) است که واحد وصمد وبی نیاز است .
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استادبزرگوار،استادشایسته وهمراهان گرامی سایت.
گام 7
یاداشت جهت ردپا
خدایا پشتیبان من توئی توکلم به خدا،وایمان دارم یاریم کن استمراردرراه توباشم چون که سنت تو تغییرنمیکند.
خدایا برای تحقق خواستم من سمت خودم رو انجام میدم خداوند سمت خودش مثال قدم اول برمیدارم قدمهای بعدی گفته میشود.
درمفهوم عملی خدایا کمک کنم ثابت قدم باشم درمسیردرست اهدا صراط مستقیم باشم.
چگونه درمسیرخواسته ام ثابت قدم باشم وناامیدنباشم؛ خدایا راهنمای درون من توئی هدایتم کن به سمت راه های ارتباط با راهنمای درون سپاسگزارم.
خدایا من تسلیم تو هستم هرآنچه که ازجانبت برسدفقیرم ومحتاجم همان طوردرسوره قصص آیه 3 موسی محتاج بود.من تسلیم مشکلات نیستم سپاسگزارم.
خدایا امیدم توئی که خالق کل هستی ونیستی هستی من به جزءتوکسی روندارم ای مهربان ترین مهربانان کمک کن تا شرایط بهبود پیدا کند چون من درجهان فرکانس زندگی میکنم هرفرکانسی بدم بازخورد به خودم هست خدایا کمک کن تا راهکارها ظاهرشود سپاسگزارم.
خدایا کمک کن
استمراردرمسیر
درک قانون +تصحیح مداوم مسیر به کمک این درک=ساختن زیباترین روزهای زندگی ،ازدل سخت ترین روزهای زندگی؛خدایا شکروسپاسگزارم.
خدایا این کامنت روباعشق یاداش کردم صبح باانگیزه بیدارمیشم وباانگیزه می خوابم هرچه دارم ازآن توست ای مهربان ترین مهربانان.
استادازشماوسایت شما سپاسگزارم
سلام به استاد عزیز و یاران توحیدی اش
وقتی داشتم مجدد فایل رو گوش میدادم همزمان ته ذهنم داشتم به موصوع فراوانی در زندگیم فکر میکردم که چرا علیرغم اینهمه باورهای قوی در زندگیم اتفاق نمی افته .
و متوجه شدم فراوانی در زندگی به دوشکل اتفاق میافته .
1. من تقلاهای زیاد کنم تا بتونم فراوانی رو در زندگیم بیارم همون تبلیغات زیاد . به قیمت پایین خدمات دادن . با چرب زبانی و مخ زدن . دست به دامن خلق خدا شدن . نذر ونیاز و توسل و….
2. باورهای توحیدیم رو در زمینه راحت انجام شدن کار درست کنم تا فراوانی به راحتی وارد زندگیم شود .
من خودم به شخصه متوجه شدم که من قبل آشنایی با سایت هرکس فراوانی از هرجهت مالی . روابط و… وارد زندگیش میشد میگفتم
طرف خوش اخلاقه و سر زبون دار ومخ زن
طرف روابط عمومی بالایی داره و باافراد درست حسابی رفت وامد میکنه
طرف کار مردم و راه میاندازه وخیره و خدا درعوض کار او را راه میاندازه
طرف تبلیغاتش زیاده
طرف دهها شغل رو عوض کرد وتقلاها کرد به اینجا رسید
طرف قیمت خدماتش رو آورد پایین و به اینجا رسید
طرف اهل دوز و کلک بود و به اینجا رسید
که متاسفانه من کم وبیش این باورها رو داشتم و الانم هم کمتر شده ولی صفر نشده . وجالب تر این بود من این باودها رو داشتم و امتظار داشتم فراوانی نرم و روان وارد زندگیم بشه . که نمیشد
2. من باورهامو در زمینه راحت انجام شدن کارها درست کنم تا فراوانی اجازه ورود به زندگیم رو به راحتی داشته باشه .
اینکه استاد تونست یک دونه مشتری باتقلاهای زیاد و باهزینه های زیاد و باقیمت کم و آموزشهای فوق العاده جذب کنه به خاطر اینکه مبخاست از مسیر سربالایی با کوله بار سنگین باورهای شرک آلود حرکت کنه که نتیجه ای نداشت .
اما وقتی تونست باور راحتی وآسانی رو در باور فراوانی وارد کنه بدون تقلا. بدون هزینه مالی آنچنانی . بدون حساب کردن روی افراد . با انرژی کمتر و قیمت بالاتر . فراوانی همراه با آسانی وارد زندگیش شد .
تازه کیفیت مشتریاش بهتر شد .
چه بهتره منم باور فراوانی رو همراه با آسانی رو ایجاد کنم.
من یادم میاد ملکی داشتم که میخاستم بفروشم چندین سال به بنگاه های اطراف سپردم برای فروش .
ومشتری به ندرت میومد و نمی خرید .
ومن تو اپلیکیشن های شیپور و دیوار گذاشتم خبری نشد . درمانده شده بودم . همه میگفتند بازار راکد هست وهمه دنبال آپارتمان هستند و کسی تو این گرونی و وضعیت دلار دنبال ملک نمیره .
من اموزشهای ثروت 1 رو گوش میدادم و سعی میکردم عمل کنم و عوامل بیرونی رو از ذهنم انداختم بیرون .
وکار و به بنگاهی بزرگ خدا سپردم . وبه هیچ بنگاهی نسپردم دیگه .
بعد مدتی کوتاه ملکم فروخته شد به یک فرد سرشناس ومعتبر که تقریبا میشه گفت نقدی معامله کرد . تازه بدون هزبنه بنگاهی تقریبا .
آره من باید یاد بگیرم به جای اینکه تقلا کنم که شرک هستش باورهامو درست کنم بقیه اش با خدا و به چگونگی انجام کار فکرنکنم .
من ترمز های زیادی در مسبر آسانی داشتم
یک اینکه تحسین کردن افرادی که سختی میکشیدن وتحمل میکردن ولی ظاهر خود رو حفظ میکردند و به روی خودشان نمیآوردند یعنی با سیلی صورتشون رو سرخ نگه میداشتن . یا از درون درد میکشیدن و ظاهر رو آروم نگه داشتن وبهشون میگفتند پوست کلفت . یاهمان کارهاشون با زحمات پیش میرفت ارزشمند تر بودند .
الان آگاهانه افرادی که فراوانی همراه با آسانی و بدون تقلا وارد زندگیشون میشه رو تحسین میکنم .
یادم اومد استاد تو یه فایلی که خدامثل مادر مهربان عمل نمیکنه گفت من کتک خورم ملس هست و نمیزاره کار به جاهای سخت بکشه رو یه جور ویژگی مثبت میدونست و انگار یه چیز درونم میگفت که چرا من متوجه اشاره های جهان برای بهبود نمیشم و همین مسیر رو ادامه میدم وانگار چاره ای جز ادامه دادن هم ندارم و گزینه دیگه ای نیست .
وبرای استاد گزینه دیگه ای هست چون من رو باورهام کار میکردم و باور محدود دیگه ای نمیتونستم پیدا کنم .
والان متوجه دلیلش شدم و اون تحسبن وتمجید افراد مقاوم و سخت کوش و به اصطلاح با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن بود .
و ذهنم اهرم لذتش برای تحسین وتمجید و معنوی دونستن افراد سخت کوش بیشتر از رنج سختی کشیدن بود ومنو به مسیر درست هدایت نمیکرد .
بزار مثال بزنم
ما کلی دختر نارنج و پرتقال تو باغمون داریم وهرساله پدرم با دستگاه خیلی کوچیک اب اونها رو میگرفت .
من امسال بهشون گفتم دستگاه برقی بخرید . به اصرار من خریدند اما چی شد .
نهایت فقط یکی دوبار استفاده کردن و بعدش گذاشتن تو انباری . ومجدد اینهمه پرتقالها رو با دست و درپوش لاستیکی آب میگیرند .
دلیلشو میپرسم میگن با این راحت تریم واون دنگ وفنگ داره .بااینکه هیچ کار خاصی نداره وبعد چند روز مچ دستشون هم درد میگیره .
الانا که قانون رو درک میکنم دیگه کار به کارشون ندارم
چون میدونم اهرم رنج و لذت تو ذهنشون برعکس هست . وبا حس قدرتمندی وارزش که من امروز اینهمه پرتقال رو آب گرفتم خودشان رو تحسین میکنند به این روند همچنان ادامه خواهند داد ومن از تغییر دیگران ناتوانم
و مثالهای اینچنینی که در زندگی خودم به وفور هست . و من باید خیلی مراقب ورودی ذهنم باشم تا مسیر زندگیم روان تر بشه نه سنگلاخی .
خدا روشکر میکنم بابت هدایتم به این مسیر الهی و
تشکر از استاد عزیز بابت آموزشهای ناب توحیدی که مسیر زندگی رو برامون لذت بخش تر میکنن
به نام الله یکتا
سلام
پروژه زیبای مهاجرت به مدار بالاتر
چقدر زیبا استاد این استمرار در مسیر درست و دیدن نشونه ها رو توضیح میدین و چقدر این مثال که یک نفر توی دوره شما اومده رو به خوبی یک نشانه تکاملی دیدین
به نظرم موندن در مسیر درست یعنی تحت هر شرایطی موندن در اون مسیره
حتی شده با یک نفر مشتری
و اون احساس و انرژی که برای همون یک نفر میزاری و تغییر میده زندگیشو همون انرژی میره و برمیگرده و تغییر میده زندگی تو رو
خوب شاید برای شروع مسایل مالی مهم برای هر کدوم از ما
و برای من
ولی اون احساسی که من داشتم در بدو ورود به سایت و اون چیزی که فقط به عنوان سپاسگذاری بود نه تنها برای مادیات بلکه برای یک لبخند یا ی لباس شیک یا ی کودک زیبا
داون احساس خیلی کمک کرد که پول هم به شکل کاملا طبیعی و آرام و ملایم وارد زندگی من بشه
وقتی احساسم بهتر شد وقتی آرام تر شدم
وقتی برای پول کار نکردم برای بهتر شدن احساسم و برای آرامش بیشتر و دادن احساس خوب به مشتری هام کار میکردم
یعنی من باید بدونم برای چی دارم کار میکنم
و چه چیزی مهمه توی کار اینکه دیگران هم نتیجه بگیرن
یا نه فقط خود من نتیجه میگیرم