سوال:
استاد عباس منش، شما به شخصه به چه شکل روی باورهای خود کار می کنید؟ چگونه از آگاهی هایی که آموزش می دهید، در راستای تحقق خواسته های خود، باورهای قدرتمندکننده می سازید؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:
- باورها به چه شکل ایجاد می شوند و چگونه در ناخودآگاه ثبت می شوند؛
- چرا استمرار در مسیر درست، یک ضرورت حیاتی است؛
- چرا بودن در معرض ورودی های ذهنی مناسب، یک ضرورت همیشگی برای تجربه خوشبختی است؛
- چرا کنترل ذهن، وظیفه مادام العمر ماست؛
- رمز تغییر باورها از دیدگاه استاد عباس منش؛
- امکان ندارد باورها تغییر کند اما شرایط زندگی تغییر نکند؛
- “تکرار اصل”، کلید تغییر باورها و ایجاد شرایط دلخواه در زندگی است؛
- دلیل خداوند برای “تکرار اصل در قرآن” به شیوه های مختلف؛
- نشانه ای واضح از کار کردن روی بهبود باورها؛
- شیوه درک آگاهی ها و تبدیل آن به باورهای قدرتمند کننده؛
- شیوه شناختن پاشنه های آشیل و بهبود این نقاط؛
- جادوی تمرکز لیزری و استمرار بر این جنس از تمرکز؛
تمرین:
تنها راه تغییر باورها، دادن ورودی های جدید مثبت و مخالف با ورودی های قبلی به ذهن است و این کار یک فرایند دائمی برای کل زندگی است. کل موضوع تکرار “اصل” است و “اصل” هرگز برای ذهن نه تنها تکراری نمی شود بلکه این تکرار برای ذهن یک ضرورت است. زیرا اگر این تکرار نباشد، ذهن به سرعت به برنامه محدود کننده قبلی خود باز می گردد.
به مقداری که آگاهی خالصی که از آموزه های استاد عباس منش دریافت می کنید را تکرار می کنید، مقاومت ذهن شما درباره پذیرش آنها به عنوان دستورالعمل اصلی، کمتر می شود و به مقداری که مقاومت ذهن کمتر می شود آن آگاهی تبدیل به بخشی از برنامه ذهنی شما می شود و در ذهن شما تثبیت می شود. بنابراین، اصلی ترین کار ما برای تغییر زندگی، تغییر باورهاست و اصلی ترین کار برای تغییر باورها، خلاقیت به خرج دادن در تکرار آگاهی های خالص است. وقتی دوره ای از استاد عباس منش را می خرید یا وارد پروژه ای مثل “پروژه مهاجرت به مدار بالاتر” می شوید، به این فکر کنید که:
با چه شیوه های خلاقانه ای می توانید این آگاهی ها را برای ذهن مرتباً خود تکرار کنید؟
چطور از این آگاهی ها برای خنثی کردن استدلال های محدود کننده قبلی ذهن، منطق می سازید؟
به عنوان مثال:
- نوشتن کلیدهای مهم؛
- ضبط آنچه از “بارها گوش دادن به این آگاهی ها” درک کرده اید؛
- راه رفتن و صحبت کردن با خودت درباره این آگایه ها؛
- مطالعه کامنت های آن فایل یا آن جلسه از دوره، به منظور درک بهتر این آگاهی ها از زوایای دیگر. زیرا مطالعه کامنت ها، کانون توجه شما را از زوایای دیگر بر این آگاهی ها متمرکز می کند که موجب درک بهتر می شود؛
- نوشتن آنچه درک کرده ای در بخش نظرات: وقتی درک خود را به نگارش می آوری، این درک در ذهن شما بیشتر تثبیت می شود چون تمرکز بالایی صرف به یاد آوردن آن آگاهی ها می شود؛
کلید:
همانطور که هر روز غذا می خوریم، هر روز باید به ذهن خود نیز غذای سالم بدهیم. وقتی با این جنس از تمرکزی که استاد عباس منش مسیر خود را ادامه داده، مسیر را ادامه می دهیم، از جایی که فکرش را نمی کنیم نیز نعمت ها به سمت ما روانه می شود. مهم فقط و فقط استمرار در این مسیر است.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»173MB40 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»39MB40 دقیقه
سلام دوستای خوبم
سلام استاد عزیزم
امروز خیلی حس و حال خوبی دارم من هر پروژه ای که مریم جان اینجا میزاره رو در قالب یه پلی لیست تو گوشیم درست میکنم و تمام فایلها که میاد رو مدام دارم ذخیره میکنم و گوش میدم. بچه ها الان دارم همینطور که تایپ میکنم آهنگهای یانی رو گوش میدم در این لحظه انقدر احساس جریان میکنم که خدا میدونه احساس روانی احساس خوب هماهنگی من عاشق خداوندم عاشق مخلوقاتش هستم دوستای خوبم همونطور که استاد گفتن تمرکز بر اصل مهمترین چیز هست اینکه ورودی هامون رو کنترل کنیم من تمام موزیکهای داخل موبایلم رو حذف کردم و هر زمان بخوام چیزی گوش بدم و کار روتینی رو انجام بدم همین ویس های استاد رو گوش میدم الان 6 ماهه نرم افزار اینستا گرامم رو حذف کردم چون نمیتونستم ازش استفاده مفیدی کنم و حتی با وجود اینکه آلارم گذاشته بودم تا استفادم رو مجدود کنم کنترلی روی خودم نداشتم و وقتم رو خیلی میگرفت باورتون نمیشه چقدر زمانم بیشتر شده قبلا حس میکردم اصلا زمانی ندارم و همش وقت برای انجام کارهام کم میاوردم الان خیلی حسم بهتره این پیامم هم یه رد پاست از آگاهی هایی که یاد گرفتم اینکه مدام باید روی خودم کار کنم ورودی های ذهنم رو کنترل کنم خوراک درست بدم به ذهنم وقتی انکارو میکنیم باورهای غلط یکی یکی خودشون بالا میان و فقط کافیه با ایجاد باورهای صحیح حذفشون کنیم. من تو ارتباط برقرار کردن با دیگران خیلی مشکل داشتم همیشه ذهنم اینجوری بود که باید همه چی رو کنترل میکردم یعنی از قبل پیش بینی میکردم از وقتی با راهکارهای استاد اینکه به چگونگی فکر نکنم فرمون زندگیم رو دادم دست خداوند و سعی کردم در لحظه باشم و از لحظه لذت ببرم از زمانی که ورودی های ذهنم رو دارم کنترل میکنمه که واقعا همه چی در کنترل من قرار گرفته داستان اینه که با فکر کردن به یه موضوع و مدام دغدغشو داشتن ما نمیتونیم کنترل زندگیمونو دستمون بگیریم رازش اینه که خواسته رو بخوایم و بعد بازریمش کنار در لحظه باشیم و در حس خوب و به خدا بسپاریم اینگونه میشود آنچه که ما میخواهیم همان همان میشود.
دیروز یه اتفاقی افتاد که دوست دارم با شما به اشتراک بزارم و از این روانی بگم، از اینکه چقدر قشنگ من دارم همه چیو پیش بینی میکنم چند وقتی بود سر کار از یکی از همکارام خوشم میومد اما برای برقرار کردن ارتباط باهاش همیشه کلی فکر میکردم با خودم میگفتم خب برم به بهانه فلان کار فلان چیز بگم دوباره با خودم میگفتم نه اینجوری خوب نیست دوست ندارم متوجه بشه که من با یه منظور خاصی دارم برای ارتباط باهاش تلاش میکنم خلاصه اصلا نمیتونستم اونجوری که تو بخشهای دیگه زندگیم سعی میکردم همه چیز رو از قبل پیش بینی کنم برنامه بچینم تو پرانتز بگم من آدمی بودم ،البته الانم هنوز هستم،که برا رفتن به یه ماموریت ساده کلی فکر میکردم خب محل اسکانمون کجاست چی بردارم که راحت باشم هوا سرده یا گرنه لباس به اندازه کافی بردارم هدفون بردارم تو مسیر ویس گوش بدم یه دست لباس دیگه بردارم که اگه اونجا گرمم شد لباسمو عوض کنم خلاصه همه جوانبو بررسی میکنم که هیچ کمبودی یه موقعی حس نکنم با خودم نگم ای بابا کاش اینو میاوردم یا کاش قبلا فکرشو کرده بودم، اما این کنترل و پیش بینی ها رو ارتباطات با آدمها هیچوقت برام جواب نمیداد و تهش به ارتباط برقرار نکردن ختم میشد. تا اینکه از مرداد امسال شروع کردم به دادن ورودی های خوب به ذهنم کل فایلهای دانلودی استاد رو دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن از فایلهای توحیدی که پایه و اساس هستن تا فایلهای دیگه استاد که مثل پتکی کلی از باورهای غلط منو نابود کرد و از اونجا بود که اتفاقات خوب یکی یکی در زندگیم خودشو نشون داد از عوض کردن ماشینم و جور شدن پولش تا موفقیتها در محیط کارم که همش فکر میکردم کارم دیده نمیشه چنان تو چشم مدیرمون رفتم که رو سرم قسم میخوره و اتفاقات خوب زندگی من حالا در بخش روابط باید رقم بخوره برای این انقدر محکم میگم چون میدونم که من خالق زندگیم هستم و وقتی خواسته برام تداعی میشه به مسیر هدایت میشوم بدون اینکه خودم بخوام مدیرم منو کارشناس یه جشنواره در محیط کارم کرد که همکارم هم به عنوان یکی از داوران انتخاب شده بود و من ناگزیر به برقراری ارتباط با ایشون شدم ارتباطات خیلی کوچیکی حتی یه ذرشم قبلا نبود و من اینو نشونه ای از خداوند دونستم در پاسخ به خواسته خودم در اصل من کاری با داوران نداشتم و فقط قرار بود تو سامانه اسامیشون رو تعریف کنم و در نهایت امتیازاتشون رو جمع بندی کنم ولی از قضا برای تعریف همکارم در سامانه مشکلی بوجود اومد و من مدام مجبور به ارتباط گرفتن با پشتیبانی شدم و همین باعث شد بیشتر از داورای دیگه با این همکارم در ارتباط باشم. خیلی جالبه با وجودی اینکه قبلا مدام به دیدنش سرکار فکر میکردم خیلی کم پیش میومد باهاش رودر و بشم اما الان… دیروز عصر آخر تایم کاری تو پارکینگ با یکی دیگه از همکارم صحبت میکردم و ماشین همکارم نزدیک ماشین من پارک بود با خودم گفتم میدونم که چند دقیقه دیگه میاد تو پارکینگ و من حتی با خودم گفته بودم چی قراره بهش بگم البته نه با جزئیات فقط اینکه بهش میگم کاربریش درست شد یا نه این فکر فقط یه لحظه از ذهنم گذشت و بعدش من به صحبت با هنکارم ادامه دادم غرق در صحبتها و در لحظه شدم کلی خندیدیم و درست زمانی که میخواستیم بریم همکارم وارد پارکینگ شد و من دقیقا همون سوال رو پرسیدم و با هم یه مکالمه داشتیم خیلی برام جالب بود همون فکری کردم همون سوالی که گفتم ازش میپرسم و این روانی رو الان که دارم بهش فکر میکنم احساس میکنم. میدونین این روانی از کجا شروع شد از جایی که کلی باورهای غلط درباره ارتباط با دیگران رو تو خودم از بین بردم و به یه حس عدم نیاز به ارتباط با دیگران حس دوست داشتن خود حس لیاقت و کافی بودن رسیدم میخوام بگم که فقط ورودی های خوب داشتن کافی نیست اما اولین قدمه چون گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش و باید با دادن ورودی ها خوب قلبمون رو آماده دریافت الهامات کنیم وقتی قلبمون آماده شد باورای غلطی که داریم بهمون گفته میشه تا اصلاحشون کنیم خدایا شکرت که منو هدایت میکنی خدایا شکرت که صداتو میشنوم شکر که هدایتم کردی تا دورمو خلوت کنم تا آماده شنیدن الهاماتت بشم.
از استاد خوبم و مریم بانو عزیز ممنونم بابت دوره جذاب کشف قوانین زندگی من نقریبا هر دو سه ماه مجدد فایلهای دوره رو گوش میدم تا بتونم به درکها بیشتری از دوره دست پیدا کنم و واقعا هر وقت که گوشش میدم درهای جدیدی برام باز میشه
سپاس از دوستای خوبم که اینجا حضور دارید فقط دوست دارم درس خیلی بزرگی که منو از اون رکودی که تو هر برحه ای از زندگی دچارش میشم درمیاره بهتون بگم اون هم جادوی قدمهای کوچکه و این نتایج من حاصل روزها و ماهها و سالها کار کردن روی خودمه حاصل ادامه دادن حفظ حال خوب و تمرکز بر زیبایی ها ازتون میخوام ادامه بدید و دست آوردهای کوچکتون رو ببینین بنویسید.من هم میخوام اینجا بیشتر و بیشتر از دستاوردهای کوچکم بنویسم امیدوارم دست آورد کوچک من در زمینه روابط حس و حال خوبی به شما داده باشه
دوستون دارم.
خداوندا هزار مرتبه شکر
سلام دوست عزیز
سلام دوباره به دوستان خوبم بازهم خداوند رو شاکرم که بمن فرصت داد تا یک روز دیگه رو ببینم و بعوان کسی که خالق زندگی خودشه زندگیمو بسازم. دوستای خوبم امروز که دارم این مطالب رو مینوسم به چند اگاهی جدید رسیدم که دوست دارم اینجا ثبتش کنم و با شمام درمیون بزارمش. دو روز پیش من اینجا پیامی نوشتم همین پیامی که شما بهش پاسخ دادید درباره روابطم صحبت کردم وقتی داشتم پیامم رو تایپ میکردم حالم خیلی خوب بود موزیک یانی که الانم داره پلی میشه و تصویرهایی که وقتی از روابطم و تغییراتی که درش شکل گرفت با شما حرف میزدم تو ذهنم میومد اون حس روانی زندگی و آسانی حس اینکه هر آنچه بخوام به راحتی به آسانی وارد زندگیم میشود رو تجربه میکردم.یه حسی بهم گفت بگو میخوای همسرت چجوری باشه اون موقع بود که تصویرهایی به ذهنم اومد و شروع کردم به تصویر سازی دقیقا نمیدونم چند دقیقه گذشت آخه وسط مطالعه دروسم بودم ولی بعد اینکه تصویرسازیم تموم شد خیلی خوشحال شدم یاد یه صحبت از استاد افتادم که میگفتن که ساعتها تصویر سازی میکردن و بعدش با خودشون میگفتن وای چه فرکانسهایی فرستادم خلاصه فردای اون روز که سر کار رفتم (یعنی دیروز) مشغول کارهای روزانه خودم بودم یهو چشمم افتاد به تقویم رومیزیم آخه تقویمم به تقویم فانتزیه که هر روز باید خودم تاریخشو عوض کنم و من از 17 دی تاریخشو عوض نکرده بودم یه حسی گفت اینو عوض نکردی که… یجوری حس اینکه از زمان عقبم بهم دست داد و بعدشم باز فراموشم شد عوضش کنم. برای کاری مراجعه کردم به یکی از همکارانم وقتی کارم تموم شد ایشون گفت دیشب یه نفر بهش زنگ زده بوده و درباره من تحقیق میکرده من اصلا هیچی ازش نپرسیدم فقط وقتی داشتم میومدم بهش گفتم از خوبیام بگو به آدما:) بعدش رفتم اتاق همون همکار مورد نظرم تا درباره داوری ها و یه سری مشکلاتی که برای کاربریش بوجود اومده بود و از دست من خارج بود باهاش حرف بزنم وقتی وارد شدم دیدم مدیرمم اونجاست و موضوع رو مطرح کردم و گفتم احتمالا باید پرونده هارو دوباره داوری کنین. همکارم خیلی ناراحت شد و بلافاصله گفت نهههه من اینکارو نمیکنم این موضوع خیلی از من وقت گرفته البته بعدش که یکمی آروم شد با آرامش بیشتری صحبت کرد و گفت که دیدید من چقدر وقت گذاشتم و خودتون دیدید تا دیروقت محل کار بودم و داشتم داوری هارو انجام میدادم متاسفانه نمیتونم این وقت رو مجدد بزارم خلاصه اینکه قرار شد من مجدد موضوع رو پیگیری کنم. برگشتم اتاقم ولی اصلا حس و حال ناخوبی داشتم احتمالا انرژی منفی بود که گرفته بودم تو اتاقم مشغول ادامه کارم بودم که دیدم یه آقای متشخص و تقریبا بلند قدی وارد اتاقم شد و سوالی پرسید منم که دیدم موضوع مربوط به همکارم تو یه بخش دیگه میشه بهشون گفتم مراجعه کنید اتاق بغل، به سمت در رفت تا از اتاق خارج شه بهو برگشت و گفت من برای این سوال نیومده بودم اومده بودم شمارو ببینم منم شوک شدم راستش اولش که خواست وارد اتاق بشه چون اون یکی همکارم درباره یه نفری که دنبال اطلاعاتی از من بوده صحبت کرد شک بردم احتمالا این همون شخص هست و بو بردم احتمالا برای چه کاری اومده. شروع کرد به صحبت کردن خودشو معرفی کرد و گفت یکی از آشنایانش منو بهش معرفی کرده گفت من فلانی هستم متولد…. بعد به تقویم رو میزیم نگاه کرد و گفت من 17 دی بدنیا اومدم و تقویم شما تاریخ تولد منو نشون میده وااااای یهو کردک و پرام ریخت خلاصه تند تند داشت از خودش اطلاعات میداد که من گفتم فکر نمیکنم اینجای جای مناسبی برای صحبت کردن باشه. گفت درسته ببخشید میتونم شمارتون رو داشته باشم که کمی با هم آشنا بشیم و وقتی با هم به نتیجه ای رسیدیم خانواده هارو در جریان بزاریم منم که اون تقویم رو یه نشانه میدیدم گفتم بله و شمارمو در اختیارش گذاشتم تو راه خونه به همکارم زنگ زدم و گفتم اون موردی که ازش صحبت کردی اومده بود محل کارمون یهو همکارم تعجب کرد و گفت نهههه اون موردی که من دربارش حرف زدم اصلا تورو ندیده… دوباره کرک و پرام ریخت اینکه چند تا مورد تو یه روز.. اولش یکم به چشمم طبیعی اومد آخه من تقریبا یک ماه و نیمه که با فهمیدن یک سری باورهای غلطم درباره ازدواج تصمیم گرفتم که در قلبمو به روی انسانها باز کنم. چرا گفتم در قلبمو باز کنم به خاطر باوری بود که سالها قبل دقیقا با جملاتی برخلاف این در ناخودآگاهم درست کرده بودم تو روران نوجونی از کسی خوشم میومد ولی به خاطر همین مشکلات در ارتباطات باورهای غلطی که نباید به جنس مخالفت نگاه کنی حرف نزن و هزار تا باور دیگه هیچوقت ابرازش نکردم تازه دانشجو شده بودم که خبر ازدواجش به گوشم رسید این اتفاق و دیدن حال ناخوب دوستام تو دوران دانشجویی که وارد ارتباطات متعدد میشدن و من حال و روز بدشون رو میدیدم بخاطر دعوا ها بحث ها و … باعث شد با با خودم بگم که در قلبم رو به روی آدمها میبندم و به این راحتی آدمی رو تو زندگیم راه نمیدم و سالها خواستگارهای زیادی برام میومدن باهاشون صحبت میکردم و هیچ حسی بهشون نداشتم یا اگر موردی بود که حس خوبی هم پیدا میشد یهو ناپدید میشدن و دیگه خبری از اونا نمیشد تا اینکه شش سال قبل من با یکی از همکارانم با خواست خودش و برای آشنایی جهت ازدواج شکل گرفته بود من اون زمان درگیر یه افسردگی حاد بودم که به چند دلیل در من شکل گرفته بود ارتباط با اون شخص تو اون روزهای نا خوب من باعث مییشد که من دنیای دیگری رو بجز دنیای افسردگی تجربه کنم اون آدم اولین شخصی بود که من باهاش وارد ارتباط شده بودم و من تا اون موقع ارتباط با یه جنس مخالف رو تجربه نکرده بودم اون آدم بمن نشون داد با تضادهایی که در رابطمون بوجود میومد من یاد بگیرم از زندگی چی میخوام یاد گرفتم به خودشناسی رسیدم این صحبتهای الان منه وگرنه تو اون روزها رفتار بد یا کلام ناخوب اون آدم من رو با اون شرایط افسردگی خیلی اذیت میکرد الان که فکر میکنم همه اون اتفاقا برام لازم بود و باعث شد نسبت به خواسته هام شناخت بیشتری بدست بیام مثلا اون آدم اصلا بمن ابراز احساسات نمیکرد وقتی من با این رفتار مواجه شدم به خودم گفتم خب این یه تضاده بگو تو چی میخوای و هرچی از ارتباط کلامی با همسر آیندم میخواستم رو مینوشتم اون آدم بد بینی بود و من در ارتباط با او متوجه شدم که من میخوام همسرم چطور باشه خلاصه اون آدم در مسیر زندگی من اومد تا منو به شناخت برسونه که من حس و حال متفاوتی رو تجربه کنم ولی کم کم که این ارتباط ادامه پیدا کرد دیدم اون شخص فردی بود که با فرکانسهای اون موقع من همخوانی داشت در عین حال برای رشد من و آشنایی من با خودم سر راهم قرار گرفت. من الان 7 ساله دارم روی خودم کار میکنم روی روابطم اوی این سالها خیلی الگوهای تکرار شونده در ارتباطم با دیگران دیدم و سعی کردم باگهایی که در کد نویسی باورهای وجودیم وجود داره رو برطرف کنم و خداروشکر هم خیلی موفق بودم در برخورد با آدمها فهمیدم یه جاهایی از عزت نفسم مشکل داره و روی خودم کار کردم یا ارتباطات اشتباه با یک سری از آدمهای سمی باعث شد که من عزت نفسم رو از دست بدم و این تغییرات در عزت نفسم اتقدر ظریف و آروم شکل گرفت که من یهو به خودم اومد دیدم خودمو قبول ندارم و این موضوع با قرار گرفتن آدمهایی که منو تخریب میکردن بهم نشون داده شد. ولی از مرداد امسال که قلبم رو به روی انسانها باز کردم ( با شناسایی این باور و گفتن جمله معکوسش و پیدا کردن الگوها همونطور که استاد تو فایل مهاجرت به مدار بالاتر گام 9 خیلی زیبا اینو میگن) یکی یکی نتایج خودشو بهم نشون داد تقریبا دو ماه پیش یکی از همکارام از من خواست که با هم آشنا بشیم و من وقتی برخوردهاشو که تا اون موقع به دید یه همکار میدیدم بررسی کردم تضادهایی رو دیدم که باز بهم نشون داد چه کسی رو برای زندگی آیندم میخوام با اینکه اون آدم اصلا در حد من نبود ولی اینو یه نشونه از خداوند دونستم و خواسته هامو بیشتر و بیشتر درک کردم. خلاصه کنم براتون وقتی از سرکار برگشتم خونه یاد این پیامم تو سایت استاد عباسمنش افتادم اینکه چه فرکانسهاایی رو فرستادم و جهان انقدر زود بهم پاسخ داد خیلی برام جالب بود خداوند انقدر زود پاسخ میده.اتفاقا امروز وارد کانال استاد عباسمنش شدم و مطلبی که مریم جان درباره دوره قانون آفرینش گذاشته بودن رو مطالعه کردم من هنوز این دوره رو تهیه نکردم ولی بنظرم خیلی باید جالب باشه چون در فایل سوم دوره اونطور که مریم بانو اشاره کردن درباره نحوه تصویرسازی ذهنی و تجسم خلاق صحبت میشه و یاد اون تصویرسازی خودم افتادم و بعدش اون تصویرسازی رو با نوشتن اون کامنت کنار هم گذاشتم و این شد تصمیم گرفتم امروز هم بیام و یه کامنت بنویسم از اتفاقاتی که برام افتاده و از باورهای جدیدی که در ذهنم شکل گرفته تا هم یه رد پای دیگه از مسیر من در کسب آگاهی باشه و هم شاید ذره ای به دوستان خوبم حس خوب داده باشم.
خداروشکر میکنم بخاطر این هدایتها و سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته هستم.