مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»

سوال:

استاد عباس منش، شما به شخصه به چه شکل روی باورهای خود کار می کنید؟ چگونه از آگاهی هایی که آموزش می دهید، در راستای تحقق خواسته های خود، باورهای قدرتمندکننده می سازید؟


مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:

  • باورها به چه شکل ایجاد می شوند و چگونه در ناخودآگاه ثبت می شوند؛
  • چرا استمرار در مسیر درست، یک ضرورت حیاتی است؛
  • چرا بودن در معرض ورودی های ذهنی مناسب، یک ضرورت همیشگی برای تجربه خوشبختی است؛
  • چرا کنترل ذهن، وظیفه مادام العمر ماست؛
  • رمز تغییر باورها از دیدگاه استاد عباس منش؛
  • امکان ندارد باورها تغییر کند اما شرایط زندگی تغییر نکند؛
  • “تکرار اصل”، کلید تغییر باورها و ایجاد شرایط دلخواه در زندگی است؛
  • دلیل خداوند برای “تکرار اصل در قرآن” به شیوه های مختلف؛
  • نشانه ای واضح از کار کردن روی بهبود باورها؛
  • شیوه درک آگاهی ها و تبدیل آن به باورهای قدرتمند کننده؛
  • شیوه شناختن پاشنه های آشیل و بهبود این نقاط؛
  • جادوی تمرکز لیزری و استمرار بر این جنس از تمرکز؛

تمرین:

تنها راه تغییر باورها، دادن ورودی های جدید مثبت و مخالف با ورودی های قبلی به ذهن است و این کار یک فرایند دائمی برای کل زندگی است. کل موضوع تکرار “اصل” است و “اصل” هرگز برای ذهن نه تنها تکراری نمی شود بلکه این تکرار برای ذهن یک ضرورت است. زیرا اگر این تکرار نباشد، ذهن به سرعت به برنامه محدود کننده قبلی خود باز می گردد.

به مقداری که آگاهی خالصی که از آموزه های استاد عباس منش دریافت می کنید را تکرار می کنید، مقاومت ذهن شما درباره پذیرش آنها به عنوان دستورالعمل اصلی، کمتر می شود و به مقداری که مقاومت ذهن کمتر می شود آن آگاهی تبدیل به بخشی از برنامه ذهنی شما می شود و در ذهن شما تثبیت می شود. بنابراین، اصلی ترین کار ما برای تغییر زندگی، تغییر باورهاست و اصلی ترین کار برای تغییر باورها، خلاقیت به خرج دادن در تکرار آگاهی های خالص است. وقتی دوره ای از استاد عباس منش را می خرید یا وارد پروژه ای مثل “پروژه مهاجرت به مدار بالاتر” می شوید، به این فکر کنید که:

با چه شیوه های خلاقانه ای می توانید این آگاهی ها را برای ذهن مرتباً خود تکرار کنید؟

چطور از این آگاهی ها برای خنثی کردن استدلال های محدود کننده قبلی ذهن، منطق می سازید؟

به عنوان مثال:

  • نوشتن کلیدهای مهم؛
  • ضبط آنچه از “بارها گوش دادن به این آگاهی ها” درک کرده اید؛
  • راه رفتن و صحبت کردن با خودت درباره این آگایه ها؛
  • مطالعه کامنت های آن فایل یا آن جلسه از دوره، به منظور درک بهتر این آگاهی ها از زوایای دیگر. زیرا مطالعه کامنت ها، کانون توجه شما را از زوایای دیگر بر این آگاهی ها متمرکز می کند که موجب درک بهتر می شود؛
  • نوشتن آنچه درک کرده ای در بخش نظرات: وقتی درک خود را به نگارش می آوری، این درک در ذهن شما بیشتر تثبیت می شود چون تمرکز بالایی صرف به یاد آوردن آن آگاهی ها می شود؛

کلید:

همانطور که هر روز غذا می خوریم، هر روز باید به ذهن خود نیز غذای سالم بدهیم. وقتی با این جنس از تمرکزی که استاد عباس منش مسیر خود را ادامه داده، مسیر را ادامه می دهیم، از جایی که فکرش را نمی کنیم نیز نعمت ها به سمت ما روانه می شود. مهم فقط و فقط استمرار در این مسیر است.


منابع کامل درباره محتوای این قسمت:

آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1  برای رسیدن به خودشناسی درباره «باور به امکان پذیری درباره ثروت ساختن از کار مورد علاقه»؛ ساختن باورهای ثروت آفرین درباره مسیر مورد علاقه و درآمد ساختن از مسیر مورد علاقه؛


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»
    173MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»
    39MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

860 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده مینا سیدپور» در این صفحه: 3
  1. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1586 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    استادجانم، از وقتی با شما آشنا شدم تا همین امروز به وضوح دیدم ودرک کردم که هر جا به حرفهای شما مقاومت داشتم اتفاقا همونجا مشکل اصلی ونقص درونی خودم بود، خب زمان برد تا بتونم اون نقص هارو بشناسم وکمرنگ شون کنم یا کلا از بین ببرمشون، من خودم همش برام سوال بود چرا خدا باید یه داستان رو مثلا در مورد همین موسی انقدر تکرار کنه؟!!!

    اونم از زوایای مختلف؟؟

    بعد دیدم که شما هم همین کارو دارید انجام میدید یعنی توی دوره 12 قدم و کتابهای الکترونیکی که ازتون تهیه کردم و تو تمام فایلهای سایت دارید هی چیزهای تکرار میگید کنار صحبت هایی که جدید هست…

    وقتی تو این مسیر جلو اومدم یعنی رشد کردم ظرف وجودم بزرگتر شد و گنجایش بیشتری برای درک قوانین جهان هستی وشناخت خداوند پیدا کردم حس کردم تک تک حرفهاتون برام جدید هست یعنی انگار من یعنی کل وجودم شده بود پازلی که هر کدومش یه طرف افتاده بود و حرفهای شما در شکل اگاهی کنار خوندن قرآن شدند تکیه های پازل وجودم من هر کدوم قشنگ اومدن نشستند سر جای خودشون، دقیق ومنظم، ومن کم کم حس کردم روح وروان وجسم وجان وقلب واحساساتم دارند با هم هماهنگ میشند…

    من حدودا یکسال فقط از فایلهای رایگان سایت استفاده میکردم یادمه حدودا 4 سال پیش تقریبا شاید 400 تا فایل کلا توی سایت بود که من همشون رو چندین بار دیده بودم وگوش داده بودم ولی اون اگاهی ها کاری بامن کرد که کلا شخصیتم دستخوش تغییرات خیلی مثبتی شد. بعدش دوره 12 قدم که با درکش که دیگه کولاک کرد باهام،

    من آدمی بودم که ادعای همه چیز دان بودنم تا به عرش خدا رسیده بود..

    حرف کسی رو قبول نداشتم که…

    کتابها و افرادیکه علمی از روانشانسی داشتند برای من در حدی نبودند که بتونم ازشون چیزی یاد بگیرم…

    قرآن که دیگه نگم براتون، هروقت میخوندم رو میکردم به خدا ومیگفتم آقااااا چرا خب بازیچه وسرگرمی دیگه ای برای خودت پیدا نکردی،فرشته ها ، حیوونا و گیاهان واینهمه موجود چرا انسان رو آفریدی که مجبورش کنی به یه زندگی اجباری که خودت میگی حتما باید اون شکلی باشه؟؟؟

    هرچی خوبه ولذت داره وآدم دلش میخواد که از نظر شما گناهه؟

    خلاصه که من یه بخش خلع درونی هم داشتم که الان فکر میکنم زورش بیشتر بود از ادعاها ومنیت هام، چون در کنار اونهمه تقلا برای اینکه منیتم رو ثابت کنم همیشه ته قلبم عاجزانه از خدا میخواستم راه درست بندگی وزندگی رو بهم نشون بده، منتهی از راه و روشی شیرین ودلچسب، که به دلم بشینه..

    چند سالی هدایت شدم به جلسات خانواده معتادین نارانان، بد نبود خیلی چیزا یاد گرفتم ویه کم با خدا دوست شدم ولی زیاد به دلم نمی نشست، انگار مجبور بودم برم جایی یا با کسایی صحبت کنم که هم جنبه ی منفی رو بازگو میکردن وهم مثبت رو…

    من ولی دلم میخواست جایی باشم با کسانی باشم که مدام در حال دیدن وگفتن وشنیدن در مورد زیبایی ها ومثبت ها هستند …

    یه جایی مثل این سایت…

    وخداوند هدایتم کرد به همون راه وروش دوستداشتنی ودلچسب…

    من جز حرفهای الهام بخش وامیدوار کننده و خداپسندانه که خیر دنیا وآخرت رو به همراه داره هیچوقت ازتون چیزی نشنیدم وندیدم استاد جانم…

    دقیقا همونی که میخواستم، همون ادمیکه حرف وعملش یکی هست…

    در عین اینکه سعی میکنه مو به مو کلام خدارو درک کنه فکر خدا رو بخونه وبهش عمل کنه بدون تعصب وبدون در نظر گرفتن فرعیات و باورهای مذهبی گمراه کننده…

    چقدر دنبال فرعیات بودیم چقدر غرق گمراهی بودیم الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو که هدایتمون کرد به مسیر کسانی که بهشون نعمت عطاء کرده..

    بخدا قسم که این مسیر الهی هست، چون وقتی دزش هستی ارومی حس خوشبختی وشادی قلبی رو احساس میکنی که هیچ چیز وهیچ جا نمی تونه بهت بده…

    وقتی اون گاری زهوار درفته ی سنگین باورهای پوچ رو رها میکنی دیگه شاد وخندون وسبک وبال برا خودت اواز خان میری بدون اینکه به اخرش فکر کنی میگی فعلا مناظر زیبا رو ببینم وازش لذت ببرم مسیر به این زیبایی بی شک اخرش ومقصدش زیباتر از مسیرشم هست….

    اون ارامشه حالا از کجا میاد؟؟

    از اونجایی که میدونی نیروی برتری هست همیشه هست مهربانتر ازش وجود نداره که برات فقط خیرو خوشی میخواد به شرط پاکی دل به شرط ایمان و توکل وصداقت، وقتی قلبتو پاک میکنی میاد وخونه میکنه کنج قلبت…

    بهت میگه الان به چی فکر کن چی بخور چی بپوش چی بگو چیکار کن باکی برو باچی برو کجا باش کجا نرو و خلاصه همه چیزو بهت میگه…و وقتی بهش گوش میدی و انجام میدی اون حس ارامش بهت داده میشه..

    برعکس گوش دادن به نجواها به شیطان گوش دادن به کله ی پوک خودمون که فقط برامون دردسر درست میکرد و بهمون استرس واضطراب میداد…

    خب آدم عاقل کدوم رو انتخاب میکنه؟ ارامش یا رنج رو؟؟

    یادمه یه آدم معروفی یه چیزی تو این مایه ها گفت اگر انسانها به جای مبارزه با شیطان سعی میکردند بیشتر نیکی کنند شادی کنند، شیطان خودش نابود میشه…

    خب وقتی من با خدا دوستم ، دلم میخواد بیشتر باهاش حرف بزنم، یه عمر من باهاش حرف زدم چرت وپرت وگله وآه وناله بود..

    ولی وقتی گذاشتم یعنی اجازه دادم خودش از طریق کتاب قرانش از طریق سیدحسین عباسمنش واز طریق بندگان برگزیده اش باهام حرف بزنه حالم به طرز باور نکردنی خوب شد…

    من میدونستم مسیرم اشتباه وبه خطاست، برای همین وقتی این مسیر درست رو پیدا کردم نخواستم که رهاش کنم…

    شاید الان حدود 1400و1500 تا فایل توی سایت باشه که من هر کدوم رو چند بار دیدم وگوش دادم ولی هر بار گوش میدم هر بار می بینم میگم آهان همینو میخواستم چه خوب شد که بهم گفته شد بهم نشون داده شد…

    در مورد قرآن هم همینطور استاد جان، همونطور که شما میگید هربار که میخونمش انگار خدا واضحتر وصمیمی تر و خودمونی تر باهام حرف میزنه..

    گاهی دلداریم میده، گاهی دعوام میکنه، گاهی قربون صدقه ام میره، ولی در نهایت این حس رو بهم میده که بنده ی من چو با منی در یمنی، خیالت راحت…

    استاد عزیزم استاد قشنگم، شما فقط صحبت کن فقط فایل اماده کن برامون که گنج و در وگوهره هست برامون حرفهاتون، ثبت با سند برابر، هر چی میگید رو هرکی بهش عمل کنه جز خیر وخوشی چیزی نمی بینه….

    من هروقت میام اون ستاره متیازاتم رو می بینم که کم شده قلبم میریزه، می ترسم، چون اون ستاره ها بهم یادآوری میکنند که چقدر تو مسیر هستم یا چقدر دور شدم از مسیر..

    اصلا اون ستاره ها ارتباط مستقیم با حال وروز من داره…

    چون اگه من نیام و کامنت نذارم یعنی به درون خودم نزدیک نیستم وبیرون از خودم نزدیک شدم که جز فنا برام چیزی نداره…

    من اینجا خودم رو می بینم ضعف هام رو حسن هام رو، اینجا انگار یه ترازو هست که وزن میکنه میزان درک وعمل به اگاهیهامو….

    چون بیرون از این سایت من صداها وتصاویری رو می بینم که 99 درصد فرع وباطل هست…

    نباید بذارم صداها وتصاویری بیرون از مسیر منو پر کنه…

    خدارو صدهزار مرتبه شکر به خاطر اینترنت به خاطر گوشی ولپ تاپ به خاطر فضایی مجازی ، به خاطر اینکه من تو خونه ی خودم وهر جا که باشم به این اگاهیها به لطف خدا دسترسی دارم…

    استاد جانم بی نهایت ازتون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1586 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان

    وسلام به تک تک دوستانم

    روز چهل ویکم،روزشمار توانایی تشخیص اصل از فرع

    همین الان که داشتم برای چهل ویکمین بار تایپش میکردم، (( روزشمارتوانایی تشخیص اصل از فرع))

    متوجه شدم من هنوز خیلی مونده تا بتونم به درک واقعی اصل از فرع برسم، چون توی عملکردم دارم می بینم که باوجود اینکه میدونم اصل چیه، ولی خیلی جاها باز فرعیات برام مهمتر میشه..

    چیزهایی مثل حرف مردم، تایید شدن از طرف دیگران، یا اینکه دیگران چطور منو قضاوت میکنن، یا سرزنش کردن خودم بابت گذشته ای که دیگه محو شد دیگه بهش دسترسی ندارم ونمی تونم اصلاح یا بازسازیش کنم،یا مثلا با اینکه میدونم خودم مسئول صد درصد اتفاقات زندگیم هستم گاهی فراموشش میکنم و یه حرفی یه موضوعی یه فیلم یا اتفاقی باعث میشه که عوامل بیرونی رو تاثیرگذار توی روند زندگیم واتفاقات زندگیم بدونم…

    خب خیلی فرقه بین درک وفهمیدن عمقی اصل از فرع تا اینکه فقط بتونی بشناسیش…

    خیلی فرقه که بتونی اصل از فرع رو تشخیص بدی تا اینکه بخوای اصل رو توی اموراتت مد نظر قرار بدی و طبق همون اصل( یعنی یکتاپرستی وتکیه بر رب) یعنی با ایمان واعتقاد واعتماد داشتن به همون ربی که میدونی صاحب اختیارت هست وقدرت تنها در دستان خودش هست قدم برداری، حتی فکر کنی یا حرف بزنی…

    خیلی فرقه بین اینکه برای انجام هر کاری توکل بر ربت کنی و تکیه بر توانایی واستعداد وعشق و شور وانگیزه ای که در وجودت قرار داده تا زندگیتو به بهترین شکل با هوشیاری وآگاهی( عقل ومنطق) بسازی یا اینکه بار به هرجهت باشی..

    اینکه گاهی بر قدرت خودت تکیه کنی، گاهی که خسته وشکسته شدی بهش روی بیاری، یا اینکه اصلا قدرت رو از خدا واز خودت بگیری و یه جاهایی اون قدرت رو باز بدی دست دیگری، دست کسی مثل کارفرما و رئیس و رهبر و اوضاع اقتصادی، اوضاع سیاسی و یا حتی به دست اونکه بهش وابسته ودل بسته هستی و احساساتت در موردش تصمیم میگیرند ونه عقل ومنطقت ونه اونچه که اصل هست!!!

    خدارو صدهزار مرتبه شکر امروز در جایگاهی هستم که حداقل اینها رو میفهمم، این دو رو تا حد زیادی از هم تمیز وتشخیص میدم ، سریع مچ خودم رو میگیرم و تا فرمون میره سمت جاده خاکی میام دوباره تومسیر واجازه نمیدم که انحراف از مسیر، منو ببره سمت گمراهی وبیراهه و خسارتهای جبران ناپذیر…

    خدارو شکر که از خواب غفلت بیدار شدم، اینکه میگم خواب واقعا خواب بودم فقط یه جسم بودم مثل یه ربات که داشتم زندگی میکردم مثلا…

    همیشه حس میکردم گیج وگنگ هستم…

    الانه که دارم رو خودم کار میکنم و لذت هوشیاری وبیداری وآگاهی رو چشیدم می فهمم که چقدر خوابم عمیق بوده وسالهای سال یه جسم متحرک بودم…

    چون قدرت رو داده بودم به هرکه غیر خدا والبته خیلی جاها به غیر خودم…

    مثل مترسکی بودم که منو کاشته بودن سر باغ وشالیزار، دقیقا همچین حسی داشتم، ولی از وقتی برام روشن شد که همه چیز زندگیم رو خودم دارم میسازم وقدرتش رو هم دارم اونم شریکی با خدای خودم، نه تنها دیگه مترسک سر جالیز نیستم بلکه حس میکنم پرنده ای رها هستم که به هرجا که دلم بخواد می تونم پرواز کنم…

    ولی به قول شما استاد قشنگم باید وحتما همیشه سعی کنم خودم رو توی این مدار حفظ کنم ..

    اون باورهای سیاه وسنگی وسیمانی که سالها تمام وجود منو گرفته رو فقط می تونم با این باورهای سفید و رنگی رنگی وزیبا بپوشونم و هربار یه لایه از باورهای درست و زیبا رو بکشم رو اون باورهای سیاه وسنگی وزشت که دیگه اثری ازشون نمونه..

    واین کار باید هر بار تکرار بشه همیشه وهر روز وهرساعت…

    چون هموت فرعیات، همون عوامل بیرونی، همون تاثیر جامعه و افراد نزدیک ورسانه ها و فیلمها ….

    زشتن سیاهن سنگی وسختن، باید حواسم باشه که باز نیان بشینن روی باورهای رنگی رنگی و سفید و زیبایی که برای خودم ساختم…

    چطور؟؟

    با بودن توی این سایت، دیدن وشنیدن بل تکرار فایلهای دانلودی و دوره ها و عملکرد داشتن نسبت به اونچه که از شما اموختم و می آموزم…

    گذاشتن دیدگاه خوندن دیدگاههای دوستان و پاسخ به دیدگاهاشون، خوندن مقاله های سایت و تمرین وتکرار همیشگی اونچه که آموختم وپیدا کردن نمونه ومثالهایی مثل شاهده عینی از زندگیم تا بتونم رد پای قانون رو اصل رو تشخیص بدم و درکش کنم و توی زندگیم ازش استفاده کنم…

    خوندن قرآن خیلی بهم کمک میکنه که همیشه یادم بمونه کی هستم برای چی اومدم به این دنیا و چطور می تونم در این دنیا طعم سعادت رو بچشم واینکه یادم باشه قرار از اینجا برم ویه روزی همه ی این زندگی وجسم من ناپدید میشه وجایی دیگه قراره که من ادامه داشته باشم وابدی باشم، آیا میخوام اونجا هم سعادت رو تجربه کنم؟

    سالها قبل که شنیده بودم امام علی گفتن جوری زندگی کن که انگار همین امروز زندگیت قراره تموم بشه وبازهم طوری زندگی کن که انگارقراره سالها زندگی کنی، یه همچین چیزی…

    اونموقعه نمی تونستم این جمله رو درک کنم برام مفهموی نداشت اما بعد درک قوانین جهان هستی تونستم برای خودم معنیش کنم وتوی زندگیم پیادش کنم..

    هرجا حس ترس وطمع وعجله ودودلی و حس کمبود وحسهای بد میاد سراغم که بخوام عجولانه کاریو انجام بدم باترس و اضطراب به خودم میگم اخه برای چی؟ دنبال چی هستی؟ مگه میدونیکه یه لحظه دیگه زنده هستی که انقدر داری خودت رو به آب وآتیش میزنی؟ به چه قیمتی میخوای به اهدافت برسی؟ به قیمت از دست دادن سلامتی و آبرد وعزت و ایمانت؟

    باز اونجاها که میخوام بی خیال همه چیز بشم وباری به هرجهت زندگی کنم میگم یادت باشه که تو برای هدفی اومدی تواین دنیا وباید طبق یه سری اصول درست زندگیتو بنا کنی که هم خیر دنیا وهم خیر آخرت رو برات داشته باشه پس نترس وغمگین نباش برای اونچه که رفته یا از دستش دادی دوباره بهتر وبیشترش رو بدست میاری جهان پراز فراوانی هست پس تلاش کن برای اینکه خودت رو به سعادتمندی نزدیک کنی….

    باید یادبگیرم که در لحظه زندگی کنم، باید همیشه به یاد داشته باشم…

    وبرای اینکه یادم نره باید اینجا باشم توی این سایت هیچ راه دیگه ای نداره…

    چون عوامل بیرونی قوی تر از اون هستند که وقتی اینجا نباشم وقتی اون بیرون باشم با همون باورها با همون آدمها وبتونم سعادتمندی رو آرامش و عشق رو یکتاپرستی رو ایمان به رب رو وثروت حلال وپاک وآماده ی جاری وساری در زندگیمو تجربه کنم…

    باید توی این مسیر باشم تا روزیکه یا در همین مسیر هدایت بشم به سمت روشن بینی بیشتر یا اینکه خداوند مسیر روشنتری رو برام قرار بده…

    استادقشنگم خیر دنیا وآخرت نسیبتون باشه که عاشقانه واز روی مهر، اصل واساس قوانین جهان هستی، فکر خدا رو با ما همیشه به اشتراک میذارید تا ماهم تجربه کنیم خیر وخوشی رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1586 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم..

    روز نود وسوم روزشمارتحول زندگی من!

    امروز به یه تضادی برخوردم تو محل کارم، عصری سرزنش اومد سراغم که چرا تمرکزت روی ذهنت نبوده که این ناخواسته برات پیش اومده؟

    چون از وقتی که قانون رو فهمیدم اینکه هرچیزی توی پیرامون من رقم میخوره توسط باورها وافکار من صورت گرفته، بدون اینکه بخوام خودم رو اذییت کنم خیلی راحت از طریق تمرین ستاره قطبی شرایطم رو روزانه، حتی ساعتی وحتی در لحظه به لحظه برای خودم رقم میزنم، خصوصا وقتایی که تایم آزاد بیشتری دارم و می تونم بیشتر روی دوره 12 قدم و اگاهیهای سایت کار کنم، اما خب وقتایی هم هست که از دستم در میره مثل امروز…

    وقتی این ناخواسته رو تجربه کردم همونموقعه سریع به خودم گفتم مینا چطور امروز یادت رفت که تمرین ستاره قطبی رو انجام بدی؟ چرا فکر کردی بدون هدایت خداوند وبدون حضورش به تنهایی می تونی کارهاتو سروسامون بدی؟!

    خدارو شکر که مدتهاست یادگرفتم دلیل اتفاقات بیرون از خودم رو در درونم جستجو کنم،چون میدونم پیامد هر فرکانسی که میفرستم چیه، وبرای داشتن شرایط دلخواه فقط یه راه وجود داره، فرکانسم رو جوری تنظیم کنم که در مسیر هدایت الله مهربان باشه…

    داستان هدایت اینه که از صبح وقتی چشمام رو باز می کنم میگم خدایا من بدون تو نمی تونم نمی دونم وبلدش نیستم، توکه قادری توکه میدونی ومی تونی برام رقمش بزن….

    همینو که میگم نصف بیشتر راهو رفتم حال دلم خوب میشه دلم قرص میشه که خداوند اجابتم میکنه بعد باخیال راحت اموراتم رو شروع می کنم..

    وگاهی هم مثل امروز، یادم میره هدایت بخوام، یادم میره بسپارم، یادم میره کمک بخوام، خب از منه ناتوان بدون یاری ربم چه چیزی ساخته هست؟ هیچی.

    وقتی اومدم مقاله مربوط به این فایل پراز عشق رو خوندم، دیدم شما استاد عزیزم گفتید فقط 5٪ دارید از قانون استفاده میکنید، یعنی برای ایمان فعال وتوکلتون 5٪ در نظر گرفتید با اینکه از نظر من 90٪ هست ایمانتون نسبت به ارامش وامنیتی که در وجودتون می بینم وحس میکنم جدای تمام نعمتهای مالی و معنوی واحساسی و اجتماعی و…که خداوند بهتون عطاء کرده…

    پیش خودم گفت خب مینا عزیزم تو وقتی میگی سرسوزن ایمان پیدا کردم و متوکلم همونم نیست حتی کمتره، استاد وقتی میگن 5٪ تو باید بگی 1 هزارم درصد دارم از قانون( ایمان فعال) استفاده میکنم…

    وچقدر حسش خوبه، اینکه هر بار ایمانت رو محک میزنی بعد می بینی نتایجش عالی بوده هی انگیزه وامیدت بیشتر میشه، بیشتر میسپری ، بیشتر توکل میکنی وسهمتو انجام میدی وبیشتر نتیجه میگیری، واین روند رو به رشد هست واگه یه تضادی پیش بیاد دیگه سریع متوجه میشی که از قانون دور وجدا افتادی وتو لحظه می تونی بیای توی مسیر واز همون نقطعه شروع کنی دوباره…

    خدارو شکر، پذیرش مسئولییت زندگیم، پذیرش اتفاقات زندگیم بار سنگینی از روی دوشم برداشته وباعث شده با خودم وبا دیگران بیشتر در صلح وسازش باشم، وتضادی هم اگه پیش بیاد مثل ابربهاری از آسمون زندگیم سریع رد بشه و آفتاب آرامش طلوع کنه برام….

    استاد عزیزم وقتی از داستانهای قرآنی مثال میزنیداز کلام خدا، حس میکنم گنج پیدا کردم گرانترین وباارزشترین الماس دنیارو، اینکه می تونم فکر خدا رو بخونم، اینکه همون سرسوزن درک کنم توکتابش چی گفته و حرف حسابش از اینهمه تمثیل چی بوده و هر کدوم از داستانهای تعریف شده از سمت خدا برام چه پیامی داره که بادرکش می تونم خوشبختر زندگی کنم..

    انشالله خیردنیا وآخرت نسیبتون باشه به خاطر اینهمه آگاهی که باعشق در اختیار ما قرار میدید

    تا ماهم بتونیم طعم خوشبختی وخیر دنیا واخرت رو بچشیم اونم براحتی…به لطف الله فقط با عمل به قوانین بدون تغییر وهمیشه در دسترس خداوند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت