سوال:
استاد عباس منش، شما به شخصه به چه شکل روی باورهای خود کار می کنید؟ چگونه از آگاهی هایی که آموزش می دهید، در راستای تحقق خواسته های خود، باورهای قدرتمندکننده می سازید؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:
- باورها به چه شکل ایجاد می شوند و چگونه در ناخودآگاه ثبت می شوند؛
- چرا استمرار در مسیر درست، یک ضرورت حیاتی است؛
- چرا بودن در معرض ورودی های ذهنی مناسب، یک ضرورت همیشگی برای تجربه خوشبختی است؛
- چرا کنترل ذهن، وظیفه مادام العمر ماست؛
- رمز تغییر باورها از دیدگاه استاد عباس منش؛
- امکان ندارد باورها تغییر کند اما شرایط زندگی تغییر نکند؛
- “تکرار اصل”، کلید تغییر باورها و ایجاد شرایط دلخواه در زندگی است؛
- دلیل خداوند برای “تکرار اصل در قرآن” به شیوه های مختلف؛
- نشانه ای واضح از کار کردن روی بهبود باورها؛
- شیوه درک آگاهی ها و تبدیل آن به باورهای قدرتمند کننده؛
- شیوه شناختن پاشنه های آشیل و بهبود این نقاط؛
- جادوی تمرکز لیزری و استمرار بر این جنس از تمرکز؛
تمرین:
تنها راه تغییر باورها، دادن ورودی های جدید مثبت و مخالف با ورودی های قبلی به ذهن است و این کار یک فرایند دائمی برای کل زندگی است. کل موضوع تکرار “اصل” است و “اصل” هرگز برای ذهن نه تنها تکراری نمی شود بلکه این تکرار برای ذهن یک ضرورت است. زیرا اگر این تکرار نباشد، ذهن به سرعت به برنامه محدود کننده قبلی خود باز می گردد.
به مقداری که آگاهی خالصی که از آموزه های استاد عباس منش دریافت می کنید را تکرار می کنید، مقاومت ذهن شما درباره پذیرش آنها به عنوان دستورالعمل اصلی، کمتر می شود و به مقداری که مقاومت ذهن کمتر می شود آن آگاهی تبدیل به بخشی از برنامه ذهنی شما می شود و در ذهن شما تثبیت می شود. بنابراین، اصلی ترین کار ما برای تغییر زندگی، تغییر باورهاست و اصلی ترین کار برای تغییر باورها، خلاقیت به خرج دادن در تکرار آگاهی های خالص است. وقتی دوره ای از استاد عباس منش را می خرید یا وارد پروژه ای مثل “پروژه مهاجرت به مدار بالاتر” می شوید، به این فکر کنید که:
با چه شیوه های خلاقانه ای می توانید این آگاهی ها را برای ذهن مرتباً خود تکرار کنید؟
چطور از این آگاهی ها برای خنثی کردن استدلال های محدود کننده قبلی ذهن، منطق می سازید؟
به عنوان مثال:
- نوشتن کلیدهای مهم؛
- ضبط آنچه از “بارها گوش دادن به این آگاهی ها” درک کرده اید؛
- راه رفتن و صحبت کردن با خودت درباره این آگایه ها؛
- مطالعه کامنت های آن فایل یا آن جلسه از دوره، به منظور درک بهتر این آگاهی ها از زوایای دیگر. زیرا مطالعه کامنت ها، کانون توجه شما را از زوایای دیگر بر این آگاهی ها متمرکز می کند که موجب درک بهتر می شود؛
- نوشتن آنچه درک کرده ای در بخش نظرات: وقتی درک خود را به نگارش می آوری، این درک در ذهن شما بیشتر تثبیت می شود چون تمرکز بالایی صرف به یاد آوردن آن آگاهی ها می شود؛
کلید:
همانطور که هر روز غذا می خوریم، هر روز باید به ذهن خود نیز غذای سالم بدهیم. وقتی با این جنس از تمرکزی که استاد عباس منش مسیر خود را ادامه داده، مسیر را ادامه می دهیم، از جایی که فکرش را نمی کنیم نیز نعمت ها به سمت ما روانه می شود. مهم فقط و فقط استمرار در این مسیر است.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»173MB40 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»39MB40 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهابت عشق برای شما
امروز داشتم به این قسمت از گام 9 پروژه مهاجرت به مدار بالا گوش میدادم
همه چی باوره
وای خدای من
این کلید هر بار برای من از اون روزی که فایل کلید اجابت دعا رو گوش دادم هر بار تازگی داره
من هنوز نتونستم قرآن بخونم
آیه خوندم و یا چند صفحه
سعیمو میکنم که وقت بذارم و تو چک لیستم بنویسم
و حتما سعی کنم عمل کنم
من از روز اولی که این پروژه رو شروع کردم به طرز عجیبی در کنار گوش دادن به دوره عزت نفس و عشق و مودت و دو قدم اول دوره 12 قدم
به طرز شگفتی داره هی مدارم تغییر پیدا میکنه
همین که من با انسان هایی که در مدار ثروت بالا هستن و رفتم با طلا فروشیا صحبت کردم
هرچی میگذره من متحیر تر میشم
من الان از 7 مهر ماه 1402 تا الان دارم متحیر میشم
من نیستم
گفته میشود
دقیقا من امروز تو پیام رد پایی که یکی از دوستان به من پاسخی نوشته بود ،متحیر بودم که من کی این جمله رو نکشتم
و حتی جمله خودم برای خودم انگار بار اول بود میخوندم و از جمله خودم هدایت گرفتم
و گریم گرفت
وای چقدر آگاهی هاش در دقیقه 19 به بعد هم زمان بود با جلسه 5 دوره عزت نفس که یه بار گوش دادم و در مورد محیط و مدارها میگفتن که در این فایل هم گفتن ، چقدر همزمانی
خدایا شکرت
استاد که گفتن مهم استمراره
خدا دقیقا دیروز و این چند روز دوباره بهم گفت که استمرار داشته باش در هر کاری و متمرکز بشو و استمرار در متمرکز بودن در هرکاری
یادت بمونه
و بهم گفت که تمرکز داشته باشی کار خودشو میکنه
وای بی نهایت سپاسگزارم مریم جان
که این پروژه رو حاضر کردین
چقدر بی نظیر بود
چقدر هم زمان بود با یه سری قدم های من
خیلی خیلی خوشحالم که دارم مدار های بالاتر رو میبینم
خدایا شکرت
نور خدا به شکل سلامتی و شادی و ثروت و نعمت و خوشبختی وآرامش در زندگی شما و استاد جاری بشه
وای این روزا چقدر به من تاکید کرد که تمرکز کن
هر بار میبینه من برای پیرفت چی نیاز دارم تاکید میکنه تا من سعی کنم عمل کنم
این روزا دارم تمرین میکنم تمرکز رو
میدونم که میشه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
هر جا بری مراقبتم کافیه خودتو به من بسپری
رد پای روز 11 تیر ماه من که دارم الان ویرایشش میکنم ساعت 1:43 هست
و در فایل مصاحبه با استاد نوشتم چون نتیجه ای رخ داد که گفتم اینجا بنویسمش
وقتی فکر کردم ، دیدم که دلیل این اتفاق این بوده که من از مدار خارج شدم و خدا خواسته بهم بگه که مراقب باش دور نشی ازم
و زود برگردوند منو سمت خودش
من دو سه روزی بود حس میکردم درست نمیتونم کنترل کنم ذهنم رو در مورد بعضی از موارد و داشتم از مسیر خارج میشدم که با این اتفاق خدا آگاهم کرد و بیدارم کرد
صبح که بیدار شدم ، مثل همیشه که چند وقتی هست دیگه دمپایی نمیپوشم و همینجوری رو کاشیای اتاقم راه میرم خواستم راه برم و بعد رفتم تا آشپزخونه که برای داداشم نیمرو درست کنم صبحانه شو بخوره بره سرکار
همین که از اتاقم اومدم بیرون یه حسی بهم گفت برگرد و دمپاییا رو بپوش و بعد برو آشپزخونه
و من همین کارو کردم
ولی اون لحظه اصلا متوجه نشدم که چرا بهم گفته شد که این کارو انجام بدم
وقتی رفتم و داداشم خواست بیاد صبحانه شو بخوره ، قبلش برای خودم تو یه لیوان یه قاشق عسل گذاشتم تا با آب ولرم قاطی کنم و بخورم
یهویی نمیدونم چی شد دستم خورد به لیوان و از روی میزغذا خوری افتاد زمین و من بی اراده چشمامو محکم بستم حتی متوجه نشدم که چرا یهویی چشمامو بستم ، ولی وقتی شکست و باز کردم چشممو دیدم لیوان انقدر ریز شکسته و همه جای آشپزخونه پخش شده که بیشتر شیشه ها کوچیکتر از دونه شکر شده بودن و خیلی خیلی ریز بودن
فقط اون لحظه یه چیز گفتم
اینکه از مسیر خارج شدی طیبه
اگر برنگردی اتفاقای دیگه برای فهموندنت رخ میده
و بعد گفتم خدایا شکرت میدونم که مراقبمی و چشمامو بستی تا چیزی نشه
بعد که خواستم برم جارو برقی رو بیارم تا جمع کنم با جارو برقی ،تو شست پام یه دردی حس کردم و دیدم یه شیشه اندازه دونه برنج رفت تو پام
درش آوردم و زود دمپایی رو در آوردم و تکون دادم تا خورده شیشه ها رو زمین بیفتن و بعد برم جارو برقی رو بیارم، بعد دیدم یکم خون اومد و زود تمیزش کردم
وقتی داشتم تمیز میکردم تازه متوجه شدم که خدا منظورش از این کار چی بود
خدا میدونست که این اتفاق میفته و جوری منو هدایت کرد که دمپایی بپوشم و وقتی لیوان افتاد شکست چیزیم نشه
و همه اینا حساب شده بود ،که خدا مراقبم بوده ،یه حس خیلی خیلی خوبی بهم دست داد از اینکه خدا مراقبت کرده از من خیلی خوشحال شدم و سپاسگزاری کردم و جارو برقی رو برداشتم و نزدیک نیم ساعت طول کشید تا من مرتب کنم همه جا رو که شیشه ای رو زمین نمونه
همه اش داشتم فکر میکردم
خدا انقدر مهربون و خاصه که حتی وقتی من از مسیر خارج شدم و طبق مداری که قرار داشتم و قرار بود این اتفاق بیفته ، به فکر من بود تا مراقبت کنه از من
و این بی نهایت برای من ارزشمنده که یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت، خدا هیچ وقت قهر نمیکنه همیشه حامی من هست و هدایتم میکنه به سمت خودش
من تو روز شمارای قبلی ننوشتم که دو سه بار اتفاق مشابهی مثل امروز ،تو این چند روز برام رخ داد
ننوشتم ،تا توجه نکرده باشم ، ولی الان که این اتفاق افتاد و بلافاصله بهم گفته شد مسیرت رو تغییر بده آگاه باش
فهمیدم که چی شده و چرا تکرار شده
چون یه مدت بود اینجور اتفاقات دیگه رخ نمیداد برای من
که من آگاه بشم
وقتی کارم تموم شد ،رفتم حاضر شدم تا برم برای همکلاسیام که تو کلاس رنگ روغن هستن ، رنگ بخرم و برای خودم بوم بخرم
رفتم و گرفتم و برگشتم خونه
گفتم خدایا من باید چیکار کنم که بتونم منم رنگایی که لازم دارم رو تهیه کنم ؟ راه رو نشونم بده
وقتی برگشتم خونه یکم نقاشی کشیدم و بعد با مادرم رفتیم دوشنبه بازار و امروزم داشتم درمورد پرداخت بها که هدایتی از فیلم تیکه ای که از استاد رو تو اینستاگرام دیده بودم گوش میدادم
از خودم میپرسیدم طیبه تو هدف بزرگی داری
با این کارای کوچیک نمیتونی بهاشو بپردازی پس باید بیشتر بهاشو بدی و نشستم و تو تخته وایت بردم نوشتم
که چه بهایی باید بپردازم
و مهم ترینش عمل کردن هر روزه کارهام و مهم تر از همه وقت گذاشتن برای کنترل ذهن و پیشرفت در نقاشی هست
و خیلی چیزای دیگه
و دائم باید به خودم یادآوری کنم
که بهایی در شان هدف پرداخت کنم
داشتم باز بعد کارام تو اینستاگرام فایلای استادو گوش میدادم که یهویی استوری یکی از نقاشای دیواری که فالوش کرده بودمو دیدم و همیشه برام سوال بود که چجوری این همه نقاشی میکشه رو دیوار و بعد چیکار میکنه
وقتی استوریشو دیدم قشنگ بهم گفته شد که طیبه این داره بعد هر بار نقاشی کشیدن دوباره از رو دیوار رنگ سفید میزنه و بعد شروع میکنه به نقاشی کشیدن
اینجوریه که تعداد کاراش زیاده و نمونه کارش بیشتره
تو هم میتونی برای شروع ، دیوار اتاقتو که یه سمتش خالیه این کارو انجام بدی
و هم آموزش بدی و هم کار کنی و سفارش نقاشی دیواری بگیری
چون من دیگه با خدا عهد بستم، که به دستفروشی دیگه نمیرم و درمورد نقاشی دیواری کمکم کنه و راه نشونم بده
که خدا قشنگ با این استوری که دیدم راهو بهم نشون داد
که میتونی رو دیوار اتاق خودت کار کنی و دوباره از روش سفید بزنی بعد طرح جدید بکشی و بعد مجدد طرح های جدید بکشی و عکساشو بذاری تو پیج کاری که تازه باز کردی
و خدا باقی کاراشو برای تو انجام میده
وقتی این تصمیم رو گرفتم ،رفتم به مادرم نشون دادم پیج دختری که این کارو میکرد و نقاشی میکشید و پاک میکرد دوباره کار میکرد مادرم موافقت کرد و گفت اگر برای پیشرفتت لازمه انجامش بده
و قرار شد شب به داداشم بگم که ببینم چی میگه
چون برادرم قبل از آگاهیم مخالف بود من نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشت برم تلاشی بکنم برای سفارش گرفتن و میگفت ضعیفی و لاغری بری چجوری میخوای دیوارو رنگ کنی و انقدر گفته بود که تبدیل به باور محدودی شده بود که من حتی روی چوب و بوم هم نمیتونستم کار کنم و مچ دستم درد میگرفت
ولی از زمانی که جدی از خدا طلب هدایت کردم به یکباره حتی طرز فکر اطرافیانم تغییر کرد
به یکباره دستام قوی شدن حتی چشمام هم تیز بین تر شدن حتی عضلات دستام و انگشتام و کتفم قوی و قوی تر شده
داداشم که اجازه نمیداد من برم بیرون کار کنم و میگفت من کار میکنم میارم براتون
خودش بهم گفت تو هم برو بیرون کار کن و حتی خودش پیشنهاد داد که من برم و نقاشی دیواری انجام بدم
و همه اینها کار خدای خوبم ربّ و صاحب اختیارمه که به یک باره همه چیز رو به نفع من تغییر داد
این آرزو رو من سال ها داشتم،
دقیق نمیدونم از کی ولی تا جایی که یادم میاد همیشه میگفتم دوست دارم دیوار رو نقاشی بکشم ،الان که مینویسم گریم گرفت
حتی من با داداشم سر نقاشی دیواری ،که خونه مونو داشتیم میخریدیم بحثم شد و دعوا کردیم
من میگفتم دیوار اتاقمو نقاشی میکشم داداشم میگفت نمیتونی دیوار رنگ کردن سخته و کلی حرف دیگه
و میگفت نمیشه مانعم میشد
حتی چند ماه پیش تو برنامه دیوار میرفتم میگشتم برای نقاشی دیواری ببینم کسی همکار قبول میکنه و یه آگهی دیدم و رفتم گفتم که کارامو ببینن و پرسیدن رو دیوار کار کردی ؟؟؟ گفتم نه
گفت اگر کار نکردی نمیتونی انجام بدی چون طراحی قوی میخواد و طرح بزرگ تر میشه و من رو برای همکاری نخواست
وقتی گفت نه و قبول نکرد
اونموقع گفتم باشه نشون میدم که میتونم و چجوری میشه
که باعث شد بیشتر به نقاشی دیواری فکر کنم
یادمه انقدر دعوامون میشد با داداشم ، میگفت حق نداری خونه ای رو که تازه گرفتیمش و همه چیشو نو کردیم دیوارشو نقاشی بکشی
خندم گرفت الان
چی عوض شد این وسط ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرچقدر دارم پیش میرم و تصمیم گرفتم که به خدا بسپرم کارامو و سعی کنم تسلیمش باشم و از وقتی انگار چند روزه که قبول کردم که وقتی از کسی درخواستی میکنم
این رو تو دلم میگم که من قدم برمیدارم و شروع میکنم و درخواستمو میگم
حالا یا میگه آره یا میگه نه
آره بگه که خوشحال میشم اگرم نه گفت خدا از طریق ایده های دیگه بهم میگه چیکار کنم
یهویی یاد پسر عموم افتادم که رفته بودیم خونه مادر بزرگم شب عید قربان ، داشتیم بازی میکردیم با چوبایی که رو هم میچینن و تمرکزیه ،اسم بازیش دقیق یادم نیست
چوبایی که پسر عموم داشت روشون عدد داشت من یهویی گفتم کاش شماره 4و 7 و 27 رو به من بده
تو دلم گفتم چرا که نه درخواست کن
یا میگه نه یا میگه آره
تو درخواستتو بکن و گفتم خدا من از تو درخواست میکنم
اصل درخواستم از تو هست نا پسر عموم
و همین که گفتم میشه این سه تا چوب که عدد داره رو به من بدی و خیلی سریع گفت بردار
خب الان چی عوض شد؟؟؟؟؟
یا میگفتم که خب من میگم و تقسیم کارمونه من سمت خودمو باید انجام بدم تا خدا مثل همیشه سمت خودشو درست انجام بده که همیشه انجام میده، خدا هیچ وقت خلف وعده نکرده ،این من بودم که کوتاهی کردم تو تقسیم کار قسمت خودم و خدا طبق قانونش گفته که تو اگر سمتتو انجام بدی منم بی نهایت قدم برات برمیدارم
که من کوتاهی کردم و به خواسته ام نرسیدم
طبق فایلی که استاد میگفت اگر بهایی که پرداخت میکنی در شان هدفت باشه ،به اندازه هدفت باشه تو به هدفت میرسی
پس نتیجه میگیرم که من تلاشی براش نکرده بودم که به خواسته ام برسم و انتظار داشتم خدا برای من کار انجام بده
الان دترم با این نشانه های خدا درک میکنم این موضوع رو
بارها تو این چند ماه شد که من نیم قدمم برنداشتم ولی همون یه ذره کوچیکی که ایمانمو نشون دادم ،خدا درای بسیار بزرگی رو از همه جنبه ها به روم باز کرد
و همه اینارو باید هربار به یادم بیارم که فراموشم نشه و توقف نکنم
شب که به داداشم گفتم اصلا هیچی نگفت داشت منظره دو تا نامزد انتخاباتی رو نگاه میکرد و وقتی تموم شد بهش گفتم و
پیجی که نقاشی دیواری بود و نشونش دادم و گفتم میخوام رو دیوار اتاقم نقاشی بکشم و عکس کارامو بزارم پیجم که هرکس نمونه کار دیواری خواست داشته باشم
گفتم بالاخره باید از یه جایی شروع کنم ،چه بهتر که رو دیوار اتاق خودم نقاشی بکشم و خدا ببینه تلاشمو و مشتری بشه برام
وقتی داداشم استقبال کرد و هیچی نگفت ،
بعد گفتم من اون زمان که خونه رو داشتی بازسازی میکردی گفتم که رو دیوارای خونه نقاشی بکشم، نذاشتی ، رفتی کاغذ دیواری کردی و پوستر گل گرفتی چسبوندی ولی اگر بخواین از روی این گل هم من میتونم طرح کار کنم
بازم هیچی نگفت و گوش میداد و مادرمم میگفت طیبه اول اتاقتو رنگ کن ببینیم بعد نوبت پذیرایی بشه
خیلی حس خوبی دارم
همه اش این میومد تو یادم که ببین چی عوض شد
طیبه تو که همون طیبه ای
داداشت که همون داداشه
مادرمم که همیشه از من حمایت میکرد از همه نظر و حمایتاش بیشتر از قبل شده و خدا رو سپایگزارم از این بابت
چی تغییر کرد ؟؟؟؟؟
و جواب دو تا چیز بود
توحیدی عمل کردنم و اینکه نترسم و قدرت رو بدم دست خدا که صاحب قدرته ،
در صورتی که من قبلا از داداشم میترسیدم هر حرفی میخواستم بگم اولش میگفتم آخه قبول نمیکنه ، یعنی چجوری بهش بگم و همه اش میشد شرک و قدرت رو به داداشم داده بودم و خدا رو فراموش کرده بودم در اصل شرک پنهانی داشتم
ولی از وقتی گفتم که خدا خودش حامی منه ،خودش همه چی رو درست میکنه ،حتی به قول استاد خود خدا دل ها رو نرم میکنه و از لحظه ای که تصمیم گرفتم دیگه نترسم و سپردم به خدا
رفتار داداشم به کل تغییر کرد حتی مشتاق کار کردن من شد مشتاق سفارش گرفتن نقاشی دیواری
و خوشحالم و از خدا بی نهایت سپاسگزارم
وقتی برگشتم اتاقم گفتم میدونستم خدا ،میدونستم داداشم هیچی نمیگه ،چون تویی که همه کارای منو انجام میدی چون همه چی تویی
تویی که بگی موجود باش موجود میشه
و دلیل دوم که قسمت دوم جواب سوالم بود که پرسیدم چی تغییر کرد طیبه ؟؟؟
تو که همون طیبه ای
و جواب این بود که من همون طیبه ام ، ولی باورم تغییر کرده که نتیجه این شده که داداشمم داره همکاری میکنه با من
یاد حرف استاد تو فایل مصاحبه با استاد قسمت 18 افتادم خیلی این جمله هاشو دوست دارم
میگفت امکان نداره باور ها به صورت بنیادین تغییر کنه و نتایج قابل لمس به وجود نیاد
نتایج شما وقتی ایجاد میشه تو زندگیتون که باور ها به صورت بنیادین و پایدار تغییر کرده باشه
و من این جملات رو این روزا قشنگ دارم با تک تک سلول های وجودم حس میکنم
که باورام تغییر کرده که دارم نتیجه این خواسته ام رو که سال ها از بچگی داشتم، البته از زمان حدود دوران دبیرستانم بیشتر شدت گرفت این خواسته ام ،الان یادم اومد
چون بعد فوت پدرم ، یه مدت بعد نمیدونم کی بود و درمورد چه چیزی بود که باعث شد داداشم رو دیوار خونمون یه عکس گل بکشه و یه عکس پروانه آبی
و من اونموقع التماس میکردم که بذار یکیشم من رنگ کنم و نمیذاشت میگفت خراب میکنی دیوارو
در صورتی که من اونموقع خود آموز نقاشی میکشیدم و میتونست به کارم اعتماد کنه
یادمه گریه میکردم اونموقع و میگفتم چرا نمیذاره نقاشی بکشم رو دیوار
و این همیشه آرزوم بود و میگفتم من یه روز انجامش میدم
و الان میفهمم که باور هام محدود بوده که نمیشد
باورم به خدا
باورم به خودم
که الان متوجه شدم از وقتی که گفتم من ارزشمندم وقتی روی بوم و چوب و سفال و پارچه میتونم نقاشی بکشم پس روی دیوارم میتونم و میشه و مثل خیلیای دیگه میتونم انجامش بدم
فقط اینم تمرین و تکرار میخواد
و فکر کنم این موضوع دو سه ماهه که حل شد و به پیشنهاد داداشم و نشون دادن ایمانم در عمل و توحید رو در عمل نشون دادنم ،خدا هدایتم کرد به سمت مدرسه و درسته قبول نکردن به اون قیمت ولی من قدم برداشتم
و یکی یکی ایده ها گفته شد و طبق درخواستم در مورد نقاشی دیواری خدا همه چیز رو برای من فراهم کرد
الا با خوشحالی دارم مینویسم و الان ساعت 1:7 بامداد هست و من صبح که تمرین کلاس رنگ روغنم رو کار کردم و تموم شد شروع میکنم طرح رو دیوار اتاقم میکشم و باقی کارا با خدا
و بی نهایت ازش سپاسگزاری میکنم که گفت موجود باش موجود میشه و به من هم این رو در اختیارم قرار داده
بی نهایت سپاسگزارم خدای من ربّ ماچ ماچی من
الان یادم اومد بهم گفته شد که یادته بارها بهت گفتم که تا تلاشی نکنی و مولفه هارو کنار هم نچینی ،نتیجه رو در مورد خواسته هات نمیبینی در همه جنبه های زندگت ،عشق و شادی و سلامنی و آرامش و ثروت
همه و همه
تا وقتی ورزش نکنی و به تغذیه بدنت نرسی نتیجه ای رخ نمیده
تا وقتی با دیگران با جهان هستی با عشق و آرامش صحبت نکنی و از درون نیتت پاک نباشه نتیجه ای نخواهی دید
و سایر موضوعات مختلف در زندگیت
خیلی سپاسگزارم ربّ من
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق به شما
93. اولین روز از فصل چهارم از روز شمار تحول زندگیم
از این جعبه شگفتی خدا
من اولین فایلی که دقیق شروع کردم به نوشتن صحبت های استاد و طبق گفته شون نوشتم و برای ذهنم شروع کردم الگو معرفی کنم و حرف بزنم و منطقیش کنم همین فایل بود روز 1402/11/29 تصمیم گرفتم هر بار یه فایل رو بنویسم
شروع کردم به نوشتن و بعد فکر کردن و درموردش باخودم حرف زدن چند روزم هست که عمل کردم بهش
خداروشکر میکنم که این فایل خیلی چیزا یادم داد و خیلی دوستش دارم آگاهی هاش رو
برای شما استاد عزیز بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
من امروز چند تا سوال داشتم از خدا
وای چقدر قشنگ منو هدایت کرد
کیف کردم
من دیروز فایلای 30 تا 37 مصاحبه با استاد رو دانلود کردم از سایت و فایل 30 که درمورد پر کردن خلا درونی
فایل 31 درمورد چرا زیاد لباس میخرید
فایل 32 در مورد راهکار اساسی برای رفع وابستگی
فایل 33درباره موضوعات شهود و اصل و از فرع تشخیص دادن
فایل 34درباره تقویت اراده که درمورد اهرم رنج و لذت گفتن
فایل 35 یک راهکار برای ترک اعتیاد یک معتاد و اولین قدم از کجا باید شروع کرد
فایل 36 در مورد وقتی بر سر دوراهی قرار میگیری و نمیدونی کدوم رو بری
و فایل 37 تمرکز گذاشتن روی یک کار چقدر ضرورت و در نتایج تاثیر میذاره
وای هر کدوم توش جواب سوالای من بود که از خدا داشتم
و یکی یکی گوش دادم
ولی به یه سوالم هنوز نرسیده بودم که امروز هی از خدا میپرسیدم
که نمیدونم دقیق چی شد از کجا رفتم ،یهویی گفتم ببینم کدوم یکی از قسمتارو مونده گوش ندادم دانلودشون کنم که دیدم 16 و 18 تا 29 رو دانلود نکردم و یکی یکی دانلود کردم تا گوش بدم
به شماره 18 که رسیدم مصاحبه با استاد
دقیقا جواب سوال من بود
انقدر از خدا سپاسگزاری کردم زود شروع کردم یه سر رسید برداشتم و به تمرینات روزانه ام اضافه کردم که این کارو انجام بدم
و هر وقت یه فایلی رو گوش دادم نکات مهمشو یادداشت کنم که البته بگم هر کلمه اش مهم بود و من نوشتم تو دفترم تا هی مطالعه کنم و یادآوری کنم هر چند وقت یک بار طبق مثالی که از رنگ کشتی زدن
من تقریبا یه هفته بود که با توجه به یه جریانی احساس میکردم باورای قبلیم داره مثل علف هرز رشد میکنه هی میخواستم کنترل کنم ورودیای ذهنمو اطرافیانم یه حرفی میگفتن دوباره برام یکم سخت میشد
از خودم پرسیدم آخه چرا چقدر زود انگار نه انگار من هر روز باورای قدرتمند تکرار میکردم و حالم عالی بود این هفته چی شد
بعد هی از خدا میخواستم میگفتم کمکم کن چجوری من کنترل کنم ورودی هام رو
یکی از سوالاتم هم این بود که آخه خانواده یا اطرافیان باورای محدود کننده زیاد میزنن من که یاد گرفتم باید سعی کنم اعراض کنم و توجه نکنم و از بحث و حرف زدن درمورد باورهاشون اعراض کنم
ولی چجوری میشه که دوری کنم و در من تاثیر نذاره
وای وقتی فایل مصاحبه با استاد 18 رو گوش دادم دیدم ،دقیق و واضح داره جواب سوالمو میگه و چند بار از صبح گوش دادم و الان نشستم تا از اول بنویسم این فایل رو و از این به بعد برای خودم یه تمرین گذاشتم که
شروع کنم با هر فایل که استاد هم گفت دقت کنم و یه جا که برام قابل توجه بود وایسم و درموردش فکر کنم و بنویسم و براش باور قدرتمند کننده بسازم و این کارو کردم و نوشتم
اونجایی که استاد گفت تکراری نیست و هر بار مطالب رو یه جور دیگه متوجه میشید و به آگاهیتون اضافه میشه
یاد زمانی افتادم که ذهنم مقاومت داشت یه جا تو عقل کل خونده بودم در پاسخ به سوالات که یکی از دوستانی که خریدار بودن از دوره ها نوشته بودن که ،فکر کنم برای کسی که گفته بود من هزینه گرفتن دوره هارو ندارم و نوشتن در جواب که شما با فایلای رایگان تمریناتتون رو انجام بدین دوره های پولی هم مثل دوره های رایگان هستن همون حرفا رو تکرار کردن استاد ولی یکم بیشتر باز کردن و توضیح دادن
در کل همه حرفا یکیه و تکراری فقط باید تمرین کنید
بعد من ذهنم مقاومت داشت میگفت پس تکراریه تو چرا هی میخوای پولاتو جمع کنی دوره هارو بخری ،آخه فعلا من تکاملم رو طی نکردم در مورد یه سری چیزا و همین طور ثروت
بعد اون موضوع گذشت و من یادمه که میخواستم با 100 هزار تمن هدیه سایت دو فصل رویاهایی که رویا نیستند رو بگیرم رایگان باز ذهنم گفت چرا میگیری حرفایی هست که تو سایت زده شده تکرار هست
ولی من من به حرفش گوش نکردم و وقتی خواستم دانلود کنم یه صدایی بهم گفت مطمئن باش خیلی چیزا هست که با تکرار این آگاهی ها قراره از کتاب رویاهایی که رویا نیستند یاد بگیری و مدارت تغییر کنه
و من فصل یک رو کامل خوندم و نکاتش رو در برگه چاپی که پرینت گرفتم از کتاب نوشتم و تمرینشو انجام دادم
حتی این باور رو هم داره شکل میگیره که حتی خوندن کتاب رویاهایی که رویا نیستند هم
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی هست
من فصل یکش رو فکر کنم یک ماه طول کشید تا بخونم
وقتی فکر میکنم میگم ببین دقیقا چند بار میخواستم بخونم نمیشد و وقتی رفتم سراغش که از جایی که مونده بود شروع کنم به خوندن که دقیقا سوالی داشتم که خدا جواب سوالمو در اون قسمت داده بود و باعث شد آگاهیم بیشتر بشه و مدارم تغییر کنه درمورد اون موضوع درکش کنم
الان که استاد میگفت همه چیز تکراره، گفتم آره طیبه هر بار خود تو داری این آگاهی هارو میخونی یا گوش میدی برات جدید هست
حتی این فایل 18 من قبلا بدون اینکه دانلودش کنم گوش داده بودم ولی این بار کل حرفا برام اصلا جدید تر از جدید بود انگار بار اول بود
و اینجا که گفتن اصل قرآن
من قرآن رو که شروع کردم به خوندن از اول یه بار ، 4 تا سوره رو فقط ترجمه شو خوندم ولی متوجه نشدم دوباره که برگشتم از اول بخونم یه چیزای دیگه متوجه شدم
من الان یادم اومد یه سوال دیگه هم که داشتم این بود که این چند روز میپرسیدم و تو روز شمار تحول زندگیم روز 68 که دیروز بود خدا بهم جوابشو داد ،که پرسیده بودم خدایا چجوری باید باورامو تغییر بدم یا مثلا من چجوری ثروت رو در حساب بانکیم ببینم من دارم تلاش میکنم چند ماهه و چند تا سوال دیگه
که تو فایل روز 68 روز شمار ، شواهدی بر افزایش فرصت های ثروت ساز
استاد گفت که تمام تمرکزتونو بذارید برای باور ساختن
فقط باوراتو تغییر بده
همه این ایده ها که چه کاری انجام بدم ،چه فرایندی رو بهبود ببخشم ، چه مشکلی از مردم رو حل کنم
همه اینا وقتی ایده اش به تو داده میشه که باورات تغییر کنه
تک تک باورهایی که باعث میشه که ثروت با سرعت هرچه بیشتر وارد زندگیتون بشه روی باوراتون کار کنید
بعد این بود که برام سوال پیش اومد که چجوری رو کنترل ذهنم کار کنم تا این فایل 18، امروز خدا در جواب بهم نشون داد
که باید هر بار هی تکرار کنم
امروز خیلی درس گرفتم و سعی میکنم عمل کنم و فقط روی باور هام کار کنم
خدایا شکرت که به درخواستم جواب دادی که من گفتم چه درسایی باید یاد بگیرم و تو هدایتم کردی
برای تک تکتون بینهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت میخوام