مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته»

سوال:

شما چگونه برای رسیدن به خواسته های خود، از قانون استفاده می کنید؟


مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:

  • “تمرکز 100%  بر خواسته” از دل جواب هایی متولد می شود که به این 2 سوال می دهی: چه کارهایی را باید انجام دهم؟ و انجام چه کارهایی را باید متوقف کنم؟
  • وقتی به بی عقلی خودت اعتراف می کنی، هدایت های خداوند را برای ادامه مسیر دریافت می کنی؛
  • تسلیم شدن در برابر خداوند یعنی: اعتراف به بی خردی خود در برابر خداوند، درخواست هدایت و سپس تسلیم بودن در برابر هدایت هایی که دریافت می کنی؛
  • مفهوم «ان سعیکم لشتی» و تصحیح مسیر بوسیله این اخطار خداوند؛
  •  “پدیده همزمانی” وقتی رخ می دهد که برای هم فرکانس شدن با خواسته مصمم می شوی؛
  • برای هم فرکانس شدن با خواسته ات متعهد شو تا همزمانی ها رخ دهد؛

تمرین برای دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”

به خواسته ای که در حال حاضر،  بیش از هر چیز آن را می خواهی فکر کن و آن را یادداشت کن.

سپس 2 لیست را به ترتیب زیر آماده کن:

لیست اول که البته مهم تر است این است که: برای نزدیک تر شدن به این خواسته، انجام چه کارهایی را باید متوقف کنم؟

این کارها می تواند کارهای فیزیکی و رفتاری باشد یا حتی می تواند مشغولیت های ذهنی باشد. وقتی این لیست را آماده کنی و اجرای آن را شروع کنی، با توقف هر کار غیر ضروری، انرژی، زمان و فضای فکری شما آزاد می شود تا بتوانید به انجام کارها یا برداشتن قدم هایی فکر کنید که لازمه تحقق خواسته شماست.

حالا که این تمرکز، زمان و انرژی را تا حد خوبی آزاد کردی، این سوال را از خودت بپرس که: برای تحقق این خواسته، چه کارهایی را باید انجام دهم؟

سپس لیست دوم را به این ترتیب آماده کن و در برنامه روتین روزانه ات بگنجان.

منتظر خواندن تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.


منابع کامل: دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها تولید شده تا با آگاهی های ناب و خالص به شما یاد آوری کند که:

هیچ خواسته ای آنقدرها بزرگ نیست که نتوانی به آن برسی. زیرا اگر خواسته ای در قلب شما متولد می شود یعنی خداوند از قبل توانایی های لازم برای تحقق آن خواسته را در وجودت قرار داده است.

آگاهی های این دوره ایمانی را در وجود شما زنده نگه می داد تا امکان پذیر بودن خواسته ات را با محدودیت های شرایط کنونی ات نسنجی. زیرا شرایط فعلی چیزی نیست جز باورهای محدود کننده قبلی و شرایط فعلی تغییر می کند وقتی باورهای قبلی تغییر کند.

این دوره به شما چگونگی ساختن باورهای هماهنگ با خواسته را یاد می دهد. آگاهی های این دوره، در شرایط دشواری که نجواهای ذهن کنترل را به دست گرفته اند،  به شما کمک می کند تا با درک بهتر توحید و ساختن باورهای توحیدی:

  • به ذهنت یاد آور شوی که قدرت خلق زندگی ات تماماً در دست خودت است، نه شرایط بیرونی.
  • و ایمان داشته باشی شرایط بیرونی تغییر می کند وقتی نگاه شما به مسائل پیش رو تغییر می کند. وقتی به جای فرار از مسائل و نا امید شدن، آن مسائل را فرصت شگفت انگیزی برای رشد می دانی و با توکل به خداوند برای حل آن مسائل مصمم می شوی.

آگاهی های خالص این دوره در مواقع سختی که از کنترل نجواهای ذهنت ناتوان شده ای، مثل یک داروی شفا بخش، ایمانی را در دلت زنده می کند تا وعده خداوند برای هدایت را به یاد آوری و باور کنی که شما برگی در باد نیستی، بلکه خداوند در هر لحظه با شماست و شما را هدایت می کند.

این دوره قدم به قدم، هم مدار شدن با خواسته ات را به شما یاد می دهد. زیرا لازمه تحقق خواسته، هم مدار شدن با خواسته ات و هم مدار شدن با خواسته ترکیبی است از: انجام یک سری کارها + توقف یک سری کارها.

  • ایجاد یک سری عادت های قدرتمندکننده + ترک یک سری عادت های محدود کننده
  • تغذیه ذهن بوسیله: تمرکز بر نکات مثبت، سپاسگزاری برای داشته ها + اعراض از نکات منفی و ناخواسته ها

یعنی همانگونه که برای حرکت ماشین، لازم است همزمان که پای خود را روی گاز فشار می دهی، پای خود را از روی ترمز نیز بردای، برای ورود به مدار خواسته نیز باید علاوه بر تمرکز بر نکات مثبت هر لحظه، قادر به روی برگرداندن از نکات منفی و ناخواسته ها هم باشی.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته»
    95MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته»
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

540 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 2
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    به نام خدای معجزه ها

    همون معجزه ی مهاجرت استاد، همون خانم فارسی زبان، همون ک بدون هیچ مدرکی استاد رو فرستاد آمریکا، همینقدر راحت و آسان، همه چیز از قبل چیده شده بود، خدا از قبل رفته بود و همه کارها رو انجام داده بود، و استاد فقط وارد سفارت شد و بوم بوم بوم، همون خدایی ک سعیده رو توی جلسه ی مصاحبه با چشمانی ب شدت متعجب نشوند سر میز مذاکره با مدیرعاملی توحیدی، میشه میشه میشه.

    سلام ب استاد عزیزم، ب خانم شایسته جانم، ب دوستان گلم سلام و سلامتی ب روح و جسم همه مان

    میدونین دیگه نگران نیستم، ینی قبلا میگفتم وای این فایلو بچسب ک دیگه مثه این نمیتونی پیدا کنی، یا وای من اگه فردا روزی ب این مسئله برخوردم کاشکی یادم بیاد جواب مسئله ام تو این فایله، ولی الان یه حس خیال جمعی دارم، یه حس اطمینان ک حتما و حتما جواب سوالم داده میشه، از طریق یه کامنت، یه جمله از یه کامنت، یا از طریق فایل جدید تو سایت، ینی یه وقتایی انقده اون حسه قوی بوده ک بهم گفته این فایلو ببینی حتما جوابت داخلشه نگران نباش، جواب مسئله ات بزودی بهت داده میشه.

    امروز تو جلسه ی شاگردم حس خوبی از خودم نداشتم، حس رضایت درونی از کاری ک دارم انجام میدم، دیگه اون ذوق و شوق قبل رو نداشتم، از چند هفته قبل این الهام با صدای کم می اومد ک جای تو اینجا نیست، و بعد نشانه ها اومد هی کنسلی جلسات پشت کنسلی، منم میگفتم خیره حتما خیره، با اینکه ب پولش نیاز داشتم و بحث غذای طبق قانون سلامتی ام بود، ولی میگفتم هیچ موردی نداره، حتما قراره درای جدیدی باز بشه.

    خلاصه امروز اولین صحبت مادر شاگردم این بود، احساس میکنم شاد نیستی امروز، بعدم شروع ب صحبت در مورد مشکلاتش و غیبت در مورد فامیل هاشون کرد، اینم یه نشانه دیگه، توی جلسه با شاگردم امروز ب طرز عجیبی منو اذیت میکرد و بی حوصله بود، هی تذکر ک حواست رو جمع کن، با حوصله بنویس، ولی فایده نداشت، کلافه شدم از دستش ولی ب روی خودم نمی اوردم و گفتم بیا سریع تموم ش کنیم ک راحت بشیم.

    خودم فهمیدم ک من دیگه از این کار اشباع شدم، یه تجربه خیلی خوبی بود و من ب خیلی از توانایی هام پی بردم، کلی رشد کردم، اعتمادبنفسم، خودباوریم، کلی تحسین و تشویق میشدم از طرف مادرشون، و دیگه هیجانی نداشت برام، 3 ماه ادامه دادم ولی دیگه نه، میدونم جای من یه جای بهتره. خب حالا سمت تو چیه؟ اولا تمرکزم رو کامل قطع کنم

    بعد از تموم شدن این فایل تماس گرفتم و با مادرشون درمیون گذاشتم ک میخوام تمرکزم رو ببرم سمت اهداف خودم، احساس میکنم توی این برهه از زندگیم باید اینجا می بودم ولی حالا باید گذر کنم و برم سراغ مرحله ی بعدی، من میخوام وقتی کاری رو انجام میدم با نهایت رضایت درونی انجام بدم، نمیتونم چیزی رو تحمل کنم صرفا بخاطر پولش، وقتی از عملکردم راضی نباشم اولا دارم زور میزنم ک تحمل کنم، دوما فرکانس خوبی نمیفرستم ب طرف مقابلم و اون فرد هم متوجه میشه.

    و من از استاد عزیزم یاد گرفتم من چیزی رو تحمل نمیکنم، خدا از طریق قلب مون باهامون صحبت میکنه، خدای من منو فراموش نکرده، یادمه قبل از شاگردم در و دیوارای مغازه م داشتن منو میخوردن، نشانه ها پشت نشانه میومد ک میگفت جای تو اینجا نیست و بعد من صدها پله آسان شدم برای نعمت ها و آسانی ها

    و حالا مطمئنم ک قراره اتفاقات خوبی بیوفته، من از تغییر استقبال میکنم، چون پس هر تغییر درهایی از نعمت های جدید و هیجانات جدید قرار داره و اون نعمت ها فقط ب شجاعانی ک اقدام میکنن داده میشه، گفتم خدایا من این خلا رو ایجاد میکنم و بهت ایمانم رو ثابت میکنم و بعدش منتظر در جدیدی ک قراره بروم باز کنی هستم، خیلی هیجان دارم بچه ها، مطمئنم کلی مقاصد خوب جلومه، کلی اتفاقات خوب و هیجان انگیز قراره بیوفته.

    همه چی خیلی راحت و آسان پیش رفت و مادرشون کلی ازم تشکر کردن و گفتن درکت میکنم، و گفتم میخوام با باران جان صحبت کنم و بهش گفتم تو دوست منی می مونی، خاله یه سری هدفا داره ک میخواد بره سراغش، تو دیگه عالی شدی تو درسات دیگه نیازی ب معلمم نداری، من دوستت می مونم و باهم می ریم کافه و کلی خوش میگذرونیم، اصن تو اذیتم نکردی و خیلیم دختر گلی بودی، این بچه عزیز هم خیلی راحت ب حرفام گوش داد و گفت باشه مرسی خاله، با اینکه خیلی منو دوست داشت و دیوانه میشد از خوشحالی ک باهم بریم بیرون، ولی خدا آرومش کرد، و قضیه ب خوبی و خوشی تموم شد.

    امروز بعد از جلسه ام، رفتم پارک، آهنگ خالی گذاشتم و چار زانو نشستم زل زدم ب تریل درختا و آفتاب تابیده ب اون درختا و نسیمی ک میزد ب موهام، داشتم ب خدا میگفتم خدایا چرا نمیشه، چرا درا بسته است، منکه هرکاری بگی کردم، جاده خاکیم نرفتم این مدت، چی شده پس، این نشانه ها چی میگن پس، نزار شرک بورزم، نزا محتاج بنده هات باشم، تو ایمان کسیو ک بهت تکیه کرده ضایع نمیکنی، و شعر موسی رو خوندم برا خودم، ما ک نمرود را چنین می پروریم، دوستان را از نظر چون می بریم؟ نیست بازی کار حق خود را مباز، آنچه بردیم از تو باز آریم باز.

    بهم گفت سوره ضحی استاد عبدالباسط رو بزار تو گوش ات، انقد بزار تکرار بشه تا صدایی از شیطان نشنوی، انقد بزار بگه و لسوف یعطیک ربک فترضی ک دلت آروم بگیره.

    مگه تو که گمراه بودی من هدایتت نکردم!؟

    مگه من تو راه پناه ندادم؟؟ مگه من تا الان روزی تو ندادم؟؟ مگه پدر و مادرم رو تو نفرستادی ک بهم غذا بدن، سرپناه بدن؟ ببین خدا چه قسم هایی خورده ک تن آدم میلرزه، بعد قسم هاش میگه پروردگارت تو را رها نکرده، ترک نکرده، و آخرت برای تو بهتر است، و در آینده قراره بهتر بشه اوضاعت، و ب زودی انقد بهت نعمت میدیم ک راضی شوی.

    مگر من تو رو بی نیاز از غیر نکردم؟؟

    مگه من تو رو بی نیاز از محبت بنده هام نکردم ک محتاج عشق و عاشقی های زمینی باشی؟ ک بری تو حاشیه و جاده خاکی؟ کی عشق خودش رو تو قلبم پر کرد ک من بی نیاز از جنس مخالف باشم؟ ک حتی ماشین شاسی شم دلمو نلرزونه؟ کی از بچگی از من مثه گل رز قرمز محافظت شده توی شیشه ازم محافظت کرد؟ از دوستام بگیر تا ارتباطات؟ نزاشت هیچ فرد غیرهم فرکانسی نزدیک من بشه با اینکه می دیدم حس میکردم ک از خداشونه نزدیک من باشن ولی تو اجازه نمیدادی، حتی اگه دل منم میخواست تو نمیزاشتی، اره شاید من اون موقع میگفتم ای خِدا اون ک خوب بود؛))) ولی من نمی دونستم بعدش میفهمیدم ب خدا اصن دیوانه میشدم ک تو حتی نمیزاری من نزدیک کسی ک لیاقت منو نداره بشم، مرسی ک ب حرف مغزم گوش ندادی، این دل غلط بکنه کسی و ک برا اون نیست رو بخواد.

    کی یادم داد از اولِ اول عشق واقعیم تویی، کی از اول یادم داد بهترین عشق و حالا و تفریحات رو با خودم با ناعمه عزیزم داشته باشم، بهترین کافه ها و پارک و موزه ها و کوه و دشت و مسافرتا رو با کی رفتم؟ کی گفت ناعمه دست خودتو بگیر بریم کوه، بریم بگردیم، بریم دوچرخه سواری، ک وقتی پسر مردم میاد تو زندگیم تو ذهنم یه ذره هم بهش قدرت ندم، فک نکنم حضور اون باعث شادی و لذت من شده، کی نزاشت من محتاج عشق بنده هاش باشم؟ طوری ک تو قلبم با تو بگم خدایا این بچه چی میگه؟؟؟ فک میکنه من قبلا این تریلا رو با خداجونم مستانه مستانه راه نرفتم، من هزاران بار ب خودم گفتم عاشقتم قبل از اینکه از جنس مخالفم بشنوم، صدها بار با خودم رقصیدم و خندیدم قبل از اینه شما بیای دوست عزیز ؛)

    فک میکنه خودش منو میبره کافه میبره میگردونه، خدایا من ک میدونم این تویی، ب این بنده تم ذره ای قدرت نمیدم، ذره ای برا خودم گنده اش نمیکنم، تشکر زبانی مو ازش میکنم ولی تو قلبم تو رو میبینم، همه اون تفریحات و خنده هامون از تو بوده، من خواستم و بهم دادیش، گفتی بیا عزیزم تجربه اش کن، ولی خدا وکیلی شبش برگشتم خونه گفتم خدایا خودمونیم ها عشق فقط عشق خودمو خودت، شبش رو زانوی خودت خوابیدم، شبش فقط گفتم هذا من فضل ربی، شبش با خودت تنها شدم.

    آره امروز نشستم ب بی فکری خودم اعتراف کردم، ب ناتوانی خودم، ب تسلیم بودن خودم اعتراف کردم. گفتم آقا من موسی ام، الان دقیقا خود موسی ام، تکیه زدم ب یه درخت میگم خدایا هرچی تو بگی، فرمون دست تو، من هیچییی نمیدونم، من هرخیری برام بفرستی میگم چشم، حتی بهت گفتم خدایا منو وردار ببر یه جا ک فقط خودمو خودت باشیم، بیا از صفر شروع کنیم، دستمو بگیر ببر یه جا، یه جای دورِ دور، هیچ کس منو نشناسه، متکی ب کمک هیچ کس نباشم، بد ببینم خدایی کردنت رو، ببینم بی نهایت فرشتگان نازنینت رو، بیا باهم خطر کنیم، بیا با هم سفر کنیم، هرجا تو باشی من اونجارو میخوام، میخوام باهات تنهای تنها باشم، دور از هرررر فامیل و دوست و آشنا و خانواده ای، من خیلی مشتاقم بخدا خیلی حال میده، بری یه جا ک قضاوت هیچ کسی برات مهم نباشه، نظر هیچ کس برات مهم نباشه، هیچ کس نگرانت نباشه، از هیچ فردی نترسی، ب هیچ کس حتی تو ذهنتم قدرت ندی، بری خودتو گم و گور کنی بگی ولم کنید میخوام با خدای خودم تنها باشم.

    دیوانه شدم نه!؟ دوست دارم این دیوانگی را ؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    به نام خدای اجابت کننده خواسته هایم، خدایی ک از رگ گردن ب من نزدیک تر است، و چه چیزی از رگ گردن نزدیکتر میتواند باشد؟ پس او در درون من است، نه او خود من است، من از خدایم و ب سوی او برمی گردم، او از من آگاه تر است نسبت ب خواسته هایم، مشکل از گیرنده است، باید اجابتش کنم، ایمان بیاورم و ادامه دهم، مگر معجزاتش را نمی بینم؟ پس آرام باش و روی خودت کار کن و نچسب ب خواسته هات، رها کن رها.

    سلام ب شما دوست عزیزم، آقای آذرکمان

    سپاسگزار لطف و محبت های همیشگی شما هستم. واقعا ممنونم برای تحسین هاتون. کامنت شما نوری از انوار خدا بود برام، خدایی ک در این نزدیکی است و هرگز مرا فراموش نکرده و ب حال خود رهایم نکرده.

    تبریک میگم شجاعت تون رو، مهاجرت تون رو، بالارفتن ب مدار ثروت و آسانی و جایزه ی خداوند برای شما، خدا همان اتفاقات و همزمانی هاست، خدا همان رئیس باشگاه ست، خدا همان معجزه هاست، خدا اون ساختمان 9 طبقه است، خدا مهارت و توانایی شماست، خدا کلام دوست تون ک ب شما گفتن بیا، خدا بصورت اتفاق و آدم ها وارد زندگی ما میشه، خدا بصورت پیشنهادهای ساده تر راحت تر و پولسازتر وارد زندگی ما میشه، خدا ایده میشود، خدا شکل میگیره با افکار ما، میگه چی مییخوای تو بگو من همونو برات جور میکنم ولی دیگه شک نداشته باش هاااا

    ولی میدونید خدا خیرش سبقت گرفته، خیلی خوبه بخدا، ب قول سعیده ما اندازه مشت مون میخوایم ازش اون اندازه مشت خودش می بخشه، خودش هول مون میده، میگه عه؟ میخوای ب پیشرفت جهانم کمک کنی؟ خب من کنارتم، من بیشتر از تو مشتاقم، بفرما اینم ایده، برو بدو جهان منتظره ک خدمت کنی بهش، تو باید حرکت کنی، واینستا، من از تو مشتاق ترم ک ب خواسته هات برسی.

    ب قول استاد رسیدن ب خواسته ها یه امر مقدسه، یه امر الهیه، ثروتمند شدن تنها و تنها راه رستگاریه، تو باید ثروتمند بشی خانم و آقا هم نداره، اگه میخوای ب خدا برسی، ب نیکی و بر برسی، اگه میخوای بری بهشت، اگه میخوای آدم خوبی باشی،اگه میخوای کار خوب کنی، اگه میخوای سرت اون دنیا جلو خدا بلند باشه، اگه میخوای سعادتمند باشی و خدا بهت افتخار کنه باید باید باید ثروتمند بشی.

    پس برنامه ات این باشه ک ثروتمند بشی.

    خدایا من آماده ام، من مهیام، من قانون درخواست رو اجرا میکنم، من سرک میکشم ب یاد گرفتن نرم افزارها، میرم آگهی میبینم، تماس می گیرم، رزومه میفرستم، اینا سمت منه، ولی زمان زیادی نمیزارم روش، بیشتر تمرکزم روی عبادت و بندگی و کنترل ذهن بهتر و ساختن باورهای بهتره، من هر روز باید حالم بهتر باشه، شادتر و سپاسگزارتر باشم

    میدونید دوست خوبم امروز خدا بهم گفت چرا میخوای برا کسی کار کنی؟ چرا می چسبی ب برنامه دیوار، اگه نمیشه حتما یه راه دیگه داره، خدا میخواد تو رو از یه مسیر میانبر و راحت ببره بعد تو هی زور میزنی، میتونی دست از پارو زدن برداری؟ میتونی الکی خلاف جهت شنا نکنی و خودتو خسته نکنی؟

    شاید خدا میخواد بهت بگه از طریق علاقه ات خودت از صفر شروع کنی و پول بسازی، شاید میخواد صفر تا صد کارتو خودت انجام بدی نه اینکه صرفا جایی استخدام بشی، میخواد آسانت کنه برای آسانی ها ولی تو چسبیدی ب پیش فرض های ذهنیت. میگی آخه دفعات قبل از اون طریق جواب داده، اره دفعات قبل تو رو مغز پوک خودت حساب کردی، ولی این سری قراره تو رو هدایت الله حساب کنی، کل کیهان و داره مدیریت میکنه ینی کارای تو رو نمیتونه مدیریت کنه؟ نمیتونه خواسته هاتو برات اجابت کنه؟ نمیتونه تو رو ب خواسته هات برسونه؟

    یادت بیار خدای زکریا رو، مریم رو، یوسف رو. او رهایت نکرده، یادت بیار ک ایده های قبلی خودشون اومدن تو زندگیت و تو فقط داشتی رو خودت کار میکردی و اون آدما اومدن دستان خدا اومدن شرایط جور شد، جنس جور شد، مغازه جور شد، متناسب با مدارت، تکاملی پله پله پیش رفتی، تو فقط رو خودت کار میکردی، رو تقوات رو صبور بودن و دیدن اتفاقات از زاویه ای بهتر، همین، و کارها خودشون انجام شدن، انجام شدن دیگه خب خدا پدرتو بیامرزه، بقیه شم انجام میشه.

    خوشحالم و خرسندم دوستانی بهشتی دارم، ک از جنس خود من هستن، ک تنها میتونم این حرف هارو ب اونها بزنم، بله ما لایق بهترین ها هستیم، لایق هدایت و هم صحبتی با خدایمان، لایق آسانی، ثروت، راحتی، لذت، عشق، احترام، سلامتی و مسافرت و تفریح و آسایش

    خدای سوره ضحی، خدایی ک ب محمد گفت نگران چی هستی؟ آینده تو بزودی بهتر خواهد شد، خدا همیشه وعده فراوانی و نعمت و رحمت میده، و لسوف یعطیک ربک فترضی، ربّ خدایا ربّ میدونی ینی چی، ینی توانایی انجام هررررر کاری، فکرشو بکن، هرررر کاری، من هنوز ناتوان در درک معنای ربّم، الله و اکبر. وقتی بهش فکر میکنی خجالت میکشی از نگران بودنت، از اینکه نسبت نسیان میدی ب ذاتش، از اینکه شک میکنی، از اینکه اجازه میدی شیطان شک بندازه ب دلت، ک بگه خدات تو رو فراموش کرده بنده ی خدا، بیا حالا هی خدا خدا کن، خدا الان سرگرم کارای بنده های دیگه شه، سرشو چرخونده یه سمت دیگه. اصن حواسش ب تو نیست کجای کاری

    ولی می دونید من چی میگم بهش؟ نتایجم رو در هر ابعادی میکوبونم تو صورتش، از سلامتی از ذوق و شوق زندگیم، از احترامات و توجهات بنده هاش، از روابط عالیم، از صبرم، از آرامشم وااای آرامش ذهنی ام، از اینکه خدا تو قلبم جا خوش کرده، از این سایت از این آگاهی ها، از معجزات قبلیم میگم بهش، از قلب آرامم از چهره خندانم، من این نتایج رو کجا داشتم آخه؟؟؟ بابا برگرد فکر کن ب شرایط کارمندی ات، سخته حتی فکر کردن بهش هم ترسناکه.

    چه سخت بود زندگی وقتی تو را نداشتم، چه ناآرام و آشفته بودم، چه کارهایی را ک با دوش خود انجام نمیدادم، من بلدم، من توانایی دارم، سختی و سربالایی پشت سربالایی، چرخ های زندگی ام زنگ زده بود، اما حالا ک روان شده، از یاد برده ام، و از کجا ب خودم میام؟؟؟

    وقتی زندگی بقیه رو می بینم و میگم مگه روان پیش رفتن زندگی طبیعی نیست؟ مگه روابط عالی حال عالی داشتن امید داشتن طبیعی نیست؟ چرا من چنین گیر و دارهایی در زندگیم ندارم؟ چرا گره ای نداره زندگیم؟ چقد من وقت آزاد دارم، من همه وقتم صرف خودم میشه، ولی بقیه دارن می دوئن فقط می دوئن ولی آخرش هیچ ندارن، خدایا تو گره های زندگیم را باز کردی، تو بارهای گران بسیاری از دوشم برداشتی ولی من فراموش میکنم و فکر میکنم این زندگی ک من دارم طبیعی است، در صورتی آرزوی 90 درصد افراد داشتن همین آرامش است، چیزی ک تو ب من یاد دادی از طریق تقوا و کنترل ذهن.

    باید پارو نزد واو داد چشم خداجونم، من به هر خیری ک از تو برسه نیازمندم.

    دوست عزیزم سپاسگزارم، فصل جدید زندگی تون مبارک تون باشه، درهایی از نعمت خدا باز خواهد شد براتون، هجرت تون مبارک باشه، خداوند از فضلش به شما می افزاید، شما بنده ی لایقش هستید، در پناه الله باشید دوست خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: