مصاحبه با استاد | اجرای مفهوم «هم فرکانس شدن با خواسته» - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

540 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شهره گفته:
    مدت عضویت: 1217 روز

    پناه میبرم از شرشیطان رانده شده به تو

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خداوندگارم تنها تورا میپرستم و تنها ازتو یاری میجویم

    مرابه راه راست راه کسانی که به ایشان نعمت دادی ، نه را گمگشتگان هدایت کن .

    راهی که سراسر عشق و حال خوب و لذت و فراوانی وسلامتی و توانمندی و ثروت و همه ی خوبی هایی که تو میدونی و من نمیدونم

    راهی که بهشت دردنیا و آخرت رو به همراه داره هدایت کن .

    راهی که ایمان و اعتمادم به تو روزبه روز و لحظه به لحظه بیشتر میشه و اعتمادبه نفس و شجاعتم هم روزبه روز و لحظه به لحظه بیشتر میشه هدایت کن.

    راهی که مقصد و مقصودش تویی.

    آمین یا رب العالمین

    تو به من چیزهایی دادی که باورم نمیشده داشته باشم

    و کسانی رو به سمت من فرستادی و از من دورکردی که باورم نمیشده

    هرروز معجزاتی به من مینمایانی که فراموششان کرده ام و میدانم که معجزه بوده اند چون هرروزم همین طورشده

    امروز این متن دیوانه کرده منو

    و خوابی که شب گذشته دیدم

    و اینکه خودم رو ناتوان میبینم درانجام اون هدفی که فراموش شده بود ولی تواز من انتخابش را میخواهی …

    انگار دیشب آینده الان خودمو دیدم و چقدر دوستش نداشتم

    خدایا باخودم کلنجار میرم تا برسم به انتخابش

    چون تو به من میگی فقط انتخابش کن چجوریشو من خودم بهت میگم

    ولی من اعتمادم به خودم کمه و حتی نمیتونم جرات کنم و انتخابش کنم و واضح بنویسمش توی اهدافم

    کمکم کن تا به الهاماتت عمل کنم

    منو یاری کن تا بتونم انجامش بدم و به نجواهام غلبه کنم

    یاری ام کن که تنها از تو یاری میجویم

    و مرا ثابت قدم کن درراه راست

    سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام بر همه عزیزان

    روزشمار156 فصل ششم

    دیروز داشتم این فایل و گوش میدادم و تا دقایق 14 گوش کردم بعد کاری پیش اومد استپ کردم رفتم انجام بدم دیگه فرصت نکردم فایل و گوش کنم بعد متوجه شدم خیلی خیلی برای امروزم مناسب بود که اخر کامنتم میگم

    نکات کلیدی فایل از نظر خودم:

    * تلاش شما خیلی پراکندست (طبق آیه قرآن) یعنی لیزری و تمرکزی رو یه موضوع یا هدف نیست

    * وقتی هدفی داری یسری کارها رو باید انجام بدی یسری کارها رو نباید انجام بدی یعنی فقط بحث بحث انجام دادنه نیست بلکه انجام ندادن یسری کارها هم مهمه

    * برای هدفی که انتخاب کردی اینم از خودت بپرس من چه کارهایی رو نباید انجام بدم؟ چون انجام دادنه که بصورت کلی برای هدفت هست اما برای انجام ندادن یسری از کارها هم برنامه بچین

    * وقتی تمام کارها رو برای رسیدن به هدفت و در راستای اون انجام دادی و نرسیدی بهش بشین خلوت کن و با خدا مناجات کن بهش بگو من نمیدونم تو هدایتم کن تو بگو بهم و میرسی به جوابت یا الهامت

    * رفع مسئولیت : مسئولیت اشتباه خودت و گردن بگیر برداشت خودم اینطوری بود در راستای توضیحات استاد عزیزم که یوقتایی میدونی کاری که انجام میدی درسته یا غلط اما میخوای غلط یا درست بودنش و هم بقیه یا کسی که قبولش داری تایید کنن که یجورایی با ذهنت در نیفتی سر گردن گرفتن اون مسئولیت مخصوصا مواقع اشتباه

    * اگه فرکانست در نهایت در راستای هدفت نیست مهم نیست چه کاری انجام دادی یا اون هدف و میخوای بلکه نمیرسی بهش

    استاد جانم این هدف مهاجرت شما به امریکا که از دید خیلی ها خیلی راحت نیست رفتنش و منی که شما رو الگو کردم و شما با رسیدن بهش این خواسته و در من بوجود اوردین که میشود … یکی شما و نفر دوم یکی از اشناهای نزدیکم بتازگی رفتن و وقتی ازش پرسیدم مراحلش و بگه دقیقا یسری حرفهای شما رو برام زد با شما آشنا نیست بعد متوجه شدم که چقدر این الگوهای نزدیک داره باورش و در من بیشتر شکل میده ایشون با همسرش دبی رفتن برای وقت سفارت و گفتن که یه فارسی زبان اونجا بوده و گفت کلی ازمون سوال پرسید و میخواست مطمئن بشه ما برمیگردم اما گفت که هیچ کدوم از مدارکمون و اصلا ندید و سوال سربازی هم پرسیده که براشون مهم بوده کجا خدمت کردن و همسر ایشونم اتفاقا سربازیش و خریده بود اونا وقتی رفتن و البته خیلی زود برگشتن که من کاری به این موضوع ندارم بیشتر اون اتفاقه اون الگوهه و اینکه امریکا رفتن و خیلی نزدیک میدیدم به خودم برام مهم بود وقتی برگشتن کلی عکس و فیلم نشونمون دادن که همش برای ما اشنا بود و اونا تعجب کردن ما این اطلاعات و از کجا داریم و من دیدم خیلی تابلو نشه گفتم تو اینستا یه نفر قبلا رفته بود من پیج ش و دنبال میکردم الان دیگه یادم نیست اصلا پیجش (چون شما گفتین در این موارد زیپ دهنمون و ببندیم ) خلاصه وقتی در اخر ازش پرسیدم میرید بمونید گفت اول میریم دبی یسری از کارهامون تو ایران انجام بدیم بعدش میریم برای همیشه و خب شوهرش یسری کسب و کارش و اینجا در مرحله جمع اوری پیش برد امروز بیدار شدم دیدم تو گروهی که داریم داشت با خواهرم صحبت میکرد و رسید به این موضوع که همسرش تصمیم گرفته یک سال دیگه کارش و ادامه بده و اینا بعد دقیقا این جمله رو گفت که بابا اگه دوباره از اول ران بشه ما نمیتونیم فعلا از کشور بریم … استپ بعد اومدم فایل و دیدم شما درباره همین موضوع صحبت کردین و گفتین دیدم من اگه بخوام برم نباید چیزی اینجا باشه که منو درگیر کنه و باز همزمانی منو به حیرت آورد

    الانم برم فایل جدید که راجع به کسب و کار گذاشتین و ببینم ذوقشو دارم روی ماهتون و دوباره ببینم

    مرسی استاد عزیزم ممنونم بابت به اشتراک گذاشتن این آگاهی ها دوستتون د ارم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    نیلوفر مرادی گفته:
    مدت عضویت: 875 روز

    به نام خداوند مهربان

    درود به استاد و خانم شایسته عزیز

    سلام به دوستان گرامی

    گام 16

    در مورد تمرین این گام:

    من یک هدف مهم دارم، و برای رسیدن به اون باااااااید بهاش رو پرداخت کنم

    * کارهایی که باید آنرا متوقف کنم:

    از گفتن جملات منفی در موردش پرهیز کنم که باعث نا امیدی نشه

    با افراد منفی هم کلام نشم، یا اصلا بحث نکنم که از مسیر دور میشم

    با افرادی که همیشه نق میزنند و شاکی هستند هم کلام نشم، تا اونجایی که واسم مقدور هست دوری کنم

    توی شبکه‌های اجتماعی به هیچ عنوان وقت تلف نکنم

    از ناامیدی پرهیز کنم

    در یک کلام از ناخواسته هام اعراض کنم

    * برای تحقق خواستم باید چه کارهایی آنجا دهم:

    تمام تمرکز خودم رو روی اون خواسته قرار بدم

    اگه نیاز به مهارت داره، اون مهارت رو یاد بگیرم

    باورهای هم جهت با خواستم ایجاد کنم

    الگوهای مناسب پیدا کنم و ایده بگیرم

    چگونگی رسیدن به خواستم رو به خداوند بسپارم و ایمان داشته باشم به بهترین نحو انجامش میده

    کارهای سمت خودم رو انجام بدم

    و از همه مهمتر حالم خوب باشه، به نکات مثبت هر چیزی نگاه کنم، و از زیبایی ها لذت ببرم، و شکر گذار نعمت‌هام باشم و بابت تک تکشون از خداوند سپاسگزار باشم.

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    فهیمه رمضان نیا گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    سلام ودروود به پدر معنوی مهربانم

    و بانوی شایسته ی این سایت توحیدی

    سلام به دوستان عزیزم

    خداروشکر بابت این لحظه که دارم این ردپا رو از خودم بجا میزارم

    خیلی خوشحالم امروز خیلی حالم عالیه

    بالاخره بعد از این همه مدت تونستم هدفمو واضح و مشخص درک کنم و بنویسم و اولین ایده رو اجرا کردم

    این از برکت این پروژه ی مهاجرت به مدار بالاتره

    البته که از روز اول پروژه تا الان چالش های زیادی داشتم که احساس میکنم یه جورایی ذهنم داشت صددرصد مقاومت خودشو نشون میداد

    دیروز یه کاری انجام دادم که خیلی بهم حس خوبی داد بعد نشستم نوشتم که هدفم چیه بعد تجسم کردم همینطور داشت حالم بهتر میشد تو همین نوشتن ها یه جاهایی تونستم مچ ذهنمو بگیرم که این چند وقته چطور داشت منو بازی میداد و منم اسیرش شده بودم بالاخره دیروزخدا دستمو گرفتم و نجاتم داد از نگرانی و دلهره و حالمو به بهترین احوال تغییر داد

    چندروز پیش تو ورزش یکم به کمرم فشار اومد و گفتم برم دکتر که چک کنم وضعیتمو بعد که اثر هنریمو با همون کمر درد خلق کردم چون خیلی ذوقشو داشتم یه اسنپ گرفتم که برم دکتر دقیقا لحظه ی غروب بود و من همیشه دوست دارم لحظه ی طلوع و غروب خورشید بیرون باشم

    دخترم برام اسنپ گرفت وقتی رفتم دم در دیدم به به ماشین مورد علاقه م با همون مشخصاتی که من دوست دارم دم در منتظرمه یه راننده ی باادب و محترم و یه موزیک لایت و غروب و حاله خوب و عالیه من اصلا احساس میکردم دنیا مال منه اونقدر سبک شده بودم اونقدر احساسم عالی بود تا رسیدن به مطب دکتر همینطور تجسم میکردم خواسته هامو دیدم حیفه این فرکانسه که از دست بره

    وقتی رسیدم گفتن بنابه دلایلی امروز دکتر ویزیت انجام نمیدن منم گفتم عیبی نداره قربون خدابرم فقط میخواست من تو این لحظه بیام و غروب و تماشا کنم منم پیاده راه افتادم تو خیابون بارونم شروع کرد به نم نم باریدن و من حسابی کیفم کوک شد آخه میشه قربون این خدا نرفت میشه دلت بهش گرم نباشه میشه رفیق و یارت غیر از خدا باشه وقتی شش دونگ حواسش بهت هست

    خلاصه که کمر درد با پیاده روی بهبود پیدا کرد وقتی استاد میگن احساس خوب همه چیزه همینه

    وقتی میگن ایمان همه چیزه همینه

    وقتی میگن خدا درها رو برات باز می‌کنه همینه

    خدایا هزاران مرتبه شکر ت که هستی و خدایی میکنی

    فایل امروز م خیلی عالی بود انگار واسه من قدم بعدی مو روشن کرد تا گوش دادم رفتم تمرین هاشو انجام دادم ولذت بردم از اینکه سریع اقدام کردم

    اینکه استاد میگن به محض اینکه ایده ای الهام می‌شده سریع اقدام میکردن واقعا خیلی حس قشنگی داره خیلی اعتماد بنفست زیاد میشه خیلی به خودت و توانایی هات باورت بیشتر میشه و خیلی بیشتر باور می‌کنی که یه برنامه نویس فوق‌العاده به اسم خدا داریم

    خدایا شکرت

    راستی سعیده جون شهریاری اگه کامنتمو خوندی یه تشکر ویژه دارم ازت بابت معرفی موزیک های امیر رادان خیلی فوق‌العاده بودن هرروز صبح تو مسیر باشگاه گوش میدم بعد یه جوری سیس میگیرم اصن انگار تو ابرا راه میرم خیلی عالی بود من زیاد تو فاز موزیک و اینا نیستم ولی اینا به دلم نشست مخصوصا اونجا که میگه یه نردبون گذاشتم به خدا یه بوس دادم همش یاد کامنت های قشنگ خودت میوفتم

    خداحفظت کنه برامون دختر مهربون

    امیدوارم بازم بیام با همین حال خوب بنویسم با یه عالمه نتایج عالی

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 910 روز

    به نام خدای رزاق و وهابم به نام خدای هدایتگرم در هر لحظه به مسیر درست و زیبایی و رسیدن من به خواسته هایم

    سلام به استاد نازنینم سلام سلام بیکران به مریم دوست داشتنی ام

    استاد عزیزم ممنونم از این فایل زیبا و مهم و کلیدی

    من فهمیدم که شما چطوری از اون خونه سیمانی رسیدین به این فلوریدای زیبا تمرکز تمرکز و تمرکز

    تمرکز ست که به خواسته و رویاها دست پیدا میکنی اگر هم زمان به چند خواسته می‌پرداخت شاید به هیچ کدام دست پیدا نمیکردن اما استاد عزیز یه هدف و یه خواسته بزرگ داشت و تمام سعی و تلاش رو گذاشت و با ایمان و توکل قدم در این مسیر زیبا گذاشت و هر لحظه از خداوند هدایت خواست چطوری اول باورهای اون خواسته رو در ذهنش می‌ساخت و بعد با آرامش بسیار شروع می‌کرد به کار کردن روی خودش و تمام حواشی رو کنار میذاشت و این شد که الان می‌بینیم الگویی به تمام معنا در تمام جنبه های زندگیش

    اگر ماهم بیایم مثل استاد از صفر شروع کنیم از اول خواسته رو در نظر بگیریم و باورهاشو در ذهنمون بسازیم و کد نویسی کنیم و تمرکزی کار کنیم تعهد بدهیم به خودمون و خدای خودمون و حواشی رو کنار بذاریم چیزهایی که باورها رو خراب میکنه رو بذاریم کنار چشم پوشی کنیم ازشون ( مثل تلویزیون اخبار رادیو،،،،) هر چیزی که احساس بد به ما میده رو گوش نکنیم و نبینیم به قول استاد برای رسیدن به موفقیت و خواسته و رویاهایمان لازمه بعضی چیزها رو از یاد ببریم به هیچ کسی کاری نگیریم فقط و فقط روی خودمون و افکار و باورهامون بپردازیم و کنترل ذهن داشته باشیم اونوقت ایت که بهترینها رو جهان به ما پاداش میده نتیجه این احساس خوب و آرامش = نتیجه خوبی هم در بر داره

    استاد عزیزم ان شالله منم بتونم تمرکزی برم جلو و هر روز بتونم بهتر از دیروز ذهنمو کنترل کنم و نجواهای ذهنی رو خاموش کنم تا هدایت الهی رو بشنوم و آرام‌تر و با ایمان تر از دیروز قدم بردارم برلی خواسته های بزرگم

    خدابا هر لحظه کمکم کن بادم باشه که هر چه دارم رو تو به من دادی من هیچ قدرت و توانایی ندارم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    استاد بهترینها نصیبتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    سید محمد مهاجر گفته:
    مدت عضویت: 2765 روز

    استاد عزیزم سلام

    صحبت از قرآن کردی و مدارها و سوره لیل, یاد این مطلب افتادم که در متون اسلامی سوره «واقعه» یکی از سوره هایی است که برای بحث رزق و افزایش ثروت خیلی مورد تأکید قرار گرفته. چند روزی است که روی این سوره متمرکز شده م تا ببینم خواندن این سوره چه باورهای ثروت آفرینی در آدم می سازه که اینقدر خواندنش برای افزایش رزق مورد تأکید قرار گرفته…. و واقعا واقعا واقعا شگفت انگیزه!

    نیمه اول سوره که کاملا داره بحث مدارها رو توضیح می ده و انسان ها را در سه مدار کلی قرار می ده: 1) السابقون السابقون 2) اصحاب الیمین 3)اصحاب الشمال و توضیح می ده که هر کدام از انسان های مستقر در این سه مدار در چه شرایطی زندگی می کنند و زندگی شون چجوریه و با چه تجربیاتی مواجه می شن

    نیمه دوم سوره هم که واقعا عاشقش شدم, پر از باورهای توحیدیه و همه ش صحبت از اینه که اون کاری که فکر می کنی شما داری انجامش می دی, در واقع ما (خدا) داریم انجامش می دیم, یا ما به نتیجه می رسونیمش یا ما اسباب و علل اون رو جور می کنیم. مثلا می گه شما دانه رو می کاری, اما در واقع این خداست که داره زراعت می کنه, آتشی که درست می کنی, آبی که از آسمان می آد و…

    دائم به آدم نهیب می زنه که نتیجه, در دستان قدرتمند خداست و شما فقط باید یه دست و پای کوچولو بزنی.

    در واقع انگار می خواد بگه شما یه حرکت کوچولو بزن, مثلا دونه رو بکار, بعد یه عالمه معجزه و نتیجه از توش در می آد و اون دونه کلی میوه و نتیجه و ثمر می ده که همه اینها بر عهده خداست.

    و واقعا خدا رو شکر که در این تقسیم کار, کار آسونتر به ما سپرده شده و کار اصلی و معجزات بر عهده خداونده

    واقعا با داشتن آموزه های شما استاد عزیز, تک تک آیه های این سوره منجر به باورهای ثروت آفرین می شه و خدا رو شکر که این آموزش ها و هدایت ها رزق و روزی ما شده. خدایا از تو سپاسگزاریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان عالی و خوب خودم

    ممنون استاد عزیز هستم که این فایل فوق العاده را امروز برای من روی سایت گذاشتند

    این فایل برای من خیلی عالی بود و خیلی حس و حال خوبی را از آن گرفتم

    آنچه که در این فایل یاد گرفتم این بود که در قدم اول همه چیز را به دست خدای خودم بسپارم و از او کمک بگیرم

    بی شک من باید دل به هدایت ها و الهامات خدای خودم بسپارم و از آنها کمک بگیرم

    خدای من کمک ام کن و هدایت کن من را تا بتوانم به آسانی و راحتی به خواسته خودم برسم

    امروز نشانه های خودت را به من نشان بده

    این را باید به خودم بگویم که باید ترس ها و نگرانی های خودم را بشناسم و از خودم آنها را دور کنم

    خداوند را شاکرم که می توانم در این راه قدم بردارم و به راحتی و آسانی به خواسته های خودم برسم

    در اینجا من باید تغییر کنم تا جهان بیرون من تغییر کند و همه چیز از درون من شروع می شود و من باید روی خودم و باورهای خودم کار کنم و بی شک من می توانم از دستهای هدایتگر جهان هستی هم کمک بگیرم

    آنوقت من موفق ترین خواهم بود

    همه چیز برای من مهیا خواهد شد

    اینجا فقط کافی است که من دل به هدایت او بسپارم و از او کمک بگیرم و از او بخواهم تا من را به راحتی و آسانی به خواسته خودم برساند

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای مهربانی ها

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    156. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    قانون رو که فهمیدی چیه ،عمل کن بهش

    من امروز که کل روزم رو دوباره بررسی کردم متوجه شدم که با هیچ کس نباید کاری داشته باشم ،حتی اگر حرفی زدن من نباید مثل اونا عمل کنم

    و این جمله بهم یادآوری شد که وقتی تو قانون رو فهمیدی باید متفاوت تر از بقیه عمل کنی تا نتایج متفاوتی ببینی

    صبح که بیدار شدم و حاضر شدم که برم کلاس رنگ روغن ، مادرم و خواهرم هم میخواستن برن تو یکی از مترو ها هم نقاشیای منو بفروشن و هم آبجیم کارای خودشو ببره و مادرم تخمه هاشو ببره

    وقتی فکر میکنم حس خوبی میگیرم ، از اینکه استاد میگفت درمورد آگاهی ها هیچی نگید به اطرافیان ،وقتی نتیجه رو در شما ببینن اونا خودشون میان که مثل شما عمل کنن

    در سته نتیجه من خیلی بزرگ نیست ولی برای مداری که درش هستم خیلی بزرگه که تونستم ایمانم رو به عمل برسونم

    و مادر و خواهرم و حتی خواهر زاده ام وقتی دیدن من نتیجه گرفتم اونا هم شروع کردن ، مادرم کش مو و جاکلیدی میره میخره از بازار و کنار نقاشیای من میفروشیم

    یه روزایی که من کلاس دارم اونا میرن و وقتی خودم میرم تنها میفروشم و یا باهم میریم

    الان دیگه مادرم مادر قبل نیست اونم میخواد حرکت کنه یه بار بهم گفت بشینم خونه که چی بشه منم وسیله میگیرم با هم بفروشیم

    من راه افتادم و رنگ روغنمو با خودم برداشتم و نقاشی فنجون قهوه ام که داشتم رو هم با خودم بردم که به کافه های تجریش نشون بدم و تمرینم رو بفروشم و گفتم که باشه اینو میفروشم و یکی دیگه برای خودم میکشم

    بعد که از راه نزدیک که کمتر از یکساعت به تجریش میرسم رفتم ، وقتی رسیدم مترو ابن سینا نزدیک اذان بود دوباره همون حس پر از عشق بهم گفت اول برو نمازتو بخون بعد راه بیفت که چشم گفتم و رفتم

    بعد که رفتم رسیدم تجریش ،رفتم با اون آقای مسنی که تو مترو ماسک میفروخت صحبت کردم در مورد اینکه چجوری باید برای فروشندگی تو مترو برای ماسک اقدام کنم

    شماره رئیسش رو داد گفت بهش زنگ بزنم ، بعد زنگ زدم پاسخگو نبود ،ازم پرسید که میخوای بفروشی اینجا کارای خودتو کنار ماسک

    گفتم بله و میخوام بگم اگر قبول کنن بیام کار کنم پاره وقت

    وقتی داشتم به حرفای اون روزی که بهم گفت میتونی فروشندگی کنی و کنارش کارای خودتو بفروشی فکر میکردم

    یهویی یه حسی بهم گفت نباید این کارو بکنی چون اگر نگفته بخوای بفروشی درست نیست و باید جزء اصولت باشه که از اول کار صادقانه حرفتو بگی

    بگی که من میخوام تو مترو فروشندگی ماسک رو پاره وقت بیام و در کنارش اگر رضایت بدن کارای خودمم بفروشم

    حالا اگر قبول کردن که چه بهتر

    اگرم نشد که حتما خیریتی توش هست

    و خدا باز هم بهم هدایت میرسونه

    و جدیدا میخوام سعی کنم که رها باشم و بگذرم و نچسبم به چیزی

    و با اینکه ته دلم میخوام که کاری برام انجام بشه ولی میگم خدا من میخوام چگونگی باتو بشه خوشحال میشم و اگر نشه که حتما خیریتی بوده

    و احساس میکنم با این نوع دیدگاه که استاد عباس منش گفتن ،اگر پیش برم رها بودن رو تسلیم بودن رو بیشتر یاد میگیرم

    بعد قرار شد که زنگ بزنم با مدیرش صحبت کنم و گفتم خدایا هرچی خیره از تو به من برسه محتاج خیر توام

    و رفتم سرکلاس رنگ روغنم

    وقتی رسیدم میدان تجریش دیدم یه کافه هست اسمش هاتف بود

    گفتم میرم نقاشی قهوه ام رو نشون میدم میگم اگر سفارشی داشتین انجام میدم ، اولش ذهنم میخواست مانعم بشه ولی انقدر سریع عمل کردم خودمم موندم ، دیگه مثل قبل مکث نکردم سریع رفتم داخل

    و گفتم و از رنگ روغن فنجونم عکس گرفت و شماره مو گرفتن گفتن نشون میدن به مدیرشون اگر خواستن خبر میدن

    من از این خوشحالم که تونستم برم و همه اینا کار خداست که داره کمکم میکنه تا محدودیت هامو ارم بگیره

    وقتی رسیدم استادم منو دید گفت طیبه ببینم کارتو چیکار کردی ؟؟؟

    نشون دادم گفت از بین بچه های کلاس خیلی خوب کار کردی و بعد سعی کردم به خودم یادآور بشم که من هیچ کاره ام همه کارا رو خدا کرده و هیچی نیستم در مقابل نقاش نقاشان ربّ من

    و بعد رفتم کلاس و وقتی استاد اومد تا آخر کلاس چند تا درس یاد گرفتم که البته بعدش وقتی فکر کردم درس رو گرفتم

    سر موضوعی که یکی از بچه ها مطرح کرد ،استادم گفت اگر دیدین کسی مسخره تون میکنه شما بیشتر از اون خودتونو مسخره کنید

    بعد اون فرد از کرده خودش پشیمون میشه و میره

    و ما میخندیدیم که از خاطراتش میگفت ، وقتی سرکلاس بودم توجه میکردم که چه باوری داشته که وقتی همراه اون فرد مسخره کننده برگشته کارای خودشو مسخره کرده چرا باوراش با کلامش تغییر نکرده

    وقتی فکر کردم دیدم باورش و ایمانی که به خدا داره که بین حرفاش میگفت ، میگفت که هیچ کس نمیتونه کاری بکنه و همیشه خداروشکر بکنید که میتونید کار بکنید ،راه برید ،و کلی حرفای دیگه

    که فهمیدم حتی اگر به زبون هم بیاره و کار خودشو درمقابل فردی که مسخره میکنه ،مسخره کنه

    مثلا بگه راست میگی من نقاش خوبی نیستیم و کارم پر از ایراد و عیب هست و بلد نیستم تو به بزرگی خودت ببخش و سعی میکنم تلاشمو بیشتر کنم تا بهتر از این بشم

    ولی یه باور قوی داره که میدونه همه اینا کار خداست و حتی میگفت بچه ها یادتون باشه وقتی نقاشی میکشید ، یه نفر نقاشیش از شما پایین تر بود نگید من نقاش خوبیم و اون بلد نیست

    همیشه متواضع باشید

    بعد من شب که برمیگشتم با مادرم اینا داشتم به حرفای استادم و باورایی که پشت حرفاش بود فکر میکردم ،که ببینم چه باوری داره که بشه برای من کمکی بکنه

    و اون این بود متواضع بودن و شکرگزار خدا بودن و دونستن اینکه خدا خودش مراقبشه هیچ کس نمیتونه کاری بکنه

    همینجوری فکر میکردم و یه لحظه گفتم خب از این به بعد اگر کسی مسخره ام کرد اینجوری میگم

    ولی بلافاصله به دلم افتاد که نه درست نیست

    تو قانون رو دیگه میدونی چیه و باید متفاوت تر از بقیه عمل کنی

    وقتی روزایی که به هر دلیلی از کسی ناراحت میشدم یا مسخره میشدم فکر کردم ،یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت اگر از چیزی ناراحت میشی ، باید اصولت باشه که تو اون کارو انجام ندی

    بعد که اواسط کلاس بود یکی از بچه ها گفت استاد درکه نمیرین با هنرجوها ؟ استاد گفت چرا بازم میریم بعد من گفتم میشه ماهم بیایم گفت آره و بعد چند دقیقه یه نفر رو گفت که ازشون درخواست کرده بود که اونم باخودش ببرن و استاد گفت نبردیمش اگر با ما بیاد روحیه اش با ما متفاوته ما میگیم میخندیم ولی اون شخصیت آرومی داره

    اونجا بود که من یه لحظه فکر کردم منظورش من بودم که گفت تو آرومی و اگر با هنرجوها بیای ،همخوانی نداشته باشه

    تو دلم گفتم یعنی با من بود ؟ یعنی نمیخوان منم باهاشون برم ؟ چون تمام هنرجوها راحتن و بدون روسری و من روسری دارم ،، یعنی نباید برم ؟؟ و ذهنم داشت میگفت تو به اونا نمیخوری اونا نمیخوان تو باهاشون بری طبیعت و طراحی

    و کلی حرف دیگه

    که حس کردم ذهنم میخواد ارزشمندی و لیاقتم رو پایین بیاره و مانعم بشه که بگه تو نمیتونی بری

    همونجور داشتم فکر میکردم که چرا اون حرفو گفت و ناراحت شدم ، و بلافاصله تو دلم به خودم گفتم ناراحت نشو ، ببین تو باید اصولت رو یادآور بشی به خودت

    و بعد رهاش کردم تا اینکه تو راه برگشت به خونه تو مترو عین چراغ برام روشن شد این ماجرا و درسی بود برای من

    وقتی از کلاس رفتم پیش مادرم و خواهرم که تو بیمارشتان بودن و ملاقات عموم بود بهشون گفتم که استادم گفته میرن درکه منم بتونم میرم ، یهویی خواهر و خواهر زاده ام گفتن ما هم بیایم گفتم نمیشه من خودم هنوز نرفتم شمارو باخودم ببرم؟ بعدشم هنر جوهارو میبره استاد

    بعد یه لحظه گفتم ببین تو ته ته ذهنت از نه گفتن به خواهرت این بود که نمیخواستی بیان و گفتی بیان اونا نمیشناسنشون و یه سری چیزای دیگه از ذهنم گذشت

    یهویی حرف استادم مثل چراغ روشن شد بهم گفته شد ببین باید اصولت باشه که هرکس اگر گفت ما هم باهات بیایم به این فکر نکنی که یا گروه هماهنگه یا نه

    چون تو خودت این فکرو داشتی حرف استادت باعث ناراحتیت شد و باید اصلاح کنی این طرز فکر رو و باورت رو تغییر بدی

    اینکه بگی ، همه ما انسانیم و لباس گرون پوشیدن یا بدون روسری رفتن با گروهی که برای طراحی تو طبیعت میرن ،ملاک نیست

    مهم اینه که سعی کنی رفتاراتو اصلاح کنی تا اگر قرار باشه در جایی قرار بگیری خدا تو رو خودش در اون مکان و زمان مناسبش قرار میده

    همه اینا شرکه که تو به عوامل بیرونی ربطش میدی و میگی من ظاهرم خوب نیست و نمیخوان من تو جمعشون باشم

    اینا همه افکار خودت هست که باعث میشه رفتار دیگران با تو بوجود بیاد و تجربه اش کنی

    بعد آخرای کلاس من به استادم گفتم که من جدیدا ابرا و یا درختا و چیزای دیگه رو شکل فرشته میبینم یا ققنوس و طرح های دیگه و چند تا ار عکسایی که گرفته بودم نشون دادم

    گفت تصویر سازیت خوبه و میتونی کار کنی و طرح بکشی

    فقط باید طراحیتو قوی کنی تا هر آنچه که بهت الهام میشه رو بتونی بکشی

    و بهم گفت تو پس حتما باید بیای با ما درکه تا اونجا دقت کنی به همه چیز و طراحی کنی

    بعد یاد حرف استادعباس منش افتادم که میگفت خودتون رو لایق بودن در جمع هایی که خوب هستن بدونید تا در اون جمع ها حضور داشته باشید

    من چند باری میخواستم برم الان که فکر میکنم میبینم این باورهام بودن که مانع از رفتنم با گروه هنرجوهای استاد رنگ روغنم میشدن که من بارها وقتی میخواستم برم میگفتم یعنی منم تو گروهشون راه میدن ، آخه من با اونا از نظر ظاهر فرق دارم لباس پوشیدنم معمولیه و خیلی باور محدود دیگه

    الان که متوجه باور محدودم شدم سعی میکنم تا اصلاحش بکنم با تکرار باور های قدرتمند

    بعد استادم گعت بچه ها اواخر مرداد کلاس یک سال و نیم طبیعت رو شروع میکنیم ، گفت صفر تا صد طراحی و رنگ روغن طبیعت رو هر کس خواست بیاد کلاس

    من تو دلم گفتم خدایا خیلی دلم میخواد برم کاش میشد بشه

    بعد وقتی رفتم عموم رو ببینم نزدیک بیمارستان یه کاف6 بود نقاشیمو خواستم اونجا نشون بدم یه پله شو بالا رفتم حس کردم نرو

    دوباره جلو رفتم شنیدم مگه بهت نگفتم نرو

    و من برگشتم و رفتم بیمارستان عمومو ببینم، ازم پرسید طیبه دیروز بهم گفتی چی میفروشی ؟؟؟؟

    گفتم نقاشیامو میبرم مترو و پارک میفروشم

    بهم گفت نرو ، گفتم چرا ، گفت گردنتو اذیت میدی بعد که سنت گذشت از کار میفتی مثل من میای هرچی داری میدی بیمارستان

    من اونموقع که داشت حرف میزد تو دلم مرور میکردم و میگفتم نه خدای من وعده داده بهم

    گفته اومدی تو این دنیا تا بری دنبال عشقت نقاشی و هدیه و استعدادی که بهم داده گفته مهارتت بیشتر کن من مراقب جسمت هستم

    و قشنگ یاد زمانایی افتادم که باورم محدود بود و دقیقا قبل از آگاهی که تا 30 سالگیم حدود سال 96 تا 1401 نقاشی رو که دائم میکشیدم و دستام درد میکرد حتی گردن درد داشتم و از گردنم یه استخون خم شده بود

    الان که اینارو مینویسم در ادامه بگم

    از وقتی باورام تغییر کرد تو این مسیر آگاهی و تو راه شناخت خودم و خدا و خدای جدیدم پا گذاشتم به یکباره درد دستام رفت

    حتی من چند وقته به گردنم که نگاه میکنم میگم خدایا تو چیکار کردی با گردن من ؟؟؟؟؟؟

    گردنم به طرز شگفت انگیزی صاف صاف شده اون قسمتی که ستون فقرات به گردن وصل هست کاملا صاف شده

    حتی از وقتی رنگ روغن رفتم اوایل کمرم رو خم میکردم ولی بعد که بیشتر با خدا حرف زدم بهم گفته میشد طیبه تو فقط مستقیم و صاف بشین رو صندلی و تکیه بده من خودم همه کارارو برات انجام میدم

    حتی نشستن من هم تغییر کرده ،موقع نقاشی کشیدن صاف صاف میشینم

    و اینارو یادآوری کردم که من دیگه به منبعی وصلم که خودش مراقب بدنمه و جدیدا درخواست کردم که یادم بده تغذیه ام رو اصلاح بکنم و ورزش کنم تا مراقبت بشه از بدنم

    وقتی دقت میکنم به حرفای آدما سعی میکنم که همینجوری قبولشون نکنم و برای خودم تحلیل میکنم و سعی میکنم درسای خوبشو ازش بگیرم و عمل کنم

    وقتی عموم گفت طیبه کار نکن ،گفتم عمو نمیشه که کار نکنم باید تلاش کنم

    نمیشه که از برادرم پول بگیرم اونم داره تلاش میکنه برای خودش

    منم تلاش میکنم برای خودم

    بعد که برگشتیم مادرم مثل همیشه که انقدر بخشنده هست رفت برامون بستنی خرید دو تا خوردیم فوق العاده خوشمزه بود

    و از خدا سپاسگزاری کردم

    وقتی برگشتیم با مادرم یکم تو ایستگاه مترو وایسادیم ولی کسی نخرید و جمع کردیم برگشتیم ، داشتم با خدا حرف میزدم گفتم خب خدا چی میگی ؟ چیکار باید بکنم ؟ تو تلاش منو میبینی من نمیدونم تو خدایی تو بگو چیکار کنم

    من ازت میخوام

    و بعد بهش گفتم ببین خدا ،استادم گفت که قراره کلاس یک و نیم ساله طبیعت شروع بشه و اگر ثبتنام نکنیم میمونه برای دو سال بعد شروع کلاس جدید

    گفتم من نمیدونم تو خدایی تو منو آوردی تجریش تا رنگ روغن یاد بگیرم و حتی پولشم خودت هربار بهم‌میرسونی

    من الان اینو میخوام خودت جورش کن که دو ماه بعد بیام و ثبتنام کنم

    گفتم خدای من دلم میخواد پیشرفت کنم تو مهارت نقاشی کمکم کن سعی میکنم ایمانم رو در عمل بهت نشون بدم و بیشتر قدم هام رو سریع بردارم

    بعد که برمیگشتیم خونه حدود ساعت 8 شب بود ، منتظر بودیم اتوبوس شهرکمون بیاد من لج کردم گفتم پله داره من نمیام تا بی آرتی بیاد ،مادرم گفت بیا با بی آر تی بریم گفتم نه من وایمیستم و با اتوبوس میام مادرم اینا رفتن بعد انقدر بلند بود صدای درونم که شنیدم گفت پاشو برو لج نکن کارت درست نیست زود پاشو برو و گفتم آخه خدا …

    بعد بلند شدم و رفتم چشم گفتم و وقتی اومدم پیش مادرم اینا دیدم چمدون نقاشیارو مادرم پایین آور گفتم ببین طیبه خدا میخواست لج نکنی وبری کمک کنی

    این رفتارت درست نبود باید کمک‌کنی

    و سریع رفتم و وقتی رفتم اونور خیابون وسط اتوبان دیدم بی آرتی اومد

    گفتم وای ببین دقیقا خدا گفت زود پاشو که بری برسی و باهم برین خونه

    وقتی سوار اتوبوس شدیم مادرم خندید گفت تو هم اومدی چه زود اومدی

    بعد که رسیدیم خونه ،خواهر زاده ام گفت میرم یکم بازی کنم و ما رفتیم خونه یهویی دیدم مادرم گفت خواهر زاده ام میگه خاله بیا پایین مشتری داری

    دیدم یه پسر بچه تقریبا 10 ساله گفت خاله برام بنز میکشی ؟؟؟ گفتم یکم گرون میشه گفت پس مک کویین یا باب اسفنجی بکش گفت خاله الان باید برم خونه فردا میام اگر مادرم اجازه بده پول میارم برام طرح آینه رو بکشی گفتم باشه و رفت

    برام جالب بود من نمیشناختمش من رو با خواهر زاده ام دیده بود که داریم نقاشی میفروشیم و دیده بودتش امشب گفته بود سفارش دارم و اومدن جلو در خونه

    گفتم ببین طیبه تو تلاشتو بکن اصلا فکر این نباش که چجوری قراره مشتری بیاد ، همین الان ببین خدا چجوری مشتری شد برات

    هرچی باز از خدا بهم برسه من به خیرش محتاجم

    خیلی خوشحالم از اینکه سعی میکنم درس بگیرم و عمل کنم و وقتایی که عمل نمیکنم خدا به طرق مختلف قانون رو یادآوری میکنه بهم و میگه کارت اشتباهه

    وقتی از بیمارستان برگشتم گفتم بذار برم اون کافه نقاشیمو نشون بدم دیدم رو سر در کافه ژاپنی چینی نوشته و رفتم از جلو درش نگاه کردم دیوارش پر از نقاشی چینی بود ماهی و منزه های زیبا با مداد رنگی و آبرنگ

    گفتم نه نرم من چجوری به زبون اونا حرف بزنم و بعد نرفتم و وقتی فکر میکردم گفتم طیبه باید میرفتی

    به فارسی نوشته بودن کافه صد در صد کسی بود که فارسی حرف بزنه

    بعد تصمیم گرفتم اگر خدا بخواد وقتی رفتم ملاقات عموم بیمارستان از اونجا نقاشیمو ببرم نشون بدم

    توکل به خدا من باید تلاشمو بکنم و ایمانم رو در عمل نشون بدم تا خدا درارو به روم‌باز کنه

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام به استاد مهربان

    سلام به دوستان عزیز خودم

    یک درس که از صحبت های استاد در این فایل یاد گرفتم این بود که باید برای هر کاری و هر هدفی که می خواهم انجام بدهم دلیل و منطق خودم را داشته باشم

    باید دلیل خودم را داشته باشم

    زمانی که باور کنم که این دلیل و این هدف برای من است

    بعد باید برای رسیدن به آن هدف تمام تلاش خودم را انجام بدهم

    مطمین باشم که به هدف خودم خواهم رسید

    ایمان داشته باشم که راه خودم درست است

    زمانی که هدف خودم را مشخص می کنم باید تمام باورهای خودم را در جهت رسیدن به هدف خودم تنظیم کنم

    باید در جهت رسیدن به هدف خودم اقدام کنم

    ترمزهای خودم را بشناسم و برای رفع آن ترمزها باید باورهای درست و خوبی را بسازم

    نکته اساسی که در این فایل و از صحبت های استاد یاد گرفتم این بود که زمانی که می خواهم برای هدف خودم حرکت کنم باید تمام تمرکز خودم را برای آن هدف بگذارم

    تمام سعی و تلاش خودم برای آن هدف بکار ببندم

    هر چیزی و هر عامل دیگری که مانع از حرکت من می شود را باید از خودم دور کنم

    این درس بسیار بزرگی برای من بود

    عمل کردن به این مورد بسیار مهم است و راه را برای من هموار و هموارتر می کند

    در نهایت زمانی که آماده تغییر می شوم و شروع به تغییر کردن می کنم جهان هم به این تغییر جواب می دهد و شرایط و امکاناتی را برای من مهیا می کند که همراستا در این مسیر است

    این درس عالی برای امروز من بود

    سپاس از استاد عزیز که دستی از دستهای خداوند برای من در روی زمین بوده است

    سپاس از خدای هدایت گر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای مهربانی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    مهدی امامی گفته:
    مدت عضویت: 3101 روز

    سلام بر استاد نازنین

    این فایل هم خیلی عالی بود تشکر از وقتی که برای ما می گذارید

    استادجان به حرفات گوش دادم با خدای خودم دوست شدم

    به حرفات گوش دادم درآمدم ماه به ماه اضافه شد

    به حرفات گوش دادم اعتماد به نفسم عالی شد

    به حرفات گوش دادم به آرامش رسیدم

    به حرفات گوش دادم عجله یادم رفت

    به حرفات گوش دادم نگرانی یادم رفت

    به حرفات گوش دادم حرص و طمع فراموش شد

    به حرفات گوش دادم مدارم تغییر کرد

    به حرفات گوش دادم بخشش را یاد گرفتم

    به حرفات گوش دادم آرام شدم

    به حرفات گوش دادم هرروز معجزه خداوند را میبینم

    به حرفات گوش دادم عظمت خداوند را در وجودم دیدم

    به حرفات گوش دادم به توانایی‌هایم را پیدا کردم

    به حرفات گوش دادم مشتریهایم روزبه روز بیشتر شد

    به حرفات گوش دادم توشغلم پیشرفت کردم

    به حرفات گوش دادم نگاهم به داشته هایم زوم کردم

    به حرفات گوش دادم سپاسگزاری را یاد گرفتم (مخصوصا اون قسمتی استاد گفتی اشک و لبخند باهم باشدهرروز هرروز خدا برایم اتفاق می‌افتد و ممنونم از خداوند وهاب)

    به حرفات گوش دادم زندگی را قشنگ دیدم

    به حرفات گوش دادم بعد از ۱۸ماه که مدام گوش دادم به راحتی خانه دار شدم باورت نمیشه با ۵۰هزارتومان

    به حرفات گوش دادم خدارادرک کردم

    به حرفات گوش دادم شرک دیگر پاک شددر وجودم

    به حرفات گوش دادم باورهای مذهبی را کامل پیدا کردم ازش دوری کردم

    به حرفات گوش دادم خودم را خالق زندگیم دیدم

    به حرفات گوش دادم امیددرمن زنده شد

    به حرفات گوش دادم کنترل زندگیم را دست خودم گرفتم

    به حرفات گوش دادم وتا آخرعمرم گوش میدم وعمل میکنم تا جهان را جای بهتربرای زندگی کردن برایم باشد

    استاد می‌خوام باشما خودمونی باشم دوست دارم بهت بگم داداشی خیلی دوست دارم داداشی ممنونم داداشی خیلی گلی داداشی سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: