سوال:
تفاوت بین «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن در برابر مسائل» چیست؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- به شناخت حقیقتی رسیدن درباره تنها نیرویی که من را خلق کرده و هدایت مرا نیز به عهده گرفته است؛
- تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند که مرا هدایت کند؛
- واضح ترین نشانه تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند؛
- چگونه به نقطه تسلیم بودن دربرابر خداوند نزدیک تر شویم؛
- نتیجه تسلیم بودن دربرابر خداوند؛
- مفهوم عملی «الا بذکر الله تطمئن القلوب»؛
- معنای تسلیم بودن در برابر خداوند؛
- نشانه های “تسلیم بودن دربرابر خداوند”؛
- فرایند تکاملی ساختن ویژگی “تسلیم بودن دربرابر خداوند” را درک کن؛
- باورهایی که لازمه تسلیم شدن در برابر خداوند است؛
- ارتباط میان تسلیم بودن در برابر خداوند و “روان شدن چرخ زندگی”؛
- نشانه های رفتاری فرد متوکل؛
- به جای نگرانی درباره مسائل پیش رو، کنجکاو باش درباره اینکه: چه راهکاری می توانم برای حل این مسئله پیدا کنم و از این “بازی کنجکاوانه”، لذت ببر؛
- به جای تسلیم شدن در برابر مسائل، با توکل بر خداوند، آنها را چالشی ببین برای بروز توانایی های درونی ات؛
تمرین برای دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”
تجربیاتی را به یاد بیاورید و در بخش نظرات این قسمت بنویسید که:
به جای تسلیم شدن در برابر هر شکلی از مسائل و مشکلات، تصمیم گرفتید روی هدایت های خداوند حساب کنید و با اینکه ایده ی کاملی از حل آن مسئله نداشتید، اولین قدم را با این جنس از توکل بر داشتید که: “خدایم با من است و قطعا من را هدایت خواهد کرد”. سپس هدایت ها یکی پس از دیگری آمد. حتی از جاهایی که هرگز فکرش را نمی کردید. در نهایت نه تنها آن مسئله حل شد بلکه ایمانی در شخصیت شما ساخته شده که: توانایی روبرو شدن با مسائل، جسارت برای حل آنها و رشد دادن ظرف وجودتان از این طریق را به شما می آموزد. ایمانی که هر بار به شما این اطمینان را می دهد: اگر روی خداوند حساب کنم، قطعا خداوند برایم کافی است.
منتظر خواندن تجربیات پندآموزتان هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
«تسلیم بودن در برابر خداوند» یا «تسلیم شدن در برابر مسائل»!
تفاوت میان مفهوم “تسلیم” در دو جمله بالا، از زمین تا آسمان است. تفاوت میان «امید با ناامیدی»، تفاوت میان «آرامش با نگرانی»، تفاوت میان «توحید با شرک» و تفاوت میان «آسان شدن برای آسانی هابا «آسان شدن برای سختی ها» است.
تسلیم بودن در برابر خداوند، پشتوانه می خواهد و این پشتوانه فقط با شناخت واقعی خداوند و رابطه ی دائمی ای که هر کدام از ما با این نیرو داریم، ساخته می شود. نیروی که “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب” است. فقط و تنها فقط با درک این ترکیب درباره خداوند یعنی” “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب”، باعث می شود که به معنای واقعی کلمه خداوند را کافی بدانیم، بر او توکل کنیم و به معنای واقعی کلمه تسلیم هدایت های این نیرو بشویم.
منابع مهمی که به من کمک می کند تا هر بار خداوند را بهتر بشناسم و ویژگی تسلیم بودن در برابر این نیرو را در شخصیت خود بروزرسانی کنم شامل:
جلسه 9 و 10 از دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها: این دو جلسه مفهوم حقیقی خداوند را به ما می شناساند و چگونگی اتصال به این نیرو را به ما یاد می دهد؛
جلسه دوم از دوره روانشناسی ثروت 3: آگاهی های این جلسه در یک کلام، مبانی “توکل بر خداوند” و “تسلیم بودن در برابر این نیرو” است. مفهومی که اجرای آن ما را روی شانه های خداوند می نشاند و چرخ زندگی مان را در تمام جنبه ها روان می کند؛
و تمام جلسات قرآنی در دوره 12 قدم:
آگاهی های جلسات قرآنی 12 قدم، فضایی است برای تعقل در قوانین زندگی و شناختن فکر خداوند. فضایی است برای درک صحیح و آگاهانهی انرژی خالق و هدایتگری که آن را خدا نامیده ایم و درک رابطه دائمی ای که با این نیرو داریم و این رابطه مهم ترین رابطه زنگی ماست.
این فضا به ما کمک می کند تا با شناخت واقعی خداوند و قوانین این نیرو برای خوشختی، اصل را از فرع تشخیص دهیم. این تشخیص باعث می شود انرژی خلق کننده ای که از خداوند به ارث برده ایم، بر مسائل حاشیه ای و بیهوده هدر نرود و صرف خلق شرایط دلخواهی شود که همیشه آرزوی تجربه اش را داشته ایم . نتیجه اجرای این آگاهیها پکیجی به نام خوشبختی است که، شامل سلامتی، استقلال مالی و آزادی زمانی و مکانی، روابط عاشقانه و در یک کلام، رسیدن به رضایت قلبی از زندگی است.
تکرار آگاهی های منابع فوق، ایمانی فعال در وجودمان می سازد که نه تنها به نجواهای ذهن فرصت ناامید کردن و نگران شدن را نمی دهد بلکه قلب مان را همواره برای دریافت هدایت های خداوند باز نگه می دارد. به اندازه ای که این آگاهی ها را تکرار می کنیم و به یاد می آوریم به همان اندازه، تسلیم هدایت های خداوند هستیم، به همان اندازه آرامش قلبی داریم و به همان اندازه شامل وعده “لا خوف علیهم و لاهم یحزنون” خداوند می شویم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»246MB24 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»22MB24 دقیقه
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این فضا و هم مداری با این اگاهی های ناب
الهی صد هزار مرتبه شکرت بابت این لحظاتی که مشغول شنیدن فایل و نوشتن دیدگاه هستم و مشغول هیچ چیزه دیگه ای نیستم
یا رب قدردانتم بابت اینکه همواره حامی من هستی و منو در مسیر درست ثابت قدم میکنی
یا رب سپاس گزارم بابت اینکه منو از تاریکی های جهل و گمراهی به مسیر حق و حقیقت هدایت فرمودی و قلبم رو به نور ایمانت روشن ساختی
تسلیم بودن در برابر خداوند
قبلا توی یک کامنتی نوشتم این خاطره رو اما مینویسم
به خاطر بدهکاری دوسال پیش توی یک تولیدی مشغول شدم و عصرا برمیگشتم و زمستون بود و بسیار سرد و من میومدم خونه و اونموفع چنتا کتاب خوب بود که میخوندم و سعی میکردم با شکست های مالی و عاطفی وحشتناک کنار بیام و اونموقع فقط من بودم و خدای من و فقط اون فهمید که بندش واقعا میخواد برگرده و تغییر بده خودشو و کمکم کرد
شکر
حالا توی تولیدی که کار میکردم یک جو بسیار منفی و زیر اب زن و رفیق فروشی و دو رویی و اینا بود و از صب تا عصر حرفهای بیهوده و بی اساس و عبث زده میشد و من خیلی فشار بهم میومد و نمیشد هم هندزفری بندازم که نشنوم
و این توجه من به نکات منفی اینا باعث میشد که به من و به گذشته و به خطاهایی که روز اول پرسیدن و یه کوچولو تعریف کردم گیر بدن و قضاوت کنن که یه بار بد حال یکی و گرفتم و از اون به بعد دیگه جرات نداشتن رودر رو حرفی بزنن اما خب اون فضا ازارم میداد
گفتم خدایا هدایت کن چیکار کنم ؟؟؟
بعد این اگاهی بهم داده شد که درخواست تو هدایت به یک فضای بهتریه ، پس باید به هر شکلی که هست توی این فضا به احساس بهتری برسی و من خیلی واضح اینو دریافت کردم و از اونروز سعی کردم نکات مثبت اونجارو ببینم و اون اشخاص رو یکی از افراد که خداوندگار ایراد گرفتن بود و منفی بینی و استاد ناامید کردن بود و انقد باور کمبود و منفی بین داشت که با تمام حسش میگف چند سال بعد برای نفس کشیدن هم باید پول بدیم و اشخاصی که دم تکون میدادن پیش رییس تولیدی و چاپلوسی میکردن و من سعی میکردم نبینم و نکات مثبتشونو ببینم
از اون شخصی که تعریف میکنم که بسیار بدبین بود تنها نکته مثبتی که ازش پیدا کردم این بود که روز اول راجب کار اونجا یه کم توضیح داد و راهنمایی کرد ،واقعا نکته مثبتی نداشت و بعد کم کم و روز به روز اون فضا داشت بهتر میشد و حس من به اون فضا داشت بهتر میشد و اون فرد بدبین شده بود بهترین دوست من دیگه اونجا حداقل پیش من کسی حرف از این و اون نمیزد و حرف شوخی و خنده بود و اون شخص بدبین انقد با من حال میکرد که میگف تو انقد ازته دل میخندی اصن غصه ها یادم میره و خلاصه این یک ماموریت بود که من عالی انجامش دادم و اوایل تغییراتم بود و به من اعتماد به نفس زیادی داد که من میتونم هر چیزی رو تغییر بدم ، خداوند گفت و من بهونه نیاوردم گفتم چشم و وقتی که من در اون فضا به احساس بهتر رسیدم و بهشت ساختم و حال میکردم با اونجا خداوند مثل همیشه به وعدش عمل کرد و یک روز اوایل ماه دوم زمستون دقیق یادم نیست که یه روز مشغول کار بودم بهم الهام کرد که از اینجا بیا بیرون و چنان دل گرمی و عشقی پشت این الهام بود که نجواها اصن همون ثانیه های اول خفه شدن اینکه ذهن میگف زمستونه و جیبت خالی و بدهکار میخوای چیکار کنی و ……
اما من اعتماد کردم و تسلیم هدایت شدم و روی خودم کارمیکردم که به فک کنم دوهفته یا کمتر نکشید که با دوستی وارد کار شدم و از اون روزا نگم که حس و حال و ارامش اونروزای من وصف ناشدنیه ،خلاصه با این دوستم از صب تاشب که کار میکردیم فقط شوخی و خنده و صحبت راجب قران و خیلی دوس داشت این دیدگاه منو و خیلی تاثیر میگرفت و از صب تا شب ما پر انرژی و با عشق کار میکردیم و حاله دله هردومون اون مدت عالیه عالیع عالی بود و پولی که درمیاوردم بیشتر شد با روزای کمتر و اخرش دوستم خیلی بیشتر تز اون چیزی که حرف زده بودیم بهم پول داد و یه بدهی دیگه داشتم که اونو پرداخت کرد و بعدا بهم گفت و من ارام ارام فاصله گرفتم از سختی ها و هدایت شدم به کار ملک که توی اون برهه دوس داشتم انجام بدم و خداوندم تازه داشتم یاد میگرفتم که تسلیمش باشم و بهم میگف و من انجام میدادم و با اون اعتماد به نفس و اون کارایی که کردم و مسائلی که حل شد من به این باور رسیده بودم که اقا من توانایی انجام هر کاری که بخوام رو دارم و با همین باور هم توی کار ملک موفق بودم و روند صعودی داشتم توی درامدم و کلی یاد گرفتم و به خاطر کارکردن روی باورهام نازنین ترین و صادق ترین و شریف ترین مشتریا و ادما میومدن سمتم و خداوندکارهارو انجام میداد و بعد کم کم که یاد گرفتم که بیشتر تسلیم باشم و هربار بهتر شدم هدایت شدم به خرید دوره دوازده قدم که تا قدم چهارم خریدم و بعد از یک سال و نیم توی کار ملک بودن دیدم که واقعا علاقه ی قلبی من نیست و طبق درخواستم و شروع دوره 12قدم درواقع شروع سفری بود برای من از مواجه شدن با ترسام و اومدن سمت علاقه ای که توش هستم و الان که مینویسم دارم درک میکنم که به اندازه ای که تسلیم شدم واقعا خداوند کارارو انجام داده و من فقط باید روی همین تیکه کار کنم و به خودم یاداوری کنم و تکرارکنم داستان تمام پیامبران و کسانی که قدرت رو به رب دادن و اون همه چیز بهشون داد و تکرار ورودی های مناسب تنها راه تغییر باورهای مخربه و خداوند همواره در این مسیر کنار منه و کمک میکنه چون موافق شکوفایی منه موافق رشد منه و میخواهد که نعمت های بیتشری به من بدهد از راه های اسان اگر که من تسلیمش باشم
الهی شکرت
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در فضای این آگاهی ها
سپاس گزار خداوند بابت درکی که از جهان و قوانین دارم که باعث شده مثل 99درصد مردم در نگرانی و استرس نباشم و این به کل دنیا می ارزه ،ارامشی که به پشتوانه ی این خداوند و قوانینش داریم .
میخوام از تجربیاتی بنویسم و به یاد بیارم ه وقتی که قدرت رو به رب دادم چطور دریاها رو برام شکافت تا ایمانم قوی بشه تا به یاد بیارم چون من فراموش کارم چون من درکم از قانون و نحوه عملکرد جهان یادم میره و باید هزاران بار تکرار کنم .
تجربه اولم که خیلی واضحه برام و ردپای توحید رو میشه در تمام لحظاتش دید برمیگرده به زمانی که دفترچه پست کردم برای خدمت ،
اینو بگم اول که من توی یک شب و فقط توی یک شب تصمیم گرفتم برم خدمت و صبحش اقدام کردم و بعد از ظهر تمام کارهای دفترچم رو انجام دادم و کارهام جوری ردیف شد که تا وقت اداری همه یاون مدارک مختلف رو من رسوندم به پلیس +10و طرف تعجب کرد و گفت انگار خیلی عجله داری ،گفتم آره همین فردام اعزام باشه میرم و خلاصه و اصن تا قبل از اون تو کل زندگیم حتی به خدمت فکر نکرده بودم و اصلا تو فضاش نبودم ،اما میبینم الان طرف 15سالشه و دغدغه خدمت داره ،
خلاصه تمام دوستام و هم کلاسی هام و رفیقای بچگیم تو دهات قبل من اکثرا رفته بودن و پذیرش کرده بودن برای سپاه و افتاده بودن شهره خودمون و من چون بندرعباس بودم از اونجا اومدم بعداً ، خلاصه خیلی ها به من گفتن که برو پذیرش کن سپاه و غد نباش میری میفتی یه جایی که مثل چی پشیمون میشی و الان کلت داغه و نمیفهمی و هزارتا حرفه دیگه
نمیدونم اون چه نیرویی بود که تو وجود من زبانه میکشید و قبل اون تجربش نکرده بودم و اونموقع اصلا تو فضای این قوانین نبودم ،اصلا حال دلم انقد خوب بود که میگفتم حتی نقطه ی مرزیم بیفتم میرم و واقعا این حرفم دلی بود و هیچ نشانی از ترس در من نبود ،
وانان که ایمان آوردند نه غمی برانهاست و نه ترسی ،واونموقع ناآگاهانه قدرت رو به نیرویی سپرده بودم که کل کیهان رو داشت مدیریت میکرد و من حتی نمیشناختمش و فقط یک سری حرفها راجبش شنیده بودم از بچگی ،
الان که دارم مینویسم اون حس قدرت رو با تمام وجودم دارم حسش میکنم ،چه حس و حالی بود ،اصن انقد سرشار از حس و حال خوب بودم و در لحظه ،که شب آخر که صب قرار بود برم و اعزامم بود ،انقد شبش خندیدم و شاد بودم و شوخی میکردم که خدا بیامرزد پدربزرگم به جورایی نگران حالم بود و ازم جدی پرسید ،گفتی میدونی داری کجا میری؟؟؟عروسی دعوت نشدی ها و من هیچوقت این حرفش رو یادم نمیره ،یادش بخیر ،
خلاصه من پذیرش نکردم و فقط چیزهایی که از ارتش شنیده بودم علاقه مند به ارتش بودم و خلاصه افتادم ارتش ،
خلاصه رفتم و دوران آموزشم با دوستان و رفقای هم دوره ای چقدر خوش گذشت تو اون سرمای وحشتناک 03 و یه روز اومدن تو کلاس و سه نفر رو انتخاب کردن از گروهان ما و بردن یه اتاقی ،یادمه من بودم و دوتا دوستم که اونام مثل من روحیشون شاد بود و حالشون خوب بود و ترس و نگرانی از اینکه کجا بیفتن نداشتن و خلاصه رفتیم واونموقع از نظر ما شانسی بود اما جهان داشت با دقت و نظم کارشو انجام میداد ،ما رفتیم و مصاحبه شدیم و اون دوره که بالای 500نفر گردان ما بود ،فقط ما سه تا افتادیم بهشت ارتش ،یعنی کجا ؟؟لویزان حفاظت اطلاعات ،اونایی که بودن میدونن که بهشت ایرانه برا خدمت تو ارتش ،
و بقیه همه افتاده بودن نقاط مرزی و سخت مثل کرمانشاه و پسوه و پیرانشهر و خاش و …..یادمه دقیقا چقدر داشتن گریه میکردن من خجالت میکشیدم جای اونا ،
نکته اینجاست چنتا رفیق داشتم هم دوره ای که میگفتن سرهنگ فلانی فامیله ماست و مارو سپرده و میفتم دقیقا بغل خونمون و خدمت میکنم ،یکی میگفت سردار فلانی رفیق بابامه و یکی میگفت آشنا دارم تو اطلاعات فلان جا و چنان خیالشون تخت بود که نگو ، البته رضا هم خیالش تخت بود ،اما این کجا و اون کجا ،
میدونی من آشنای سردار و سرتیپ و سرهنگ نداشتم ،من به کسی نسپرده بودم ،من از کسی قول نگرفته بودم ،اما قدرت رو به نیرویی داده بودم که هر لحظه تو قلب من بود ، روز آخری که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم تا یک هفته مرخصی باشیم و بریم تو یگان معرفی کنیم خودمونو ،میدیدم همونایی که خیالشون راحت بود و دوست و آشنای سرتیپ و سرهنگ داشتن چجوری پشت گوشی آشفته داشتن حرف میزدن که بابا تو مگه نگفتی که میندازمت پیشه خودم و رو من حساب کن و خیالت راحت باشه و ….. و من اینارو میشنیدم اما هیچ حسی نداشتم و نمیدونستم رو چه نیرویی من حساب کردم و رو چه حسابی اونا این بلا سرشون اومده ،
خلاصه رب من منو گذاشت بهشت ایران برا خدمت ،نکته جالبش کجاست ،به پدرم گفتم که جام خوبه و اینا ولی رفتم تهران پادگان سیدخندان که خودمو معرفی کردم و اسم منو جدا صدا زدن و یه نامه دادن بهم و گفتن برو لویزان و رفتم و گفتن یگانت اینجاست ولی نامه رو هر کی میدید باور نمیکرد و منم نمیدونستم چی به چیه ، فقط میگفتن برو اونجا و بیا اینجا و این نامه رو بگیر و در عرض فقط و فقط دو سه روز کارهای اداری من به شکل معجزه آسا ردیف شد و من اصن نمیدونستم داستان چیه و یه نامه دادن دستم و گفتن انتقالیته ،
کجا نزدیکترین پادگان ارتش به شهر خودم !!!!
چی شده ؟؟؟ کی منو سپرده ؟؟؟ انتقالیه چی ؟؟؟
به پدرم زنگ زدم و گفتم به کسی سپردی ؟؟؟گفت نه تو گفتی جام راحته و اینا ،من به کسی نگفتم ،
اما کی گفته بود ؟؟؟ کی کارها رو انجام داده بود ؟؟؟ همونی که رضا فقط دلش با اون آروم بود و ضره ای نگرانی نداشت اما روچه حسابی ؟؟؟نمیدونم رو چه حسابی انقد آروم بود رضا ؟؟؟نمیدونم ، اما الان میدونم که چه قدرتی پشتیبان من بود و من قدرت رو به کی داده بودم ، در عرض 3روز اومدم نزدیکترین جا به شهره خودم و هر کسی نامه انتقالی رو میدید باور نمیکرد و میگفت قانون اینه که اگه یگانت مشخص شد باید حداقل 6ماه اونجا باشی و بعد بیفتی دنبال کارای انتقالیت اونم شرایط داره اونجایی که درخواست انتقالی میدی باید کسی باشه از اونجا که اونم درخواست بده به یگانی که تو هستی یا نفر به نفر باشه و….. اما اینا قانونه دولت و نظامه نه قانون تسلیم و سرسپردگی ،بحث تسلیم در برابر رب یه چیز خیلی فراتر از این قانون هاست ، و من خدمتم رو با بهترین دوستای دنیا گذروندم و بعده خدمتم اون کسی که منو سپرده بود و کارای انتقالیم رو انجام داده بود رو تازه دیدم و ازش تشکر کردم ، نگو یه نفر از آشناها بهش زنگ زده و گفته فلانی سربازه و آموزشیش فلان شهره ، و اون منو سپرده بود که در عرض 3روز انتقالیم تودستم بود ،که ندیدم یکی درتمام طول خدمتم تو سه روز انتقالی بگیره ،
اما مگه من سپرده بودم ؟؟؟
مگه من به 10نفر گفته بودم که کارای منو انجام بدین؟؟؟
مگه من رفتم دنباله اشنا؟؟؟؟
نه من فقط به کسی دل سپرده بودم که به همهی انسانها و به همهی دلها دسترسی داره ،به کسی که اختیارنفس کشیدن تک به تک تمام سرتیپ ها و سرهنگ ها به دست اون بود ، و خب انجام شد ،ههههه
من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
چندین مثال دارم توی کسب و کارم
زمانی که شریک شدم و دبه کردن و پولارو پیچوندن ،اما قسم به خودش که انقد دلم آروم بود که تا عصر بخشیدمشون و براشون آرزوی موفقیت کردم و ایمانم و نشون دادم و ،پاداش ها بعد از اون اومد و اومد و شیرین ترین معامله هارو انجام دادم و بهترین مشتری های دنیا رو خدا برام فرستاد ،انقدر مشتری های صاف و صادق و شریفی برام میفرستاد که فقط سجده میکردم بهش ،
هزاران مثال کوچک و بزرگ دارم ،از زمانهایی که تو دلم بهش گفتم و انجام داد
یه بار یه پولی قرار بود به دستم برسه از یه معامله ای که فکرم رو درگیر میکرد و بهم گف که ولش کن ذهنت و آزاد کن و از روش بردار ،گفتم چشم
و به خودش قسم که دوساعت طول نکشید که گوشیم زنگ خورد و دقیقا همون مبلغ رو از اون معامله برداشتم ،و جالبیش اینجاست که با تمام قلبم برای اون کسی که یه کم بدقولی کرده بود ،ارزوی موفقیت میکردم و میگفتم خدا هزاران برابر اون مبلغ رو تو زندگیش جاری کنه و تو دلم عاشقانه براش چیزای خوب میساختم و درست بعد دوسه روز اون مبلغ رو بدون اینکه من بهش بگم زده بود ،درحالی که همونجا که حسم گف من بیخیالش شده بودم ،اما قانون خداست دیگه ،
حالا چرا من بهش دل نسپارم ؟؟؟
چرا به خودم نگرانی بدم؟؟؟چرا نگرانی هامو و بار سنگین زندگیمو مزارم رو دوش اون ؟؟؟
چرا با نگرانی و ناراحتی دست رد به نیرویی بزنم که هر لحظه داره سلول به سلول منو مدیریت میکنه ؟؟؟ نیرویی که منو از هیچ آفریده و بالغ ساخته
مگه من چه کاری برای این ذهن و بدن انجام دادم که الان میخوام برای کسب و کارم خودم کاری انجام بدم ؟؟؟
مگه اون نمیتونه ؟؟؟
مگه اون تا حالا هر وقت که بهش سپردم انجام نداده ؟؟؟
و زمانی که آدم هبوط کرد ما گفتیم وقتی هدایتی از جانب ما می آید ،اگر از آن پیروی کنید ،نه غمی برشماست و نه ترسی خواهید داشت .
خدایا من سپردم به تو تمام خواسته هامو تمام دغدغه هامو و مسأله هامو چون خودم توانایی حل مسأله هارو ندارم و بدون تو عاجزم و ناتوان
ای توانا ،ای دانا ،ای مدیر و مدبر کیهان ،ای آگاه به اسرار غیب ،ای عالم به غیب و شهود و ای مالک ملک وجود ،من تسلیمم من هیچی نمیدونم تو منو ببر
خدایا قلبم رو به مقام عالی رضا و تسلیم هدایت کن و منو مومن بمیران
در پناه رب قدرتمند کیهان .
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
اجرای توحید در عمل
چقدر متن این فایل زیبا و الهام بخش بود ،چقدر خوبه تسلیم در برابر رب
اینکه من به اندازه ی ایمانم به هدایت و حمایت این نیرو در هر لحظه لاخوف علیهم و لایحزنون میشوم ، اینکه خداوند تعهد کرده که مراقب من باشه و کار منو راه بندازه به شرطی که توحیدی عمل کنم ، به شرطی تسلیم او باشم تا تسلیم سختی ها نشوم ،
و چقدر عالی نوشتید که تسلیم در برابر رب با تسلیم در برابر مشکلات ،تفاوت بین ایمان و بی ایمانیه ،تفاوت بین امید و نامیدیه
و به اندازه ای که ما قدرت این نیرو رو باورمیکنیم ،به اندازه ای که ما حساب میکنیم روی این نیرو فارغ از هرچیزی به اندازه ای که سرسپرده تر و تسلیم تر میشویم ،به همان اندازه داریم راه ورود خواسته ها به زندگیمونو بازتر میکنیم ، به اندازه ای که تسلیمیم داریم در رو به روی نعمت ها و خواسته هایی که داشتیم باز میکنیم و باز نگه میداریم ، و ساختن این باورهای توحیدی نیاز داره به باور به اینکه تنها راه خوشبختی همینه و خداوند همینو برا ما میخواد و قوانینش همینه ، ساختن این باورها نیاز داره به تکرار ، نیاز داره به تمرین ،نیاز داره به استقامت ، خداوندی که در قرآن میفرماید ، اگه ایمان آوردی و گفتی خدا ،دستتو بزار تو دستم و استقامت کن ، تموم چیزی نیست که تو بخوای و نرسی ، آره ساختن این باورها نیاز داره به تکامل رضا جان ، یه شبه نیست و تو هرروزی که میگذره و به جا نمیزنی داری یه قدم نزدیک میشی به اون ایده عالت ،با هرروز استقامت و تکرار و تمرین داره این باورهای قدرتمند کننده عالی تو وجودت شکل میگیره و به همون اندازه تو داری به خودت اجازه ی دریافت میدی ،به اندازه ای که تسلیم ربی نه مشکلات به همون اندازه آرامش و یقین قلبی داری و در مواجهه با مسأله ای به موهبت های اون و فرصت هایی که برات داره تمرکز میکنی ،به اینکه حل اون مسأله چقدر تواناتر میکنه تورو ، بعد حلش چقدر اعتماد بنفس میسازی ، چقدر ایمانت و باورت به خودت و توانایی هات و خداوند و هدایتش بیشتر میشه ؟؟ و مگه باور ساختن چیزی جزو اینه ؟؟؟ چیزی جز حرکت و رفتن تو دل چالش های مسیر و استاد خیلی زیبا تو کتاب رویاها میگن که فرصت ها زمانی به ما داده میشن که با ترسی مواجه شویم ، خب خدا چطور میخواد منو برسونه ؟؟؟با هدایت من به سمت حل مسأله و حمایت ازمن ، خدا چطور منو میرسونه ؟؟؟ با ساختن اعتماد به نفسم ، ظرف منو بزرگتر میکنه تا نعمت های که میخوام توش جا بشه ، منو آماده ی اون جایگاهی که میخوام میکنه ،من شجاعت میخوام و اون شجاعت نامیده به من ،بلکه فرصت هایی میده که انتخاب کنم شجاع باشم یا بترسم؟ من قدرت میخوام و اون به من قدرت نمیده ،بلکه مسأله هایی در مسیرم به من میده که با حل اونها من انتخاب کنم که قدرتمند باشم ،اره اون فرصت میده تا انتخاب کنم ،
تسلیم دربرابر رب=احساس خوب و آرامش
احساس خوب و آرامش= تسلیم در برابر رب
و من انتخاب میکنم که در مسیر توحید حرکت کنم ،به کسی وابسته نباشم ، به کسی باج ندم تحت هر شرایطی
من انتخاب میکنم دستمو بزارم تو دستش و در اوج قدرت باشم در دنیای خودم
من انتخاب میکنم که تسلیمش باشم و مسأله هارو حل کنم و بهشون به شکل موهبت و فرصت های عالی نگاه کنم ، بهشون به این شکل نگاه کنم که دارن منو آماده میکنن برا اون جایگاهی که میخوام
من انتخاب میکنم که دستمو بزارم تو دستش و با احساس خوب و آرامش درس های فراوان کسب و کارمو یاد بگیرم
من انتخاب میکنم که در کمال قدرت و در اوج عزت و احترام زندگی کنم
من انتخاب میکنم که ثروت رو معنوی بدونم
من انتخاب میکنم که غرق روابط زیبا و صمیمی و با عشق باشم
من انتخاب میکنم که در اوج سلامتی زندگی کنم
من انتخاب میکنم که با خودم و تمام جهان در صلح باشم
من انتخاب میکنم که با تمام وجودم همه ی کسانی که با ضربه زدن به من درس های فوق العاده ای بهم آموختن و با قلبی پاک و صاف ببخشم و از صمیم قلبم برای تک تک آنها از خداوند مهربانم سعادت و ثروت و خوشبختی بخوام
من انتخاب میکنم که در وفور نعمت و فراوانی در تمام ابعاد زندگی کنم
من انتخاب میکنم که در همواره فردی قابل اعتماد و قابل احترام و توحیدی باشم
من انتخاب میکنم که همواره شاد و پرانرژی باشم
من انتخاب میکنم که همواره آرام باشم و به ندای قلبم گوش فرا دهم
من انتخاب میکنم که رستگار باشم
و اینها همه و همه مراحل شفای روح منه
و من انتخاب میکنم تا در هر لحظه روحمو (خداوند) راضی و خشنود کنم ولاغیررررررر
الهی صدهزار مرتبه شکرت بابت استاد عزیزی که دارم تا همواره توحید رو به من یادآوری کنه
خدایا صدهزار مرتبه شکرت که من در این مسیر قدم برمیدارم ، سپاس گزارم بابت این مدار و فرکانس
الهی صدهزار مرتبه شکرت بابت هدایتت به اصل
خدایا من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ،
قطره ای دانش که بخشیدی زپیش
متصل گردان به دریاهای خویش
من انتخاب میکنم که تسلیم باشم ،تسلیم تو
در پناه الله یکتا .
سلام طیبه جان
چقدر زیبا نوشتی و دلنشین
چقدر خوبه که آروم شدی و خودت رو سپردی به دست رب
چقدر خوبه که سعی میکنی بیشتر بهش اعتماد کنی تا کارهارو برات انجام بده
چقدر خوشحال شدم از فروش کارهات و میدونم چه حسی شیرینی داره و این احساس خوب و سپاس گذاریت باعث میشه هدایت بشی و حتی تو مهمونیم ازت بخرن و مشتری داشته باشی
این نکته رو برداشتم که من یه قدم بردارم خدا هزاران قدم برام برمیداره ،و چقدر زیبا نوشتی
و نکته بعدی اینکه انقد قشنگ دل سپردی که حتی کوچکترین رفتارو عادت هاتو بهت میگه و بهت الهام میکنه و چقدر خوبه زندگی با همچین خدایی که هر لحظه داره هدایتم میکنه و هدایت منو برخودش واجب کرده
آرزو میکنم همواره غرق نعمت و ثروت و فراوانی باشه زندگیت و همواره هدایت بشی به مسیرهای آسان و لذت بخش برای ساختن ثروت .
در پناه الله یکتا .