مصاحبه با استاد | فرصت «لذت بردن از مسیر رشد» را از خودت نگیر - صفحه 39

777 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 746 روز

    1403/11/9روز206

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان گل

    خدایا شکرت بخاطر یک روز بی نظیر بخاطر یک فایل فوق العاده

    واقعا لذتبخش. بود ممنونم از شما استاد عزیزم

    قانون تکامل:

    رها باش و لذت ببر و به خودت سخت نگیر آروم آروم یاد بگیر به وقتش همه چیز اتفاق می آفته

    کسب و کار :

    عشق+باور درست+استمرار

    وقتی این ترکیب و عمل کنیم موفقیت و ثروت خودش میاد

    اگر ما عاشق شغل امون باشیم استمرار هم میاد و اگر باورهامون درست باشه ثروت هم خلق میشه

    اگر خیلی نیاز به جلب توجه داریم مشکل از ریشه ی عزت نفسمون هست ما چرا میخواهیم معروف بشیم و یا همه مارو بشناسم بخاطر جلب توجه و مورد تایید قرار گرفتن

    ما انسانیم و یه بخشی از این نیاز به توجه طبیعی هست و نباید سخت بگیریم و کمالگرایی کنیم اما اگر از حالت طبیعی خارج بشه اونوقت که سخت ‌مایه عذاب میشه

    خدایا شکرت که اینهمه آگاهی ناب و شنیدم و لذت بردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1175 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    به نظر من این فایل برای خودم یک دوره فوق العاده است

    هر چه بیشتر این فایل را گوش می دهم نکته های تازه تری را در آن یاد می گیرم

    ممنون خدایی هستم که همیشه با دستهای مهربان خود در حال هدایت کردن من است

    ممنون خدای خوب خودم هستم که اکنون به این آگاهی های ناب پی بردم

    اگر دیگری برای رسیدن به یک خواسته مدت ها تلاش کرده است هیچ لزوم ندارد که من هم همان طور باشم

    می توانم با درک قوانین به این جهان

    می توانم با ساخت باورهای خوب و عالی

    به بهترین نتایج دست پیدا کنم

    قرار نیست همان نتایج که دیگران گرفته اند من هم دقیقا همان نتایج را بگیرم و همان راه را بروم

    باورهای من است که شرایط و موقعیت های زندگی من را شکل می دهند

    اما مهمترین درس امروز برای من این بود که باید و باید از زندگی خودم لذت ببرم

    حال خوب را برای خودم بسازم

    هر چه لذت ببرم بی شک جهان هم به همان اندازه بیشتر و بهتر برای من هموار می کند

    هرچه بیشتر ئو بهتر حال خوب را برای خودم بسازم جهان هم بهتر و بیشتر برای من هموار می کند

    چقدر این درس نکته دارد

    چقدر این در حال خوب را برای من می سازد

    درس دیگر

    کار دیگر

    دنبال عشق خودم باشم

    از حال خوب خودم در مسیری حرکت کنم که به آن عشق دارم و آنرا دوست دارم

    مسیر خودم را ادامه بدهم و این یکی از کلیدی ترین نکاتی بود که من امروز در این فایل یاد گرفتم

    قدم بردارم

    حرکت کنم

    ترس های خودم را رها کنم

    در کنار همه اینها ساخت باورهای فوق العاده

    ساخت حال خوب

    داشتن افکاری هدفمند و ثروتمند

    اینها واقعا مهم و اساسی و ضروری است

    ممنون خدای خوب خودم هستم که امروز من را اینگونهدهدایت کرد تا باز این کلیپ فوق العاده را بشنوم و باز نگرشی دوباره در مورد فکر و ذکر و افکار و باورهای خودم داشته باشم

    ناامید نشوم

    راه خودم را ادامه بدهم

    همیشه مستمر در مسیر خودم باشم

    در کنار همه اینها به خدای خودم ایمان و امید و توکل داشته باشم

    از او کمک بگیرم و او را همیشه در کنار خودم ببینم

    چقدر این موضوع مهم و اساسی و فوق العاده است

    دیدن آنچه که در کنار خودم است ئ از آن ها لذت بردن

    دیدن نعمتهای اطراف خودم

    سپاسگذار خدای خوب خودم بودن

    واقعا خوشحال هستم که اکنون در حال نوشتن این کامنت هستم

    حال خوب دارم و دوست دارم که این حال خوب برای من همیشگی و دائمی باشد

    می دانم که هر چه را بخواهم بی شک جهان به من خواهد داد

    به امید روزهای بهتر عالیتر و فوق العاده تر

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای هدایتگر خوب خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1617 روز

    جانا سخن از زبان ما میگویی

    من عاشقتونم استاد، عاشق شمام مریم جان شایسته، و عاشق خدای خوبم و این همزمانی ها و رفع نیازها به موقع

    سلااااااااااام به همه ی خوبان

    خدایا شکرت بابت یه نعمت دیگه، یه فایل پر برکت دیگه

    امشب وقتی دیدم گام بعدی اومده خود به خود دفترمو برداشتم شروع کردم گوش دادن و همزمان نوت برداشتن و تو دفتر نوشتن… خیلی وقت بود اینکارو نکرده بودم، درسته که کامنت نوشتن هم یه جورایی شبیه نوت برداریه، ولی اینکه تو دفتر بنویسی، با کاغذ و قلم بنویسی برای من یه لذت و کیف دیگه ای داره:)

    همینجوری مینوشتم و لذت میبردم و روشن میشدم:) خدایا شکرت برای این آگاهی ها، چقدر خوشحالم واقعا برای این توفیق، این سعادت، این نعمت

    خلاصه انقد روشن شدم که الان حس یه لامپ مشعشع نورانی رو دارم؛) دیگه گفتم بیام کامنت بنویسم

    کل فایل که عاااااالی بود و خیلی آموزنده و باحال

    ولی اون آخراش اصن انگار خدا داشت با من حرف میزد:) اشکمو دراورد این حس

    خدا داشت به من میگفت خیلی سخت نگیر به خودت، تو مسیرِ جا افتادن، تو مسیرِ یاد گرفتنِ هنرها و مهارت های جدید

    حواست باشه که از مسیر لذت ببری، از قدم به قدمِ این یاد گرفتن لذت ببری، از قدم به قدمِ جا افتادن تو فرهنگ و زندگیِ کانادا لذت ببری

    عجله نداشته باش برای رسیدن به آخرِ مسیر، رسیدن به هدف، به خودتم سخت نگیر، طول مسیر رو زندگی کن و تجربه کن و لذت ببر

    اگر از زندگی لذت ببرین با تمرکز بر زیبایی های زندگی، با موندن تو احساس خوب، هدایت میشید به جای درست، به مسیر درست

    ممکنه اون جایی و اون چیزی که بهش هدایت شدیم مقصد اصلی و جای نهایی ما نباشه ولی ما رو میرسونه به اون هدف نهایی

    استاد اونجا که گفتین اولا (بعد از مهاجرت) خیلی عجله داشتین به نتیجه برسین و واقعا زجر میکشیدین اذیت میشدین از اینهمه فشار… ینی با گوشت و پوست و استخونم درک میکنم و میدونم چی میگین

    و چقدر به موقع اینا بهم یادآوری شد

    خدایا من عاشقتم که خودت هوامو داری

    من عاشقتم که همیشه به موقع دستمو میگیری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1175 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    ممنون خدای خوب خودم هستم که اکنون به این آگاهی های ناب پی بردم

    اگر دیگری برای رسیدن به یک خواسته مدت ها تلاش کرده است هیچ لزوم ندارد که من هم همان طور باشم

    می توانم با درک قوانین به این جهان

    می توانم با ساخت باورهای خوب و عالی

    به بهترین نتایج دست پیدا کنم

    قرار نیست همان نتایج که دیگران گرفته اند من هم دقیقا همان نتایج را بگیرم و همان راه را بروم

    باورهای من است که شرایط و موقعیت های زندگی من را شکل می دهند

    اما مهمترین درس امروز برای من این بود که باید و باید از زندگی خودم لذت ببرم

    حال خوب را برای خودم بسازم

    هر چه لذت ببرم بی شک جهان هم به همان اندازه بیشتر و بهتر برای من هموار می کند

    هرچه بیشتر ئو بهتر حال خوب را برای خودم بسازم جهان هم بهتر و بیشتر برای من هموار می کند

    چقدر این درس نکته دارد

    چقدر این در حال خوب را برای من می سازد

    درس دیگر

    کار دیگر

    دنبال عشق خودم باشم

    از حال خوب خودم در مسیری حرکت کنم که به آن عشق دارم و آنرا دوست دارم

    مسیر خودم را ادامه بدهم و این یکی از کلیدی ترین نکاتی بود که من امروز در این فایل یاد گرفتم

    در کنار همه اینها ساخت باورهای فوق العاده

    ساخت حال خوب

    داشتن افکاری هدفمند و ثروتمند

    اینها واقعا مهم و اساسی و ضروری است

    ممنون خدای خوب خودم هستم که امروز من را اینگونهدهدایت کرد تا باز این کلیپ فوق العاده را بشنوم و باز نگرشی دوباره در مورد فکر و ذکر و افکار و باورهای خودم داشته باشم

    ناامید نشوم

    راه خودم را ادامه بدهم

    همیشه مستمر در مسیر خودم باشم

    در کنار همه اینها به خدای خودم ایمان و امید و توکل داشته باشم

    از او کمک بگیرم و او را همیشه در کنار خودم ببینم

    چقدر این موضوع مهم و اساسی و فوق العاده است

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای هدایتگر خوب خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2399 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین

    خدایا شکرت که امروز این فرصت رو برام ایجاد کردی تا این فایل رو ببینم و در موردش بنویسم.

    =====================

    ֍ ما انسانیم و نیاز داریم به توجه. نباید نگاه کمالگرایانه به خودمون داشته باشیم.

    ֍ مهمترین موضوع اینه که آدم از زندگی لذت ببره و اینکه انقدر سختگیر باشه به خودش و به دیگران واقعاً نگاه غلطی هست.

    ֍ هدف رو نباد فراموش کنیم. هدف لذت بردن از زندگیه. هدف اینه که ما از این فرصتی که خدا بهمون داده در این جهان مادی استفاده کنیم، لذت ببریم، رشد کنیم، شاد باشیم و کمک کنیم بقیه هم شاد باشند.

    ֍ از اونطرف هم باید متعادل باشیم. اینکه اینقدر هم برامون مهم باشه که از نظر دیگران موفق به نظر برسیم این هم زندگی رو سخت و تلخ میکنه. یعنی احساس نیاز به توجه هم وقتی از حدی میگذره تلخ میکنه، کمالگرایی هم وقتی از حد میگذره تلخ میکنه. یه چیزی بین این دو تا باید باشه.

    =====================

    دیروز اینجا کلی بارون اومد. اینجا (جنوب کالیفرنیا) بارون خیلی کم میاد. من الان 10 ماه هست که اومدم اینجا و طی این 10 ماه فقط یک بار همون روزای اولی که اومده بودم بارون اومد و یک بار هم دیروز. برای همین دیروز خیلی بارون رو appreciate کردیم و خدا رو شکر کردیم. چون هوا بارونی بود من و عزیز دلم موندیم خونه و افتادیم به تمیزکاری :) من واقعاً از تمیز کردن خونه لذت می برم و انرژی مثبتش رو با تمام وجودم احساس می کنم. دیروز کلی به خاطر وجود عزیز دلم خدا رو شکر کردم. اونم مثل من از تمیزی لذت میبره و همیشه تو کارای خونه کمک میکنه. اگر ببینه من بلند شدم دارم یه جایی رو تمیز میکنم سریع بلند میشه و خودش رو مشغول یه کاری مثل تمیز کردن یه قسمت دیگه از خونه یا سالاد درست کردن یا غذا درست کردن یا خلاصه یه کاری میکنه. خدایا شکرت! یادم اومد چقدر روی دوره ی روابط کار کردم و سعی کردم اون ویژگی هایی که دوست دارم پارتنرم داشته باشه رو خودم داشته باشم. ورزش میکردم، سعی میکردم غذای سالم بخورم و بدنم و سلامتیم برام مهم باشه، به تمیزی و منظم بودن خونه اهمیت میدادم و خیلی کارای دیگه و الان خدا رو شکر عزیز دلم همه ی این ویژگی ها رو داره. خدایا شکرت به خاطر این قوانین و شکرت که من و خانواده م رو با این قوانین آشنا کردی.

    رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

    عاشقتونم (قلب های زیاد)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    hanife sepehri گفته:
    مدت عضویت: 1445 روز

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود بی پایان خدمت دوستان عزیز و هم فرکانسی ام

    خدایا شکرت که این فایل رو در مدار شنیدنش قرار گرفتم

    استاد عزیزم من خیلی از اون دسته ادم های هستند که نیاز جلب توجه دارم توی زندگیم

    هر کاری که میکنم همش برای این هست که جلب توجه کنم

    خونه تمیز ، خاطر تمیز ، بر و روی تمیز ، بدست آوردن مقام ، بدست آوردن ثروت ، انجام دادن کاری که دوسش داشته باشم اینه که درصد زیادی از ادم ها تایید ش کنن و خوششون بیاد

    اگر اطرافیان یا افراد مهم زندگیم تعریف امید ننکن من کلا قید اون کار رو میزنم ، باید کاری باشه که مورد توجه دیگران باشه ،

    من وقتی کسی رو که استوری می‌زاره میرم استوریشو میبینم و در موردش متن هایی مینویسم که طرف بگه وووووو چقدر زیبا ، ووووچقدر متن به جا و درست ، از من تعریف و تمجید کنه ،

    الان به درون خودم اومدم که اگه من تنهای تنها باشم باز هم از زندگیم لذت میبرم ، ولی استاد بسیار سخته برام که کسی ندونه من امروز چه کار خفنی انجام دادم ، کسی ندونه من چه غذای خوشمزه ای خوردم ، کسی ندونه من قدرت خرید چه اقلامی رو دارم ، کسی ندونه که من چقدر مهربونم ، چقدر تمیزم ، چقدر خوش خنده و خوش رو خوش صورت هستم ،

    من همیشه دنبال ادم های تو زندگیم هستم که تمجید و تحسینم کنن ، تعریف کنن ، به نظر من حتی اگه کسی هم نباشه یا کسی ندونه ما چه نعمت های داریم سپاس گزار خداوند هم نمی‌شیم .

    ولی خیلی دوست دارم واسه خودم زندگی کنم ، عاشق خودم باشم ، برام دیگران و توجه دیگران ،و نظر دیگران کم اهمیت باشه ، دوست دارم اونقدر خالص باشم که حتی اگه تو یه اتاق در بسته هم باشم از وجود خودم لذت ببرم ، با خدای خودم عشق بازی کنم ، اما وقتی میام به اینکه قراره من تنهایی تنها باشم تو دنیای خودم دلم میگیره احساس غربت میکنم ، میگم زنده نباشم بهتره ، چون به شدت وابسته ام به اطرافیانم ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    افسانه نوشادی گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    سلام

    ما انسان هستیم نباید به خودمان و دیگران سخت بگیریم و قضاوت کنیم که چنین رفتاری رو داره برای جلب توجه و نیاز به توجه ،ما انسان هستیم و نیاز داریم مقداری به جلب توجه و نیاز به توجه داریم نباید کمالگرا باشیم و سخت بگیریم که‌نه فلان کار و فلان رفتار و نکنم نیاز به توجه بده و فلان نههه یک مقداری به میزان کنترل شده ای طبیعیه همه ی ماها به این نیاز نیاز داریم اما کنترل شده باید باشد،از اون ور هم نباید دیگه هر کاری میکنیم برای جلب توجه دیگران باشد ،باید کنترل شده باشد و در حد تعادل نه اینوری نه اونوری ،حد وسط و تعادل خوبه

    این که سوال پرسیدن که میخوام تو جهان معروف بشم تو حوزه ی علاقه ی خودم و خیلی طول میکشه تا برسم به اون جایی که اون فردی که تو این حوزه مشهوره ؛تو با عشق و علاقه و لذت کارتو ادامه بده زجر و سختی نداره با عشق و علاقه مسیرو ادامه بده ،باورات درمورد ثروت خوب باشه هم به شهرت میرسی هم به ثروت،و اینم بدون هر چقدر هم که معروف بشی بازم اون افرادی که تو حوزه ی خودت هستن ممکنه بشناسنت و خیلی های دیگه که تو این حوزه نیستن اصن نشناسنت پس لذت ببر با عشق و علاقه و لذت ادامه بده ادامه بده باورات در موردت ثروت خوب باشن به همه چی میرسی به شهرت به ثروت،فقط لذت ببر از مسیر با عشق و علاقه و تکامل به همه چی میرسی

    فقط یادت باشه از مسیر لذت ببری این حرف استاده که به اینهمه موفقیت رسیدن ،از مسیر با عشق و علاقه و تکامل لذت ببری و میرسی به اون چیزی که می خوای فقط عجله نکن با عشق و لذت مسیرو ادامه بده، میرسی به چیزی که می خوای.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    حدیث سادات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    به نام خدای لذت های بی نهایت

    ردپای من از روز هشتاد و پنجم سفرنامه

    هر روز بیشتر و بیشتر مشتاق میشم به تجربه کردن چیزهایی که دوست دارم، به همین قدم های کوچک روزانه، همین لذت هایی که داریم ذره ذره از خودمون و جهان و علاقه هامون. به خودم میگم : حدیث آخجون تو وقت داری هر روز بشینی کتاب های جدید بخونی نقد کتابای جدید بخونی بیشتر داستان بنویسی شعر بگی عاشق نویسندگی بشی. هر روز یک قدم بهتر از دیروز. و بعد انقدررررر حالم خوب میشه که میخوام پرواز کنم.

    چی مهمتر از همین لحظه‌ست!؟ چی قشنگتر از بودن در لحظه‌ست!؟ چرا ما همیشه داریم با در آرزوی چیزی در آینده بودن الانمون رو نابود می‌کنیم!؟

    « ما اگر نتوانیم از خودِ الانمان لذت ببریم، هیچگاه نخواهیم توانست با رسیدن به جایگاه و موفقیت خوشحال شویم »

    چرا میگیم اگه فلان دانشگاه قبول بشم، اگه اون کارم بگیره، اگه این کارم اوکی بشه، اگه فلان اگه بهمان من خوشبخت میشم!؟

    نه نه نه نه اینطور نیست. من دارم از همین الانم، همین الان الان الان که دارم این کامنتو می‌نویسم لذت میبرم. از این باد سرد پاییزی، از نگاه کردن به گل های گلخونه‌م، از خوابیدن روی این تشک و بالش نرم، از سکوت این وقت شب.

    خدایا شکرت…

    شکرت که برای لذت های بی نهایت خلق شدم.

    شکرت که وجود دارم.

    شکرت که میخوام بخوابم و فردا یه روز مفید دیگه رو شروع کنم.

    شکرت که هستی.

    شکرت که بنده‌ی خوب تو ام.

    خدایا عاشقتم. حدیث عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  9. -
    آیلار گفته:
    مدت عضویت: 338 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همه ی دوستان عزیزم

    در یکی از فایل ها استاد گفتن که خیلی از مخاطب ها هر فایلی رو که نگاه میکنن میگن اون بهترین فایل هستش؛ و برای من دقیقا هر فایل از استاد رو که میبینم دیگه میگم این مهمترین موضوع هستش و بهترین فایلی بوده که دیدم و هر سری این تکرار میشه.

    واقعا چقدر همه ی این صحبت ها آموزشی هستن و چقدر آدم رو آگاه تر میکنن نسبت به زندگی.

    احساس میکنم من واقعا به این فایل نیاز داشتم و چقدر سپاس گذار خداوند هستم که من رو هدایت کرد؛ و چقدر خوشحالم که آگاه تر شدم.

    موضوع کمال گرایی واقعا معضل خیلی ها هست و چقدر در اطرافیانم میبینم که بخاطر همین موضوع، آسیب دیدن و احساس ناکافی بودن میکنن.

    خود من خیلی وقت ها در مورد تحصیلم خیلی کمال گرا میشم و میخوام از همه بهتر باشم و همین خیلی بهم آسیب میزنه و یا اینکه از خودم توقع بی جا دارم و به خودم زمان نمیدم که روند رشد و تکامل رو طی کنم و همین موضوع گاهی باعث میشه که انگیزه ام رو از دست بدم یا در این مسیر احساس خوبی نداشته باشم.

    یک جمله ی بسیاااااارررر مهمممم در این فایل این بود که (به خودمون زمان بدیم و از مسیر لذت ببریم) و در واقع اگر نگاهی کلی به زندگی داشته باشیم متوجه میشیم که انسان هدف نهایی خیلی از کارهاش این هست که احساس خوبی داشته باشه و لذت ببره از زندگی، پس چرا بعضی وقت ها ما این رو فراموش می‌کنیم و به خودمون این قدر سخت میگیم؟

    همیشه باید سعی کنیم که در جایگاه و در زندگی خودمون بهترین باشیم و از مقایسه هایی که باعث میشه اعتماد به نفسمون کم بشه دوری کنیم

    مثل همیشه خدارو هزار مرتبه شکر گزارم بابت آشنایی با این سایت و این خانواده ی بسیااار دوست داشتنی و انرژی مثبت.

    آرزوی موفقیت،سلامتی و خوشحالی برای همه ی دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 24 مهر رو با عشق مینویسم

    مصاحبه با استاد قسمت 22

    این فایل نشونه خدا بود برای من که امروز ازش خواستم و رندم از گالریم خدا بهم گفت گوش بدم

    امروز صبح از پارک ترافیک بهم زنگ زدن و گفتن بیا دوچرخه سواری یاد بگیر ، من پارسال که پا تو مسیر آگاهی گذاشته بودم خواستم دوچرخه بخرم و گرفتم و خواستم یاد بگیرم که رفتم پارک ترافیک و گفتن اطلاع میدن

    و من دیدم جوابی ندادن خودم رفتم یاد گرفتم

    امروز دیدم زنگ زدن گفتن که هفته بعد سه شنبه بیا برای آموزش ،که گفتم یاد گرفتم ،اما میرم چون از مانع رد شدن رو بلد نیستم و میرم اونجا یاد میگیرم

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که هر لحظه بهم کمک میکنه

    خدا ، تو این چند روز ، یعنی از وقتی بهم گفت دیگه نباید گل سر ببافی البته از اواسط آبان که مادرم از سفر برگرده من میفروشم و دیگه وقتی مادرم برگشت تحویل میدم به مادرم صفر تا صدشو و با وجود فروش عالی که داشت و تازه یک ماه از شروعم گذشته بود گفت دیگه بسه و نباید گل سر بفروشی

    و باید کار رو از اواسط آبان که مادرت برگشت خونه بدی به مادرت و خودت فقط و فقط نقاشیاتو بفروشی و من چشم میگم بهش

    البته که تو این چند روز سخت بود برام و ازش میخواستم تا بهم نشونه هایی بده که دلم روشن باشه که از نقاشیام سریع مشتری داشته باشم

    حتی گفتم خدای من نشونه ای بهم بده که برای شروع ثروت ساختن از نقاشیام ،یه چیزی بهم عطا کن که باورم قوی بشه و قلبم آرومتر بشه مثل همیشه که با شگفتانه هات ایمانم رو قوی و قوی تر کردی تا تکاملم رو در همه جنبه ها سعی کنم راحت طی کنم

    وقتی رندم یه فایل رو انتخاب کردم فایل مصاحبه با استاد قسمت 22 بود

    که خیلی خیلی مرتبط بود با این نشونه های چند روز من

    مادرم که از مشهد اومد خونه و صبح رسید و قرار بود چهارشنبه دوباره بره خونه آبجیم و تا اواسط آبان اونجا باشه وقتی رسید ، یهویی بهم دو تا شلوار کرک دار داد

    گفت یکی رو خاله ات برات سوغات مشهد خرید گفت طیبه چی دوست داره براش بگیرم ؟؟

    نمیخوام از خودم بخرم ،بگو چی دوست داره اونو بخرم براش

    که مادرم گفته بود شلوار بخر

    چون من بارها به مادرم گفتم مامان من شلوار میخوام و پول نداشتم شلوار بخرم ، البته داشتما ولی میرفتم رنگ روغن و بوم و قلمو و وسایل نقاشی میگرفتم و تموم میشد

    یادمه استاد عباس منش میگفت که هرچی پول داشتم میرفتم کتاب میگرفتم و لباس نمیگرفتم

    الان منم هرچی پول دستم میاد وسیله نقاشی میگیرم و پول شهریه کلاسمو میدم

    برای همین نمیخواستم شلوار بخرم و وقتی دیدم یه شلوار مامانم و یه شلوار کرک دار خاله ام خریده برای پاییز و زمستون انقدر خوشحال شدم گفتم خدای من شکرت خیلی حس خوبی بود

    و زنگ زدم از خاله ام تشکر کردم

    اگر طیبه قبل آگاهی بودم میگفتم وظیفه اش هست گرفته دستش درد نکنه ولی تشکر نمیکردم بلافاصله از کسی که برام چیزی میخرید ،و بعدا اگر میدیدمش تشکر میکردم

    البته بعضی مواقع هم تشکر میکردما ولی زبانی بود و اصلا از درون تشکر حساب نمیشد انگار با این باورم که میگفتم وظیفه اش هست تشکر حساب نمیشد

    ولی الان بلافاصله زنگ زدم و تشکر کردم و میدونستم که کار خداست ،از جایی که فکرشم نمیکردم شلوار بهم عطا کرد اونم نه یکی بلکه دو تا

    کی داشت صحبت میکرد ؟ طیبه ،یه طیبه متفاوت تر بود و خاص تر شده بودم

    از این جهت که هم سپاسگزار خدا شدم و هم از همه سپاسگزاری میکنم

    بعد مامانم یه جاکلیدی بالش گرفته بود خیلی ناز بود با یه جاکلیدی توپ آبی که برای خواهر زاده ام گرفته بود ولی من خوشم اومد گفت بر دار برای تو

    وقتی هرچی گرفته بود رو دیدیم ،من نشسته بودم و گل میبافتم و مادرم هم صحبت میکرد و ما اتفاقات این روزارو بهش تعریف میکردیم و کلی ذوق میکرد

    وقتی اومد نشست ، پیش آبجیم گفتم ،مامان کار فروش گل سرارو به تو میدم وقتی برگشتی

    آبجیم گفت نه بهش کار نده چون نمیتونه انجام بده و به کار خونه و آشپزی و اینا نمیرسه

    بلد نمیشه گل سرارو بچسبونه

    منم بهش گفتم مگه تو اولش بلد بودی ؟؟؟؟

    بلد نبودی که

    من خودمم بلد نبودم یاد گرفتم

    الان مامان هم اگر بخواد هفته ای 7 میلیون پول دستش بیاد و مشتاق باشه که بره برای فروش که مشتاق هست ،صد در صد میتونه

    چون مادرم از خرداد دو ماه خودش میرفت جمعه بازار و نقاشیای منو میفروخت و یه جورایی فعال شده بود

    پس مادری که قبلا تونسته

    الان هم میتونه صد در صد

    به مادرم گفتم، گفت میتونم طیبه ،یادم بده و با خانمایی که قراره بگم ببافن اسماشونو بگو و من انجام میدم

    وای خدای من چقدر داره همه چی تغییر میکنه

    با تغییر من خانواده ام تغییر کردن چه از نظر اخلاق و رفتار چه از نظر عملکرد

    تو این یک سال خیلی چیزا تو خانواده ام خود به خود درست شد

    حتی منی که از اومدن خواهرم به خونه مون ناراحت میشدم و سر یه سری چیزا باهم دعوامون میشد الان دیگه مشتاق دیدنشونم و هر روز که تلاش میکنم با خودم به صلح برسم دیگه خیلی خیلی کمتر شده که من اذیت بشم از بودنشون تو خونه مون

    چرا اینو میگم؟

    چون که اگر مادرم سفر میرفت خواهرم میومد خونه مون من کاری میکردم که زیاد نمونه و بره خونه خودش ولی اینبار که گل سرارو شروع کردا ببافه و بفروشه مثل من ، از وقتی مادرم رفته یک ماه شده که اومده خونه ما و من واقعا خیلی خیلی کم پیش اومده که بخوام باهاش بحث کنم

    انقدرآرامشمو حس میکنم که واقعا تغییر کردم

    برای این میگم که الان چند تاشو مینویسم

    داداشم که استاد خوشنویسی هست و یه جای دیگه کار میکرد و مدت هابود که ناراضی بود و میخواست از اونجا بیرون بیاد و برای خودش کار کنه و به هرکس تو فامیل میگفت ،میگفتن نه اصلا از کارت بیرون نیا

    اون جایی که هستی ثروتمندا هستن و تو باهاشون در ارتباط باشی برات خوبه و به جاهای بالاتر میرسی

    یادمه چند هفته پیش مهمون بودیم تو خونه یکی از فامیلامون که ثروتمند تر از ما هستن و بالای شهر تهران هستن ،داداشم گفت میخواد از کارش بیاد بیرون و برای خودش شروع کنه

    گفتن نه این کارو نکنی

    وقتی برمیگشتیم خونه به داداشم گفتم داداش نترس اگه میبینی راضی نیستی راحت بیا بیرون خدا برات همه چیو درست میکنه و یادمه فقط روی خدا حساب باز کن استاد رو براش فرستادم

    نمیدونم داداشم گوش داد یا نه ،اصلا ازش نپرسیدم

    ولی بعد اون دیدم داداشم تصمیمشو جدی تر کرد و الان از اول آبان دیگه سرکارش نمیره

    و امروز به مادرم گفت که مامان من دیگه سرکار نمیرم و خودم میشینم با خوشنویسی و کشیدن تابلو شروع میکنم

    وقتی اینو گفت انقدر تحسینش کردم انقدر خوشحال بودم که سرکاری که عمیقا داشت اذیتش میکرد نمیره

    خوشحالم میکرد

    و هر روز از صبح تا شب میرفت تجریش و شب سه ساعت تو ترافیک بود و ماشینش خراب میشد و آخرش ماشینشو فروخت

    و انگار تصمیم بزرگی گرفت

    اول ماشینشو فروخت و بعد دیگه سرکارشم نمیره و فقط جاهایی که تدریس میکنه میره

    به مادرم گفت ،مادر من اگه دیگه سر کار نرم ،تا یه مدت قسط وام هایی که گرفتم رو اگر کم بیارم از شما میگیرم

    وقتی این حرفو گفت نجوای ذهنم شروع کرد به حرف زدن

    گفت که چرا باید تو پول بدی به داداشت و مادرت ،تازه پول دستت اومده بیای بدی بهشون

    ولی در اون لحظه یه حسی هم بهم میگفت طیبه یادت بیار که چه روزایی یه هزار تمنم نداشتی و داداشت بدون هیچ چشم داشتی برات پول واریز میکرد و ازت پس نمیگرفت

    به یادت بیار از وقتی پدرت فوت کرد ،داداشت دانشگاهشو ول کرد و رشته تحصیلیش که مهندسی نقشه کشی بود رو رها کرد تا کار کنه و شما برین دانشگاه

    به یادت بیار روزایی رو که وقتی بابات فوت کرده بود از صبح تا شب کار میکرد و حتی هرچی نیاز داشتین میخرید و درسته حقوق بابام بود ولی داداشمم کار میکرد

    و به یادت بیار تک تک روزایی رو که هر وقت زنگ زدی به داداشت و گفتی پول لازم دارم ،سریع برات واریز کرد

    به یادت بیار که اول محبت خدا بود و بعد داداشت دستی بود از دستای خدا که این همه برای شما محبت کرد

    به یادت بیار روزایی رو که خونه خریدین تو تهران و با زمینی که داشت و فروختش ،نصفشو خرج دکوراسیون خونه کرد و برای اتاقت میز کار و تخت و برای کل خونه از صفر تا صدش برای شما آرامش رو محیا کرد تا راحت باشین

    و همیشه میگفت من دوست دارم شما تو خونه خودمون تو راحتی باشین

    طیبه هرچی به یادت بیاری بازم کمه

    چون انقدر داداشت براتون محبت کرده که هرچقدر سپاسگزار خدا باشی بازم کمه

    به یادت بیار روزایی رو که هروقت زنگ زدی داداشت و گفتی 500 واریز کن رنگ بخرم

    300 واریز کن رنگ بخرم ،قلمو بخرم و …

    و به یاد بیار حتی روزی رو که داشتی میرفتی برای شکایت از گالری داری که تابلوی نقاشیت رو پاره کرده بودن و تو هیچ پولی نداشتی برای دفتر خدمات قضایی بدی ،داداشت برات واریز کرد و چند بار پولشو نگرفت

    قدر دان باش طیبه قدر دان باش

    هیچ کس هیچ وظیفه ای در قبال تو نداره

    به قول استاد عباس منش هر کس برای تو محبتی میکنه همیشه سپاسگزار باش و حتی بیشتر سپاسگزاری کن

    و در درونت بدون که خداست این همه محبت میکنه بهت و سپاسگزار خدا هم باش

    و به یاد بیار روزایی رو که مادرت پول میداد بهت و ازت نقاشیاتو میگرفت و می برد جمعه بازار میفروخت و بعد دوباره پولارو میداد بهت و دوباره بهت سفارش میداد تا تو پول شهریه کلاست رو بدی

    هرچی به یادت بیارم بازم کمه طییه

    الان با همه اینا که داداشت گفت تا چند ماه تو دادن قسطا کمکش کنی اینجوری در درونت خساست به خرج دادی و نگران شدی پولت تموم بشه؟؟؟؟

    طیبه به خودت بیا

    بیشتر فکر کن و ببین چه باور محدودی دادی که سبب این حست شده و فکر میکنی پولت تموم میشه

    بیشتر فکر کن

    باور فراوانی رو بیشتر کار کن و تکرار کن و الگو پیدا کن

    این حرفارو من تو اون چند ثانیه ای که داداشم این حرفارو گفت درک کردم و به خدا گفتم ببخش منو و هدایتم کن

    که باورهای محدودم در این مورد رو پیدا کنم

    که یکی از باورای محدودم همین بود که پول تموم میشه و باید هی تکرار کنم که بی نهایت ثروت هست

    و هرچقدر خدا ثروت بده باز هم بینها یت هست

    وای خدای من کمکم کن تا بشناسم باورهای محدودم رو و قدرتمند کنم و قدم بردارم

    امروز نمیخواستم به مادرم بگم دیروز رفتم مدرسه ابتدایی خواهرزاده ام و گفتم برای نقاشی دیواریش با مدیرش صحبت کردم ،گفتم کار رو وقتی گرفتیم بهش بگم و خوشحالش کنم

    وقتی من اومدم کارامو انجام بدم ،تا شب نجوای ذهنم مدام میگفت تو چرا باید پول بدی به داداشت

    وای داشت اذیتم میکرد با این حرفا و ازخدا میخواستم کمکم کنه

    درسته درمورد یه سری چیزا باورام قوی شده

    مثلا میگم مشتری زیاده و خیلی راحت خرید میکنه و دقیقا همین شده

    و یا اینکه میگفتم هر روز که خدا بی نهایت بهم عطا میکنه

    ولی درمورد بخشیدن به خانواده ام بدون هیچ چشم داشتی باورم ایراد داره و اینکه من هیچی نیستم که بخوام بگم همه این درآمد برای من هست

    من از این افکار متوجه شدم ،باورام محدوده

    ووقتی داداشم بدون هیچ چشم داشتی بهم میبخشید ،منم باید الان بدون هیچ چشم داشت ببخشم ،و یادم باشه که هیچی نیستم و البته که بدونم فراوان هست و خدا بی نهایت عطا میکنه

    من که یاد گرفتم ببخشم و جدیدا هروقت پول خرج میکنم میگم ،من که میدونم بی نهایتشو بهم عطا میکنی ،پس میبخشم

    الان وقتشه که در عمل نشون بدم

    خدا کاری کرد که تو این یک ماه تمام رنگای روغن کلاسم رو تهیه کنم و الان میتونم پولامو جمع کنم

    پس خدا بی نهایتشو بهم عطا میکنه حتی اگر به داداشم بدم ،خدا بهم بی نهایت عطا میکنه

    قبلا دو بار هم داداشم کارش رو تغییر داده بود

    یه بار زمانی که پدرم فوت کرد و سوپر مارکت داشتیم و نتونست خودش ادامه بده، کلا بعد فوت پدرم جمع کردیم و تکثیر دانشجویی باز کرد

    و بعد چند سال دید که نمیتونه و بدنش درد میکرد و گردنش و بعد کیف فروخت تو مغازه مون که کنار خونه مون داشتیم بعد

    تصمیم گرفت از شهرمون مهاجرت کنه به تهران و اونجا کار جدید پیدا کنه

    و اولش گفت من میرم و در مورد رشته تحصیلیم که نقشه کشی ساختمان هست کار پیدا میکنم

    که کار پیدا کرده بود و به دلایلی که یادم نیست نشد و رفت یه کار دیگه و بعد چند ماه گفت جمع کنید بیاید تهران و ماهم سال 94 اومدیم تهران

    و اون سال بود که با اومدن ما دو تا پدر بزرگ هامون و عموم هم اومدن تهران

    یادمه اونموقع تغییر بزرگی برای ما بود ،از شهر کوچیک اومده بودیم به پایتخت و من شدیدا اذیت میشدم از دیدن ساختمونای 10 طبقه و بیشتر

    و اولین روزای اومدنمون من تهران رو لعن و نفرین میکردم ،الان خندم میگیره

    چرا؟؟

    چون الان همون شهرکی که اون روزا لعن میفرستادم و همه اش گریه میکردم

    الان عاشقشم و هر روز میگم خدایا شکرت برای این بهشت زیبایی که هستم و خونه مونو با عشق دوست دارم و از خدا ممنونم که بهشت رو بهمون عطا کرده

    چقدر من تغییر کردم خدای من

    اونموقع ها که هیچ آگاهی نداشتم ،داداشم زمان پندمیک دوباره کارشو رها کرد چون جوری بود که تو دندونپزشکی نمیتونست دیگه کار کنه و تصمیم گرفت نره سرکار و کاری برای خودش شروع کنه

    و وقتی نرفت زندگیش تغییر کرد ،همه اینا کار خداست

    وقتی به تکامل داداشمم فکر میکنم میبینم باتوجه به درخواست خودش ،خدا مسیرشو تغییر داد

    وقتی دیگه سرکار نرفت یه روز خدا هدایتش کرد سمت علاقه شدیدش ،خوشنویسی که از بچگی بابام برده بود کلاس و یاد گرفته بود ولی ادامه نداده بود علاقه شو و داداشم تا به امروز که استادیشو گرفته داره تدریس میکنه

    ولی دیگه تدریس راضیش نمیکنه و تصمیم داره کارای بزرگتر انجام بده و خودش باشه و زمانش برای خودش باشه

    نمیدونم چی شد اینارو گفتم ولی این تصمیمش تحسین داشت چون نخواست شرک بورزه به خدا و بمونه تو اون کاری که تو تجریش بود و اینو رها کرد و گفت من یکی دوماه شاید نتونم پول قسط وام هایی که گرفتم رو پرداخت نکنم ولی خدا بزرگه و میرسونه و منم تابلوهای خطاطیمو میفروشم

    خدایا شکرت که با تغییر من جهان اطرافم هم تغییر کردن

    یا مثلا مادرم مشتاق تر شده که برای خودش درآمد داشته باشه که قبول کرد کار گل سرا و فروششونو بهش بدم و من دیگه گل سر قلاب بافی نفروشم

    یا همین آبجیم که تا 2 ماه پیش ناراحت بود از همه و میگفت فلانی برام کار انجام بده و فلانی بهم پول بده و خیلی چیزای دیگه ،خدا جوری آدما رو سر راهش قرار داد تا اونا گفتن تو نمیتونی و به خواهرم برخورد و تصمیم گرفت خودش شروع کنه

    الان که دیده من فروش خوبی دارم ،خواهرم هم کارتخوان گرفت و شروع کرد به کار و فروش گل سر و خیلی فعال تر شده

    طیبه تو هیچی نیستیا ،این یادت باشه

    تو فقط باید بگی چشم و خدا هرچی گفت میگی چشم ،یه وقت فکر نکنی تو بودی که سبب شدی همه این تغییرات در داداشت و خواهر و مادرت رخ بده ، نه ،همه و همه کار خداست

    و انگار خدا با این ایده بافت گل سر کاری کرد تا خانواده ام هم تغییر کنن و همه این اتفاقا تو یه ماه رخ داد

    داداشم که دید من تو یه ماه 23 میلیون به حسابم اومد و من تو عمر 32 ساله ام انقدر پول در ماه که فقط 4 تا جمعه رفتم برای فروش ،ندیده بودم ، یعنی تو کل 30 روز ماه رو من 4 روزشو فروش داشتم

    بهم گفت ،طیبه تو از حقوق یک ماه منم بیشتر درآوردی ،من از صبح میرم تجریش و کلی تو ترافیک با ماشین میرم که ماشینم خراب میشه و فروختمش

    انگار یه باوری رو درشون تقویت کرد که اونا هم میتونن و این شد که داداشم تصمیم گرفت که از کارش بیاد بیرون و خودش شروع کنه

    یادمه گفت منم میتونم و از خوشنویسی کسب کنم از این بیشترش رو

    من چقدر خوشحالم که همه چی تغییر میکنه از وقتی من دارم قدم برمیدارم و عمل میکنم به قوانین خدا ،البته تا جایی که سعی کردم همون اندازه که قدم برداشتم به همون اندازه هم نتیجه دیدم

    یه چیز جالب دیگه

    من الان که داشتم مینوشتم این به یادت بیار هارو برای خودم تازه فهمیدم که باورم در یه مورد محدود بوده

    قبلا اگر داداشم‌ میموند خونه میگفتم چرا مونده خونه یا از بچگی از اطرافیان شنیدیم که مرد نباید خونه باشه ،مرد باید از صبح تا شب بیرون باشه و کار کنه و اگر یه روز خونه باشه به خانواده گیر میده و نمیشه زیر یه سقف بود با مردا و مرد اگر خونه باشه دعوا میشه

    البته درسته که این باور خیلی محدود نبود درمن ،چون پدرم معلم بود و ما کل سه ماه تعطیلات رو با پدرم خوش میگذروندیم و میرفتیم کوه و صبحانه میبردیم و بابام کلی مارو میبرد گردش و مسافرت و با ماشینمون کلی سفر رفتیم و از خونه بودن مرد خوشحال بودیم چون واقعا لذت میبردیم

    ولی این قسمتش محدود بود باورم که اگر مرد خونه باشه گیر میده و مدام غر میزنه و این اتفاق هم رخ میداد

    و چون هی بهش فکر میکردیم و توجه میکردیم پیش میومد که گیر بدن

    مثلا بابام میگفت چرا درس نمیخونید و معطلین و ما نمیخواستیم خونه باشن که گیر ندن

    و این باور سبب میشد که من از سرکار نرفتن داداشم ناراخت باشم و به فکر خودم باشم که چرا باید خونه بمونه و مرد باید از صبح تا شب بره سرکار و این باور محدوده

    ولی خداروبینهایت سپاسگزارم جوری این محدودیت رو ازم گرفته که امروز متوجهش شدم

    از خوشحالی که برای داداشم میکردم که دیگه نمیره سرکار و میشینه خونه و خودش کارش رو شروع میکنه و لذت میبردم که به خدا سپرده و همه اینا نتیجه بود برای من

    استاد عباس منش میگه اگر در شرایطی که قبلا بودین و واکنش نشون میدادین و اگر الان که آگاه شدین و میگین دارم روی باورام کار میکنم و تغییر کردم، اگر وقتی در شرایطی مثل قبل قرار گرفتین و همون واکنش قبل رو دادین شما تغییر نکردین

    و من امروز فهمیدم به وضوح که من تغییر کردم و از خوشحالی که برای داداشم داشتم که میمونه خونه و خودش شروع میکنه لذت میبردم

    و این یعنی نتیجه

    یعنی من تغییر کردم که این بار پاسخ دادم ،نه واکنش

    خدایا شکرت

    من کل روزو داشتم رنگ روغنم رو کار میکردم و گل میبافتم

    وای خدای من با این فایل خدا بهم فهموند که نتایج لحظه ای که استاد تو دقیقه 20 گفت کلی برای من پیام داشت که اگر بنویسم کلی حرف هست

    ولی کاملا مرتبط بود با اتفاقات امروزم که خدا فهموند بهم که طیبه تو ادامه بده و فقط بگو چشم ،نتایج با توجه به چشم گفتن های تو قدم برداشتن و عمل کردن ، به تو داده میشه و رخ میده

    شب که من داشتم رنگ روغنم رو کار میکردم مادربزرگ و عمه ام و دختر عمه ام و عمو و پسر عموم اومدن مادرمو ببینن که از مشهد اومده بود و خیلی وقت بود قبل مشهد رفته بود خونه آبجیم ،ندیده بودنش

    وقتی اومدن من داشتم به همین فایل گوش میدادم و رفتم سلام بدم

    گفتم عمه ببخشید من کار دارم ،مادربزرگم گفت تو برو با تو کاری نداریم

    در صورتی که قبلا شکایت میکرد که چرا وقتی من میام میری اتاقت ،اینبار خودش گفت تو برو به کارات برس

    حتی مادر بزرگم هم تغییر کرده رفتاراش

    بعد عمه و دختر عمه ام اومدن اتاقم

    اتاقم رو بخوام توصیف کنم اصلا جایی برای نشستن نبود انقدر همه چی درهم بود که کامواها یه جا مداد طراحیام و قلموهام و چوبا و بوم و رنگ روغنا و همه چی پخش زمین و میز و تخت خوابم بود و فقط خودم نشسته بودم زمین و یه ذره جا هم برای نفر دوم و سوم بود و دیگه جایی برای نشستن نبود

    وقتی اینارو مینوشتم بهم گفته شد یادت باشه ها یه مولفه رو هنوز عملی نکردی

    و اون هم نظم شخصیه

    نظافت اتاقتو رعایت نمیکنی کار میکنی جمع نمیکنی تا تمیز بمونه و تا زمانی که این یه مورد رو تمیز نکنی و نظافت رو رعایت نکنی نمیتونی قرآن بخونی

    باید تمیز باشه اتاقت باید تو کار خونه کمک کنی

    باید باید باید

    تو شروع کن من زمانت رو مدیریت میکنم

    امضای ربّت صاحب اختیارت همین الان تو نوشته هات هست باورم کن من کمکت میکنم تا پیشرفت کنی تو فقط نظم شخصی داشته باش نه فقط تمیز کردن اتاقت

    تو یه قدم رو هر روز بردار ببین چه قدم های بینهایتی که برات برمیدارم

    بلکه درانجام تمریناتت که اولویت هات رو اول انجام بده بعد کارهای دیگه

    و خیلی چیزای دیگه رو خدا بهم گفت تا انجام بدم

    وقتی دختر عمه ام اومد نشست گفت پادکست داری گوش میدی ؟؟؟گفتم نه گفت اسمش چیه

    گفتم عباس منش

    گفت چه جالب تاحالا اینجوری نشنیده بودم کسی صحبت کنه حالت خودمونی و اسم سایت رو ازم پرسید

    بعدش گفت طیبه چقدر راحت پول دستت اومده آفرین فعال تر شدی و بعد نقاشیامو دید و متعجب بود از اینکه این همه پیشرفت داشتم از دی ماه تا مهر ماه تو نقاشی

    بعد که رفتم یکم پیش مهمونا بشینم کامواهامو بردم تا گل ببافم

    من دیگه از وقتم نهایت استفاده رو میبرم حتی وقتی مهمون میاد دستم یه چیزی هست که کار انجام بدم

    بعد که مهمونا خواستن برن

    عمه ام خرید کرد از آبجیم و گل سر ازش گرفت من حسادت کردم به خواهرم

    چرا

    چه باوری داشتم که حسادت کردم

    تو دلم‌گفتم چرا از من نخریدن

    بعد به خودم اومدم گفتم طیبه آروم باش حتما باید از خواهرت میگرفت حسادت نکن ، تو که از کار خدا خبر نداری

    بعدشم تو فروشت بیشتره حتما خدا خواسته از خواهرت خرید کنه و فروش اول خواهرت باشه به عمه

    خدا به همه روزی میده حسادت نکن آروم باش

    بعد شنیدم گفت خب الان نوبت طیبه هست و از طیبه هم خرید کنم

    اون لحظه گفتم ببین وقتی پی بردی به افکار اشتباهت و سعی کردی قانع کنی ذهنت رو ،خدا از طریق عمه ات مشتری شد برات

    و 170 ازم خرید کرد

    که 10 درصدشو به خدا دادم بعدش

    الان که مینوشتم یه درکی کردم

    انگار خدا کاری کرد که من کار قلاب بافی رو به مادرم بدم و بگم که من دیگه نمیرم برای فروش قلاب بافی

    که مادرم ببره بفروشه و پولشو که الان داداشم گفت یکی دو ماه اول رو به من بدین تا قسط وامارو بدم، بده

    نمیدونم اینجوری درک کردم خدا میخواسته من برم مترمکز باشم به نقاشی و علاقه ام و از دو راه درآمد باشه برامون

    و با این فایل که گوش دادم و استاد گفت نترسید ، قدم بردارید

    ادامه بدین

    و من باید ایمانم رو نشون بدم به خدا و قدم بردارم و باقی مسیر رو خدا بهم عطا میکنه

    بعد داشتم تمرین رنگ روغنمو کار میکردم یهویی یادم اومد 10 درصد سهم خدا رو از خرید عمه ام که گرفت رو کنار بذارم یه لحظه نجوای ذهنم گفت نه چرا بدی درآمدت که میلیونی نشده

    170 ازت خرید کردن ده درصدشو میشه 17 هزار تمن پولت کم میشه

    ولی توجهی به حرفاش نکردم و سریع بلند شدم 20 هزار تمن برداشتم و بردم به مادرم دادم گفتم مادر اینم 10 درصد

    و بهش تاکید کردم که برای خودت خرج نکن و برای کسی خرج کن که انفاق بشه

    حتی تو قرآن که نوشته به نزدیکانتونم میتونین بدین مثلا کسی اگر تو فامیلمون نیاز داشت میتونم این ده درصد خدا رو بهش بدم و به مادرم میدم تا مادرم انجام بده

    وقتی داشتم اینو مینوشتم یادم اومد البته خدا یادآوری کرد بهم که روز شنبه سر کلاس یه دوستم ازم گل سر قورباغه خرید و 100 هزار تمن داد بهم

    ده درصدش 10 هزار تمن میشد دوباره بلند شدم و از پولای تو کشوم 10 هزار تمن بردم دادم به مادرم

    داشتم خودمو سرزنش میکردم که چرا این رفتارو داشتی و نتونستی کنترل کنی ذهنت رو و اول حسادت ورزیدی و بعد رفتارت درست نبود و یه حس ناخوبی هم سراغم اومد

    بعد از خدا طلب بخشش کردم و گفتم کمکم کن

    و رفتم به فایلای تو گالریم و رندم انتخاب کردم که همیشه خدا به جا برای من حرفاشو از طریق فایلای استاد میگه

    وقتی طلب بخشش میکردم حس میکردم که میگفت همین که فهمیدی اشتباه بوده کارت و طلب بخشش کردی بخشیده شدی و اینو بدون که دیگه ادامه نده و توجه نکن

    وقتی رندم یه فایل رو با انگشتم نگه داشتم

    گفتگو با دوستان 49 اومد

    وای خدای من دقیقا لایوی بود که حس خوب بود

    و استاد میگفت که احساستو خوب نگه دار

    و من این پیام رو دریافت کردم که دیگه خودتو سرزنش نکن و احساستو خوب کن

    خدایا شکرت

    وقتی تا نزدیک 3 نصف شب ،تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و تا قسمتی تموم شد رنگ جدول رنگ شناسی که از رنگای اصلی زرد و قرمز و آبی

    9 تا رنگ ایجاد میشد که این 9 تا رنگ خودش یه جدول 10 در 10 رنگی رو تشکیل میداد که کلی خونه رنگ داره که باید بسازم و رنگ کنم

    و تا الان 5 تاشو انجام دادم

    و وقتی گذاشتم روبروم تا نگاهش کنم یهویی به زبونم جاری شد

    خدا تو بی نهایت رنگی

    حالا من ببینم چه رنگی رو انتخاب کنم که تو به من کمک میکنی

    وقتی داشتم رنگارو تو خونه ها میچیدم انقدر لذت میبردم کلی رنگ مختلف از ترکیب 3 رنگ اصلی بوجود اومد

    و یه لحظه حس کردم که جدول بندی طرح مار و پله مدرسه پسرونه نزدیک خونمونو میکشم و حس میکردم وسط حیاط مدرسه هستم و دارم نقاشی میکشم

    خیلی حس خوبی بود

    چقدر عظمته تو این جدولا که من دارم رنگ میکنم

    حتی استادم گفت خود این جدولا به سه جدول دیگه رنگ باز میشن کلا 27 تا جدول

    که البته باز هم بی نهایت رنگ هست وسپاسگزارم از خدا

    امروزم پر از درس بود و زیبایی بی نهایت سپاسگزارم از خدا

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      الهام جبارزارع گفته:
      مدت عضویت: 1187 روز

      سلام دوست عزیر امیدوارم همیشه موفق باشید .من هم گلسر درست میکنم ولی فروش خیلی کمی دارم وهرجا میرم بااینکه خیلی زیبا هستن ازم قبول نمیکنن…والان که دیدگاه شما رو خوندم واقعا قوی تر شدم وقتی از فروشتون و نجواهای ذهن و حرف های خدا گفتید من واقعا ایمانم بیشترشد .چون خیلی اتفاقی پیام شما رو خوندم و به خدا گفتم یه چیزی بهم بگو برای کارم که پیام شما رو خوندم …امیدوارم که بتونم نجواهای ذهنموکنترل کنم و فروش خوب و تجربه کنم ..انشالله که شما هم هر روز موفقیت های بیشتری کسب کنید .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 698 روز

        به نام ربّ

        سلام الهام عزیز

        اگر دوست داشتین من هر هفته جمعه ها که میرفتم برای فروش گل سر و تک تک اتفاقاتش رو در رد پاهام نوشتم ،که چه افکاری داشتم که سبب فروش بیشترم شد ، از تقویمتون به تاریخ جمعه ها نگاه کنین و از پروفایلم تاریخ رد پاهتیی که نوشتم رو بخونین

        شاید در مورد باور سازی برای فروش گل سر کمکتون کنه

        من گل سرامو از 10 تا یا 20 تا شروع کردم و به قدری در عرض یک ماه بیشتر شد که هر هفته جمعه 10 میلیون و بیشتر فروش داشتم

        من تو دو ماه 60 میلیون درآمد داشتم

        یعنی دوماه که 60 روزه

        من فقط 8 تا جمعه برای فروش رفتم

        اگر دوست داشتین از رد پاهای روزای جمعه ام بخونید

        من جمعه بازار پروانه پل طبیعت که کنار باغ کتاب و موزه دفاع مقدس مترو شهید حقانی هست میبردم میفروختم

        میدونم که خدا به بی نهایت طریق کمکتون میکنه که به بهترین درآمد برسید

        بهترین هارو از خدا برای شما طلب میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم خیرخواه گفته:
      مدت عضویت: 1059 روز

      سلام طیبه جون بسیارلذت بردم ازطرز بیان ونوشتنت چقدرهمه چی رو راحت وعامیانه مثل زندگی بدون هیچ شعاری بیان کرده بودی خیلی خیلی خوشحال شدم که بصورت کاملا اتفاقی منی که زیادکامنت نمیخونم این پیام شماروخوندم وچقدر درس داشت برام ومن هم رجوع کردم به خودم وچه خوب که بلدشدی مچ خودت روبگیری وچه خوب که بلدی حالتو خوب کنی چه عالی که حسهای بد روهم گفتی وراهکاردادی به خودت احسنت به شما منم خیلی دقت میکنم به زندگیم الان فهمیدم که بایدهرلحظه حواسمون باشه واین طبیعیه که اشتباه کنی وبعد درستش کنی همین دیشب توقران خوندم که خدا ازاستمرار درایمان صحبت کرده بود وهمون رو توایه چندبارتکرار کرده بود پس این نشون میده ماباید هرلحظه ایمان بیاریم وتقوا داشته باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: