مصاحبه با استاد | منظور از"سیستمی بودن رفتار خداوند"، چیست؟

سوالات:

  1. آیا خداوند فقط برای ما خیر می خواهد و فقط خوبی ها را وارد زندگی ما می کند؟
  2. شما باورهای توحیدی را چطور ساختید؟
  3. در آیه اذا سآلک عبادی انی شرط خداوند این است که به شرط اینکه شما هم من را اجابت کنید. ما چطور می توانیم خداوند را اجابت کنیم؟

مفاهمیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • چگونه در مدار خداوند قرار بگیریم؛
  • مفهوم «رابطه دوطرفه میان ما و خداوند» از طریق توضیح “سیستمی بودن رفتار خداوند”؛
  • تجربیاتی که “توحید را به عنوان تنها اصل”، به من شناساند؛
  • نحوه ساختن باورهای توحیدی؛
  • اولین قدم در مسیر توحید برای من، حساب نکردن روی آدمها بود و آرام آرام یاد گرفتم که چطور روی خداوند حساب کنم؛
  • مفهوم ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
  • از آدمها تشکر کن اما روی یک فرد خاص حساب نکن؛
  • از آدمها تشکر کن اما اعتبار حضور آن فرد را به خداوند بده؛
  • ارتباط مستقیم بین شرک ورزیدن و دور شدن از نعمت ها؛
  • “درخواست های ما از خداوند”، از دیدگاه قانون فرکانس؛
  • نگاه سیستمی درباره «تغییر»؛
  • فارغ از اینکه چقدر تا کنون مسیر اشتباه را رفته ای، سیستم به محض تغییر مسیر، رفتار خود با تو را تغییر می دهد؛
  • توضیح سیستمی بودن رفتار خداوند از طریق توضیح آیه اذا سألک عبادی انی…؛
  • بارزترین ویژگی خداوند از نگاه آیه و اذا سآلک عبادی انی…؛

منابع کامل برای درک و اجرای بهتر آگاهی های این قسمت:

کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم

جلسات 9 و 10 دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم

“تفاوت یشا و یرید” در دوره قانون آفرینش | بخس دهم، کلید درک مفهوم سیستمی بودن رفتار خداوند است؛


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | منظور از"سیستمی بودن رفتار خداوند"، چیست؟
    609MB
    42 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | منظور از"سیستمی بودن رفتار خداوند"، چیست؟
    40MB
    42 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

385 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مرضیه کدخدا» در این صفحه: 1
  1. -
    مرضیه کدخدا گفته:
    مدت عضویت: 636 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد و خانم شایسته وتمام بزرگواران داخل سایت.

    سیستمی بودن جهان و هماهنگ شدن ما با خدا ویا همون سیستم یا همون خواسته هامون…

    یادم باشه که سیستم (خدا)هیچ رحمی در کارش نیست یعنی چه؟ یعنی خدا یه سیستمه مثل چرخ گوشت

    اگه بچه ای حواسش نباشه دست خودشو داخل چرخ گوشت کنه دستگاه که متوجه نمیشه پس رحمی هم نداره که بگه نه بابا این دست یک بچه هست گناه داره نه ،اون و هم چرخ میکنه.(اهرم رنج ولذت برای سیستمی بودن خدا وجهان هستی)

    خوب بریم سراغ کارم (درخواستم)

    اگه در کارم باور دارم که مشتری میاد ولی ته باورام ته ناخوداگاهم یعنی اون زیر زیرا یه حسی دارم که حالم رو بد میکنه( یه ترمزی دارم )یعنی باور ندارم یعنی با خواستم هماهنگ نیستم .یعنی دارم به سیستم میگم، من باور ندارم که به خواسته ام برسم(چون باور ندارم که تو برام انجام می دی)(یعنی من باور ندارم

    (که تو منو ای قدر مهم وارزشمند بدونی که این کار بزرگ رو برام انجام بدی) چون باور ندارم که بتونم این همه ثروت ونعمت داشته باشم چون باور ندارم که بشه این قدر راحت صاحب نعمت و ثروت شد .پس دیدی دیدی که باورهات باخواسته هات هماهنگ نیست … برو، برو هماهنگشون کن

    برو کار کن رو خودت .برو قدرت رو بده به خدا نه به خودت.خودت اگه می خواستی کاری بکنی(فیزیکی نمی خواد کاری کنی) که خدا نمی گفت باید بر اساس سیستم عمل کنی

    باید روی ذهن عزیزت کار کنی که قبول کنه که این خدای بز رگ که تو رو خلق کرد وبه تو این بدن و ذهن رو هدیه داد بهت لیاقت داشتن ثروت وبا ارزشی روداد، گفته برو شاد باش وبه هر چی می خوای برس. چطوری؟ فقط بدون که فقط وفقط منه خدا میتونم.

    منم که می تونم تو رو بزارم که باشی هنوز در این جهان یا بیارمت پیش خودم من میتونم من قدرت دارم منو بزرگ بدون نه بقیه رو نه خودتو!

    خودتو لایق ثروت وشادی و نعمت های من بدون .پس بخواه .باور کن که منه خدا میتونم یه خریدار کله گنده ی عالی برات بیارم فکر نکن چه جوری ،فکر کن به بزرگی من به قدرت من .تو کاریت نباشه .مگه وقتی خواستم بچه هات رو بهت بدم ،بهش فکر کردی که چه جوری می خوام بهت بدم مگه هر لحظه فکر میکردی که الان یعنی چجوری دستشو می خوام درست کنم ؟آره؟ آفرین میدونستی که بلدم به همه دادم همه رو دیدی. باور کردی. عزیزم همه چی همینه .بشین با خودت فکر کن. همه چی عادیه چون باورت کمه نمی تونی قبول کنی برو ، برو هی دلیل بیار تا باورات قوی،بشه.

    مگه تو برای زنده بودن فردات فکر میکنی ،یعنی میگی فردا میخوام چ جوری بازم زنده باشم ؟ یا میشینی نقشه میکشی که اگه این کار رو بکنم حتما فردا خواهم بود خواهم توانست زدگی کنم ؟نه تو فقط ایمان داری ومیدونی که خدا هست و فردا رو برات میاره وکمکت میکنه همین .

    یا مثلا تو مگه فکر میکنی که مثلا برای یک ساعت دیگه چطوری خدا می خواد انرژی رو به من برسونه؟خوب نه آفرین میدونی که خیلی عادیه که نه تنها در یک ساعت دیگه بلکه در تمام ساعت های عمرت اکسیژن به تو رسیده خواهد شد! همه چی همینه .فقط باید باور کنی به همین سادگی .

    خدایا نیازمندم به تو زیاد .

    می خوام یه موردی روبگم که تمام مواردی رو که بالا گفتم تایید کنه البته که تایید شده‌ی صددرصده .

    بچه هام که کوچک بودن خیلی کوچیک همون سال های اول و دوم زندگیشون همش بهشون نگاه میکردم خیلی برام جالب بود هر روز خیلی شگفت انگیز رشد میکردن همش میگفتم خدایا چقدر تو بزرگی . و یادمه همیشه این برام خیلی هیجان انگیز بود وتشکر میکردم از خدا ویادم خدا میدونه که میگفتم خدایا این شیر رو تو در وجودم به جریان انداختی من که بلد نبودم ،الانم همش داری بزرگشون میکنی من که نمیام داخل بدنشون واستخوناشونو بکشم که بزرگ بشن خدایا چقدر توبزرگی .خلاصه اگه گاهی مریض می شدن یا دندوناش در میومد اذیت بودن میگفتم ،خدایا من بلد نیستم خودت اینا رو آوردی خودت هم خوبشون کن .خلاصه که آرووم میشدم چون میدونستم که این من نیستم که دارم بچه هامو بزرگ می کنم .خلاصه تا این که بزرگ شدن و رفتن مدرسه .پسرم خیلی وابسته بود به من .تا حدی که باید هم میبردمش وتازه دم در مدرسه میگفت مامان ساعت فلان دقیق اینجا باشی .اولا که می‌گفت همین دم در مدرسه بمون .خلاصه که کم کم گفت برو خونه ساعت تعطیلی رو هم دقیق میگفت ومن هم باید پشت سرش تکرار میکردم البته به اصرار اون تا خیالش راحت بشه .تا امسال که سوم میره گفت سر برگشت من خودم میام .اون لحظه منو باباش گفتیم نه تو نمیتونی خیابون شلوغه نه تا حالا هیچ جایی تنها نرفتی .نه نمیشه .شاید باورتون نشه تو کوچه حتی یه ثانیه هم نمیره .خلاصه که روزای اول با ماشین البته با اصرارهای شوهرم والبته خودم پشت سرش آروم از دور رانندگی میکردم تا برسه خونه .گاهی بهش میگفتم دقت نکردی .بدو بدو میکردی .وخلاصه که اون هم میگفت دیگه نباید بیای تعقیبم کنی و من میگفتم مامان تو هیچ وقت هیچ جا نرفتی باید اول ببینم بعد .

    یه روز چهارشنبه بود زودتر تعطیل میشدن من سر کار خودم بودم که یک دفعه ذهن عزیزم که اون موقع زیاد با هم دوست نبودیم آمد وگفت بلند شو بلند شو شاید باورتون نشه چنان اضطرابی به جونم انداخت که بدنم داشت می لرزید حالا نگم که چیا میگفت . همون لحظه یادم آمد زمانی که کوچیک بودن چقدر از خدا به خاطر رشد هر روزشون تشکر میکردم وبرام عادی بود که بزرگ بشن که البته باورم این بود که خدا داره بزرگشون میکنه وبا تمام وجودم اینو باور داشتم با تک تک سلولهام. همون لحظه که اینا یادم آمد خدا سرشاهده خدا سرشاهده خدا آ مد وگفت چطور اون موقع عادی بود که بچه هاتو بزرگ کنم ولی عادی نیست که بتونم اونارو تا خونه سالم برسونم !!!!!!!! (شاید باورتون نشه حتی راه خونه رو به صورت یه خط فرضی نشونم داد .راستش رو بخواین خیلی شرمنده شدم)

    شاید باورتون نشه شروع کردم بلند بلند گریه کردن وگفتن اینکه چرا چرا تو میتونی وکلی گفتم خدایا منو ببخش خدایا منو ببخش.کمی گریه کردم وچنان آرامشی گرفتم که دیگه اصلا نرفتم دنبالش .حتی وقتی رسیده بود هم زنگ نزدم که رسیدی چیکار میکنی ؟فقط وقتی از سر کارم برگشتم رفتم خونه بغلش کردم وبوسیدمش واز خدا مثل موقع بچگیشون بلند بلند ممنون کردم .خدا جون ممنونتم آخه من قربونتم.

    وبرای اینکه فراموش نکنم این هدایت شیرینم رو همون لحظه اون جمله رو اول دفترم نوشتم (عادی نیست که بتونم؟؟؟).الان دیگه هروقت فراموش میکنم به ذهن عزیزم اینو یادآور میشم و میگم برای خدا همه چیز عادیه کافیه عزیزم ،(ذهن خوبم) ،من و تو باور کنیم .کافیه همش به یاد بیاریم .

    سپاسگزارم از خدا وهمه بنده های خوبی که با ذهن های تربیت شدشون همه چیز رو عادی میدونن که خدا می تونه انجام بده.ویادم باشه که این عادی بودن همون سیستمی بودن خداونده .همه چیز عادیه ، عادیه که باورش کنی و اون عادی وراحت کاراتو برات راحت انجام بده .تو فرکانس عادی بودن و راحت انجام شدن کارهاتو توسط خدا هر لحظه می فرستی با حس خوب وعالی ،وسیستم هم خیلی عادی وراحت کارهاتو به سرانجام میرسونه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: