مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- متعهد باش که همواره “ورودی مالی” داشته باشی؛
- مفهوم توکل؛
- وقتی جسارت حرکت کردن پیدا می کنی، خداوند درهای پیش رو را برایت باز می کند؛
- توکل از امید می آید؛
- توکل از توحید و “خداوند را تنها منبع قدرت دانستن” می آید؛
- تکامل به معنی طی شدن زمان طولانی تر نیست بلکه به تعداد تجربه ها ربط دارد. به معنای شروع کردن از قدم های ساده، هر بار بهبود آن قدم ها به صورت مستمر است؛
- تکامل به معنای تجربه کردن، درس گرفتن و استفاده از آن درسها در قدم های بعدی است؛
- مفهوم قانون تکامل به زبان ساده؛
- فرمول پیدا کردن قانون از خلال تجربیات زندگی؛
- شما باید همواره ورودی مالی داشته باشید؛
- خداوند یک سیستم است که به فرکانس های ما پاسخ می دهد و اساس آنها را در زندگی ما بازتاب می دهد. در نتیجه، خداوند هیچ تغییری در زندگی ما ایجاد نمی کند مگر اینکه فرکانس های ما تغییر کند؛
منابع مرتبط: دوره روانشناسی 2
چگونه مولد ثروت باشیم و توانایی های درونی و علائق خود را تبدیل به ثروت کنیم؟
دوره روانشناسی ثروت 2 متخصص “ثروت ساختن از مسیر مورد علاقه” است. متخصص “تبدیل عشق و علاقه به منبع درآمد و مولد ثروت بودن“.
منطق آگاهی های این دوره بر این اساس است که:
هم تمام شغل ها خود به خود پتانسیل ثروت ساختن را دارند و هم هر آدمی تونایی های منحصر به فردی در درون خود دارد برای اینکه مولد ثروت باشد. آنچه تعیین می کند که فرد بتواند توانایی های درونی اش را در مسیر مورد علاقه اش هدایت کند و از آنها استقلال مالی بسازد، بستگی کاملی دارد به باورهای آن فرد درباره: ارزشمند دانستن توانایی ها و علائق خود و ثروت ساختن از آن علاقه”.
“ساختن ثروت” شامل این ترکیب است: باورهای ثروت آفرین درباره آن کار + تمرکز و استمرار بر انجام آن کار و بهبود مستمر مهارت ها؛
وقتی به مسیری عشق و علاقه داشته باشی، این عشق و علاقه خود به خود “تمرکز”، “خلاقیت” و “مهارت” را نیز می آورد. وقتی “باورهای ثروت آفرین درباره آن علاقه” به این ترکیب اضافه شود، این مسیر “موفقیت مالی و ثروت” را نیز برایت به همراه دارد. در نتیجه، زندگی تبدیل به لذت و رضایت درونی بی انتها می شود.
مطالعه اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | مرور چند اصل برای تصحیح دوباره مسیر0MB0 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | مرور چند اصل برای تصحیح دوباره مسیر0MB0 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان”
یؤْتِی الْحِکمَهَ مَنْ یشاءُ وَ مَنْ یؤْتَ الْحِکمَهَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثیراً وَ ما یذَّکرُ إِلاَّ أُولُواالْأَلْباب»؛
خدا فیض حکمت را به هر که خواهد عطا کند و هر که را به حکمت و دانش رسانند، درباره او عنایت .و خیر فراوان کردهاند و این حقیقت را جز خردمندان متذکر نشوند.
سلام و درود به سایت بهشتیم….
دقیقا سه روز پیش.دقیقا روز شنبه..هدایت شدم به نشانه ام.و یه روز کنترل ذهن ،”شدیدی برام بود…
من هر روز در مسیر خاسته هام سعی میکنم با تکیه بر خوندن قرآن و مخصوصا تمرکزی روی سایت..بتونم در این مسیر زیبا قدمهای تکاملیمو بردارم..اینروزا این فصل از مهاجرت سعی کردم قدم به قدم نگاه کنم.همون لحظه ایی که بر حسب مدارم درک میکنم بتونم به نحوه احسن ازش:استفاده کنم..
چون میدونم قانون خداوند، هیچ کم و کاستی نداره و مو لای درزش نمیره…
قربون عدل الهی برم..هر موقع که میخام وارد ترسهام بشم وقتی بهش تکیه میکنم…
همون لحظه برام کن فیکون میکنه…
دقیقا دو ردز پیش از خداوند گفتم.خدایا من طی این سه سال و خورده ایی که در محضر تو هستم..سعی کردم به اندازه درکم عمل کنم…و بیشترم لطف تو می بینم…
چون دیگه من با خودم روراستم.و دارم با چشمانم می بینم ..نحوه نگرشمو در گذشته نسبت به خودم و رابطم و ثروتم و هر جنبه ایی…
دیگه نمیتونم دروغ خودم بدم..خُوب…….
گفتم خدایا تو خودت هدایتم کن برم برای مدار بالاتر…به لطف خودش هدایت شدم به این فایل جدید..سعی کردم برای دیدن فایلها خیلی بخودم سخت نباشم..چون بازم ذهنم داست از این وسواسم سو استفاده میکرد…
میخام مثال خوردن یه غذا رو بگه…وقتی تشنه میشم چجوریه…حالا هر کجا که باشم…من آب میخام..و کاری انجام میدم که اون لحظه گیرم اب بیاد..
سعی کردم نگاهم به فایلهای استاد همینجور باشه.چون استاد در فایل مصاحبه با دوستان.به سپسده عزیزم همینو گفت..که ببین اون موقع نیازت به کدوم از فایلهاست..
چون واقعا این سایت از تعداد کامنتا گرفته..تا فایلهای استاد.هر چقدر میخونی پایان پذیر نیست..
و سعی کردم نگاهم به این بهشت همیشه جاویدان با همین منظر باشه……بزارم اون عطشمو رفع کنم..
ایتروزا جوری شدم..وقتی میرم در مسیر بیزنسیم تمرکز کنم. اینقدر دلم زود تنگ میشه.انگار سالیان سال دور بودم..یه شب خداوند در خواب بهم الهام کرد…بهم گفت نرگس! ما قلبتو با روح القدوس به ارامش میرسونیم..
یه ایه ایی بهم الهام شد..و یه صحبتهایی کرد.که من درکش نکردم.فقط بیین اون ایات ایه روح القدوس رو برام خواند…
خیلی خوشحالم خیلی خوشحالم که در محضر خداوندم..چه الهاماتی چه روزهایی چه ساعتهایی چه دقیقه هایی چه ثانیه هایی اینروزا از خداوند درک میکنم!
که اصلا قابلیت صحبت کردنو نداره…
اره میگفتم..بیام سر مطلب…دقیقا به 24 نکشید.حدودا 12 ساعت…از طریق دستانش اینم با حال و احساس خوب..دقیقا مصادف شد با تموم شدن این فایل عزیز بهشتی….
بهم گفت بیا برو این قسمت.و نور الهی برام روشن شد…
میخام یه نکته مهم بگم استادم!….چیزی که عقلت میگه و فکر میکنی اون مسیر قبلی همون مسیریه که تو میخای..بدون خیال خام خوردی…
دقیقا ….
اون مسیر پروازی بسوی مدار بالاتر بود…و من یه پله رفتم جلو…و بازم درهای جدید و کارهای جدید و هنوز اسانتر و راحت تر از سری های قبل..
ولی قلبی محکم استوار به درگاه الهی….
خیلی اللن حالم خوبه.تقریبا چند مرحله از کارم به لطف خدا انجام شد.بازم چه درسهایی…دقیقا تضاد الهامات قبلی..باعث رشد من شد برای مدارهای بعدی..
اون تضاد نبود..اونا درس خودشناسی و خداشناسی بود…
و میخام بگم دیدن این فایل..دریچه رحمت الهی دیگه برای مدار بالاتر .برای رشد در بیزنسم!
……
امروز صبح زود ساعتای 4.45 دقیقه…خداوند از خواب بلندم کرد…و حالم خیلی خوب بود.کلی با همدیگه صحبت کردیم ازش تشکر کردم.بهم گفت روی زمین بخواب…منم بحرفش گوش کردم..
.
همون ارامش باعث شد.تا تضاد امروزمو در اطرافمه با احساس خوب بگذرونم.و دقیقا همینجور شد..
چقدر خوبه این کنترل ذهن..چقدر خوبه در صلح بودن با خود…همه جوره برات حکم ،”در ورودی بهشت رو داره…
از خداوند سپاسگزارم که مرا افرید و راه هدایت رو از بچگی بهم الهام کرد..و مرا در این مسیر زیر پرتوی نورش قرار داد..
یه روز بهم گفت..تمام خاسته هایی که داری از طرف من برای تو انجام شد.فقط باید تو مسیر ادامه بدی..و بزار من زمانبندیشو میگم…
و چند روز پیش یکی از شخص نزدیکم یه صحبتی رو باهام کرد..و جوری بهم وانمود کرد.که من باعث خوشبختی تو میشم..
همون لحظه گفتم .تو در مسیر راه درستی تو در مسیر مدارهای بالا هستی…
روی هیچکسی جز خدا حساب باز نکن..و همون لحظه از لحن صحبتش خندم گرفت…
یادمه گذشته ها ایشون یه صحبتی رو به من کرد من خیلی حرفش زدم.و همیشه چوب حرکتهای ایشونو خوب خُوردم…
یه لحظه بخودم اومدم.گفتم من نیرویی برتر تو درونم دارم..
اون خدایی که منو توی تاریکی قبرستان در تمام جنبه هاش هدایت کرد….
اون خدایی که سه ساله تمام کارش خوشبختی منه ..
اون خدایی که در رحمتشو همجوره برام باز کرد.چه رابطه …چه بیزنس…
همون خدا هم بهم کمک میکنه و کارها رو برام انجام میده…
…..
من این نیروی برتر رو در دل ترسهای و زوزه های شیطان پیدا کردم..
اصلا بدون اینکه بهش اهمیت بدم با نیش خنده .گفتم خدایا من پناه میبرم به تو..
میدونم اگه بخای کاری رو انجام بدی..میدی….
که در حکمت تو باشه..
اگه برای من شَر هست ازم دور میکنی..
داستان همین چند ساعت پیش.با وجود اینکه خودم تنها بودم بدون هیچ قفل و بستیدن دری..
و خودم تنها..رفتم حمام کردم لباسامو شستم کارامو انجام داد.با خیال راحت…
هیچ اتفاقی نیفتاد…
و شیطان میگفت الان یه شخصی میاد تو خونه..و من گفتم خدا رو دارم.دلیلش اینه به تو ثابت کنم نیاز نیست دور تا دورمو به انحصار در بیارم و بترسم از اینکه خطایی برای من بوجود بساد.
من خودمو سپردم بخداوند..و من توی خیلی از موارد.روی این ترسهای واهی کار کردم و به لطف خودشم تونستم بهش غلبه کنم..
ترس که نبوده هیچ..اتفاقا ایمانممم بخداوند بیشتر شده…
و خیلی از مواردای دیگه….میخام بگم هر جور خودتو باور کنی …همون شکل بسمت زندگیت برمیگرده…
واقعا همش خلاصه میشه..به این ایات زیبا که مدام اینروزا توی سوره بقره توی جنبه های مختلف بهش میرسم..
که مومنان نه غمی دارند و نه اندوهگین میشوند…
پاشنه تمام ما آدمهای روی دنیای خاکی..فقط ترس و حال بده…
حالا هر چقدر به خودشناسی میرسی بیشتر درک میکنی…بیشتر قدرت عملکردت و رفتارت و باوراتو درک میکنی…
از خداوند سپاسگزارم که مرا هدایت کرد.و به من خوشبختی داد..و واقعا همجوره زندگیم”بر وفق مراده..اینقدر خداوند حال خوبو ،”رو شامل من کرده…که واقعا جای سپاسگزاریش خیلی کمتر از کارهایی که برام انجام داده…ست…
در نهایت سپاسگزار خانم شایسته عزیز هستم که پا به پای استاد عزیز مان در مسیر سعادتمندی دنیا و اخرت ..برای ما بندگانش رقم میزند…دوستتون…داااااااااااااارم..
از جنوب غرب ایران و هوای بهاری زیبا.تقدیم به شمال فلوریدای.منتخب به ” پردایس” برفی زیبامون!…
بازم و درود به شما محسن عزیز..
به این خاطر اسمتو میارم چون ما از روح الهی هستیم..و هیچ کتگوری بیین ما وجود نداره..
اره محسن جان…من سالها رنج مسیبردم از رفتن بجاهای تاریک.مخصوصا یه تکه از قبرستانمون.
یادمه یه روز با یکی از نزدیکانمون رفتیم قبرستان..
یه لحظه در یه ثانیه همون یه چشم بهم زدن.یه شِی “سیاه رنگی جلوی چشمم رد شد..
دقیقا همون شیطان بود….
این روح من اون موقع پاک بود من الهامات خداوند رو درک میکردم ولی هنوز تو این مرحله از زندگی الهی نبودم…
دقیقا از اوایل همین سال جدید بیزنس جدیدم بهم الهام شد..حالا باید یسری غلبه بر ترسها کنارش انجام میشد…
یه روز بهم الهام شد باید همین امروز عصر بری قبرستان..
تمام بدنم میلرزید..بعد راه ورودی این محل خیلی خاص و وحشتناکه..برای من!..
همینجور که با ترس قدم برمیداشتم.یادنه روز گذشتش رفتم یه کفش اسپورت سفیدی رو خریدم.با همون کفش اولین مرحلشو ” باهاش غلبه بر ترس کردم..
خداوند بهم گفت..فکر نکن از دید این افراد که تو کوچه هستن..رفتن یه دختر تنها توی این مسیر چیز خوبی نیست..من کنارتم برو بهت کمک میکنم ..ترس شدید در کنارش الهام…
بهم گفت اگه انجامش ندی خبری از موفقعیتت نیست.
تو عمرم اینقدر واضح صدای خداوند رو نشنیده بودم…
خیلی داستان داره..الان ده ماهه بیزنسم هر بار قوی قوی تر شده..ولی در کنارش غلبه بر ترسها هم بود…
و من الان 6 بارم که رفتم قبرستان.هر وقت ساعتش فرق میکرد.تا هفته گذشته دقیقا روز دوشنبه عصر.بازم برای تکرار..ذهنم خیلی بهم ریخته بود..
حالا باید تو بُعد بزرگ باید انجام میدادم..
من بازم تنها تنها تنها یفرد بود که اونم رفت.حالا دم دمای مغرب.ولی رو به شب…
دقیقا همون محلی که شیطان رو دیده بودم..یبار دیگه اون مسیر رو رفتم..
یه لحظه وایسوندم.بهم گفت نگاه اینجا کن.نمیگم ترسم بود…
و اون محل رو عبور کردم.رسوندم به محلی که “خاک برداری کرده بودن برای خوابوندن مُرده…
تو عمرم همچنین صحنه ایی رو ندیده بودم..ولی رفتم بررسیش کردم..
و دقیقا بازم این سعر غلبه بر ترس دقیقا نزدیک به 3 ساعت طول کشید..
بازم شب تاریک یبار دیگه رفتن به همون محل و در راه باریکی که وسط یه نخلستان عبور میکنه..
کابوس سالهای زندگیم…
به خوبی و خوشی و خیر انجام شد..
دوست عزیزم میتونم ساعتها بردت بتویسم.فقط میخام بگم…
اگه تکامل نبود..من هیچ وقت نمیتونیتم همچنین کاری رو انجام بدم..
همه رو لطف و بخشش خداوند بزرگ و قدرتمند میبینم…
انشالله خداوند به همه ما در مسیر درست شهامت ببخشه..
مهم نیست جنسیت چیه…
مهم اون جسارتت و ایمانت بخداست…
من دارم اینو توی واقعیت زندگیم اینروزا بببینم
قربون عدالت الله برم.هر چقدر بیشتر تو مسیرش قدم برمیدارم احساس میکنم هنوز بیشتر بهش احتیاج دارم..
قلبم بزرگ شده..دیشب خواب دیدم…هر جا میرم یجاهای ناشناخته هست میتونم حلشون کنم گام بردارم..زود میپرم توی دلش…
خیلی خوشحالم که از پس کارهام میتونم بر بیام…خیلی خیلی خوشحالم.
در پناه خداوند شاد سرحال و ثروتمند در تمامی جنبه ها باشید دوست عزیزم.
سلام و درود به خانم سلیمی عزیز…
چقدر دوستداشتم براتون کامنت بزارم.مادر عزیز من!…..
چقدر چهرتون زیباست!مخصوصا ” صحنه زیبا پشت سرتون.! کشور امریکا..ست..
بهتون تبریک میگم .بخاطر وجودتون در سایت..
اولین باره هدایت شدم به کامنتتون..
چند تا صحبتتون .نور الهی برام روشن شد…
این کلام الهیتون بود…
بفرموده کلام الله مجید هر کس بر خدا توکل کند خدا برای او کافیست..
توکل حقیقی یعنی هر امر محالی رو ممکن میسازه.
امید داشتن از رحمت خداوند.الله اکبر
نکته بولد!چقدر بهش واقف هستیم!
ناامیدی از رحمت پروردگار رو گناه میدونستم..
این خیلی برام بولد شد..و باید خیلی خیلی خیلی بهش امیدوار باشم..
همین ساعت..طی 10 ماه تمرکزی روی بیزنسم..به نقطعه پایانی در این مرحله رسید…و نور الهی مدام برام روشن میشد.تا هدایت بشم بسمت جلو..
این کلامتون: ناامید شدن بدترین گناه هست!…رو.. خیلی بر قلبم کوبید….تا مواظب باشم و نخام”از خداوند دور بشم..
……
در ادامه…
اره میگفتم..بیزنس من هیچ چیزی نداشت مثل همون حبوبیاتیه که توی ظروف اشپزخونمون مونده بود ولی با نور الهی یچیز کاربردی زیبا شد…
و امروز این نقطعه از هدایت الهی کامل شد.بعداشو نمیدونم میخاد چی بشه…
اینروزا و ساعتها و ماه ها …که گذشت..که طی 10 ماه به اندازه 100 سال در هر جنبه ایی از زندگیم تعقییر کردم…
و من بفردی تبدیل شدم که همجوره مزدش بخداست.چون میدونه نقطعه عطف زندگیش،” فقط خود خداست……
مادر عزیزم…واقعا چقدر امیدواری خوبه منم یه داستانی رو برات تعریف کنم.که منو ،اون لحظه یه تکون درست و حسابی داد..
مخصوصا روزهایی که تنها میرم توی قبرستون و برای اولین بار صحنه توی قبر رو دیدم.خیلی خیلی منو دگرگون کرد در همه جنبه ها..
یفرد نزدیکم “ایشون . یه بیماری خیلی خاصی گرفت!..جوری که میگفتن ایشون در مسیر مرگ رفته…..
و بعد از ماه ها .رفتن به دکترای خصوصی و تحت درمان قرار گرفتن!…
این شخص رو به بهبودی قرار گرفت..
یه روز اومد خونمون…
و لحظه ایی که من داشتم توی اتاق محل کارم روی بیزنسم کار مبکردم.یه لحظه ذهنم ساکت شد..و خدا بهم گفت خوب گوش کن..
انگار تمام فضا به سکوت رفت صدای این شخص رو مثل بلندگوی برای من به صدا دراورد..
گفت!… اینقدر دعا کردم که یه روز خوب بشم بیام خونتون و مامانتو ببینم..
ایشون جاری مادرمه….ما جنوبیا از مادر میگیم.(دِی)…
به زبان محلیمون گفت..(ایِقه دِلُوم مِیخاسه بیام خونتون تا بِینُمت.)
خدایا شکرت شکرت که خوب وابیدوم!
یه لحظه این صدا محکم بهم فهموند…
تا زنده اییم قدر تن ،”سلامتیمونو بدونیم..هیچ چیز مثل سلامتی نیست..
فردی که قبلا همیشه میومد اینبار این لحظات شده جزو آرزوی بزرگش..
الله اکبر…
قبلا بخاطر شرکی که داشتم.پاهام بدجور شکست…و تا 40 روز یجا ثابت خابیده بودم شب از دردش خابم نمیبرد..
ناگفته نمونه حیاطمون جوریه که فضای روبروش کوه هست..
وقتی نگاه به کوه مینداختم به دِییم.همون مادرم میگفتم..میشه منم یه روز خوب بشم بازم برم کوه بشیم…و طولی نکشید بهبودیم برگشت..
یادمه تا خوب شدم فورا رفتم کوه!اینقدر لذت بردم.همون تضادها باعث شد .که امروز در مسیر صرات المستقیم باشم….
در پایان صحبتم!.
سپاسگزار خداوندم که هدایتم کرد تا پیام شما مادر عزیزمو بخونم..
به” پناه خداوند میسپارمتون!
راسی دیگه قول میدم خیلی به این نکته توجه کنم و بیشتر برای ذهن نجواگرم بولدش کنم..که ناامید نشم..
چون بدترین گناه اینه!که ناامید بشم..
دوستت دارم مادر زیباییم
بازم سلامی دوباره..تشکر از شما که اینقدر قلب مهربونی داریید!..
خیلی خوشحالم که در مسیر راه راست هستم..
امروز سوره ال عمران میخوندم..ایه زیبایی که داشت راجع به یکتاپرستی ابراهیم…
میگفت..که هیچ کتابی بنام تورات و انجیل.برای این شخص نیومده..ولی ایشون.شخصی یکتاپرست بود.تسلیم خدا بود…..
و چقدر امروز تسلیم بودن در برابر خداوند” رو، بیشتر بر قلبم کوبید..
تسلیمی که در برابر هدایتهاش هست..میگه!….
اینکار رو انجام بده….تو هم میگی چشم…
کل شخصیت یه بنده مومن اینه…از خدا میگه…راه رو بهش نشون میده…ایده هایی از قلبش بهش الهام میشه…..
و تنها چیزی که اینجا خیلی مهمه..
پا گذاشتن روی ترس و تسلیم بودن امر خداوند و انجام دادن ا کار الهامی” در جهت خاسته…
امروز روز دوم..برای گام برداشتن برای خاسته بعدی هست.دارم خودمو براش مهیا میکنم..
امروز بهم گفت تسلیم باش ادامه بده..
لطف خداوند روز گذشته” اول هفته کارم وارد مرحله فروش شد…به امید الهی…
دیگه تسلیمش تا الهام بعدی نمیدونم میخاد چی بشه ولی خیلی حالم خوبه…
خانم سلیمی عزیز”!سالهای گذشته من نوجوان بودم..
خواب دیدم توی کشور امریکا هستم..دقیقا تمپای فلوریدا.. محل زندگی استاد ..روبروش یه دانشگاهی بود…اره چند تا دوست هندی داشتم.بهم گفتن سوار این قطار بشید تا برسید دفتر اصلی دانشگاه….. منم سوار شدم..
با سرعت جت رفتم دیگه از خواب بلند شدم..دقیقا راجع به اینده ام گفت که من در مسیر استاد عباسمنش.هدایت میشم..ولی اون موقع خوشحالیم از این بود که دانشجوی بهترین کشورم!..
میخام بگم!…
تمام الهامات کودکیم و یاگذشته ام همه تو این سه سال ..اجابت شد.الله اکبر……
من همیشه دوستداشتم یه زندگی متفاوتر از بقیه داشته باشم.
بهمین خاطر برای رسیدن به هر خاسته ایی همیشه از خداوند کمک میخاستم..
.من دانشجوی شیراز بودم.نمیدونم خیابان زند رو دیدین یا نه…پر از درختهای تزیینی نخله…اون تصویر .با وجود نداشتن درک قانون خداوند..
همیشه فکر میکردم توی امریکا هستم…
مخصوصا وقتیکه این مسیر رو نگاه میکردم..
و همیشه میگفتم من یه سفر بزرگی به امریکا میرم…
و دقیقا امروز شاهد سفر به دور امریکا هستم…
و خیلی چیزهای دیگه…که گذشته خاستم خیلی زود بهش رسیدم…
خانم سلیمی عزیز..من کلا تو بحث ویزا و اینجور چیزا خیلی واردش” نشدم…هنوزم تو این فضا طبق مدارم نیست!..
ولی میخام از تجربیاتتون استفاده کنم..
چجوریه الان..به چه صورته ممنون میشم..
همیشه دوستدارم از افرادی که تو پروسه جدید هستن “و جزو زندگیشونه…سوال بپرسم!؟ بهمین خاطر ماها دوستانی هستیم دارییم برخلاف افکار عمومی حرکت میکنیم!..
دارییم از تجربیات همدیگه استفاده میکنیم..
ممنون میشم مادر هم فرکانسیم!….