سوالات:
- پیشنهاد شما برای پر کردن خلأهای درونی چیست؟
- چه نوع عملکردی کمک می کند تا خلأهای درونی آدم پر شود و بتواند به مراحل بالاتر صعود کند؟
- چرا ما باید دائما رشد کنیم؟ حالا که فهمیدیم رشد دائمی یک الزام است، چطور مرتبا برای این رشد، انگیزه بسازیم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- چیزی به اسم سکون نداریم، اگر چیزی بهبود داده نشود، از بین می رود؛
- از تضادها، انگیزه بساز برای رشد؛
- تضادها برای حسرت دادن نیامده اند بلکه برای «انگیزه دادن برای رشد کردن» آمده اند؛
- انگیزه ساختن برای استمرار در مسیر درست؛
- تقویت اراده و زنده نگهداشتن انگیزه ها؛
- بهترین راه بهبود عزت نفس، افزایش مهارت هاست؛
- به جای مقصر دانستن خداوند درباره مسئله پیش رو، از قدرتی که خداوند برای حل آن مسئله داده استفاده کن و رشد کن؛
- به جای پذیرفتن ناخواسته های زندگی ات به عنوان سرنوشت، سرنوشت مورد دلخواه خود را بساز؛
- چطور از حسادت به تحسین برسیم؛
- اهرم رنج و لذت برای ترک عادت های مخرب و ایجاد عادت های سازنده؛
تمرین:
چقدر مراقب رفتار مخربی به نام “دشمنی با پول” هستی؟
امروزه ما در دنیای زندگی می کنیم که شبکه های اجتماعی به صورت نامرئی بیماری “نیاز به جلب توجه” را بیشتر و سریعتر از همیشه پخش می کنند. این بیماری از طریق تلاش برای خودنمای و جلب توجه یا تقلا برای عقب نماندن از قافله ی زندگی ظاهری دیگران، خود را در رفتارهای ما بروز می دهد، شما را تبدیل به مصرف کننده کالاهای کاذب می کند و مثل یک افعی پولهایی را که می سازید، می بلعد. معضل بدتر این است که خیلی از افراد، پولی را در این مسیر خرج می کنند که هنوز آن را نساخته اند. همان موضوعی که در دنیای امروزه نام هایی فانتزی مثل: وام، قرض، خرید اقساطی یا credit دارد.
تا کنون با این سوال مواجه شده ای که: این همه پول من ساخته ام پس کجاست؟
جواب این است که: بیماری خودنمایی و جلب توجه، این پولها را به صورت بسیار چراغ خاموش می بلعد. بر خلاف گذشته، معضل مسائل مالی امروز، خسیس بودن و خرج نکردن نیست بلکه معضل اساسی، بیهوده خرج کردن پول است که دوره روانشناسی ثروت 1 آن را دشمنی با پول یا ارزش قائل نشدن برای پول می نامد و برای حذف این عادت بسیار مخرب، تمرین دوستی با پول را به شما پیشنهاد می دهد تا بتوانید اول از همه با پولی که می سازید دوست شوید، برای آن ارزش قائل شوید و با آن دوست بمانید تا حضور او در زندگی شما پایدار تر شود.
یکی از عادت های ثروت آفرینی که دوره روانشناسی ثروت 1 در شخصیت افراد می سازد، “ریختن طرح دوستی با پول” و “بهبود مدام این رابطه” است. اگر دوره روانشناسی ثروت 1 را دارید و درگیر این مسئله هستید که نمی دانید این همه پولی که ساخته اید کجا رفته؟! پیشنهاد می کنم برنامه ای جدی برای کار کردن با آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1 بریزید خصوصاً جلسات مربوط به تئوری ظرف آب و راهکارها برای گروهی از افراد که ظرف آب آنها سوراخ است. استعاره از اینکه هنوز نعمت وارد ظرف آنها نشده، از ظرف آنها خارج می شود. این جلسات به شما کمک می کند تا روی رابطه دوستی تان با پول کار کنید و این دوستی را بهبود ببخشید. زیرا از دیدگاه فرکانسی، “پول”، ذاتا از احساس لیاقت بالایی برخوردار است و همواره جایی می رود که برای آن ارزش قائل باشند نه اینکه به قول روانشناسی ثروت 1، هنوز نیامده، از قبل چاله خرج کردن آن را کنده باشید.
اگر دوره روانشناسی ثروت 1 را هنوز ندارید، کمی درباره رفتاری که با پول خود دارید، هوشیار شوید. ببینید چقدر از پول هایی که خرج می کنید، اصولاً غیر ضروری است و اساس آن نیاز به جلب توجه است؟
چند درصد از پولی که می سازید را خرج می کنید؟
چقدر میان پولی که می سازید و پولی که خرج می کنید، تعادل برقرار می کنید؟
چقدر از وسایلی که با آن پول خریده اید، استفاده می کنید؟ و چقدر آن وسایل نیازهای اساسی شما را فراهم می کند؟
چقدر مسائل شما را حل می کند به گونه ای که زندگی برای شما آسان تر می شود؟
چقدر خوشحالی شما از آن خرید، پایدار است؟ (آیا مدت خوشحالی شما از آن خرید، در حد باز کردن بسته و امتحان کردن آن است یا اینکه آن خرید، واقعا با حل یک مسئله، به شما کمک می کند؟)
چقدر از وسایلی که خریده اید، فقط به انباری خانه تان اضافه شده؟
به این سوالات فکر کنید و برنامه ای جدی برای ترک این عادت بریزید. زیرا مهاجرت به مدار بالاتر، نیازمند ترک عادت های مخرب و ایجاد عادت های سازنده است. شما نمی توانید عادت های مخرب خود را نگه دارید و به مدار بالاتر مهاجرت کنید. زیرا آن عادتها شما را به مدار کنونی ات زنجیر کرده است.
اگر نیاز به خریدهای بیشتری دارید، اول برنامه ای برای بیشتر پول ساختن بریزید تا همواره بتوانید تعادلی بین پولی که می سازید و پولی که خرج می کنید، نگه دارید.
نگران نباشید که نکند خسیس شوم زیرا موضوع آگاه شدن از اساس رفتارهای مان است. موضوع این است که دلیل رفتارهای خود را بدانیم و از خود بپرسیم آیا این رفتار از یک باور قدرتمند کننده نشات گرفته یا محدود کننده؟!
البته جلسه دوم از ثروت 1، به شما یاد می دهد که برای ترک یک عادت محدود کننده و ایجاد یک عادت قدرتمند کننده چطور یک اهرم رنج و لذت بنویسید و این برنامه را در ذهن خود نصب کنید و به این شکل از قدرت ذهن تان به نفع خودتان استفاده کنید برای اینکه یک عادت قدرتمند کننده جدید را جایگزین عادت محدود کننده قبلی کنید.
جلسه دوم از دوره روانشناسی ثروت 1 به شما یاد می دهد: چطور از قدرت ذهن تان به نفع خودتان استفاده کنید. درست مثل توربین گذاشتن جلوی یک طوفان مخرب و تولید برق از آن.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
دوره روانشناسی ثروت 1 و جلسات مربوط به تئوری ظرف آب (بستن سوراخ های ظرف آب) و ریختن طرح دوستی با پول؛
جلسه 2 روانشناسی ثروت 2 اهرم رنج و لذت
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی226MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی19MB21 دقیقه
سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی .
« اگر به سمت کمال حرکت نکنی به سمت زوال کشیده میشوی ».
در اینکه هیچ وقت به کمال نمیرسیم شکی نیست و اگر انسان کمالگرایی بودیم روی خودمون کار کردیم تا دست از کمالگرایی برداریم چون زمانی که تو بخوای به خاطر چیزی که نمیتونه وجود داشته باشه دست و پا بزنی و به خاطرش تلاش کنی هیچ وقت بش نمیرسی و در نتیجه ی این نرسیدنها کم کم یاس و ناامیدی در وجودت حاصل میشه که تمام لذتها رو از تو میگیره و تمام تمرکزت رو روی ناخواستهها و ضعفهات میزاره . و به جای احساس رضایت از خودت ، نارضایتی و افسردگی سراغت میاد و این یعنی بودن در مسیر غلط .
اما چیزی که مشهوده اینه که ما همیشه برای بهتر شدن تلاش میکنیم و از نظر من ، آدمهایی مثل ما که همیشه دنبال تغییراتی برای بهتر شدن هستن قابل احترام و با ارزش هستن. این افراد میتونن سمت کمال برن نه به منزله ی بینقص شدن ، از این جهت که در مسیر درستی که انتهاش کمال هستش قدم برمیدارن.
اینکه چقدر در این مسیر به موفقیت میرسن و اون حس رضایت را از خودشون به دست میارن بستگی به میزان تلاش و به میزان ایمانی که پیدا میکنیم داره .
دقیقاً همینطوره کسانی که برای بهتر شدنشون هیچ تلاش و اقدامی نمیکنن و با خودخواهی تمام قرار میکنن که ما همینیم که هستیم و خیلی جاها ناخودآگاه با نواقص و ضعفهای درونیشون انس گرفتن از نظر من آدمهای واقعاً سست عنصر و کاملاً بیایمانی هستن و به هیچ وجه از نشست و برخاست با چنین آدمهایی حتی اگه از نزدیکانم باشن نه تنها لذت نمیبرم بلکه دوری هم میکنم.
استاد عزیز در مورد خلاهای درونیمون صحبت کردن که ارتباط مهمی با همین طرز نگاه و این طرز تفکر داره.
گروهی هستن که خلاهاشونو پیدا میکنن و دنبال راه حلهای مناسبی برای رفعشون میگردن و گروهی هستن که به جای رفع و پر کردن این خلعها همچنان دنبال مقصر میگردن. اگه به دسته ی دوم آدمها نگاه کنی میبینی که حتی بعد از گذشت سالیان سال همچنان همون شخصیت رو دارن ، دریغ از اینکه حتی یه ذره فرقی کرده باشن که خدا رو شکر ما دیگه جزع این دسته افراد نیستیم .
اگه بخوام از خودم و کمبودها و خلاهای دوران کودکی و دوران نوجوونی و جوونی بگم اینه که من بچه ی اول یه خانواده پرجمعیت بودم . 6 تا خواهر و برادر دیگه پشت سر من به دنیا اومدن . مادرم زن خوبی بود اما انقدی که سرش شلوغ بود هیچ وقت رفتار خاصی ازش ندیدم که به نظرم حس مادری بیاد . پدرمم فرد فوق العاده بیاحساس .
یادمه اون دوران ما از خانواده ی متوسطی بودیم نه ثروتمند بودیم و نه از خانوادههای ضعیف . ولی از اونجایی که یکی از ویژگیهای بارز پدرم خساست بود ما همیشه طوری زندگی میکردیم که انگار از خانواده ی ضعیفی هستیم و باز از اونجایی که مردسالاری تو خونه ی پدریم حکم فرما بود ، مادرم نقش خاصی نداشت .
و باز از اونجایی که من فرزند اول خانواده بودم تو همه ی زمینهها و تو همه ی موضوعات قربانی بودم .
اگه یه رفتار خوبیم یاد میگرفتن بعد از سختگیری و اذیت کردنهای من یاد میگرفتن. که برای نفرهای بعدی بهتر بود.
حتی دوران نوجوانی و دوران جوانی قبل از ازدواجم همین سختگیریها ادامه داشت. پدرم به شدت به درس خوندن و رفتارهای من تعصب داشت و بیاندازه بهم سخت میگرفت. دریغ از اینکه یه جایی خودش کمکم کنه . پدر و مادر تحصیل کردهای نداشتم که بخوان تو درس خوندن کمکم کنن به همین جهت همیشه تنها و به اندازه ی فهم خودم پیش میرفتم.
کلاً دوران خیلی سختی را گذروندم حتی انتخاب همسرم فقط به این دلیل بود که چن تا قربون صدقه ازش دیده بودم و فکر کردم این نهایت محبت و مردونگی یه آدمه .
و این بهترین گزینه ست که باهاش تشکیل خانواده بدم و از خونه ای که هیچ کس احساس خاصی بهم نداره نجات پیدا کنم.
ظاهرا اولش خیلی خوب بود خیلی حالم به نسبت قبل تغییر کرده بود اما یواش یواش متوجه شدم تو چ دامی افتادم و چ اشتباهی کردم . خوب یا بد عاقلانه یا ناعاقلانه ، آگاهانه یا ناآگاهانه با همین مرد ،سالها را سپری کردیم تا رسیدیم به اینجا.
30 سال از اون دوران میگذره البته که هنوز هر چند با توجه به تلاشی که برای رفع نیازها و خواستههام کردم خلاهایی تو وجودم هست . نمیدونم چطور بگم تو این سالها نگرشم نسبت به آدمای اطرافم بخصوص کسانی که باهاشون خیلی در ارتباط بودم مثل پدر و مادر و همسرم تغییر دادم. دیگه نمیگم این خلا رو دارم به خاطر اینکه اینجا پدرم کم کاری کرده یا فلان جا خلا دارم به خاطر اینکه همسرم هیچ وقت اونی نبوده که میخواستم .
هرجا، یاد هر خاطرهای که میفتم با توجه به آگاهیهایی که کسب کردم متوجه میشم که خودم عامل خیلی از کمبودها و خلاهام بودم . نمیگم همش چون خیلی جاها هیچ نقشی نداشتم ولی خب خیلی جاهام نقش داشتم ولی بلد نبودم نقشم رو درست ایفا کنم به همین جهت هر کسی هر کوتاهی در حقم کرده رو میبخشم .
استادعزیزم یاد داده که تو گذشته نمونم و غبطه و آه و افسوس گذشته رو نخورم حتی اگه فک میکنم یه جاهایی خودم مقصر بودم خودمم سرزنش نکنم .
بنابراین درسهایی که از اون دوران و حتی از سالهای قبل گرفتم رو به عنوان تجربه نگاه میکنم . تجربههایی که خودم نسبت به بچههای خودم و دیگران تکرارشون نکنم . حتی بابت همسرم به هیچ وجه نگاه قبلی رو ندارم سعی میکنم با توجه به ویژگیهای مثبتش منفیهاشو به یاد نیارم حتی به منفیهایی که الان داره توجهی نکنم چون استاد عزیزم گفتن ، توجه کردن به منفیها و نقاط ضعف دیگران ، راه حل مسئله نیست و راه گریز و فرار از دردها و رنجهای شما نیست .
پس با شهامت میگم همه رو بخشیدم حتی خودمم بخشیدم . پدرم الانم میتونه یه زندگی خیلی خوبی داشته باشه ولی به خاطر خساستش دست به مال و ثروتش نمیزنه و برادرای من به خاطر این موضوع خیلی اذیت میشن به خصوص برادر آخری که مجرد مونده ، دلش میخواد تشکیل خانواده بده و پدرم با وجود داشتن سرمایه هیچ حمایتی ازش نمیکنه . خیلی وقتا میبینم حتی حس میکنم دور از جون پدرم ، بچهها در مورد مال و اموال پدرم برای خودشون صحبت میکنن . یعنی چشم دوختن به مال و ثروت پدرم و فکر میکنن فقط از این طریق میتونن به آسایش مالی برسن .البته برادرام بیشتر از این جهت اذیت میشن که چرا حداقل خودش با مادرم درست زندگی نمیکنه و لذتهایی که میتونن داشته باشن رو ندارن ؟!
ولی من چنین باوری ندارم از اونجایی که من از استادم خیلی چیزای قشنگتری یاد گرفتم به فراوونی و فزونی نعمتهای خداوند خیلی اعتقاد دارم و اینکه خودم به تنهایی میتونم بدون چشم دوختن به مال و ثروت کسی ، به ثروت و آسایش برسم. خدا رو شکر احساس و باورهایی که برادرام دارن رو ، من ندارم .شاید باورتون نشه هر وقت پدرمو میبینم اشک تو چشام جم میشه حتی تو خلوت و تنهایی خودم ، خیلی وقتها یادش میکنم و دلم براش میسوزه . کاری از دستم بر نمیاد نمیتونم تغییرش بدم ، کاریم نمیتونم براش بکنم . هیچ وقت ندیدم حرف کسی روش تاثیرگذار باشه . دلم از این بابت براش میسوزه که حتی خودشم اون طور که باید از زندگیش لذت نبرده . واقعاً در عجبم کسانی که سنشون بالا میره و خودشون پیری و کهولت رو حس میکنن چطور هنوز وابسته به مالشون هستن؟! تنها چیزی که میتونم از این جریانات درس بگیرم اینه که هیچ وقت به مال دنیا وابسته نباشم و سعی کنم در لحظه با هر امکانی که وجود داره حال خودمو خوب نگه دارم و از آنچه که دارم لذت ببرم. نه اینکه منتظر بشینم اتفاقی بیفته بعد حالم خوب شه. و نه اینکه اگه چیزی دارم ازش استفاده نکنم که مبادا از دست نره .
خدا رو شکر خیلی از خصلتهای بد گذشتمو از بین بردم . افکار و باورهای غلط گذشته را دیگه با خودم یدک نمی کشم . این افکار نه تنها اجازه ی لذت بردن از زندگی را نمیده بلکه به نظرم آدما رو خیلی حقیر و بدبخت نشون میده بنابراین اگه بابت هر چیزی ، خلایی تو وجودمون هست باید دنبال راه حلهای مناسبی برای رفعش بگردیم . هیچکس جز خودمون نمیتونه به خودمون کمک کنه . ما خالق هر اتفاقی میتونیم باشیم ما قدرت و توانایی خلق هر چیزی رو داریم . اگر در مسیر درست باشیم باید نتایج خوبی حاصل کنیم اگه میبینیم اوضاع به هر نحوی اون طور که ما میخواهیم نمیچرخه باید در درون خودمون راه حل رو جستجو کنیم و ببینیم کجاها به خاطر چ چیزهایی مقاومت داریم ؟ و کجاها پامونو روی ترمز گذاشتیم؟ که اجازه ی تغییرات خوب و قشنگ رو به خودمون نمیدیم !!!
چن روزه به لحاظ جسمی حالم یه کم مساعد نبود . وقتایی که حال جسمیم بد میشه نمیدونم چرا خیلی زود به فکر مرگ میفتم ؟!!! البته فکر کردن به مرگ و آشتی کردن با مرگ یکی از پاشنه آشیلام هستش . که خیلی سعی میکنم روش کار کنم و نگاهمو تغییر بدم به همین جهت تا یه ذره حالم جسمیم بد میشه ، مردن سراغم میاد و میترسم بمیرم . خیلی وقتا فکر کردن به مرگ بهم کمک کرده تا پذیرش خیلی تضادها و پذیر بودن تو خیلی از موقعیتها رو داشته باشم بدون اینکه ذهنمو آشفته کنم اما گاهی اوقات فکر کردن بهش، خیلی اذیتم میکنه چون اصلاً دوست ندارم زود بمیرم . اتفاقا دوست دارم عمر خیلی طولانی و پر عزتی داشته باشم. هنوز به لحاظ معنوی و اخلاقی خواستههای زیادی دارم . خیلی دلم میخواد با تقویت ایمانم به خدای بزرگ ، تمام خلاهای درونیمو از بین ببرم. دلم میخواد تمام روح و جسم و تمام وجودم در تمام لحظات خدایی باشه چون فهمیدم که اون آرامشی که هممون دنبالش هستیم فقط از این طریق بدست میاد . دلم میخواد خیلی از سالهای عمرم رو با همین حال بگذرونم به خاطر همینم دوست دارم زیاد عمر کنم چون میدونم هنوز نیاز به تغییر خیلی زیادی دارم پس فرصت میخوام . هرچند که خدا شاهد و ناظره که هر روز تمام تلاشمو میکنم .
اینکه چقدر موفق هستم ، نمیدونم ؟!!!
میدونم که دیدن نتایج نشون دهنده ی موفقیتهای منه . پس باید با جرات و شهامت بگم هنوز خیلی نیاز به تغییر دارم
از خدا میخوام که همیشه و همه جا منو همراهی و یاری کنه و منو به اون جایگاهی که دلم میخواد برسونه .
از خدا برای پدرم و امثال پدرم که به هیچ صراطی مستقیم نیستن هدایت و عاقبت بخیری خداوند رو میطلبم .دلم میخواد پدرم عمری طولانی و پر عزتی داشته باشه .دلم میخواد از هدایت شدگان خداوند باشه و همیشه سلامت باشه و از زندگیش لذت و بهره ی کافی ببره .
دلم میخواد خودمو و تمامی مردمان جهانم ، هم در هر جا و هر مکانی همیشه و در هر لحظه با هدایت خداوند پیش بریم تا ایمان و باورمون نسبت به خدای قدرتمند و مهربونمون هر روز و هر روز بیشتر از قبل بشه .
به قول استاد عزیز ما کسیو قضاوت نمیکنیم شاید ما هم تو جایگاه خیلیا باشیم به همون روش و همون سبک غلط پیش بریم .
بنابراین خدا رو سپاس میگیم که در راستای تغییر دادن اشتباهتمون قدم برمیداریم .
از استاد بینظیرم بینهایت سپاسگزارم که تو این مسیر راهنما و راهگشای افکار و باورهای غلط و اشتباه منه .
استاد جونم یه کم بیشتر در مورد مرگ صحبت کنید تا افکار و باور های غلطمون از بین برن و ترسها و نگرانی هامون نسبت به این موضوع چ بابت مرگ خودمون چ بابت مرگ عزیزانمون از بین بره و نگاه قشنگی به رفتن داشته باشیم .
استاد جونم از صمیم قلبم دوستت دارم .
مرسی که هستی.
الهی که باشی همیشه.
به نام الله.
سلام به استادعزیزودوست داشتنی خودم ومریم جان.
مصاحبه بااستادقسمت ۳۰.
باوجود کوتاه بودن این مصاحبه ،ولی استادبه اندازه ی یک کتاب ،خلاصه ومفیددرموردکمبودهاوخلاهای درونی صحبت کردن.
ازکمبودهاوخلاها،نگم براتون که منم تودورانی که دخترخونه بودم وحتی ۱۰سال اول زندگیم ،پرازکمبودهابودم .
پدرمن شباهت زیادی به پدراستادداره ،البته نه به وحشتناکی پدرایشون ولی خیلی میتونه بش نزدیک باشه .برخاطرداشتن خصلت خساست ،اگه درآمدی هم داشت مابایدسختی می کشیدیم.کم میخوردیم ،کم میپوشیدیم ،کم میخریدیم .دیگه صدای بلندورفتارهایی مثل اجازه ندادن استفاده ازکولروتوتاریکی نشستن ومواردی این چنینی که جیره ی هرروزمون بود.
تودورانی دختریم به دلایلهای زیادی هیچ وقت باکسی رفاقتی نکردم که من باش رفت وامدداشته باشم .پدرم خیلی سختگیربود.ازلحاظ درس و مدرسه که دیگه نگم که هرروز دعوام میکرد.منم تنبل ودرس نخون .
یادمه روزایی که میرفتم کارنامموبگیرم ،بدترین ووحشتناکترین روزای عمرم بود.چون پدرم همرام میومدومن میدونستم که نمره ی قبولی نمیارم وازچنددرس می افتم.وهمینم میشد.
دیگه بقیشم که میدونید.
مادرمم بنده خدا که سرگرم بزرگ کردن ۷تابچه بود،کنارشم بایدقالی میبافت تاپولشوبه یه زخمی بزنن.
به لحاظ روابط عاطفی بین پدرومادرم هم که هیچ رابطه ی خوبی ندیدم ،زمانی که دختر،اون خونه بودم.
بله من باکمبودمحبت وعاطفه ی پدری بزرگ شدم .الآنم که ۴۴سالمه پدرم به همون شکل برخوردمیکنه .فقط یه درجه بهترازقبله .
هرجامیشستم ،میگفتن دختراعزیز،باباهاشونن .من هیچ وقت این جمله رادرک وحس نکردم .
همیشه به خاطر همه چی از پدرم میترسیدم .نمازوروزه ی اجباری .همیشه بایدجلوروی پدرم نمازمیخوندم تاباورش بشه ،من خوندم .
همیشه به خاطرفوکولام باناخونهای بلندم ،دعوام میکردولی من بازکارخودمو،میکردم.
تنهاوخجالتی بودم .فرزنداول خونه بودم .ب خاطرهمین من قربانی همه چیزبودم .
سریع تودوره ی نوجوانی عاشق شدم واقدام به ازدواج کردم .فقط به دلیل اینکه ازاون خونه برم.واینکه یه نفر دیگه بهم ابراز علاقه میکرد.
خانواده ی همسرمم،مخالف ازدواج مابودن چون همسرمن مثل استاد،کم سن و سال بودوفقط ۱۸سال داشت.
ولی چون عاشق بودیم ،حریف خانواده هاشدیم .
من به هیچ چیزی جزرفتن فکرنمیکردیم .بعدم که رفتم ،باخانواده ی فروپاش ترازخودم ولی به یه شکل دیگه روبروشدم.
خانواده ی همسرمم ثبات شخصیتی نداشتن .حالااونابه یه نحودیگه .وهمسرمن باکمبودهای دیگه .
به منم چون عروس انتخابی خودشون نبودم ،خیلی آسیبهای روحی روانی زدن.
منم که عزت نفس واعتمادبه نفسی نداشتم .هرکی چی بهم میگفت ،سرموپایین مینداختمو،وسکوت میکردم .
دعواومشاجره های منوهمسرمم سرخانواده هاشروع شد.۱۰سال اول زندگیم به خاطر عدم مسولیت پذیری همسرم نسبت به من ومعتادشدنش وبیکاربودنش هم کلی آسیب دیدم ودیگه آدم وعالم ازچشمم افتادن .
منم شدم یه ناهیدگنداخلاق وعصبی .البته الان متوجه شدم که اون موقعشم هیچکی مقصرنبودجزخودم .واین کمبودهاتوجیه وبهانه ای نبایدباشه برای رفتارهای ناسالم من .ولی اون موقع که درکی ازاین باورهاوقوانین نداشتم .
به همین جهت همه رامقصرمیدونستم الی خودم .ازهمه بیزاربودم حتی ازخودمم بدم میومد.
به نظر خودم شبیه دیو،شده بودم .سنگدل وپرخاشگر.
تمام آرزوهاوخیال پردازی های زندگیم به فنا،رفته بود.
هیچ امیدی از هیچ کسی نداشتم .خداراولی دوست داشتم البته بعدازازدواجم بااینکه خانوادهی همسرم ،آزادترمیگشتن ،ولی من بیشترمقیدومشغول به نمازخوندن وکارای مستحبی وجحاب بودم .اتفاقایادمه تعصب هم پیداکرده بودم به این مسائل
.تااینکه همسرم موادرا ترک کرد،وشروع کردبه جبران روزهای ازدست رفته .
وباکمک دوستان انجمنNA توکلاسهاوجلساتشون شرکت کرد.انصافاهمون سال اول خیلی تغییرکرد.
ولی من آدم سابق نبودم .وهیچ علاقه ای به همسرم وخانودش نداشتم .
رفتارهای ناسالم من ادامه داشت تا اینکه به خاطربچمکه داشت بزرگمیشدواحساس کردم این طفل معصومو،الکی دارم اذیت میکنم .تصمیم گرفتم منم تواین کلاسها تغییرات خودم را شروع کنم .چون خودم حس قربانی شدن داشتم ،دوست نداشتم بچه ی خودمم ،این دردهارابکشه .
خودم قبول کردم که نیاز واحتیاج به تغییردارم .واقعن اگه نمیرفتم تواین کلاسها،دیونه میشدم .
خودم ازخودم بدم اومده بود.
ولی باهمه ی این اوصاف ،خوب بلدبودم نقاب بزنم .
اگه کسیومیدیدم ،طوری وانمودمیکردمکه انگارمن خوشبخترین زن دنیام .هیچ وقت خودواقعیم نبودم .فقط همسر عزیزم وخانواده ی خودم ،چهره ی واقعی منومیدیدن.
منم تغییرات خوبی کردم .همسرم وخانوادش رابخشیدم .پدرمم بخشیدم وسعی کردم دوسش داشته باشم .سالهای سال تواین برنامه بودم .اتفاقاماهم ۱۲قدم داشتیم که خیلی درسهاازش گرفتم .اصلن عامل تغییرمن همون بود.
حتی الآنم ازش استفاده میکنم .
باهمه ی تغییراتمون ،بازدوباره چندسال بعدمشاجره هامون باهمسرم شروع شد،تازه نشرقبرمیکردیم وهمش سرگذشته،سراینکه کی مقصربوده، دعوامیکردیم .همسرم یه مردتنبلی بود که کاروکاسبی هم بلدنبود.تن پروروبی اراده.
خلاصه داستان ماادامه داشت تا اینکه من استادراکشف کردم .
فایلهای استادرابرای همسرم هم میفرستادم .
استادتوزندگی مامعجزه ای ازطرف خداوندبود.
ایشون تنها کسی بود که هردو توافق کردیم هرنظری بده و هرکاری بگه انجام بده ،هردووظیمونه ،عمل کنیم .
اینطورشد که هردو شروع کردیم .اولشم بادوره ی عزت نفس اتفاقاشروع کردیم چون میدونستیم چ کمبودهایی داریم وهرکدومنیازداشتیم اعتمادبه نفس و عزت نفس پیداکنیم تابقیه ی مسیررابریم.
فک کنم دوسال و نیم باشه که ماپیگیرقوانین استادهستیم .ولی سال ۱۴۰۱تعهدجدی خودم باخودمبستم که تغییرچشمگیری داشته باشم.
البته ناگفته نمونه ،محصولاتی راکه استفاده کرده بودیم غیرقانونی بود.ولی وقتی واردسایت شدم بازتعهدکردم که حتمن تاجایی که درتوان مالیم هس ،خریداری کنم وانصافاهم اینکاروکردم .یه کم سختم بودچون همسرم بااین قسمت که استادمحصولاتش گرونه ،مشکل داشت وگفت به من ربطی نداره ،خودت هرکاری دوس داری بکن.که خداروشکرهرکسی که بخادمسیردرست وکاردریتی راانجام بده ،خداوندتنهاش نمیزاره.
امسال واردسایت شدم وازهدایتم به این سایت بی اندازه ،خوشحالم .چون کلی اتفاقات جالب دیگه ای رابرام رقم زد.
ازتغییراتم تواین دیدگاه نمیگم چون جاهای دیگه گفتم .
همین قدربگم که الان از آرامش عالی ای برخوردارهستم .باهمسرم خیلی اوکی هستم .
بابچه هام عالی .
باخانواده ی خودم و همسرم عالی .باوجودحضورپدرومادرهامون ،طوری باهامون رفتارمیشه که انگارما بزرگ خانواده هستیم .
تواقوام ودوستان ،دوطرف ازعزت واحترام خیلی ویژه ای برخورداریم .
خیلی رومون حساب وا،میکنن .
از هیچ احدی رنجش وکینه ای به دل ندارم .
به هیچ وجه حتی لحظه ای ،بابت گذشته ای که داشتم ،درگیرنمیشم وحرفشم نمیزنم.
فقط برای امروزی که بیدار میشم ،زندگی میکنم .ودنباله روخواسته هاواهدافم ،ازهرقانونی که استادیادم داده ،تبعیت میکنم.بی چون وچرا؛!چون هر کدوم از تجارب وآموزه هاشو انجام دادم ،به نتایج خوبی رسیدم.
خلاصه اینکه شدم یه شخصیت دیگه .
احساس رضایت رادرهمه به خصوص همسرم میبینم .
هرچنداول احساس رضایت خودم ازخودم ،مهمه .
خداراشاکرم وممنون استادهستم .
همسرم کلی تغییرکرده به خصوص ازلحاظ کاری ودرآمدزدایی.
خداروشکرتوخانوادم حتی پسرم ،استادراقبول دارن.وپیرومسیری که ایشون میگن ماهم حرکت کردیم.
تمام اتفاقات گذشته ی من ،تضادهایی بودن که بایدمیبودن ،که من به اینجابرسم .البته که به نتایج بالاهنوزنرسیدیم ازلحاظ مالی ،ولی مطمئنم میرسیم.
ازاینده هم هیچ ترس وهراسی ندارم .چون خیلی امیدوارم.
این مسیرراادامه میدم تازمانی که زنده هستم و دیگه اجازه نمیدم هیچ کمبودوخلاعی ،دامنگیرم بشه.
قدرت وانگیزه وانرژی بالاراتوخودم میبینم.
امسال ازخودم خیلی راضی بودم .البته در مقایسه با پارسال خودم.
دیدم رابه زندگی کلی تغییردادم وهیچ احدی راحتی زمانی که بچه بودم ،مقصرنمیدونم .
انگشت اشارم سمت خودمه .به کسی کاری ندارم .تمام فکروذهنم تغییرباورهاوارزشهامه.
عاشق همه هم هستم حتی کسانی که منورنجوندن.
میبخشمشون چون عاشق خودمم ودوست ندارم ناهیدبه هیچ دلیلی اذیت بشه.
استادجونم مرسی ،دمت گرم که اومدی توزندگیم.
شماباعث شدید همه ی ترسهام بریزن.
شماباعث شدید من قدرت بگیرم.
شمابه من فهموندید که زندگی تو،مشتمه .فقط کافیه من بخام تابه همه چیزبرسم.
شمامنوبامن درونم وخدای درونم آشتی دادید .
ازوقتی شمااومدید ،معجزات هم اومد.
هیچ وقت ازصداتون خسته نمیشم .همیشه گوش کردن صدای شما،روح وقلبم راپرازلطافت ومحبت میکنه .تواوج ناراحتی فقط صدای شماس که آرومم میکنه .
عاشقتم خیلی خیلی دوستت دارم.