سوالات:
- پیشنهاد شما برای پر کردن خلأهای درونی چیست؟
- چه نوع عملکردی کمک می کند تا خلأهای درونی آدم پر شود و بتواند به مراحل بالاتر صعود کند؟
- چرا ما باید دائما رشد کنیم؟ حالا که فهمیدیم رشد دائمی یک الزام است، چطور مرتبا برای این رشد، انگیزه بسازیم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- چیزی به اسم سکون نداریم، اگر چیزی بهبود داده نشود، از بین می رود؛
- از تضادها، انگیزه بساز برای رشد؛
- تضادها برای حسرت دادن نیامده اند بلکه برای «انگیزه دادن برای رشد کردن» آمده اند؛
- انگیزه ساختن برای استمرار در مسیر درست؛
- تقویت اراده و زنده نگهداشتن انگیزه ها؛
- بهترین راه بهبود عزت نفس، افزایش مهارت هاست؛
- به جای مقصر دانستن خداوند درباره مسئله پیش رو، از قدرتی که خداوند برای حل آن مسئله داده استفاده کن و رشد کن؛
- به جای پذیرفتن ناخواسته های زندگی ات به عنوان سرنوشت، سرنوشت مورد دلخواه خود را بساز؛
- چطور از حسادت به تحسین برسیم؛
- اهرم رنج و لذت برای ترک عادت های مخرب و ایجاد عادت های سازنده؛
تمرین:
چقدر مراقب رفتار مخربی به نام “دشمنی با پول” هستی؟
امروزه ما در دنیای زندگی می کنیم که شبکه های اجتماعی به صورت نامرئی بیماری “نیاز به جلب توجه” را بیشتر و سریعتر از همیشه پخش می کنند. این بیماری از طریق تلاش برای خودنمای و جلب توجه یا تقلا برای عقب نماندن از قافله ی زندگی ظاهری دیگران، خود را در رفتارهای ما بروز می دهد، شما را تبدیل به مصرف کننده کالاهای کاذب می کند و مثل یک افعی پولهایی را که می سازید، می بلعد. معضل بدتر این است که خیلی از افراد، پولی را در این مسیر خرج می کنند که هنوز آن را نساخته اند. همان موضوعی که در دنیای امروزه نام هایی فانتزی مثل: وام، قرض، خرید اقساطی یا credit دارد.
تا کنون با این سوال مواجه شده ای که: این همه پول من ساخته ام پس کجاست؟
جواب این است که: بیماری خودنمایی و جلب توجه، این پولها را به صورت بسیار چراغ خاموش می بلعد. بر خلاف گذشته، معضل مسائل مالی امروز، خسیس بودن و خرج نکردن نیست بلکه معضل اساسی، بیهوده خرج کردن پول است که دوره روانشناسی ثروت 1 آن را دشمنی با پول یا ارزش قائل نشدن برای پول می نامد و برای حذف این عادت بسیار مخرب، تمرین دوستی با پول را به شما پیشنهاد می دهد تا بتوانید اول از همه با پولی که می سازید دوست شوید، برای آن ارزش قائل شوید و با آن دوست بمانید تا حضور او در زندگی شما پایدار تر شود.
یکی از عادت های ثروت آفرینی که دوره روانشناسی ثروت 1 در شخصیت افراد می سازد، “ریختن طرح دوستی با پول” و “بهبود مدام این رابطه” است. اگر دوره روانشناسی ثروت 1 را دارید و درگیر این مسئله هستید که نمی دانید این همه پولی که ساخته اید کجا رفته؟! پیشنهاد می کنم برنامه ای جدی برای کار کردن با آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1 بریزید خصوصاً جلسات مربوط به تئوری ظرف آب و راهکارها برای گروهی از افراد که ظرف آب آنها سوراخ است. استعاره از اینکه هنوز نعمت وارد ظرف آنها نشده، از ظرف آنها خارج می شود. این جلسات به شما کمک می کند تا روی رابطه دوستی تان با پول کار کنید و این دوستی را بهبود ببخشید. زیرا از دیدگاه فرکانسی، “پول”، ذاتا از احساس لیاقت بالایی برخوردار است و همواره جایی می رود که برای آن ارزش قائل باشند نه اینکه به قول روانشناسی ثروت 1، هنوز نیامده، از قبل چاله خرج کردن آن را کنده باشید.
اگر دوره روانشناسی ثروت 1 را هنوز ندارید، کمی درباره رفتاری که با پول خود دارید، هوشیار شوید. ببینید چقدر از پول هایی که خرج می کنید، اصولاً غیر ضروری است و اساس آن نیاز به جلب توجه است؟
چند درصد از پولی که می سازید را خرج می کنید؟
چقدر میان پولی که می سازید و پولی که خرج می کنید، تعادل برقرار می کنید؟
چقدر از وسایلی که با آن پول خریده اید، استفاده می کنید؟ و چقدر آن وسایل نیازهای اساسی شما را فراهم می کند؟
چقدر مسائل شما را حل می کند به گونه ای که زندگی برای شما آسان تر می شود؟
چقدر خوشحالی شما از آن خرید، پایدار است؟ (آیا مدت خوشحالی شما از آن خرید، در حد باز کردن بسته و امتحان کردن آن است یا اینکه آن خرید، واقعا با حل یک مسئله، به شما کمک می کند؟)
چقدر از وسایلی که خریده اید، فقط به انباری خانه تان اضافه شده؟
به این سوالات فکر کنید و برنامه ای جدی برای ترک این عادت بریزید. زیرا مهاجرت به مدار بالاتر، نیازمند ترک عادت های مخرب و ایجاد عادت های سازنده است. شما نمی توانید عادت های مخرب خود را نگه دارید و به مدار بالاتر مهاجرت کنید. زیرا آن عادتها شما را به مدار کنونی ات زنجیر کرده است.
اگر نیاز به خریدهای بیشتری دارید، اول برنامه ای برای بیشتر پول ساختن بریزید تا همواره بتوانید تعادلی بین پولی که می سازید و پولی که خرج می کنید، نگه دارید.
نگران نباشید که نکند خسیس شوم زیرا موضوع آگاه شدن از اساس رفتارهای مان است. موضوع این است که دلیل رفتارهای خود را بدانیم و از خود بپرسیم آیا این رفتار از یک باور قدرتمند کننده نشات گرفته یا محدود کننده؟!
البته جلسه دوم از ثروت 1، به شما یاد می دهد که برای ترک یک عادت محدود کننده و ایجاد یک عادت قدرتمند کننده چطور یک اهرم رنج و لذت بنویسید و این برنامه را در ذهن خود نصب کنید و به این شکل از قدرت ذهن تان به نفع خودتان استفاده کنید برای اینکه یک عادت قدرتمند کننده جدید را جایگزین عادت محدود کننده قبلی کنید.
جلسه دوم از دوره روانشناسی ثروت 1 به شما یاد می دهد: چطور از قدرت ذهن تان به نفع خودتان استفاده کنید. درست مثل توربین گذاشتن جلوی یک طوفان مخرب و تولید برق از آن.
منابع کامل درباره محتوای این قسمت:
دوره روانشناسی ثروت 1 و جلسات مربوط به تئوری ظرف آب (بستن سوراخ های ظرف آب) و ریختن طرح دوستی با پول؛
جلسه 2 روانشناسی ثروت 2 اهرم رنج و لذت
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی226MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی19MB21 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
ما را به راه راست هدایت فرما
راه کسانی که به ایشان نعمت دادهای
نه راه کسانی که بر ایشان غضب کردهای
و نه گمراهان
الهی به امید تو
خداوند را شاکریم بابت حضور دستان قدرتمند خداوند در زندگیمان استاد عباس منش و مریم جان عزیزم این همراه و رفیق استادمان
حدود 5 ساعت در حال تایپ این متن بودم بارها منصرف شدم که نوشتن را ادامه نده و اما ادامه دادم تا بخودم یادوری کنم و شاکر این لحظه از زندگیم باشم
#ان شاالله که خداوند به شما صبوری خواندن این متن را بدهد…
*حرکت به سمت روال با استفاده از تضاد…
زوال با ماندن در دل تضاد…*
تضاد تضاد تضاد
نتیجه تغییر :سود و بهره از تضاد
بعضی مواقع صحبتهای استاد و سرگذشت این دست خداوند را که در ذهن خود مرور میکنم به شباهتهای بسیاری از زندگی خودم با زندگی استاد میرسم .
در اصل خیلی از رفتارهای ماها بخاطر وجود در شرایط اجتماعی و فرهنگی یکسان تقریبا یکی است عده ای کم و عده ای زیاد…
#از روزهایی که در زندگی من در سن کودکی به خاطر سرکوبهای خانواده( نکن نمیتونی تو به درد بخور نیستی تو کسی نیستی)
با فشارهایی که محیط خانواده و دوستان به من میآوردند و عزت و شرف من به زیر سوال میرفت
از کوچک شمردنها در جمع دوستان در محله در جمع های بزرگ در مهمانیها در جمع خانوادگی در عروسی و عذا ….
اینکه چقدر عزت نفس در من خرد شد و اعتماد بنفس من در آن دوران از بین رفت و تاوان آن در وجودم ریشه زد و خود را تنهای تنها میدیدم.
از اینکه خودم درآمد خودم را داشتم از اینکه کارگری میکردم تا مستقل باشم و در آن زمان استقلال مالی داشتم وخودم بودم وخودم…
من از سن کودکی از کلاس پنجم ابتدایی ویا حدود 8 9 سالگی خودم خرج خودم را در میآوردم.
خرج لباس خرج مدرسه و خرج رفت و آمد…
یک قسمت از وجود من احساس غرور میکرد بابت استقلال و اینکه اگر دعوایی هم برای من ایجاد میشد میگفم خودتی وخودت و اگر این موضوع به خانواده من میرسید یه کتک کاری خوب هم از طرف پدرو مادر و برادرم داشتم و قسمت دیگر از وجودم شامی از اینکه چرا من با بقیه فرق میکنم چرا کسی برای من ارزش قایل نیست؟
از نظر مالی خانواده متوسط و بالاتر بودیم و همیشه بخاطر دامداری وکشاورزی احساس شرمندگی میکردم چرا؟نمیدانم
کلا اگر در جایی بودم اصلا دوسنداشتم از خانوادم و کارم چیزی گفته بشه و اگر از شهر کسی به خونه ما در روستا می آمد خجالت میکشیدم و ساعت ها مخفی میشدم…
دوران کودکی را با نجواهای درونم و تنها بودن و انزوا و اینکه من تنها هستم و کسی را ندارم طی کردم
عزت نفس من در این دوران بسیار افت کرد با اینکه پسر بسیار زحمتکش سالم بودم اما عزت نفس نداشتم،
ظاهرا جنگنده و قوی بودم اما خودم میدونستم که من از درون ضعیفم و هرکسی یا هر تضادی میتواند من را ب گریه بندازه..
آن روزها آرزوی من این بود که ینی روزی میشود که من برای برادرم نهار نبرم و یک روز آزاد باشم؟؟
این بزرگترین خواسته من در آن زمان بود و آزادی زمانی و مکانی میخواستم
در این زمان هم دوست داشتم لباسهای خوب بپوشم چرا؟؟ چون برادر بزرگم لباس های شیک و بروزترین لباسای ممکن رو میگرفت و منم از لباسهای برادرم استفاده میکردم کم و بیش و هیچ وقت برادرم چیزی بمن نگفت که چرا لباسای من رو میپوشی و مرا مورد شماتت و ملامت قرار نمیداد …
این دوران هم گذشت دوران مدرسه و هنرستان هم با اینکه زیر بار نمیرفتم اما مطمئن بودم که تمام همکلاسیهام یا لااقل50 درصدشون دید خوبی نسبت به من ندارند از نچسب بودن من خوششون نمیومد و یا محبوب نبودم.
با پایان دوره هنرستان وارد دانشگاه آزاد شدم خیلی توحیدی شده بودم بنظر خودم
فقط روی خدا حساب میکردم مخارج دانشگاه و خرج خودمم رو در میوردم و هر کی میگف کمک بگیر میگفتم من نمیدونم این مخارج وظیفه خداست و خدا وظیفشه
علاوه بر اینا یادمه که طلا گرمی حدود 60 هزار تومن بود من سالی 6 میلیون طلا میخریدم
تمام این درآمد ها در آن سن 20 تا 28 سالگی به وسیله کارگری و از سال 89 برق کار ساختمون هم بودم استا کار شده بودم و تنها کار میکردم …
آزادی من زیاد شده بود مغازه هم زده بودم یه سوپر ساندویچ که از بچگی آرزشو داشتم و ایده ساندویچی هم از دل ی تضاد شکل گرفت (ی روز نامزد برادرم خونه ما بود برادرم گفت که برو ساندویچی سرخیابون دو تا نون ساندیچی خالی بگیر تا با همبری که خریده بود و از برند عالی همبر و با کیفیت بود ساندویچ بگیره…رفتم درخواست دادم و بهم نداد و گفتم من ی ساندپیچی باید بزن که تو کل محل با جمعیت حدود 4 هزار تفر اول باشم و ساندویچم در کنار سوپری زدم)
چند تا رو باهم هندل میکردم و اون زمان من شبی 200 ساندویچ که سودش به اندازه حقوق 10 تا کارگر بود درامد داشتم و وقت سر خاروندن هم دیگ نداشتم….
اما با اینکه پول زیاد بود علاوه بر خرجام پسانداز میکردم به قول استاد با پول دوست نبودم و نمیدونم پولا چجور حیف و میل میشد….
#بهر حال من دیگ آزادی زمانی داشتم.
مثل بنز درس میخوندم و همیشه یا رتبه اول یا دوم دانشگاه بودم و چون ب نفرات برتر هر ترم بین 25 تا 15 درصد تخفیف میدان محرک خیلی خوبی برای من بود که خیلی درس بخونم و کلا فقط کارم درس خوندن و بدون تفریح، گذر از این دوران بود اما من دیگ کسی بهم زور نمیگفت و برای برادرم نهار نمیبردم واین خیلی خوب بود…
اما اما هیچ اعتماد بنفسی در برابر دیگران نداشتم
اماماما روی خدا خیلی حساب میکردم.
تضاد ها تا سال 89 همش تبدیل به فرصت و سوخت رسیدن من به این جاها شده بود…
بشدت دوسداشتم وارد رابطه بشم با ی دختر عالی و اصلا اهل دختر بازی هم نبودم و این کارو بد میدیدم.
تا اینکه سال 90 دختری دل منو برد و عاشق شدم خاستگاری کردمو با رفتار بد خودم که اونم قطعا بعدش خیر بود جور نشد و من دو سال سوگوار بودم…
بعد از این تجربه برای فرار از این رابطه و افکارم و تنهایی وارد ی رابطه شدم و رابطه ادامه پیدا کرد تا به ازدواج ختم شد
اماا اما چون بیس این رابطه بر اساس وابستگی بود نه از سر عقل و دل با جنگ شروع شد با سنگ اندازیهایی که پدر نامزدم در زندگی ما انجام دادو من از رابطه بیرون نرفتم و کش دارش کردم تا عزت و شرف من به فنا رفتتتت و من تمام قابلیت ها و استعداد و اراده فولادی خودم رو از دست دادم….
به زوال رفتم
دختری که عاشق من بود و برای من میمرد شد دشمن روح و روان و آرامش من….
من در موقعیت جدیدی قرار گرفته بودم
من هیچ آموزشی برای ورود ب رابطه نداشتم و هیچ مطالعه ای هم نکرده بودم ونمیدونستم چیه این رابطه و اصلا نمیدونم چرا رفتم تو رابطه
فک کنم اون زمان میگفتم همه تو رابطن چرا من نباشم و از تنها بودنم خیلی میترسیدم…..
بخاطر این وارد رابطه شدم ک منتهی به عقد ما شد(از کم وکیفش نگم که توجه به ناخاسته نداشته باشیم)
در این مدت 8 سال رابطه که همش با جنگ و جدل و بی خوابی و استرس و توف مال شدن عزت و شرفم همراه بود،ومجدد عزت نفسم به زیر 1000 رفته بود ومن….
من مشرک شده بودم
کافر شده بودم
و همسرم وپدرش وخانوادش برا من خدا شده بودن و من خیلی ترس داشتم از رفتارشون(راستی من یک سال قبل از عقد، شورای محل شده بودم و آبروم برام خیلی مهم بود و به هر طریقی میخواستم آبروم فقط حفظ بشه چرا؟چون طلاق رو برای خودم بد میدیدم و میگفتم چه فکری میکننن مردم…آبروم میره)
تازه افتاده بودم سر زبونا و این ترس و نگاه مردم و ترس از تنهایی نابودم کرده بود و داشتم غرق میشدم در نجوا های شیطان و به خاطر وابستگی و اینکه اصلا فکر نمیکردم که همسر منم خدایی داره ک نگهبانش و همش به ناخاسته ها توجه میکردم و همشم هم جذب میکردم…
این دوران شرک مصادف بود با ورود من به مقطع کارشناسی در یک شهر دیگه و یک رابطه سمی که قرار بود من رو بزرگ کنه و ازش درس بگیرم نه غرق بشم…
اقا منی ک رتبه یک دانشگاه تا کارشناسی بودم توی مقطع ارشد شدم دانشجوی متوسط با اعتماد بنفس صفر و پر از ترس…
مشکل مالی بهم زده بودم و مدتی بود یک شریک ناتو هم پیدا کرده بودم….
من هیچ تغییری نکرده بودم و ترسام هم کاری کرده بود ک قصد تغییر هم نداشتم و اصلا به فکر این نبودم که این تضاد ها قراره خواسته های خوب واعلا وخالصی رو بمن نمایان کنه تا اقدام جهادی کنم
اینا بکنار ،از نظر مالی هم داشتم فرو میفرتم و همش شده بودم وام و کمبود پول…
با ادامه دار شدن رابطه سمی باز هم من ارزش خودم را پایین میآوردم تا فقط ایشون بمونه با من وتنهام نذاره…
چون عزت نفس پایین از دوران کودکی در دل من نهادینه شده بود…
ما برای طلاق با اسرار پدر همسرم و خودش اقدام کرده بودیم و دو سالی درگیر بودم تا تاریخ آخر جلسه دادگاه افتاد برای 31 فرودین 1401
قبل از عید 1400 ودر ابتدای اسفند 1400 حالم افتضاح و به حالت بد افسردگی و گیجی و به درجه آخر امید و نا امیدی رسیده بودم تا اینکه….
به صورت هدایتی به یک چالش شکرگزاری در روزای ابتدایی اسفند 1400 دعوت شدم به همراه یک دوست،
با ورود به این چالش که یک آقای بسیار محترم ترتیب داد در سال 1400 کم کم وارد این وادی های شکرگزاری شدم…
یک ماهی تنایج خوبی داشتم اما پایدار نبود ومجدد حالم بود
این اولین دست خداوند بود….
دوماه بعد از شروع این چالش بردار نامزدم فوت شد و من به مدت 40 روز ارتباطی تازه و جدیدی از روی شاید دلسوزی و بیشتر شرک که اینها کسی رو جز من ندارن و …. شدم
حالم هر روز بدتر میشد و رفتار همسرم در این دوران بشدت با من بد و ایننننن دیگگگگگ چوبببب آخر خدا بمن بودددددددد
یعنی من رو با چوب خودش پوکوند و علیرغم اینکه گفته بودم ک آقا از نوع شروع میکنیم اما نخیر قرار بود جدا بشیم….
و بالاخره بعد از اینکه خدا کلی من رو ادب کرد ،مرداد 1401 در دفتر خانه طلاق رو با همراهی بهترین رفیقم امضا کردیم وتماممممم
تمامممم
آقا این رابطه تمام شد و اول بی کسی من در آن زمان شروع شد و این شد دردی بر دردای من که آقا تا اینجا اسمی هم که بود با یکی بودم و دلم به همین رابطه مریض خوش بود حالا دیگ همینم ندارممممم
چ کنم من حالا از این به بعد
تنها همدم من دوست و رفیقم بود که با حال بد میرفتم پیشش و سنگ صبور من شده بود و خیلی به این درد دل ها با این رفیق عزیزم عادت کرده بودم اما دردی دوا نمیشد و فقط آشغال ها رو میبردم زیر مبلها
اول آبان ماه سال 1401 نجوای در دونم میگفت محسن تو مشرک تر شدی باز
نا گفته نماند که این دوستم سعید رفیق عزیزم استاد عباسمنش روبمن معرفی کرد و در مسیر من قرار داد و همش میگفت: محسن صحبتای عباسمنش رو نشنیدی اونو گوش کن فقط...
اما من در فرکانس دریافت سخنان استاد نبودم ان زمان
چند روزی بود ک بخودم میگفتم محسن دوای درد تو باید خدا باشه نه سعید باید ازش فاصله بگیری….
این بود تاااا شب 7 آبان 1401
رفیقم شب به مغازه من اومد و ما بصورت بی سابقه ای در مغازه من حدود 2 ساعت رو باهم وقت گذروندیم و شاد بودیم و حسم بهم میگف سعید فردا من دارم میرم سر کار بیا همو بغل کنیم شاید دیگ همو نبینیم….
ما ارتباط بدون توقع و عالی با هم داشتیم و این سختی ها ما رو بهم نزدیک کرده بود…
سعید گفت این چ حرفیه و از بغل کردن فرار کرد…
فرادی اون روز حدود ساع 8:45 تماس تلفنی باهم داشتیم ب مدت 20 ثانیه و خداحافظی کردیم.
ساعت حدود 9 مجدد من تماس گرفتم ولی جواب نداد وچند دقیقه بعد متوجه شدم که تصادف کرده ولی ذهنم روخراب نکردم
طرفای عصر تماس گرفتم و فهمیدم که رفیقم به کما رفته و امیدی نیست
اون شب تا صبح شد من مردم و زنده شدم هزاران بارر
هر چی بود تنها کسی بود که برام مونده بود من کسی رو اون زمان جز سعید نداشتم اینم داره میره
فردای اون روز و شب از محل کارم با گریه حرکت کردم و اومدم رفت بیمارستان پیشش و باهاش کلی حرف زدم و براش آهنگ معین گذاشتم و کلی باهاش حرف زدم کلی گریه کردم اما میفهمیدم که اینا از خودخواهی منه و سعید الان دیگ داره ازاد میشه
بذار بره
بعد از اون روز دیگ سعید انگار منتظر بود تا با من خداحافظی کنه و بره پیش الله
انا لله و انا الیه راجعون
«همانا ما از آن خداییم و به سوی او بازمیگردیم…
سعید هم رفت ومنننن ماندم وخودم و …
و خدایی که الان نشسته منتظر منه و میگه خب الان دیگ میخوای چ کنی؟؟؟
زمر:
بَلَى قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتِی فَکَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَکْبَرْتَ وَکُنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿59﴾
آرى نشانه هاى من بر تو آمد و آنها را تکذیب کردى و تکبر ورزیدى و از کافران شدى
آیا راهی داری یا مرهم ومحرم دیگه ای ؟؟
زمر
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ و مشرکان تو را از کسانی که غیر خدا هستند، می ترسانند و هر که را خدا به کیفر ش گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود
آیا هنوز نمیای سمت من؟؟
آیا هنوز رو دیگران حساب میکنی؟؟؟؟؟
وَکَفَیٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا
برای هدایت و یاری تو پروردگارت کافی است
سوره فرقان آیه 31
آیا هنوز نمیخوای بمن رو کنی؟؟
مالکیّتِ مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطا کننده و داناست
آیا هنوز راه فراری جز من داری؟
وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿22﴾
و هرکس همه وجود خود را به سوی خدا کند در حالی که نیکوکار باشد بی تردید به محکم ترین دستگیره چنگ زده است؛ و سرانجام و عاقبت همه کارها فقط به سوی خداست
آیا هنوز امیدی جز من داری؟؟.
زمر
وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿54﴾
و به سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید، پیش از آنکه شما را عذاب آید آن گاه یاری نشوید.
آیا هنوز به دنبال فریاد رسی جز منی؟؟
یس
وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنْقَذُونَ ﴿43﴾
و اگر بخواهیم آنان را غرق می کنیم در این صورت هیچ فریادرسی برای آنان نخواهد بود، و نجات هم نیابند،
من شدم وخدا….
همین مانده بود و همین…
تمام راه ها را رفته بودم و دست خالی و لختتتتت
پر از درد و تنهایی و بی پولی و بدهی و …..
و در مانده وخدایی ک منتظر من است
*قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿53﴾
بگو: ای بندگان من که بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است؛*
تمام امید ها به غیر خدا نا امید شده بود
و عجز و بیان کردن ناتوانی در دل
فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.
و از این لحظه به بعد و فقط باید به دنبال خدا مرفتم
باید زبانش را میفهمیدم
باید هدایتش را دریافت میکردم
و این چک خوردن ها من را به ته خط رساندن و مدتی در این سگواری ها گذراندم و حیران سیران بودم ولی میدانستم که دیگه کسی نیست که منو بخاد نگه داره…
تا اینکه سال 1402 بصورت هدایتی دوره قانون آفرینش روتهیه کردم
بعد از تمام شدن جلسات به مسافرتی دعوت و هدایت شدم به پارسیان و بندر بستاتو در ویلای بهشت گونه داماد همکارم …
شب دوم این مسافرت در جمع داماد و دو نفر دیگر از آشنایان وهمکارم در حال گپ زدن بودیم که بین داماد و یک نفر از میهمانان صحبت هایی در مورد شکرگزاری و آقای سنگرزاده به میان آمد
شاخک هایم تیز شد و دریافت کردم ک این دو نفر در این فرکانس هستند
من هم ب میان صحبتشان پریدم وگفتم شما هم در این مدار هستید؟؟؟
این دو نفر گفتن بله و سر صحبت باز شد
داماد همکارم شاعر بود و بسیار فرکانس معنوی و موفقیت های مالی زیادی داشت…
خلاصه که ایشون دوره های قانون آفرینش و 12 قدم و روانشناسی ها رو تهیه کرده بود
صحبتی رد و بدل شد بین ما ومن گفتم قانون رو تموم کردم پیشنهاد شما کدام دوره استاد است؟؟؟
ایشون با قدرت گفت 12 قدم رو بخر و ادامه بده….
من توسط هدایت خداوند از استان فارس به استان بوشهر هدایت شدم که فقط یک نفر پیشنهاد خرید دوره الماس گونه 12 قدم را بمن بدهد….
خداوند اینگونه با بندگانش صحبت میکند توسط نشانه ها….
خداوند برای هرکس در زندگی مسیری قرار داده است که باید آن را طی کند. کافی است نشانه هایی را که خداوند بر سر راهت قرار داده رابخوانی.
>
من وارد دوره دوازده قدم شدم و تکامل را طی کردم فقط ای کاش از همان ابتدا با دقت بیشتری مثل این 2 ماه روی آموزه ها کار میکردم و زودتر تکاملم طی میشد….
البته این هم مسیر من بودددد…..
این دورو من حدود 13 ماه پیش تهیه کردم و هنوز بخودم اجازه ندادم به قدم 11 برم…
چرااا چون هنوز جلسات قانون آفرینش و 10 قدم قبل را درک نکردم وهنوز جای استخراج الماس از دل این دوره ها بسیار بیشتر از این چیز هاستتت
اما تعدادی از تغییراتی که منجر ب روی روال قرار گرفتن من شده است رو با توجه به بخشی از داستان زندگیم و تضاد های سراسر درس برای خودم که پر از درس و یادآورری و شکر گزاری بابت تمام این مصیت ها و سختی بود رو میگم هر چند که خیلی طولانی شد…
محسن پرخاشگر
محسن بی ارزش مشرک
محسنی که همش وابسطه بود
محسنی که با ترس میخوابید و در شب شیطان تمام وجودش در رختخواب را احاطه بود
محسنی که هیچ اعتماد بنفس و عزت نفسی نداشت
محسنی که خدا رو فراموش کرده بود و شرک حرف اول را در زندگیش میزد حالا اینجاست وخود افشایی کرد برای اولین بار سر و پرمو گفتم تا در این لحظه و این روز و شب
یادوآور بشم بخودم که با خدا بودن چه تعییراتی در تو ایجاد کرد و تو الان اینجایی با…..
اعتماد بنفس بالا و عزت نفس رویایی
الان با خدا ارتباط فوق العاده ای دارم
روی هیچکس حساب باز نمیکنم
وارد هیچ رابطه ای نشدم تا بیشتر قوی بشم و خودم رو بیشتر ارتقا بدم و اون دختری که هم فرکانس منه رو جهان به سمت من هدایتش میکنه و من با کار کردن روی خودم دریافتش میکنم
الان معلم هنرستانم با قدرت سخنوری بالا
ارتباط عالی با دانش آموزام دارم
امسال بهترین سال تدریسم بود و هست
محل کارعالی
هر روز ذوق روز جدید رو دارم
هر روز منتظرر خدام تا کارام روانجام بده
و لذت میبرم که هر روز ی فرصت بهم داده شده
اینها تنها نمونه ای از سود و بهره هایی است که از دل تضاد ها بیرون کشیدم
اون بنده ای ک چک خورش ملس بود و پرخاشگر متعصب بیایمان کافر مشرک بی عزت نفس الان شرایطی داره که…
بهترین لباس ها و شیک ترین لباس ها رو برای خودم میخرم
بهترین عطر ها رو میخرم
بخودم میرسم
به انسانهای خوب هدایت میشم وانسان های عالی بسمت من
به پدر و مادرم نیکی میکنم
با دانش آموزانم صحبتهای عالی و درجه یک و پر از توحید را انتقال میدهم
شرایط کاری من بسیار عالیست محیط کار من درجه یک است
بدهیهای من تقریباً تسویه شده است
ارتباطم با خداوند فوق العاده فوق العاده درجه یکه
هر روز معنی قران روگوش میدم
آرام شدم و با اخلاق
از نظر بدنی و ورزشی و فعالیت ورزشی فوق العاده اکتیوتر شدم کارهای ورزشی که الان انجام میدم در سن 18 سالگی هم انجام نمیدادم
در ارتباطات با همکاران دوستان هم محلیها اقوام قوم و خویش بسیار دگرگون شده و بسیار انسان محبوبی هستم
منی که در صحبتهایم لکنت زبان میگرفتم از ترس الان توانایی صجت و سخنرانی در هر جمعی رو دارم
امسال معلم نمونه شهرستان میشم
اگر از خواب بیدار شم نصف شب سریع ذکر از سر شادی میگم منی که با بیدار شدن از خواب استرس داشتم و در جهنم افکار خود فرو میرفتم و به سختی میخوابیدم هر بار که از خواب بیدار میشدم از ترس سکته میکردم….
این حاصل تغییراتی است که خداوند من رو مدد کرد و دستم رو گرفت و اجابتم کرد
ادعونی استجب لکم
بقول استاد اگر در شرایط بد بمانی اوضاع بهتر نمیشود اوضاع بدتر میشود…
در دل تضادها و وجود من سراسر درخواست بود …
بابت این تضادهایی که در کودکی نوجوانی جوانی و بعد از جوانی در من به وجود آمده بود این تضادها خود سوخت و انرژی رسیدن من به خواستههایم شد
تضادهایی که در من باعث شد بفهمم چه چیزهایی را میخواهم
از
خرید بهترین لباسها
باعث به وجود آمدن یک اخلاق نیک در من
باعث به وجود آمدن رابطه عالی با دانش آموزان همکاران پدر و مادر دوستان آشنایان اقوام و هر آنکس که با من یک سلام علیک ساده میکند
باورش،برایم سخت است که این منم
اگر در آن دوران حتی لحظه فکر این همه تغییر و دگرگونی را داشتم
من رشد و شکوفایی را دارم تجربه میکنم
مگر میشود منی که تکیه ای از وجود خداوندم جز شادی و لذت بردن از روی دوش خداوند بودن را داشته باشم؟
و از دل این رشد لذتی میبرم که خیلی از اطرافیان من این لذت را نمیمیرند وحتی فکرش را نمیتوانند بکنند که دنیایی برای خودم ساخته ام…
لذت یک خواب خوب
لذت هم صحبتی با یک دوست
لذت صحبت کردن با دانش آموزان
لذت انجام شدن کارها توسط خداوند
لذت و درخواست رسیدن و وارد شدن به یک رابطه پر از آرامش و پر از رفاقت و پر از آسایش پر از دوستی پر از لذت …
خواستهها و رسیدنها برای من لذت دارد چون من سختیها را کشیدهام و از کوهستان سرد به یک کلبه گرم و نرم و زیبا رسیدم
مگر رسیدن به خواسته هدفی جز لذت بردن دارد؟؟
من در این مدت به این نتیجه رسیدم که خودم باید دست به کار شوم و خدا را بخوانم و اجابت کنم….
من خدا را خواندم و خدا هم قطعاً در حال اجابت من است…
من هر لحظه و هر روز که از خواب بیدار میشوم منتظر اعجاز و معجزههای خداوند در زندگیم هستم و با رسیدن
یک پیام خوب
با رسیدن به یک رویای گذشته
خرید یک لباس
خرید یک کفش
لبخند پدر و مادر دعای خیر پدر و مادر
لبخند دانش آموزان از بودن در کنار من
از صحبتهای خوبی که با دانشآموزان دارم و رفاقتی که بین من و دانش آموزانم ایجاد شده نگاه محبت آمیزی که دانش به من دارند و سخنان توحیدی من…
لذتهای زندگی من اینها است و بیشتر هم خواهد شد…
و قطعاً خداوند من را زیاد میکند
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ
و هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاًخود را بر شما می افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است
خداوند در قرآن میفرماید بعد از سختی آسانی است و در دل سختیها آسانی وجود دارد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم (1)
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾
و بار گرانت را از تو برنداشتیم (2)
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾
که پشت تو را شکست (3)
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و نامت را براى تو بلند گردانیدیم (4)
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس با دشوارى آسانى است (5)
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
آرى با دشوارى آسانى است (6)
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش (7)
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾
و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور (8)
این کلام صریح خداوند است و من نمونهای هستم که از پس سختی دارد آسانیها را تجربه میکنند
به امید الله قطعاً در این مسیر هر روز قدم برمیدارم و به ادامه تغییرات قدم میگذارم
به لطف الله و کمک از دستان قدرتمند خداوند با رفتار نام نیکی از خودم بجا خواهم کذاشت این متن من به یادگار خواهد ماند برای روزی که به اهداف والاتر دست پیدا کنم و ثرتمند تر شومممم….
ان شاالله