مصاحبه با استاد | اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی - صفحه 14

278 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1146 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی .

    « اگر به سمت کمال حرکت نکنی به سمت زوال کشیده می‌شوی ».

    در اینکه هیچ وقت به کمال نمی‌رسیم شکی نیست و اگر انسان کمالگرایی بودیم روی خودمون کار کردیم تا دست از کمالگرایی برداریم چون زمانی که تو بخوای به خاطر چیزی که نمی‌تونه وجود داشته باشه دست و پا بزنی و به خاطرش تلاش کنی هیچ وقت بش نمیرسی و در نتیجه‌ ی این نرسیدنها کم کم یاس و ناامیدی در وجودت حاصل میشه که تمام لذتها رو از تو می‌گیره و تمام تمرکزت رو روی ناخواسته‌ها و ضعفهات میزاره . و به جای احساس رضایت از خودت ، نارضایتی و افسردگی سراغت میاد و این یعنی بودن در مسیر غلط .

    اما چیزی که مشهوده اینه که ما همیشه برای بهتر شدن تلاش می‌کنیم و از نظر من ، آدمهایی مثل ما که همیشه دنبال تغییراتی برای بهتر شدن هستن قابل احترام و با ارزش هستن. این افراد می‌تونن سمت کمال برن نه به منزله ی بی‌نقص شدن ، از این جهت که در مسیر درستی که انتهاش کمال هستش قدم برمی‌دارن.

    اینکه چقدر در این مسیر به موفقیت میرسن و اون حس رضایت را از خودشون به دست میارن بستگی به میزان تلاش و به میزان ایمانی که پیدا می‌کنیم داره .

    دقیقاً همینطوره کسانی که برای بهتر شدنشون هیچ تلاش و اقدامی نمی‌کنن و با خودخواهی تمام قرار می‌کنن که ما همینیم که هستیم و خیلی جاها ناخودآگاه با نواقص و ضعفهای درونیشون انس گرفتن از نظر من آدمهای واقعاً سست عنصر و کاملاً بی‌ایمانی هستن و به هیچ وجه از نشست و برخاست با چنین آدمهایی حتی اگه از نزدیکانم باشن نه تنها لذت نمی‌برم بلکه دوری هم می‌کنم.

    استاد عزیز در مورد خلا‌های درونیمون صحبت کردن که ارتباط مهمی با همین طرز نگاه و این طرز تفکر داره.

    گروهی هستن که خلا‌هاشونو پیدا می‌کنن و دنبال راه حلهای مناسبی برای رفعشون میگردن و گروهی هستن که به جای رفع و پر کردن این خلع‌ها همچنان دنبال مقصر می‌گردن. اگه به دسته ی دوم آدمها نگاه کنی می‌بینی که حتی بعد از گذشت سالیان سال همچنان همون شخصیت رو دارن ، دریغ از اینکه حتی یه ذره فرقی کرده باشن که خدا رو شکر ما دیگه جزع این دسته افراد نیستیم .

    اگه بخوام از خودم و کمبودها و خلا‌های دوران کودکی و دوران نوجوونی و جوونی بگم اینه که من بچه ی اول یه خانواده پرجمعیت بودم . 6 تا خواهر و برادر دیگه پشت سر من به دنیا اومدن . مادرم زن خوبی بود اما انقدی که سرش شلوغ بود هیچ وقت رفتار خاصی ازش ندیدم که به نظرم حس مادری بیاد . پدرمم فرد فوق العاده بی‌احساس .

    یادمه اون دوران ما از خانواده ی متوسطی بودیم نه ثروتمند بودیم و نه از خانواده‌های ضعیف . ولی از اونجایی که یکی از ویژگی‌های بارز پدرم خساست بود ما همیشه طوری زندگی می‌کردیم که انگار از خانواده ی ضعیفی هستیم و باز از اونجایی که مردسالاری تو خونه ی پدریم حکم فرما بود ، مادرم نقش خاصی نداشت .

    و باز از اونجایی که من فرزند اول خانواده بودم تو همه ی زمینه‌ها و تو همه ی موضوعات قربانی بودم .

    اگه یه رفتار خوبیم یاد می‌گرفتن بعد از سخت‌گیری و اذیت کردنهای من یاد می‌گرفتن. که برای نفرهای بعدی بهتر بود.

    حتی دوران نوجوانی و دوران جوانی قبل از ازدواجم همین سخت‌گیری‌ها ادامه داشت. پدرم به شدت به درس خوندن و رفتارهای من تعصب داشت و بی‌اندازه بهم سخت می‌گرفت. دریغ از اینکه یه جایی خودش کمکم کنه . پدر و مادر تحصیل کرده‌ای نداشتم که بخوان تو درس خوندن کمکم کنن به همین جهت همیشه تنها و به اندازه ی فهم خودم پیش می‌رفتم.

    کلاً دوران خیلی سختی را گذروندم حتی انتخاب همسرم فقط به این دلیل بود که چن تا قربون صدقه ازش دیده بودم و فکر کردم این نهایت محبت و مردونگی یه آدمه .

    و این بهترین گزینه ست که باهاش تشکیل خانواده بدم و از خونه ای که هیچ‌ کس احساس خاصی بهم نداره نجات پیدا کنم.

    ظاهرا اولش خیلی خوب بود خیلی حالم به نسبت قبل تغییر کرده بود اما یواش یواش متوجه شدم تو چ دامی افتادم و چ اشتباهی کردم . خوب یا بد عاقلانه یا ناعاقلانه ، آگاهانه یا ناآگاهانه با همین مرد ،سالها را سپری کردیم تا رسیدیم به اینجا.

    30 سال از اون دوران می‌گذره البته که هنوز هر چند با توجه به تلاشی که برای رفع نیازها و خواسته‌هام کردم خلا‌هایی تو وجودم هست . نمی‌دونم چطور بگم تو این سالها نگرشم نسبت به آدمای اطرافم بخصوص کسانی که باهاشون خیلی در ارتباط بودم مثل پدر و مادر و همسرم تغییر دادم. دیگه نمیگم این خلا رو دارم به خاطر اینکه اینجا پدرم کم کاری کرده یا فلان جا خلا دارم به خاطر اینکه همسرم هیچ وقت اونی نبوده که می‌خواستم .

    هرجا، یاد هر خاطره‌ای که میفتم با توجه به آگاهی‌هایی که کسب کردم متوجه میشم که خودم عامل خیلی از کمبودها و خلاهام بودم . نمیگم همش چون خیلی جاها هیچ نقشی نداشتم ولی خب خیلی جاهام نقش داشتم ولی بلد نبودم نقشم رو درست ایفا کنم به همین جهت هر کسی هر کوتاهی در حقم کرده رو می‌بخشم .

    استادعزیزم یاد داده که تو گذشته نمونم و غبطه و آه و افسوس گذشته رو نخورم حتی اگه فک میکنم یه جاهایی خودم مقصر بودم خودمم سرزنش نکنم .

    بنابراین درسهایی که از اون دوران و حتی از سالهای قبل گرفتم رو به عنوان تجربه نگاه می‌کنم . تجربه‌هایی که خودم نسبت به بچه‌های خودم و دیگران تکرارشون نکنم . حتی بابت همسرم به هیچ وجه نگاه قبلی رو ندارم سعی می‌کنم با توجه به ویژگی‌های مثبتش منفی‌هاشو به یاد نیارم حتی به منفی‌هایی که الان داره توجهی نکنم چون استاد عزیزم گفتن ، توجه کردن به منفیها و نقاط ضعف دیگران ، راه حل مسئله نیست و راه گریز و فرار از دردها و رنجهای شما نیست .

    پس با شهامت میگم همه رو بخشیدم حتی خودمم بخشیدم . پدرم الانم می‌تونه یه زندگی خیلی خوبی داشته باشه ولی به خاطر خساستش دست به مال و ثروتش نمیزنه و برادرای من به خاطر این موضوع خیلی اذیت میشن به خصوص برادر آخری که مجرد مونده ، دلش می‌خواد تشکیل خانواده بده و پدرم با وجود داشتن سرمایه هیچ حمایتی ازش نمی‌کنه . خیلی وقتا می‌بینم حتی حس می‌کنم دور از جون پدرم ، بچه‌ها در مورد مال و اموال پدرم برای خودشون صحبت میکنن . یعنی چشم دوختن به مال و ثروت پدرم و فکر می‌کنن فقط از این طریق می‌تونن به آسایش مالی برسن .البته برادرام بیشتر از این جهت اذیت میشن که چرا حداقل خودش با مادرم درست زندگی نمیکنه و لذتهایی که میتونن داشته باشن رو ندارن ؟!

    ولی من چنین باوری ندارم از اونجایی که من از استادم خیلی چیزای قشنگتری یاد گرفتم به فراوونی و فزونی نعمتهای خداوند خیلی اعتقاد دارم و اینکه خودم به تنهایی می‌تونم بدون چشم دوختن به مال و ثروت کسی ، به ثروت و آسایش برسم. خدا رو شکر احساس و باورهایی که برادرام دارن رو ، من ندارم .‌شاید باورتون نشه هر وقت پدرمو می‌بینم اشک تو چشام جم میشه حتی تو خلوت و تنهایی خودم ، خیلی وقتها یادش می‌کنم و دلم براش می‌سوزه . کاری از دستم بر نمیاد نمی‌تونم تغییرش بدم ، کاریم نمیتونم براش بکنم . هیچ وقت ندیدم حرف کسی روش تاثیرگذار باشه . دلم از این بابت براش می‌سوزه که حتی خودشم اون طور که باید از زندگیش لذت نبرده . واقعاً در عجبم کسانی که سنشون بالا میره و خودشون پیری و کهولت رو حس می‌کنن چطور هنوز وابسته به مالشون هستن؟! تنها چیزی که می‌تونم از این جریانات درس بگیرم اینه که هیچ وقت به مال دنیا وابسته نباشم و سعی کنم در لحظه با هر امکانی که وجود داره حال خودمو خوب نگه دارم و از آنچه که دارم لذت ببرم. نه اینکه منتظر بشینم اتفاقی بیفته بعد حالم خوب شه. و نه اینکه اگه چیزی دارم ازش استفاده نکنم که مبادا از دست نره .

    خدا رو شکر خیلی از خصلتهای بد گذشتمو از بین بردم . افکار و باورهای غلط گذشته را دیگه با خودم یدک نمی کشم . این افکار نه تنها اجازه ی لذت بردن از زندگی را نمیده بلکه به نظرم آدما رو خیلی حقیر و بدبخت نشون میده بنابراین اگه بابت هر چیزی ، خلایی تو وجودمون هست باید دنبال راه حلهای مناسبی برای رفعش بگردیم . هیچکس جز خودمون نمی‌تونه به خودمون کمک کنه . ما خالق هر اتفاقی می‌تونیم باشیم ما قدرت و توانایی خلق هر چیزی رو داریم . اگر در مسیر درست باشیم باید نتایج خوبی حاصل کنیم اگه می‌بینیم اوضاع به هر نحوی اون طور که ما می‌خواهیم نمی‌چرخه باید در درون خودمون راه حل رو جستجو کنیم و ببینیم کجاها به خاطر چ چیزهایی مقاومت داریم ؟ و کجاها پامونو روی ترمز گذاشتیم؟ که اجازه ی تغییرات خوب و قشنگ رو به خودمون نمیدیم !!!

    چن روزه به لحاظ جسمی حالم یه کم مساعد نبود . وقتایی که حال جسمیم بد میشه نمی‌دونم چرا خیلی زود به فکر مرگ میفتم ؟!!! البته فکر کردن به مرگ و آشتی کردن با مرگ یکی از پاشنه آشیلام هستش . که خیلی سعی می‌کنم روش کار کنم و نگاهمو تغییر بدم به همین جهت تا یه ذره حالم جسمیم بد میشه ، مردن سراغم میاد و میترسم بمیرم . خیلی وقتا فکر کردن به مرگ بهم کمک کرده تا پذیرش خیلی تضادها و پذیر بودن تو خیلی از موقعیتها رو داشته باشم بدون اینکه ذهنمو آشفته کنم اما گاهی اوقات فکر کردن بهش، خیلی اذیتم می‌کنه چون اصلاً دوست ندارم زود بمیرم . اتفاقا دوست دارم عمر خیلی طولانی و پر عزتی داشته باشم. هنوز به لحاظ معنوی و اخلاقی خواسته‌های زیادی دارم . خیلی دلم میخواد با تقویت ایمانم به خدای بزرگ ، تمام خلاهای درونیمو از بین ببرم. دلم میخواد تمام روح و جسم و تمام وجودم در تمام لحظات خدایی باشه چون فهمیدم که اون آرامشی که هممون دنبالش هستیم فقط از این طریق بدست میاد . دلم میخواد خیلی از سالهای عمرم رو با همین حال بگذرونم به خاطر همینم دوست دارم زیاد عمر کنم چون می‌دونم هنوز نیاز به تغییر خیلی زیادی دارم پس فرصت میخوام . هرچند که خدا شاهد و ناظره که هر روز تمام تلاشمو می‌کنم .

    اینکه چقدر موفق هستم ، نمی‌دونم ؟!!!

    می‌دونم که دیدن نتایج نشون دهنده ی موفقیتهای منه . پس باید با جرات و شهامت بگم هنوز خیلی نیاز به تغییر دارم

    از خدا میخوام که همیشه و همه جا منو همراهی و یاری کنه و منو به اون جایگاهی که دلم میخواد برسونه .

    از خدا برای پدرم و امثال پدرم که به هیچ صراطی مستقیم نیستن هدایت و عاقبت بخیری خداوند رو میطلبم .دلم میخواد پدرم عمری طولانی و پر عزتی داشته باشه .دلم میخواد از هدایت شدگان خداوند باشه و همیشه سلامت باشه و از زندگیش لذت و بهره ی کافی ببره .

    دلم میخواد خودمو و تمامی مردمان جهانم ، هم در هر جا و هر مکانی همیشه و در هر لحظه با هدایت خداوند پیش بریم تا ایمان و باورمون نسبت به خدای قدرتمند و مهربونمون هر روز و هر روز بیشتر از قبل بشه .

    به قول استاد عزیز ما کسیو قضاوت نمی‌کنیم شاید ما هم تو جایگاه خیلیا باشیم به همون روش و همون سبک غلط پیش بریم .

    بنابراین خدا رو سپاس میگیم که در راستای تغییر دادن اشتباهتمون قدم برمی‌داریم .

    از استاد بی‌نظیرم بی‌نهایت سپاسگزارم که تو این مسیر راهنما و راهگشای افکار و باورهای غلط و اشتباه منه .

    استاد جونم یه کم بیشتر در مورد مرگ صحبت کنید تا افکار و باور های غلطمون از بین برن و ترسها و نگرانی هامون نسبت به این موضوع چ بابت مرگ خودمون چ بابت مرگ عزیزانمون از بین بره و نگاه قشنگی به رفتن داشته باشیم .

    استاد جونم از صمیم قلبم دوستت دارم .

    مرسی که هستی.

    الهی که باشی همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    محسن شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 742 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایا تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم

    ما را به راه راست هدایت فرما

    راه کسانی که به ایشان نعمت داده‌ای

    نه راه کسانی که بر ایشان غضب کرده‌ای

    و نه گمراهان

    الهی به امید تو

    خداوند را شاکریم بابت حضور دستان قدرتمند خداوند در زندگیمان استاد عباس منش و مریم جان عزیزم این همراه و رفیق استادمان

    حدود 5 ساعت در حال تایپ این متن بودم بارها منصرف شدم که نوشتن را ادامه نده و اما ادامه دادم تا بخودم یادوری کنم و شاکر این لحظه از زندگیم باشم

    #ان شاالله که خداوند به شما صبوری خواندن این متن را بدهد…

    *حرکت به سمت روال با استفاده از تضاد…

    زوال با ماندن در دل تضاد…*

    تضاد تضاد تضاد

    نتیجه تغییر :سود و بهره از تضاد

    بعضی مواقع صحبت‌های استاد و سرگذشت این دست خداوند را که در ذهن خود مرور می‌کنم به شباهت‌های بسیاری از زندگی خودم با زندگی استاد می‌رسم .

    در اصل خیلی از رفتارهای ماها بخاطر وجود در شرایط اجتماعی و فرهنگی یکسان تقریبا یکی است عده ای کم و عده ای زیاد…

    #از روزهایی که در زندگی من در سن کودکی به خاطر سرکوب‌های خانواده( نکن نمی‌تونی تو به درد بخور نیستی تو کسی نیستی)

    با فشارهایی که محیط خانواده و دوستان به من می‌آوردند و عزت و شرف من به زیر سوال می‌رفت

    از کوچک شمردن‌ها در جمع دوستان در محله در جمع های بزرگ در مهمانی‌ها در جمع خانوادگی در عروسی و عذا ….

    اینکه چقدر عزت نفس در من خرد شد و اعتماد بنفس من در آن دوران از بین رفت و تاوان آن در وجودم ریشه زد و خود را تنهای تنها میدیدم.

    از اینکه خودم درآمد خودم را داشتم از اینکه کارگری می‌کردم تا مستقل باشم و در آن زمان استقلال مالی داشتم و‌خودم بودم و‌خودم…

    من از سن کودکی از کلاس پنجم ابتدایی ویا حدود 8 9 سالگی خودم خرج خودم را در می‌آوردم.

    خرج لباس خرج مدرسه و خرج رفت و آمد…

    یک قسمت از وجود من احساس غرور میکرد بابت استقلال و اینکه اگر دعوایی هم برای من ایجاد میشد میگفم خودتی و‌خودت و اگر این موضوع به خانواده من میرسید یه کتک کاری خوب هم از طرف پدرو مادر و برادرم داشتم و قسمت دیگر از وجودم شامی از اینکه چرا من با بقیه فرق میکنم چرا کسی برای من ارزش قایل نیست؟

    از نظر مالی خانواده متوسط و بالاتر بودیم و همیشه بخاطر دامداری و‌کشاورزی احساس شرمندگی میکردم چرا؟نمیدانم

    کلا اگر در جایی بودم اصلا دوسنداشتم از خانوادم و کارم چیزی گفته بشه و اگر از شهر کسی به خونه ما در روستا می آمد خجالت میکشیدم و ساعت ها مخفی میشدم…

    دوران کودکی را با نجواهای درونم و تنها بودن و انزوا و اینکه من تنها هستم و کسی را ندارم طی کردم

    عزت نفس من در این دوران بسیار افت کرد با اینکه پسر بسیار زحمتکش سالم بودم اما عزت نفس نداشتم،

    ظاهرا جنگنده و قوی بودم اما خودم میدونستم که من از درون ضعیفم و هرکسی یا هر تضادی میتواند من را ب گریه بندازه..

    آن روزها آرزوی من این بود که ینی روزی میشود که من برای برادرم نهار نبرم و یک روز آزاد باشم؟؟

    این بزرگترین خواسته من در آن زمان بود و آزادی زمانی و مکانی می‌خواستم

    در این زمان هم دوست داشتم لباس‌های خوب بپوشم چرا؟؟ چون برادر بزرگم لباس های شیک و بروزترین لباسای ممکن رو میگرفت و منم از لباس‌های برادرم استفاده می‌کردم کم و بیش و هیچ وقت برادرم چیزی بمن نگفت که چرا لباسای من رو میپوشی و مرا مورد شماتت و ملامت قرار نمیداد …

    این دوران هم گذشت دوران مدرسه و هنرستان هم با اینکه زیر بار نمی‌رفتم اما مطمئن بودم که تمام همکلاسی‌هام یا لااقل50 درصدشون دید خوبی نسبت به من ندارند از نچسب بودن من خوششون نمیومد و یا محبوب نبودم.

    با پایان دوره هنرستان وارد دانشگاه آزاد شدم خیلی توحیدی شده بودم بنظر خودم

    فقط روی خدا حساب میکردم مخارج دانشگاه و خرج خودمم رو در میوردم و هر کی میگف کمک بگیر میگفتم من نمیدونم این مخارج وظیفه خداست و خدا وظیفشه

    علاوه بر اینا یادمه که طلا گرمی حدود 60 هزار تومن بود من سالی 6 میلیون طلا میخریدم

    تمام این درآمد ها در آن سن 20 تا 28 سالگی به وسیله کارگری و از سال 89 برق کار ساختمون هم بودم استا کار شده بودم و تنها کار میکردم …

    آزادی من زیاد شده بود مغازه هم زده بودم یه سوپر ساندویچ که از بچگی آرزشو داشتم و ایده ساندویچی هم از دل ی تضاد شکل گرفت (ی روز نامزد برادرم خونه ما بود برادرم گفت که برو ساندویچی سرخیابون دو تا نون ساندیچی خالی بگیر تا با همبری که خریده بود و از برند عالی همبر و با کیفیت بود ساندویچ بگیره…رفتم درخواست دادم و بهم نداد و گفتم من ی ساندپیچی باید بزن که تو کل محل با جمعیت حدود 4 هزار تفر اول باشم و ساندویچم در کنار سوپری زدم)

    چند تا رو باهم هندل میکردم و اون زمان من شبی 200 ساندویچ که سودش به اندازه حقوق 10 تا کارگر بود درامد داشتم و وقت سر خاروندن هم دیگ نداشتم….

    اما با اینکه پول زیاد بود علاوه بر خرجام پس‌انداز می‌کردم به قول استاد با پول دوست نبودم و نمیدونم پولا چجور حیف و میل میشد….

    #بهر حال من دیگ آزادی زمانی داشتم.

    مثل بنز درس میخوندم و همیشه یا رتبه اول یا دوم دانشگاه بودم و چون ب نفرات برتر هر ترم بین 25 تا 15 درصد تخفیف میدان محرک خیلی خوبی برای من بود که خیلی درس بخونم و کلا فقط کارم درس خوندن و بدون تفریح، گذر از این دوران بود اما من دیگ کسی بهم زور نمیگفت و برای برادرم نهار نمیبردم واین خیلی خوب بود…

    اما اما هیچ اعتماد بنفسی در برابر دیگران نداشتم

    اماماما روی خدا خیلی حساب میکردم.

    تضاد ها تا سال 89 همش تبدیل به فرصت و سوخت رسیدن من به این جاها شده بود…

    بشدت دوسداشتم وارد رابطه بشم با ی دختر عالی و اصلا اهل دختر بازی هم نبودم و این کارو بد میدیدم.

    تا اینکه سال 90 دختری دل منو برد و عاشق شدم خاستگاری کردمو با رفتار بد خودم که اونم قطعا بعدش خیر بود جور نشد و من دو سال سوگوار بودم…

    بعد از این تجربه برای فرار از این رابطه و افکارم و تنهایی وارد ی رابطه شدم و رابطه ادامه پیدا کرد تا به ازدواج ختم شد

    اماا اما چون بیس این رابطه بر اساس وابستگی بود نه از سر عقل و دل با جنگ شروع شد با سنگ اندازیهایی که پدر نامزدم در زندگی ما انجام دادو‌ من از رابطه بیرون نرفتم و کش دارش کردم تا عزت و شرف من به فنا رفتتتت و من تمام قابلیت ها و استعداد و اراده فولادی خودم رو از دست دادم….

    به زوال رفتم

    دختری که عاشق من بود و برای من میمرد شد دشمن روح و روان و آرامش من….

    من در موقعیت جدیدی قرار گرفته بودم

    من هیچ آموزشی برای ورود ب رابطه نداشتم و هیچ مطالعه ای هم نکرده بودم و‌نمیدونستم چیه این رابطه و اصلا نمیدونم چرا رفتم تو رابطه

    فک کنم اون زمان میگفتم همه تو رابطن چرا من نباشم و از تنها بودنم خیلی میترسیدم…..

    بخاطر این وارد رابطه شدم ک منتهی به عقد ما شد(از کم و‌کیفش نگم که توجه به ناخاسته نداشته باشیم)

    در این مدت 8 سال رابطه که همش با جنگ و جدل و بی خوابی و استرس و توف مال شدن عزت و شرفم همراه بود،ومجدد عزت نفسم به زیر 1000 رفته بود و‌من….

    من مشرک شده بودم

    کافر شده بودم

    و همسرم و‌پدرش و‌خانوادش برا من خدا شده بودن و من خیلی ترس داشتم از رفتارشون(راستی من یک سال قبل از عقد، شورای محل شده بودم و آبروم برام خیلی مهم بود و به هر طریقی میخواستم آبروم فقط حفظ بشه چرا؟چون طلاق رو برای خودم بد میدیدم و میگفتم چه فکری میکننن مردم…آبروم میره)

    تازه افتاده بودم سر زبونا و این ترس و نگاه مردم و ترس از تنهایی نابودم کرده بود و داشتم غرق میشدم در نجوا های شیطان و به خاطر وابستگی و اینکه اصلا فکر نمیکردم که همسر منم خدایی داره ک نگهبانش و همش به ناخاسته ها توجه میکردم و همشم هم جذب میکردم…

    این دوران شرک مصادف بود با ورود من به مقطع کارشناسی در یک شهر دیگه و یک رابطه سمی که قرار بود من رو بزرگ کنه و ازش درس بگیرم نه غرق بشم…

    اقا منی ک رتبه یک دانشگاه تا کارشناسی بودم توی مقطع ارشد شدم دانشجوی متوسط با اعتماد بنفس صفر و پر از ترس…

    مشکل مالی بهم زده بودم و مدتی بود یک شریک ناتو هم پیدا کرده بودم….

    من هیچ تغییری نکرده بودم و ترسام هم کاری کرده بود ک قصد تغییر هم نداشتم و اصلا به فکر این نبودم که این تضاد ها قراره خواسته های خوب و‌اعلا و‌خالصی رو بمن نمایان کنه تا اقدام جهادی کنم

    اینا بکنار ،از نظر مالی هم داشتم فرو میفرتم و همش شده بودم وام و کمبود پول…

    با ادامه دار شدن رابطه سمی باز هم من ارزش خودم را پایین می‌آوردم تا فقط ایشون بمونه با من و‌تنهام نذاره…

    چون عزت نفس پایین از دوران کودکی در دل من نهادینه شده بود…

    ما برای طلاق با اسرار پدر همسرم و خودش اقدام کرده بودیم و دو سالی درگیر بودم تا تاریخ آخر جلسه دادگاه افتاد برای 31 فرودین 1401

    قبل از عید 1400 و‌در ابتدای اسفند 1400 حالم افتضاح و به حالت بد افسردگی و گیجی و به درجه آخر امید و نا امیدی رسیده بودم تا اینکه….

    به صورت هدایتی به یک چالش شکرگزاری در روزای ابتدایی اسفند 1400 دعوت شدم به همراه یک دوست،

    با ورود به این چالش که یک آقای بسیار محترم ترتیب داد در سال 1400 کم کم وارد این وادی های شکرگزاری شدم…

    یک ماهی تنایج خوبی داشتم اما پایدار نبود و‌مجدد حالم بود

    این اولین دست خداوند بود….

    دو‌ماه بعد از شروع این چالش بردار نامزدم فوت شد و من به مدت 40 روز ارتباطی تازه و جدیدی از روی شاید دلسوزی و بیشتر شرک که اینها کسی رو جز من ندارن و …. شدم

    حالم هر روز بدتر میشد و رفتار همسرم در این دوران بشدت با من بد و ایننننن دیگگگگگ چوبببب آخر خدا بمن بودددددددد

    یعنی من رو با چوب خودش پوکوند و علیرغم اینکه گفته بودم ک آقا از نوع شروع میکنیم اما نخیر قرار بود جدا بشیم….

    و بالاخره بعد از اینکه خدا کلی من رو ادب کرد ،مرداد 1401 در دفتر خانه طلاق رو با همراهی بهترین رفیقم امضا کردیم و‌تماممممم

    تمامممم

    آقا این رابطه تمام شد و اول بی کسی من در آن زمان شروع شد و این شد دردی بر دردای من که آقا تا اینجا اسمی هم که بود با یکی بودم و دلم به همین رابطه مریض خوش بود حالا دیگ همینم ندارممممم

    چ کنم من حالا از این به بعد

    تنها همدم من دوست و رفیقم بود که با حال بد میرفتم پیشش و سنگ صبور من شده بود و خیلی به این درد دل ها با این رفیق عزیزم عادت کرده بودم اما دردی دوا نمیشد و فقط آشغال ها رو میبردم زیر مبلها

    اول آبان ماه سال 1401 نجوای در دونم میگفت محسن تو مشرک تر شدی باز

    نا گفته نماند که این دوستم سعید رفیق عزیزم استاد عباسمنش روبمن معرفی کرد و در مسیر من قرار داد و همش میگفت: محسن صحبتای عباسمنش رو نشنیدی اونو گوش کن فقط.‌..

    اما من در فرکانس دریافت سخنان استاد نبودم ان زمان

    چند روزی بود ک بخودم میگفتم محسن دوای درد تو باید خدا باشه نه سعید باید ازش فاصله بگیری….

    این بود تاااا شب 7 آبان 1401

    رفیقم شب به مغازه من اومد و ما بصورت بی سابقه ای در مغازه من حدود 2 ساعت رو باهم وقت گذروندیم و شاد بودیم و حسم بهم میگف سعید فردا من دارم میرم سر کار بیا همو بغل کنیم شاید دیگ همو نبینیم….

    ما ارتباط بدون توقع و عالی با هم داشتیم و این سختی ها ما رو بهم نزدیک کرده بود…

    سعید گفت این چ حرفیه و از بغل کردن فرار کرد…

    فرادی اون روز حدود ساع 8:45 تماس تلفنی باهم داشتیم ب مدت 20 ثانیه و خداحافظی کردیم.

    ساعت حدود 9 مجدد من تماس گرفتم ولی جواب نداد وچند دقیقه بعد متوجه شدم که تصادف کرده ولی ذهنم رو‌خراب نکردم

    طرفای عصر تماس گرفتم و فهمیدم که رفیقم به کما رفته و امیدی نیست

    اون شب تا صبح شد من مردم و زنده شدم هزاران بارر

    هر چی بود تنها کسی بود که برام مونده بود من کسی رو اون زمان جز سعید نداشتم اینم داره میره

    فردای اون روز و شب از محل کارم با گریه حرکت کردم و اومدم رفت بیمارستان پیشش و باهاش کلی حرف زدم و براش آهنگ معین گذاشتم و کلی باهاش حرف زدم کلی گریه کردم اما میفهمیدم که اینا از خودخواهی منه و سعید الان دیگ داره ازاد میشه

    بذار بره

    بعد از اون روز دیگ سعید انگار منتظر بود تا با من خداحافظی کنه و بره پیش الله

    انا لله و انا الیه راجعون

    «همانا ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم…

    سعید هم رفت و‌منننن ماندم و‌خودم و …

    و خدایی که الان نشسته منتظر منه و میگه خب الان دیگ میخوای چ کنی؟؟؟

    زمر:

    بَلَى قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتِی فَکَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَکْبَرْتَ وَکُنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿59﴾

    آرى نشانه‏ هاى من بر تو آمد و آنها را تکذیب کردى و تکبر ورزیدى و از کافران شدى

    آیا راهی داری یا مرهم و‌محرم دیگه ای ؟؟

    زمر

    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾

    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ و مشرکان تو را از کسانی که غیر خدا هستند، می ترسانند و هر که را خدا به کیفر ش گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود

    آیا هنوز نمیای سمت من؟؟

    آیا هنوز رو دیگران حساب میکنی؟؟؟؟؟

    وَکَفَیٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا

    برای هدایت و یاری تو پروردگارت کافی است

     سوره فرقان آیه 31

    آیا هنوز نمیخوای بمن رو کنی؟؟

     مالکیّتِ مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطا کننده و داناست

    آیا هنوز راه فراری جز من داری؟

    وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿22﴾

    و هرکس همه وجود خود را به سوی خدا کند در حالی که نیکوکار باشد بی تردید به محکم ترین دستگیره چنگ زده است؛ و سرانجام و عاقبت همه کارها فقط به سوی خداست

    آیا هنوز امیدی جز من داری؟؟.

    زمر

    وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿54﴾

    و به سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید، پیش از آنکه شما را عذاب آید آن گاه یاری نشوید.

    آیا هنوز به دنبال فریاد رسی جز منی؟؟

    یس

    وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنْقَذُونَ ﴿43﴾

    و اگر بخواهیم آنان را غرق می کنیم در این صورت هیچ فریادرسی برای آنان نخواهد بود، و نجات هم نیابند،

    من شدم و‌خدا….

    همین مانده بود و همین…

    تمام راه ها را رفته بودم و دست خالی و لختتتتت

    پر از درد و تنهایی و بی پولی و بدهی و …..

    و در مانده و‌خدایی ک منتظر من است

    *قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿53﴾

    بگو: ای بندگان من که بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است؛*

    تمام امید ها به غیر خدا نا امید شده بود

    و عجز و بیان کردن ناتوانی در دل

    فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.

    و از این لحظه به بعد و فقط باید به دنبال خدا مرفتم

    باید زبانش را میفهمیدم

    باید هدایتش را دریافت میکردم

    و این چک خوردن ها من را به ته خط رساندن و مدتی در این سگواری ها گذراندم و حیران سیران بودم ولی میدانستم که دیگه کسی نیست که منو بخاد نگه داره…

    تا اینکه سال 1402 بصورت هدایتی دوره قانون آفرینش رو‌تهیه کردم

    بعد از تمام شدن جلسات به مسافرتی دعوت و هدایت شدم به پارسیان و بندر بستاتو در ویلای بهشت گونه داماد همکارم …

    شب دوم این مسافرت در جمع داماد و دو نفر دیگر از آشنایان و‌همکارم در حال گپ زدن بودیم که بین داماد و یک نفر از میهمانان صحبت هایی در مورد شکرگزاری و آقای سنگرزاده به میان آمد

    شاخک هایم تیز شد و دریافت کردم ک این دو نفر در این فرکانس هستند

    من هم ب میان صحبتشان پریدم و‌گفتم شما هم در این مدار هستید؟؟؟

    این دو نفر گفتن بله و سر صحبت باز شد

    داماد همکارم شاعر بود و بسیار فرکانس معنوی و موفقیت های مالی زیادی داشت…

    خلاصه که ایشون دوره های قانون آفرینش و 12 قدم و روانشناسی ها رو تهیه کرده بود

    صحبتی رد و بدل شد بین ما و‌من گفتم قانون رو تموم کردم پیشنهاد شما کدام دوره استاد است؟؟؟

    ایشون با قدرت گفت 12 قدم رو بخر و ادامه بده….

    من توسط هدایت خداوند از استان فارس به استان بوشهر هدایت شدم که فقط یک نفر پیشنهاد خرید دوره الماس گونه 12 قدم را بمن بدهد….

    خداوند اینگونه با بندگانش صحبت میکند توسط نشانه ها….

    خداوند برای هرکس در زندگی مسیری قرار داده است که باید آن را طی کند. کافی است نشانه هایی را که خداوند بر سر راهت قرار داده رابخوانی.

    >

    من وارد دوره دوازده قدم شدم و تکامل را طی کردم فقط ای کاش از همان ابتدا با دقت بیشتری مثل این 2 ماه روی آموزه ها کار میکردم و زودتر تکاملم طی میشد….

    البته این هم مسیر من بودددد…..

    این دورو من حدود 13 ماه پیش تهیه کردم و هنوز بخودم اجازه ندادم به قدم 11 برم…

    چرااا چون هنوز جلسات قانون آفرینش و 10 قدم قبل را درک نکردم و‌هنوز جای استخراج الماس از دل این دوره ها بسیار بیشتر از این چیز هاستتت

    اما تعدادی از تغییراتی که منجر ب روی روال قرار گرفتن من شده است رو با توجه به بخشی از داستان زندگیم و تضاد های سراسر درس برای خودم که پر از درس و یادآورری و شکر گزاری بابت تمام این مصیت ها و سختی بود رو میگم هر چند که خیلی طولانی شد…

    محسن پرخاشگر

    محسن بی ارزش مشرک

    محسنی که همش وابسطه بود

    محسنی که با ترس میخوابید و در شب شیطان تمام وجودش در رختخواب را احاطه بود

    محسنی که هیچ اعتماد بنفس و عزت نفسی نداشت

    محسنی که خدا رو فراموش کرده بود و شرک حرف اول را در زندگیش میزد حالا اینجاست و‌خود افشایی کرد برای اولین بار سر و پرمو گفتم تا در این لحظه و این روز و شب

    یادوآور بشم بخودم که با خدا بودن چه تعییراتی در تو ایجاد کرد و تو الان اینجایی با…..

    اعتماد بنفس بالا و عزت نفس رویایی

    الان با خدا ارتباط فوق العاده ای دارم

    روی هیچکس حساب باز نمیکنم

    وارد هیچ رابطه ای نشدم تا بیشتر قوی بشم و خودم رو بیشتر ارتقا بدم و اون دختری که هم فرکانس منه رو جهان به سمت من هدایتش میکنه و من با کار کردن روی خودم دریافتش میکنم

    الان معلم هنرستانم با قدرت سخنوری بالا

    ارتباط عالی با دانش آموزام دارم

    امسال بهترین سال تدریسم بود و هست

    محل کارعالی

    هر روز ذوق روز جدید رو دارم

    هر روز منتظرر خدام تا کارام رو‌انجام بده

    و لذت میبرم که هر روز ی فرصت بهم داده شده

    اینها تنها نمونه ای از سود و بهره هایی است که از دل تضاد ها بیرون کشیدم

    اون بنده ای ک چک خورش ملس بود و پرخاشگر متعصب بی‌ایمان کافر مشرک بی عزت نفس الان شرایطی داره که…

    بهترین لباس ها و شیک ترین لباس ها رو برای خودم می‌خرم

    بهترین عطر ها رو میخرم

    بخودم میرسم

    به انسان‌های خوب هدایت می‌شم و‌انسان های عالی بسمت من

    به پدر و مادرم نیکی می‌کنم

    با دانش آموزانم صحبت‌های عالی و درجه یک و پر از توحید را انتقال می‌دهم

    شرایط کاری من بسیار عالیست محیط کار من درجه یک است

    بدهی‌های من تقریباً تسویه شده است

    ارتباطم با خداوند فوق العاده فوق العاده درجه یکه

    هر روز معنی قران رو‌گوش میدم

    آرام شدم و با اخلاق

    از نظر بدنی و ورزشی و فعالیت ورزشی فوق العاده اکتیوتر شدم کارهای ورزشی که الان انجام می‌دم در سن 18 سالگی هم انجام نمی‌دادم

    در ارتباطات با همکاران دوستان هم محلی‌ها اقوام قوم و خویش بسیار دگرگون شده و بسیار انسان محبوبی هستم

    منی که در صحبت‌هایم لکنت زبان می‌گرفتم از ترس الان توانایی صجت و سخنرانی در هر جمعی رو دارم

    امسال معلم نمونه شهرستان میشم

    اگر از خواب بیدار شم نصف شب سریع ذکر از سر شادی میگم منی که با بیدار شدن از خواب استرس داشتم و در جهنم افکار خود فرو می‌رفتم و به سختی می‌خوابیدم هر بار که از خواب بیدار میشدم از ترس سکته میکردم….

    این حاصل تغییراتی است که خداوند من رو‌ مدد کرد و دستم رو گرفت و اجابتم کرد

    ادعونی استجب لکم

    بقول استاد اگر در شرایط بد بمانی اوضاع بهتر نمیشود اوضاع بدتر میشود…

    در دل تضادها و وجود من سراسر درخواست بود …

    بابت این تضادهایی که در کودکی نوجوانی جوانی و بعد از جوانی در من به وجود آمده بود این تضادها خود سوخت و انرژی رسیدن من به خواسته‌هایم شد

    تضادهایی که در من باعث شد بفهمم چه چیزهایی را میخواهم

    از

    خرید بهترین لباس‌ها

    باعث به وجود آمدن یک اخلاق نیک در من

    باعث به وجود آمدن رابطه عالی با دانش آموزان همکاران پدر و مادر دوستان آشنایان اقوام و هر آنکس که با من یک سلام علیک ساده می‌کند

    باورش،برایم سخت است که این منم

    اگر در آن دوران حتی لحظه فکر این همه تغییر و دگرگونی را داشتم

    من رشد و شکوفایی را دارم تجربه میکنم

    مگر میشود منی که تکیه ای از وجود خداوندم جز شادی و لذت بردن از روی دوش خداوند بودن را داشته باشم؟

    و از دل این رشد لذتی می‌برم که خیلی از اطرافیان من این لذت را نمی‌میرند و‌حتی فکرش را نمیتوانند بکنند که دنیایی برای خودم ساخته ام…

    لذت یک خواب خوب

    لذت هم صحبتی با یک دوست

    لذت صحبت کردن با دانش آموزان

    لذت انجام شدن کارها توسط خداوند

    لذت و درخواست رسیدن و وارد شدن به یک رابطه پر از آرامش و پر از رفاقت و پر از آسایش پر از دوستی پر از لذت …

    خواسته‌ها و رسیدن‌ها برای من لذت دارد چون من سختی‌ها را کشیده‌ام و از کوهستان سرد به یک کلبه گرم و نرم و زیبا رسیدم

    مگر رسیدن به خواسته هدفی جز لذت بردن دارد؟؟

    من در این مدت به این نتیجه رسیدم که خودم باید دست به کار شوم و خدا را بخوانم و اجابت کنم….

    من خدا را خواندم و خدا هم قطعاً در حال اجابت من است…

    من هر لحظه و هر روز که از خواب بیدار می‌شوم منتظر اعجاز و معجزه‌های خداوند در زندگیم هستم و با رسیدن

    یک پیام خوب

    با رسیدن به یک رویای گذشته

    خرید یک لباس

    خرید یک کفش

    لبخند پدر و مادر دعای خیر پدر و مادر

    لبخند دانش آموزان از بودن در کنار من ‌

    از صحبت‌های خوبی که با دانش‌آموزان دارم و رفاقتی که بین من و دانش آموزانم ایجاد شده نگاه محبت آمیزی که دانش به من دارند و سخنان توحیدی من…

    لذت‌های زندگی من اینها است و بیشتر هم خواهد شد…

    و قطعاً خداوند من را زیاد می‌کند

    وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ

    و هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاًخود را بر شما می افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است

    خداوند در قرآن می‌فرماید بعد از سختی آسانی است و در دل سختی‌ها آسانی وجود دارد

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    به نام خداوند رحمتگر مهربان

    أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾

    آیا براى تو سینه‏ ات را نگشاده‏ ایم (1)

    وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾

    و بار گرانت را از تو برنداشتیم (2)

    الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾

    که پشت تو را شکست (3)

    وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾

    و نامت را براى تو بلند گردانیدیم (4)

    فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾

    پس با دشوارى آسانى است (5)

    إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾

    آرى با دشوارى آسانى است (6)

    فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾

    پس چون فراغت‏ یافتى به طاعت درکوش (7)

    وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾

    و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور (8)

    این کلام صریح خداوند است و من نمونه‌ای هستم که از پس سختی دارد آسانی‌ها را تجربه می‌کنند

    به امید الله قطعاً در این مسیر هر روز قدم برمی‌دارم و به ادامه تغییرات قدم می‌گذارم

    به لطف الله و کمک از دستان قدرتمند خداوند با رفتار نام نیکی از خودم بجا خواهم کذاشت این متن من به یادگار خواهد ماند برای روزی که به اهداف والاتر دست پیدا کنم و ثرتمند تر شومممم….

    ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    سلام بر عزیزانم

    سلام بر استاد عزیزم

    سلام بر خانم شایسته عزیزم

    خدارو شکر که به گام بیست و دوم رسیدیم

    خانم شایسته عزیزم این پروژه فوق اعاده ست چقدر فایلایی که انتخاب کردین نکته دارن ، واقعا ازتون ممنونم و چقدر سوالایی که پرسیده بودین ذهن منو باز کرد ، خدارو شکر میکنم که این روزا نه فقط برای خرید بلکه برای هرکاری که میخوام انجام بدم و یه کمی تردید دارم از خودم میپرسم که چرا میخوام اون کارو انجام بدم مثلا ما چند روز دیگه به یه عروسی دعوت شدیم و من دو دل بودم که برم یا نه ، بعد نشستم با خودم حرف زدم و از خودم پرسیدم برای چی میخوام برم عروسی؟ رفتن به اونجا چه فایده هایی برام داره؟ رفتن به اونجا چه ضررهایی داره ؟ و دیدم که رفتن به اونجا هیچ سودی برام نداره و اتفاقا یه سری هزینه ها برام به وجود میاره که فقط به خاطر احترام به رسم و رسومات باید متحمل بشم و از خودم پرسیدم اگر مثلا من اونارو به جشن عروسیم دعوت میکردم و اونا نمیومدن من ناراحت میشدم؟؟ و دیدم جوابم نه هست ، من اگر کسیو دعوت کنم به مراسمم و اون فرد به هر دلیلی نیاد، من ناراحت نمیشم و اینطوری بود که تصمیمو گرفتم و به مادرم گفتم که من نمیام عروسی و با اینکه مامانم از دستم عصبانی شد ولی من تصمیمو قطعی کردم و اتفاقا یکی از کارهایی که باید برای این عروسی میکردم خرید کفش مجلسی بود که در واقع برای اینکه بقیه نگن کفش تکراری پوشیده میخواستم بخرم و اتفاقا کفشی بود که شاید فقط یک بار میپوشیدمش و به قول خانم شایسته بعدش میرفت توو انبار

    درمورد سوالات این گام من به این نتیجه رسیدم که آدم پرخرجی نیستم و همیشه به خریدام فکر میکنم و هیچ وقت نمیذارم به جایی برسه که حسابم خالی شه چون تحت هیچ شرایطی نمیخوام از کسی پول قرض بگیرم اما خوب که فکر کردم دیدم یه جاهایی هم یه کمی احساس کمبود دارم که مانع بعضی از خریدهای غیر ضروریم میشه

    استاد جان وقتی گفتین شما بیشتر از یک هزارم ورودیتونو برای خودتون هزینه میکنید به این نتیجه رسیدم که شما خیلی از لحاظ مالی ثروتمند هستین واقعا آفرین به شما که از اون دوران کودکی الان به چنین آزادی مالییی رسیدین و اینکه چقدر نکته نابی بود که باید با پول دوست بود و من چون دوره روانشناسی ثروت رو تهیه نکردم این جمله برام خیلی جالب بود و ذهنمو مشغول کرد

    این فایل خیلی برام مفید بود و من با دقت و تمرکز گوش دادم خانم شایسته عزیزم و استاد عزیزم بینهایت از شما سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    یاسر گفته:
    مدت عضویت: 3104 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیزم عاشقتم خیلییییی زیاااااااد

    سلام استاد شایسته عزیز و سخاوتمند

    سلام دوستان عزیز و توانمندم

    گام 22

    پروژه مهاجرت به مدار بالاتر :

    اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی

    طبق تعهدم کامنت و میزارم حتی اگه ربط هم نداشته باشه فقط برای اینکه قدم های تکاملی برای به ثمر رسیدن خواسته ام رو ثبت کنم تا همیشه بخونمش تا با تکرار بمباران کنم چموش مزاحم رو

    پیوست به کامنت قبلی که توضیح دادم الهاماتی و نشانه هایی دریافت کردم برای پیشبرد خواسته ام

    همونطور که گفته بودم دیدم ترس دارم نمیتونم اقدامات و ادامه بدم طبق عادت همیشه دیشب قبل خواب با خدا حرف زدم و پایان حرف زدنم ازش سوال پرسیدم برای حل مسئله ام چکار کنم امروز که دکمه ی نشانه ی من رو زدم خدا دیگه از این واضح تر نمیتونست بهم بگه جواب درخواستم رو نشانه ی من فایل 55 زندگی در بهشت بود

    که استاد فرمودن :

    همونطور که میبینین داریم تریل زیبایی که با عزیز دلم درست کردیم و اینجا ازش با دوستانمون استفاده میکنیم ، اینجا در واقع جز اولین قسمت هایی از پرادایس که اگر یادتون باشه شروع کردیم پاکسازی کردن و اونموقع اصلا فکر نمیکردیم که چه استفاده هایی ازش بشه فقط برای اینکه هم تفریح کرده باشیم هم ورزش کرده باشیم هم یک فضایی برای پیاده روی خودمون درست کرده باشیم اومدیم اینجا رو درست کردیم و بعدش چقدر اتفاقات افتاد چقدر همون شروع در واقع تمیزکاری پرادایس به چه نتایج بزرگی منجر شد و الانم دارید میبینید که با این دوستانمون هم داریم یه پیاده روی حسابی میکنیم دور تا دور زمین که البته در ادامه در قسمت های آینده خواهید دید که این پاکسازی پرادایس و این درست کردن تریل برای پیاده روی و موتور سواری به چه نتایج خیلی خیلی فوق العاده ای انجامیده یعنی واقعا همه چی با قدم اول شروع میشه وقتی ادامه میده خیلی خیلی اتفاقات خوب می افته ، این تریل هم اینقدر زیباعه اینقدر قشنگ که حد و حساب نداره یعنی هر روز صبح که بلند میشیم از خواب سعی میکنیم اول بریم توی تریل پیاده روی کنیم با عزیز دلم و صدای پرنده ها رو بشنویم و بعد بیایم روزمون و آغاز کنیم

    یعنی از این واضح تر میشد انرژی قدرتمندم (خدا) جواب بده

    من برای کارم از انرژی قدرتمندم (خدا) پرسیدم برای پیگیری پروژه ام زنگ بزنم یا منتظر بمونم ببینم خبر میده یا نه ولی دیگه با این جواب تمام کرد همه چیز

    من قبل تماس گرفتن رفتم پیاده روی برای کنترل ذهن و قدرت بخشیدن به خودباوری بعد با فرکانس بالا و حال خوب ادامه مسیر و برم که تماس گرفتم ولی اون شخص گفت اگه میشه یکساعت بعد تماس بگیرین من توی جلسه هستم بخاطر اینکه چموش مزاحم چرت و پرت گفتن و شروع نکنه گفتم میرم قدم میزنم صحبت با خودم و تغذیه خودباوری و یادآوری به خودم پروژه های من فوق العاده ارزشمند هستن و قلب منم تایید کرد آره برو قدم بزن و مدارت و حفظ کن و الان که دارم این قسمت و میگم دارم دیوونه میشم چشام پُر از اشک خدا منو برد و برد به یک مسیری یکی از دوستام و دیدم ولی متفاوت تر از قبل همیشه میدیدمش یک سلام و احوالپرسی ساده ولی اینسری اومد سمتم باهام حرف بزنه جالبه قلبمم تایید کرد که برو باهاش حرف بزن در صورتی که این روزا اصلا دوست ندارم دور و برم کسی باشه همیشه دوست دارم تنها باشم ولی ناخودآگاه کشیده شدم با یه قدرت شدید به سمتش ازش پرسیدم کسب و کارت چطوره گفت خداروشکر خوبه اون ازم پرسید تو چکار میکنی کجایی دلم برات تنگ شده بود گفت بیا بغلت کنم ببین دلم برات تنگ شده اونجا گفتم این دوست من نیست این خداعه چون هیچوقت ارتباط بین ما اینجوری نبود بعد گفت چیکار میکنی گفتم هستم سرگرم کارمم از خونه زیاد بیرون نمیام تمرکزی روی انجام دادن کارمم گفت دمت گرم چیکار میکنی گفتم کارم اینه گفت عه دمت گرم قول بده بالا بالاها ببینمت ها گفتم چشم داداش خلاصه حرف رفت سمت هدف و خودباوری خودمم هنگ کردم گفت ببین فقط به هدفت فکر کن فقط روی هدفت تمرکز کن ، اصلا حرف هیچکس و گوش نکن فقط با قدرت ادامه بده خدا جواب میده شک نکن یعنی اینجا که گفت ادامه بده خدا جواب میده اشکام داشت میومد خودمو کنترل کردم گفتم چشم داداش بیا بغلت کنم بعد باز هم هر چیزی که گفت فقط از قانون بود انگار داشت فایل های احساس لیاقت و بصورت فایل زیپ شده برام مرور میکرد داشتم دیوونه میشدم بعد چون قرار بود تماس بگیرم خداحافظی کردم یکبار دیگه بغلش کردم موقع اومدن گفتم دیدی اینم نشانه ی خدا برای تایید درستی مسیرم دیگه چی میخوای و بازم با خودم صحبت کردم ادامه تغذیه کردن خودباوری و ایمان و ارزشمند دونستن پروژه هام

    ●○ دوستان عزیز این قسمت صحبت های استاد و دقت کنین

    《 این تریل هم اینقدر زیباعه اینقدر قشنگ که حد و حساب نداره یعنی هر روز صبح که بلند میشیم از خواب سعی میکنیم اول بریم توی تریل پیاده روی کنیم با عزیز دلم و صدای پرنده ها رو بشنویم و بعد بیایم روزمون و آغاز کنیم 》

    استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیز با اینکارشون هر روز به خودشون یادآوری میکنن دستاورد خودشون و لذت میبرن و سپاسگزاری میکنن این باعث میشه شروع روز فوق العاده ای داشته باشن با اینکار به ذهنشون میگن اگه تونستیم به این دستاورد برسیم به مابقی دستاوردهامون هم میتونیم مثل همین برسیم

    استاد عباسمنش عزیزم خودتون هم خوب میدونین تعهد دادن توی جمع توی عموم یک ایمان قوی میخواد یک خودباوری قوی میخواد ولی از اونجایی که از بچگی هر عملی رو که میخواستم انجام بدم وقتی به خودم باور داشتم میتونم انجام بدم همیشه به همه میگفتم من اینکارو میکنم همیشه هم مسخره میکردن ولی من چون باور 1000 ٪ داشتم ادامه دادم و عمل کردم و جالبه توی تمام مواقع هم به سرانجام رسوندم اون عمل و

    الان هم اینجا به خودم تعهد میدم برای پروژه هام که میتونم نتیجه ای که میخوام به ثمر میرسونمممم و میام براتون از نحوه اتفاق افتادنش میگم

    استاد عباسمنش عزیزم عاشقتم خیلییییی خیلییییی زیاااااااد بابت تمام آموزش های فوق العاده ارزشمندتون ازتون با تمام وجودم سپاسگزارم

    استاد شایسته عزیز و سخاوتمند ازتون بینهایت سپاسگزارم

    دوستان عزیز و توانمندم از شما هم بابت تمام کامنت های توحیدی و فوق العاده ارزشمندتون بینهایت سپاسگزارم

    خدای عزیزم

    خدای درونم

    انرژی قدرتمندم

    انرژی دوست داشتنی تو وجودم

    قدرت بینهایت

    قدرتی که هر ثانیه ثانیه منو هدایت میکنی به مسیر زیبایی ، آرامش ، عشق و ثروت

    عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    بنام تنها قدرت جهانم”

    بنام خدایی که مرا افرید .و مرا هدایت نمود…

    سلام و درود به فایل مهاجرت ……

    مهاجرت و تغییر باورها خودش از هر چیزی”که فکرشو میکنم…بالاتره…

    و من این مفهموم رو با ادامه دادن و حرکت کردن در مسیر راستی و درستکاری درک کردم..

    درکی که عملکرد رو بهم نشون داد…

    الله اکبر از عدالت الهی که اینقدر قوی و ثابت و پابرجاست..که یه زره هم نمیشه برخلافش حرکت کنی..هر خلافی زود بهت نشون میده…

    من اینو دارم اینروزا بیشتر می چشم..حتی برای کوچکترین کارهام..دقیق و واضح و شفاف بهم نشون میده…

    قربون عدالتش برم..فقط میتونم یه کلمه بگم..الله اکبر…

    این فایلهای مهاجرت چند درجه وجودمو همجوره دگرگون کرده..

    من همیشه گذشته ها یه ارتباط ناجوری که با دیگران داشتم..شب قبل از خواب.بهش فکر میکردم میگفتم چرا اینجور برخوردی داشتی و از خودم سوال میکردم..

    من همیشه دوستداشتم خیلی چیزها رو بدونم خیلی چیزا رو سر در بیارم.منظورم از رفتار خودم در روابط..و همین شد…تا بیام توی این سایت تمرکزی روی بهبودم در روابط و شخصیت کار کنم..هر چقدر کار کنم احساس میکنم هنوزم جای کار کردن دارم…

    میخام راجع به این فایل طبق تمرینات دستاوردهای روزانه ام .باعث شد تا بیشتر بسمت رشد و پیشرفتم کمک کنم.واقعا همجوره اثراتشو می بیینم.

    انگیزه ام در مسیر قوی شده…وقتی واکنش اطرافمو راجع بخودم می بینم بیشتر درک میکنم چجور عملگرایی خوبی رو داشته باشم…

    و خیلی انگیزه هام قوی تر شده..

    پاشنه هامو بیشتر درک میکنم..

    وواقعا از وجودم درکش میکنم.چند تا مورد اساسی سالها من بخاطرش ضربه ها خوردم.چون خیلی شخصیه نمیتونم بیانش کنم..

    تا امروز دیدم بازم دارم “درونش غرق میشم.و نشستم اهرم برای خودم ساختم…

    گفتم اگه انجامش بدی خبری از هیچی نیست باید قید خاستتو بزنی..

    و این مورد الان من 36 سالمه.از بچگی داشتمش اونم بخاطر یسری اتفاقی که در کودکیم افتاده بود..

    استاد عزیزم دیدم هنوز کم و بیش دارم توی رفتارم می بینم.خداوند دیشب یفردی رو برام فرستاد..دقیقا مثل مرغ پر کنده ایی داشتم دور خودم میچرخیدم.. خداوند بهم یه وعده ایی داده بود تا بهم نشون بده..و همینجورم شد…

    من داشتم بازم از راه دیگه به این سمت میرفتم..

    ریشه اولشو به لطف خدا خشک کردم.

    ولی هنوز یه کوچکلو داشت کِرمشو میریخت..

    چند مدت خداوند بصورت واضح تو خواب تصویری بهم نشون داد.

    ولی هنوز تکه هاش تو درونم بود.یوقتایی وارد بدنم میشد..

    تا اینکه دیشب تصویری بهم نشون داد…

    من به اشتباهم پی بردم…

    امروز توی تمرین دستاوردم نوستم اگه میخای وارد این خاسته بشی باید بتونی دست از این عادت برداری که در اینده ضربه ها میخوری..

    و برای خودم اهرم رنج و لذت شدیدی بستم..امروز کلی خلوتهای خصوصی داشتم با خدا…چه درهایی برویم باز شد..چه تمریناتی بیینمون حل شد…

    و نکته بعد..اینروزا انگیزه ام راجع به بیزنسم خیلی قوی شد…طبق روندی که پیش میرم…

    اول هفته هدایت شدم به فایل قبلی..به محض تموم شدنش الهام بعدی شروع شد برای قدمهای بزرگتر..

    من برنامه کاری.بیزنسمو “پیش رفتم..دیدم…دیشب با یه روز تضاد زیاد ولی پر از درس برای پیشرفت کاری و شخصیتی..

    واقعا روز خاصی بود…

    تا امروز هدایت شدم تا ورژن جدید تری رو از خودم ساطع کنم..

    از این داستان شروع شد…بصورت عینی و شفاف..من یه نقدار توی کارتم بود.چند تا وسیله لازم باید برای کارم میخریدم..رفتم اونا رو خریدم .و اومدم از هر کدوم دوتا خریدم..

    و اومدم یچیز دیگه برداشتم.صبر اومد…

    بخدا صبر اومد .همون لحظه گفتم ولش کن نیازمه بزار بخرمش..

    من یه مقدار کم دیگه مول توی کارتم موند..

    خداوند همون لحظه بهم الهام کردا..که خرید اضافی نداشته باشم ولی من بحرفش گوش:نکردم..

    تا اینکه قدم الهامی جدیدم…نیاز به اِن تومن”پول بود.اومدم خرید بزنم…دیدم ای وای پولم کمه..

    ….برگردیم به گذشته شخصی خودم..من همیشه مقدار پولی که داشتم همه میرفت برای داخل کمد و بدون استفاده..فقط نگاه فلان شخص از اقواممون نگاه میکردم..ایتقدر هزینهامو بالا برده بودم…کارت مولمو تا اخر صفر میکردم..

    من یه عادت زشت و کثیف رو داشتم هر سری تکرار میکردم..

    چند بارم خدا از طریق قران بهم الهام کرد دقیق یادم نمیاد..کدوم ایه از قران بود.ولی دقیق بهم گفت..همین صحبتها رو..

    ولی من داشتم نالایقی خودمو نسبت به پول نشون میدادم..

    جوری که همیشه دست و پا دراز در برابر مسایلم بودم.الان تو کمدم یسری چیزهای اضفی گذاشته یا توی اتاق کارم..

    همیشه خودمو لنگ پول میدونستم.

    این عادت خیلی ریشش تو درونم قوی بوده و هنوزم هیت..

    امروز یه اهنگ زیبا گذاشتم تو گوشم. قبل از گوش دادن به این فایل.کلی با مول معذرت خاهی کردم.

    بخدا خود بخود بخاطر تضاد دیروز امروز هدایت شدم که حسابی از پول معذرت خاهی کنم.

    و اینقدر نوشتم …

    گفتم پول عزیزم دوستتدارم.ببخش من سالها بهت بدی کردم..تو بهم خدمت کردی..ولی من همیشه لَنگت بودم..

    بازم منو ببخش عزیز دلم بیا با هم دوست بشیم و سعی میکنم اینبار خیلی بهت احترام بزارم..

    من با وجودی که میدونستم کارم اشتباه هست.ولی وقتی توی یه موقعیتی قرار مبگرفتم نمیتونستم بهت خدمت کنم.

    منو ببخش بیا عزیز دلم..تو رحمت الهی هستی تو از طرف خداوند برای من اوندی تا منو سپاسگزار کنی..

    اینقدر حرف زدم..4 ساعت نوشتم باهاش رقصیدم لذت بردم..

    با هم رفتیم تو نقشه دبی…رفتیم ثرت شهر دبی رو دیدیم…

    خیلی باهاش حرف زدم…

    و سعی کردم که دیگه تکرار نکمم و این اهرم رنج رو در درونم قوی کنم..

    چون بعضی موقفها پولم به حل مسیله ام نمیرسید.همه میشد گوشه کمدم…

    و یا بار اضافی در اتاق کارم.من نیتونستم یه دونه از اون وسیله رو فعلا این مدت کار کنم.ولی حرص داشتم..

    خیلی معذرت ازش خاستم..و بخودم قول دادم بیشتر دوستش داشته باشم..

    و لطف خدا باعث شد بعداش تمرکزی بیام اینو از دهان مرد بهشتیم درک کنم..

    واقعا این پاشنه این سوراخ بد توی وجودم رخنه کرده..که خودش یه جهاد اکبره.

    ولی اینقدر اینروزا این انگیزه رسیدن به خاستهامو درک کردم.اینقدر خداوند بهم نشانه میده.اگه من همون ادم قبل باشم هیچ خبری از موفقعیتم نیست..

    اینو توی زندگی روزمره مون میتونیم شاهدش:باشیم.چند وقت پیش داشتم یه شلوار رو کِش میکردم…

    یه لحظه سر نخ کش رو رها کرده بودم و داشتم با سوزن قفلی پیش میرفتم..

    رفتم جلو دیدم ای وای کشم داره همرام میاد…

    و اومدم با سوزن قفلی دیگه به خود شلوار بستش زدم و مسیر کش رو رفتم و اخری هر دو رو بهم دوختم…

    قانون و عدالت الهی هم همینه…تا ما نشتی دارییم هیچ چیزی تکونم نمیخوره..تا من درونی شخصیتی درست نشم.هیچی درست نمیشه..

    اصلا اینروزا هدایت الله و و باورام با هم هماهنگ شده …نمیدونم چی بگم از این نظم الهی خداوند..

    من خیلی سعی کردم قرضیهای زندگیمو کمتر کنم ..همین امسال ..

    طی پنچ سال من با فرد نزدیکم طی قراردادی از یه وامی که من براش تامین کرده بودم.و باید یه سود چند میلیون تومنی بهم پرداخت میکرد.

    خداوند بهم الهام کرد باید ببخشیش…

    و روزشو وقتشو بهم الهام کرد.انگار یه بندی توی گردنم بود.از گلوم کنده شد…

    و خیلی نشتیهای دیگه…

    که میدونم اگه ادامش میدادم این هدایتها و قدمها نمیومد..

    تضاد دیروز با الهام این درس رو بهم داد.دیگه باز اخرت باشه پولاتو تو مسیر نادرست و پوچ خرج میکنی…

    و منم چشم گفتم اینبار رنجش خیلی بهم فشار اورد…و سعی کردم همیشه تکیه گاهم خودم باشم..و بسیار خوشحالم قوی تر میشم..

    مثل همون روز که یه تضادی شخصی و رابطه ایی کمرمو شکوند…و باعث شد منو در جهت راست هدایت بشم..اگه اون تضاد نبود من به خودشناسی و خداشناسی نمیرسیدم..

    نمیدونم چی بگم از عدالت الهی که هر چقدر خودمو میشناسم.احساس میکنم کم دارم…چون این مسیر تمام نشدنیه.این مسیر من باید هر روز خودمو بهبود بدم…

    اگه بهبود ندم توی این وضعیت برای همیشه میمونم و تعقییریم نمیکنم!

    پس چقدر خوبه بیشتر خودمو نو بشناسیم و سعی کنیم هر روز بهتر و بهتر و بهتر باشیم..و جلوی نشتیامونو بگیرییم..

    نمیتونی باورات خراب باشه بری بسمت مدار بالا..

    مثل وسیله ایی میمونه که اگه تعمیرش نکنی بهش بها ندی…نمیتونی کارتو باهاش پیش ببری..باید برای پیشبرد کارت و مسئله ات…بهترین خودت باشی…

    چقدر خوبه از از نشانه هایی که روزمره بهمون الهام میشه با قدرت بیشتری قدم بردارییم..

    سپاسگزار این خداوند و این سایت الهیش هستم که هر لحظه ما را بسمت پله های رو به رشد هدایت میکند…مخصوصا توی مسیر راستی و پاکی و درستی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‌ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‌ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‌ بَصَرِهِ غِشاوَهً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ «23»جاثیه

    پس آیا دیدى کسى را که هواى خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با وجود آگاهیش به بیراهه گذاشت و بر گوش و قلبش مهر زد و بر چشمش پرده‌اى نهاد. پس بعد از خدا کیست که او را هدایت کند، پس آیا پند نمى‌گیرید؟

    =================================

    خدایا هرآنچه دارم از آن توست

    خدایا شکرت که فرصت یه روز دیگه زندگی رو بمن دادی، و من سعی می کنم از این فرصت به بهترین شکل ممکن استفاده کنم، امروز یکی از بهترینِ

    بهترین

    روزهای زندگی منه

    خدایا شکرت که ارزشمندم آفریدی بی قید و شرط، و من سعی می کنم با انجام کارهای خوب و درست بر ارزشمندیم اضافه کنم

    خدایا شکرت که هر روز روی خودم کار می کنم و سعی می کنم ورژن بهتری از خودم ارائه بدم

    خدایا شکرت که دنیای منو پر از انسانهای شایسته کردی، همسر خوب و فرزندان خوب و ..و استاد جان و استاد شایسته جونم و دوستای خیلی خوبم در سایت مخصوصاً چند نفری که بیشتر باهاشون در ارتباط هستم و همه رو خیلی دوست دارم  مثل بچه های خودم

    خدایا توفیق سپاسگزاری بیشتر به قلبم بده

    خدایا شکرت برای همه نعمتهام بینهایت بار

    —————————————–‐————

    سلام بر استاد عزیز و مریم جان و هم پروژه ای های نازنینم

    الهی که حال دلتون عالی عالی باشه و هر روزتون بهتر از دیروز باشه

    گام 22

    اگر بسمت کمال حرکت نکنی بسمت زوال کشیده می شوی

    وای خدا جونم عشششق می کنم با این همزمانیها!

    هر فایلی که روی سایت قرار میگیره روز قبلش یا با همسری یا با دخترام تو تماس اسکایپ درباره بعضی از موضوعات اون فایل صحبت کردیم

    دیروز نمی دونم چیشد که همسرم گفت بانک  15 میلیون بمناسبت دهه فجر  به کارتش ریخته(ایشون بازنشسته بانک هست) و من خدا رو شکر کردم و یادم اومد که چند ساله ازش نمی پرسم که آیا براش پاداش ریختن یانه، اینقدر خدا داره پول به زندگیمون میاره منتظر پاداش نیستیم، یه جورایی پر شدیم و ازش گذر کردیم، و اینا رو هم بهش گفتم و گفتم باید حواسمون باشه که برای این نعمت خیلی خیلی باید از خداوند سپاسگزاری کنیم

    و دیشب هم که از مسجد برگشت گفت یکی از هم مسجدی ها که اونم بازنشسته بانک هست بهش گفته بانک صد میلیون وام میده و اونم فرم اینترنتی شو پر کرده و درخواست کرده

    گفتم خدا رو شکر ما که نیازی نداریم و حتی اگر هم نیاز داشته باشیم وام گرفتن کار درستی نیست باید به اندازه ای که داریم خرج کنیم

    منم قبلاً خیلی آدم اجتماعی نبودم  البته خدا رو شکر با کسی مسئله ای نداشتم به همه احترام میزاشتم و بقیه هم بمن احترام میزاشتن و حسادت و کینه هم نداشتم ولی خیلی کم به اطرافیانم ابراز محبت می کردم حتی به همسر و فرزندانم ، و از وقتی که با استاد آشنا شدم و اومدم تو سایت کم کم مهارتهای ارتباطیمو افزایش دادم شروع کردم به بیشتر دوست داشتن آدما و تحسین کردنشون یعنی الان هر بار با دخترام یا خواهرا و برادرام یا جاریا و…تماس داریم میگم خیلی دوسشون دارم و براشون بوس میفرستم همونجوری که استاد میگه این چیزا یه شبه اتفاق نمی افته

    و الان خدا رو شکر بهترین ارتباطها رو با همه و همه دارم از همسر و فرزندانم گرفته تا خواهرا و برادرا و بستگان و آشناها و غریبه ها، دوستان خیلی خوبم در سایت

    اینا رو کار کردم روی خودم الکی بوجود نیومده

    با هر کسی روبرو میشم چقدر تحسینش می کنم به همه احساس مهم بودن میدم حتی غریبه ها رو وقتی که نکته مثبتی در اونها میبینم تحسینشون می کنم و به خودشون میگم

    اتفاقاً امروز دختر خواهر همسرم بمن زنگ زد چقدر اظهار محبت کرد، و من از اون هم بیشتر چقدر زیبا باهاش برخورد کردم از رو گوشی بوسش کردم و عشق دادم و عشق دریافت کردم

    گاهی وقتا همسرم خنده اش میگیره از طرز صحبت کردنم

    اونا همونا بودن  ولی من تغییر کردم و با تغییر کردن من اونا هم خیلی زیباتر و با محبت خیلی بیشتر با من برخورد می کنن

    خدایا هزاران بار شکر

    این رو هم تجربه کردم که قبل از اینکه بریم 9 سال قطر زندگی کنیم  یه زندگی خیلی خیلی ساده داشتیم خیلی چیزا نداشتیم، و وقتی که رفتیم قطر چقدر ظرف و ظروف و وسایل برقی و سایل آشپزخونه و لباس و طلا و چیزای دیگه خریدم، و الان دیگه اونجوری نیستم، اینقدر ظرف و ظروف لباس و پارچه داشتم که خیلیهاشو به خواهر و برادر و جاهای دیگه هدیه دادم

    الان فقط وقتی که چیزی لازم داشته باشم می خرم و برای خودم می خرم نه برای نشون دادن به دیگران، و خیلی وقته که یاد گرفتم  با پول دوست باشم، یه صد دلاری همیشه تو کیف پولم هست

    قبلاً هرچی به کارتم میومد زود خرج می کردم یا برای خودم یا برای همسرم و مخصوصاً برای بچه هام و پول تو کارتم نمی موند،  و دو سه ساله که همیشه تو کارتم پول هست و به نسبت ورودیم پول خرج می کنم و گاهی وقتها هم انفاق می کنم

    و همه چیز تکاملی طی شده

     

    برای اینکه انگیزه هامون کم نشن برای انجام یک خواسته ای ما باید یه کاری کنیم رسیدن به اون هدف برای ما بسیار لذتبخش باشه و نرسیدن بش رنج آور باشه بهترین کار اینه که از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم

    تا انگیزه هامون به این شکل زنده بمونه

    هر تغییری اولش سخته ولی بعد خیلی راحت میشه

    اگر بهتر نشیم بدتر میشیم

    ما چیزی بعنوان سکون و ثابت موندن نداریم تو دنیا هیچ چیزی ایستا نیست همه چیز در حال حرکته

    اگه بهترش کنی حرکت بسمت کماله اگر بدترش کنی حرکت بسمت زواله

    خدایا شکرت برای  یه گام دیگه

    و یه کامنت دیگه

    بینهایت سپاسگزار دو استاد عزیزم هستم

    و همچنین سپاسگزار دوستان جان هستم برای کامنتای بسیار زیبا و روشنگرانه شون

    قلباً دوستون دارم

    در پناه رب العالمین متنعم از نعمتهای بیکران خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت رب العالمین یا رب العالمین خدایا عاشقتم خدایا دوستت دارم.

    خدایا من هر آنچه که دارم از آن توست.

    استاد خدارو شکر از وقتی یادم می یاد از بچگی تا الان همیشه دور و برو پول زیاد بوده و همیشه بهترین چیز ها را داشتم خرج کردم هر کجا خواستم رفتم هیچ وقت نگران پول نبودم ولی من دوست دارم خودم ثروت بسازم استاد وقتی همیشه پول دورو برت باشه باور کنید که خیلی سخت تره که دنبال کسب درآمد باشی چون همه چی داری

    من با تضاد هایی که بهش برخوردم نه بحث مالی تضادهای دیگه چند سالی هست که خواستم مستقل باشم و خودم پول بسازم دنبال چند مهارت رفتم کمی کار کردم ولی هنوز اون نتیجه مد نظرم را نگرفتم خوبیش اینه که اصلا نا امید نشدم و دارم ادامه میدم

    نا امید نمیشم احساس قربانی بودنم ندارم چون منی که اصلا همسرم به هیچ عنوان راضی نمیشد که دنبال علایقم برم ولی من روی خودم کار کردم و همسرم اتفاقا با من همکاری هم میکنه خدایا شکرت

    استاد با تمام وجودم فهمیدم که ما اصلا نباید به بیرون از خودمون کاری داشته باشیم و فقط روی خودمون روی باورهامون و افکارمون احساس لیاقتمون کار کنیم و واقعا همه چیز تغییر میکنه حالا دیگه بستگی داره که چقدر داریم کار میکنیم همه چی کنترل ذهنه همه چی توحیده

    استاد من اینو خودم بهش رسیدم که زندگی ما ابزار هایی میخواهد ما مثل یه جعبه ابزار میمونیم حالا باید ببینیم برای هر مسئله ای به چند تا از این ابزارها داخل این جعبه ابزار نیاز داریم برای هر مسئله ای دنبال ابزارش باشیم وقتی آچار درست برداریم و اصول استفاده اش را بدانیم کار انجام میشه دیگه به راحتی

    خدایا همه ما را همه ما بچه های سایت را هدایتمون کن تا نتیجه های بزرگ بگیریم خدایا تو خودت ما رو دعوت کردی به این سایت ما که خودمون نیامدیم تو هدایتمون کردی پس ما توقع داریم خیلی بیشتر هوامون و داشته باشی چون همه ما برگزیده خودت هستیم

    خدایا هدایتمون کن

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و موفق و آزادی داشته باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    بانام خداوندهدایتگر

    باسلام وعرض ادب وارادت حضوراساتیدگرانقدروسروران گرامی خانواده الهی عباسمنش

    “گام بیست دوم”

    “اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی”

    روزگذشته باهمسرعزیزم که باهم دراین

    مسیرالهی هستیم یک ساعتی راجع به قانون عملکرد ونتایجمون صحبت کردیم

    من شروع به صحبت کردم گفتم ببین عزیزم من خودمومیگم فک میکنم مسیررودرست نمیرم وهنوزقادرنیستم پاروترسهام بزارم هنگام عمل وتصمیم بزرگ که میشه برمیگردم به همان عادت‌ها وترسهای قبلی

    گفتم ببین دقیقا مصداق همان جمله معرف استاد که میگویند

    “ایمانی که عمل نیاوردحرف مفت است”

    براش مثالی زدم

    گفتم یادت هست سه چهارماه پیش مشتری برازمین پیداشد که باماشین سانتافه معامله میکردوبقیه اش هم پول نقدمیداد ومن ترسیدم معامله راانجام ندادم گفتم ماشینو چطوربفروشم؟ممکن است ضررکنم ودهها نجوای دیگر گفتم ببین انروز دلارحدود60 تومان بود وامروز شده 85 تومان اگرمعامله کرده بودم الان روی ماشین کلی سود کرده بودم همسرم گفت نه شایدنبایدانوقت معامله میکردی حتماخیریتی بوده امامن نظردیگری داشتم گفتم ببین عزیزم درسته من به غیرازسایت عباسمنش باهیچ رسانه جمعی ارتباط ندارم ومرتب هم دارم روی خودم کارمیکنم وانصافا نتایج خوبی هم درسایرحوزه ها گرفته ام اما فکر میکنم کارکردنم ناقصه

    وبه همین دلیل ازروزگذشته دچاربی انگیزگی شده بودم ومرتب خودموسرزنش میکردم چرا هنگام عمل وهنگام تصمیم های بزرگ دوباره دچارهمان ترسهای گذشته ام میشوم ویه جورایی داشتم به قانون شک میکردم

    اماازانجایکه اززمانی که دراین مسیرالهی هستم هنگام برخوردباتضادی خداوند خودشو باسرعت نوربه من رسونده وجواب سوالات وابهامات منو اززبان استادبه بهترین شکل ممکن داده

    دقیقا مثل همین فایل وصحبتهای الهام بخش والتیام بخش استادعزیز

    امروز هم برحسب عادت همه روزه دراین 5سال زندگی نورانی ام اول صبح رفتم سایت ومتوجه قدم 22 شدم باعنوان

    “اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می شوی”

    هنوز فایل گوش نکرده بودم باخودم گفتم ازعنوان ومحتوای فایل چنین برمی اید که بازهم خداوندسورپرایزم کرده دقیقا هم همینطوربود

    استادباصحبتهای خود بازهم قانون رابه زیباترین شکل رسا وسلیس یادآوری کردندوباعث شدندشکرخدادوباره امروز انگیزه بگیرم وپرانرژی این مسیرالهی راباقدرت ادامه دهم ونتایج شگفت انگیزم دراین 5سال رابه من یاداورشدند

    به من یادآوری شد که قبل ازسال 98 زندگی ام ازهمه جهات تیره وتاربود اما اواسط سال98 خدای رحمان دوستم داشت ومنو به مسیر زیبای تغیرهدایت کردواستادعباسمنش راسرراهم قرارداد

    استادباصحبتهای ارزشمندخود باردیگرنتایجم رادراین 5سال به یادمن آوردند

    نتایجی مثل:

    رسیدن به آگاهی

    رسیدن به آرامش

    متوکل ترشدن

    شناخت خدای واقعی

    لذت بردن واقعی اززندگی

    شادبودن ودرلحظه زندگی کردن

    رسیدن به خواب راحت

    رسیدن به سلامت روحی وجسمانی

    ودهها نتایج شگفت انگیزدیگر

    *اهرم رنج ولذت

    وای ازاین تمرین شگفت انگیز

    اگربه این هدف برسم چه لذتهایی میبرم

    اگربه این هدف نرسم چه رنجهایی میکشم

    این تمرین نیروی محرکه بسیارقوی است برای تقویت اراده وزنده نگه داشتن انگیزه هااست

    شکرخدابااستفاده ازاهرم رنج و لذت دوره روانشناسی ثروت 1 درهمان سال اول باتمرین فوق العاده اهرم رنج ولذت موفق شدم بیماری 20 ساله که همراه بود باسردردمیگرن وافسردگی خفیف ومصرف انواع داروهای آرمش بخش وخواب اوربه مدت 20سال موفق شدم این بیماری رادرمان کنم که اولین نتیجه ملموس من بودکه بااستفاده ازقانون رخ دادوبه آرامش ذهنی وروحی رسیدم وایمانم قوی ترشد برای حرکت کردن وادامه دادن بطوریکه دراین 5سال به سلامتی روحی وجسمانی عالی رسیدم وبیادندارم که دراین مدت حتی یک قرص سرماخوردگی هم مصرف کرده باشم

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    تادرودی دیگربدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 921 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام خدمت دوستان گرامی ام در این مسیر زیبا و قشنگ

    خداوند را خلی شاکر و سپاسگزارم که در این مسیر زیبا و تاثیر گذار حظور دارم و هر لحظه درس های خوبی را از آموزش های استاد عزیزم و کامنت دوستان نازنینم می آموزم

    برای من بهترین کار این است که وقت و زمانم را اینجا سپری کنم

    چون هر چقدر که بیشتر روی این آموزش ها غرق و متمرکز باشیم به همان اندازه تأثیرگذاری اش بیشتر و بیشتر می شود

    هر چقدر در این آموزش ها غرق شوم تازه درک آن نسبت به قانون جهان هستی بهتر می شود و تکاملم هم به نحوی دارد بهتر طی می شود

    قبلاً که بود گوش‌دادن به فایل ها و یا دیدن فایل ها بصورت ویدویی به نحوی می گفتم خوب است این کار انجام دهم شاید برایم تاثیر داشته باشد

    اما حالا دیدن فایل ها برایم این نگرش را دارد که این فایل را بینم و یاد داشت برداری کنم که چی درس های دیگه ای برای من دارد

    چون با دیدن و شیندن هر فایل درک مان نسبت به قانون جهان هستی بهتر می شود

    ایمان مان نسبت اینکه اری این مسیر درست است و قانون نیز جواب می دهد بیشتر می شود

    با شیندن این فایل چقدر لذت بردم و حالم را بهتر ساخت

    چون استاد از شرایط و وضعیت های گذشته اش صحبت کرد که روز های ناجالبی را پشت سر گذاشته است

    وقتی به این همه تضاد در زندگی مان برمی خوریم این باعث می شود که بودن این ناخواسته ها یکسری خواسته‌های را برای من بوجود آورد

    وقتی کفشی مناسبی نداری

    وقتی خونه ای مناسبی نداری

    وقتی روابط خوب تری نداری

    وقتی از لحاظ سلامتی در شرایط ناجالبی هستی

    وقتی هر روز اتفاقات بد را داری در زندگیت تجربه می کنی

    همه اینها را وقتی در زندگی داری اگر زرنگ باشی بودن اینها باعث می شود که خواسته‌های در درون ما شکل گیرد

    وضعیت مالی بهتری داشته باشم که بیتوانم نیازمندی های زندگیم را راحت و آسان فرآهم سازم

    ماشین و خونه ای مورد نظرم را داشته باشم و از زندگیم لذت بیبرم

    روابط قشنگ و عالی را تجربه کنم

    و خلی موارد های دیگه که می تواند زمینه داشتن و درخواست کردن را برای مان رقم زند

    هر قدر که بیشتر بیتوانم قانون جهان هستی را درست درک کنم به همان اندازه می توانم ازش برای لذت بردن و خوب زندگی کردن استفاده کنم

    وقتی ما این همه تضاد در زندگی مان داریم باید به نحوی خلی خوبی از این تضاد ها استفاده کنیم

    و جهت دهی کنیم به سمت خواسته‌های مان

    و برای مان مشخص کنیم که حالا من در این شرایط و وضعیت زندگی دارم دست و پنجه نرم می کنم

    اگر می خواهم شرایط ایده‌آل و رویایی را تجربه کنم باید چی کار های انجام دهم

    چی فداکاری های را انجام دهم

    در کدام زمینه روی خودم و تغییر باورهایم کار کنم

    آیا این باورهای کهنه و محدود کننده زندگی من را می سازد یا اینکه باور های قدرتمند کننده برای خودم ایجاد کنم و زندگی ام را متفاوت نسبت به قبل خلق کنم

    وقتی زندگی استاد عباس منش عزیز را نگاه می کنیم در اوایل تضاد های زیادی در زندگی داشته است

    اما این باور حرکت کردن و ادامه دادن هم در ذهنش پر رنگ بود

    وقتی که می گوید اری شرایط تغییر می کند و باید تغیر کند اگر تو داری روی خودت کار می کنی و ایمان داری که اری وضعیت این چنین نمی ماند و تغیر می کند

    اگر باور داشته باشی که من خالق زندگی خودم هستم پس می تونی زندگیت را آن قیسمی که دوست داری خلق کنی

    وقتی استاد می گوید شرایط راحت می تواند تغیر کند

    من برداشتی ناجالبی داشتم قبلا فکر می کردم که اگر روی خودم کار کنم حتما یه شبه همه چیز تغیر می کند و من وضعیتی مالی رویایی را تجربه می کنم و به هر آنچه که می خواهم در زندگیم می رسم

    در حالیکه قانون جهان هستی این گونه نیست

    و قانون تکامل این گونه نیست

    باید مرحله به مرحله جلو برویم و ادامه بدهیم

    به همان اندازه که باور می کنیم و به همان اندازه ایمان داریم می توانیم نتایج وارد زندگی مان شود

    من در یکی از قسمت های سریال زندگی در بهشت دیدم که استاد چقدر کفش های فراوان و باکیفیت از مارک های متعدد تهیه کرده بود خلی تحسین تون کردم و لذت بردم

    و به یادم آوردم که استاد در فایل های متفاوت می گفت که در گذشته چی روزهای را سپری کردم

    که حتی بعضی موقع یک کفش مناسب نداشتم اما بازهم ادامه دادم و حرمت کردم و منصرف نشدم و دست نکشیدم از کارم

    من با دیدن آن فایل خلی زیاد استاد را تحسین کردم

    گفتم درست است که از همه این کفش ها استفاده نمی تواند اما همین که به راحتی تمام تهیه می کند این خودش گذر کردن است

    و حسرت به دل نمی ماند که بگوید ای کاش فلان کار را می توانستم یا فلان چیز را خریداری می تونستم

    این کار قابل تحسین و لذت بخش است

    خلی جالب بود

    چیزی برای نوشتن نداشتم اما اینها آمد و مرا سر ذوق آورد که بینوسم

    خدایا خوبم ازت خلی ممنون و متشکرم

    استاد عزیزم از شما و خانم شایسته مهربان خیلی ممنون و سپاسگزارم بابت این همه آموزش های فوق العاده عالی و تاثیرگذار

    خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم

    خدایا صد هزار بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    خداوندا آرامشی عطا کن که هدایتهای الهی و مسیر مستقیم به سمت نعمتها را درک کنم

    سلام بر استاد عزیز و گرامی

    سلام بر استاد شایسته بزرگوار و خلاق

    سلام بر دوستان عزیز و گرامی و هم قدم

    پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    گام بیست و دوم

    اگر به سمت کمال حرکت نکنی، به سمت زوال کشیده می‌شوی

    خود عنوان این گام آدم رو به وجد میاره همان جمله معروف از تو حرکت، از خدا برکت.

    یعنی خداوند هم در قرآن فرموده حرکت کنید و شکرگزار باشید که نعمتها بیشتر شود، حرکت کردن، گام برداشتن، روی خود کار کردن، ساختن باورهای قوی و مناسب.

    کمبودها و تضادها همه اینها می تواند گزینه های انگیزه گرفتن برای حرکت کردن است، اگر کمبودی داریم، اگر پول نداریم، اگر ثروت نداریم، اگر سلامتی نداریم، باید مهارت کسب کرد برای ثروت ساختن، باید قوانین رو رعایت کرد برای سلامتی، از کمبودها باید انرژی بگیریم برای موفقیت و در مسیر رفتن، مهارتها رو باید بالا برد، عزت نفس رو را باید بالا برد، باید خدمون رو بهبود ببخشیم، خودمون رو سرزنش نکنیم

    جهان به اندازه ای که ما از درون تغییر میکنیم پاسخ میدهد، شخصیتمون، عادتهامون، رفتارمون، باورهامون رو تغییر بدهیم با یک تعهد و جهاد اکبر که جهان پاسخ این تغییرات را میدهد.

    خلاء ها برای انگیزه دادن به ما هستند، تا وقتی به خواسته ها نرسیم، سیر نمی‌شویم

    تنها راه گذار از ثروت، رسیدن به ثروت است

    اونقدر باورهای اشتباه داشتم، اونقدر در باورهای اشتباه غرق شدم که فکر میکردم برای رسیدن به خواسته ها باید وام بگیرم، قرض بگیرم، قسطی خرید کنم، طوری شده بودم که اواخر بهار و اوایل تابستان برای درمان افسردگی خودم رفتم پیش مشاوره و خدا رو شکر اول امسال چنان به مشکلات مالی و قرض و بدهی و قسط وام برخوررد کردم که دیگه خداوند منو به این مسیر الهی و مسیر موفقیت هدایت کرد که کم کم از زیر بار قرض و وام و قسط و چک رهایی پیدا کنم.

    خدا رو شکر در این حدود 8ماه حضور در این سایت و با گوش دادن به فایلهای توحیدی دانلودی و دیدن مصاحبه های استاد و دیدن گفتگوی دوستان با استاد و خوندن کامنتهای انرژی بخش دوستان و بودن در این مسیر تا الان تونستم کلی از قرض و بدهی رو پرداخت کنم کلی از قسطها رو تسویه کنم و کلی حال خوب و احساس خوب رو تجربه کنم.

    باید با پول دوست بود، تا با پول رفیق نشوی پول سراغت نمی آید.

    اگر بهتر نشوی بدتر میشوی، توی دنیا هیچ چیزی ایستا نیست اگر بهترش کنی حرکت به سمت کمال و اگر بدترش کنی حرکت به زوال است.

    اگر من بهتر نشوم اوضاع بدتر میشود، قانون و راهش این است که باید تغییر کنید و به سمت بهتر شدن حرکت کنید و گرنه به سمت بدتر حرکت میکنید

    خوب همه ما برای اجرای همین قانون اومدیم اینجا چون هممون به یه طریقی یه مشکل و تضاد برخوردیم و خداوند ما رو به این مسیر هدایت کرده است که امیدوارم هممون تو این مسیر ثابت قدم و متعهد باشیم و با عشق این مسیر رو ادامه بدهیم.

    تا با پول رفیق نشوی پول سمتت نمی آید، خدایی من این مشکل رو خیلی دارم، الان چند ماهه که دریافتی و درامدم هر ماه نسبت به ماه قبل بیشتر میشود ولی وسط ماه نگران از نموندن پول تو حساب که تا اخر ماه چکار کنم راه حل استاد برای گذاشتن پولی تو حسابی که حتی اگر هم مردم به اون پول دست نزنم رو دارم اجرا میکنم که فکر میکنم کمی بهتر شده چون ورودی های مالیم بیشتر شده و فکر کنم با انجام تمرینات این فایل و فایلهای دیگه بتونم به یک درامد خیلی بالا برسم و پول رو نگه دارم برای خودم کمتر خرج کنم و پولسازی رو باید بیشتر کنم.

    من همه پولی رو که کسب میکنم رو خرج میکنم چون واقعا اونقدر درامدم پایین هست که همین درامد خرج مخارج روزمره زندگی میشود ولی خب خدا رو شکر دارم درامدم رو افزایش میدم و پس انداز هم میکنم

    در واقع تا الان من تعادلی بین پولسازی و پول خرج نداشتم، مخارجم بیشتر از درامدم بوده است والبته این هرینه ها فقط هزینه نیازهای اساسی شده است و این هزینه ها برای گذران زندگی خرج میشوند و کمی هم برای آسانی و تفریح و هر وقت چیزی رو احتیاج داشتیم خرید کردیم البته بماند که یکسری وسیله ها برای بچه ها میخریم که در حد همون چند روز بازی کردن هست و بعدش خراب شدن یا دیگه سمت اونا نرفتن است و خدا رو شکر داریم روی این هم کار میکنیم که مدیریتش کنیم و چیزی اضافی نخریم و البته تو این خرید وسیله برای بچه ها من کمی سست عنصر هستم و حرف بچه ها رو گوش میکنم که روی مورد باید بیشتر روی خودم کار کنم با کار کردن روی قوانین و باورها.

    خداوند رو سپاسگزارم برای دریافت این اموزه های جدید

    خدا رو شاکرم برای این راهنمایی های جدید

    از استاد سپاسگزارم بابت این اموزش ها و صحبتهای عالی

    از استاد بانو مریم شایسته بینهایت سپاسگزارم برای طراحی این پروژه عالی

    خدا هزاران مرتبه شکر

    گام بیست و دوم

    2025/02/04

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای: