مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی

سوالات:

  1. راهکار اساسی  شما برای رفع وابستگی چیست؟
  2. اگر بخواهی یک راهکار به معتاد برای ترک اعتیاد بدهی، آن راهکار چیست و اولین قدم را از کجا بردارد؟

مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • قوی ترین منطق برای وابسته نشدن به هر چیزی؛
  • قانون فرکانسیِ کبوتر با کبوتر باز با باز؛
  • مسیر تکاملی رفع وابستگی به هر عامل بیرونی و اتصال به نیروی درونی؛
  • دارایی های اصلی و درونی خود را بهتر بشناسیم و بیشتر روی آنها حساب کنیم؛
  • شناختن ریشه های وابستگی و درمان ریشه ای آن؛
  • انسان می تواند تغییر کند و هر شرایطی را تغییر دهد. انسان می تواند حتی از اسفل السافلین به سمت رشد و تعالی حرکت کند؛

منابع بیشتر:

سرمایه اصلی شما چیست


 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی
    203MB
    19 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی
    18MB
    19 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

255 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مینو» در این صفحه: 2
  1. -
    مینو گفته:
    مدت عضویت: 1508 روز

    به نام پروردگار رب العالمینم

    سلام دارم خدمت استاد گرانقدرم و سرکار خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام

    گام 23

    خدا رو بی نهایت شکر برای رسیدن به گام 23

    خانم شایسته نازنین و استاد عزیزم سپاسگزار وجود گرانقدرتون هستم

    اگر قبل از آشنایی با شما ازم پرسیده میشد که مهمترین سرمایه زندگیتون چیه مطمئنا می گفتم شغلم درآمدم سلامتی ام همسر و فرزندانم وووووو ولی همیشه یه نیروی برتری رو بالاتر از اینها در وجودم حس میکردم چون به تجربه فهمیده بودم که وقتی با اون نیرو حرف میزنم و راز و نیاز میکنم آرامش میگرفتم وقتی احساس کمبودهای مادی میکردم ازش درخواست میکردم و همواره درخواستهایم رو اجابت میکرد بارها از همسرم تقاضایی داشتم که میگفت پولش رو نداریم ولی وقتی از او تقاضا میکردم بهترش رو بهم میداد بارها از دست همون سرمایه ها ناراحت و خشمگین میشدم ولی فقط او بود که بهم آرامش میداد انگیزه میداد و امید میداد و فکر نمیکردم وقتی به سرمایه های زندگی ام نگاه میکنم و می شمارم حداقل او را به حساب بیاورم بارها در ذهنم خودم رو با بقیه مقایسه میکردم که طی گذشت این سالها من چی بدست آوردم و اونا چی ، من چند مقدار طلا، خونه و ماشین دارم اونا چه مقدار ، حتی به تحصیلات بچه هامون و موفقیت هاشون هم نگاهی مینداختم و مقایسه میکردم ………..

    ولی الان با بند بند وجودم این درک رو دارم که تنها و تنها سرمایه ی من خداوند است و میزان اعتماد و ایمانی که من بهش دارم و سعی میکنم برای افزایش این سرمایه اعتماد و ایمانم را افزایش بدم و درک کردم که هرچه ایمانم بهش بیشتر میشه حضورش در قالب سرمایه های مادی و معنوی در زندگیم بیشتر و پررنگتر میشه

    خدایا سپاس مرا بپذیر سپاسی بی پایان

    و اما در مورد درمان وابستگی یه موردی رو در باره خودم بگم

    من به شدت به پسرم وابسته بودم و دوسش داشتم و از همون بچگی در 90 درصد مواقع با احترام و محبت فوق العاده ای باهاش برخورد میکردم وقتی کنکور داد و خدا رو شکر با رتبه ی عالی قبول شد میدونستم که دیگه از پیش من میره و ماه ها ممکنه من نبینمش واقعا فکر کردن بهش منو ناراحت و غمگین میکرد و حتی همسرم این عقیده رو داشت که من تمام کارهام از جمله آشپزی هام به خاطر پسرمون انجام میدم و گاهی به شوخی و البته من احساس میکردم جدی میگه به پسرم می گفت تو بری دانشگاه ما اینجا از گرسنگی میمیریم چون مامانت به خاطر تو آشپزی میکنه خخخخخ این نوع نگاه به خاطر این بود که من خیلی سلیقه پسرم رو در نظر می گرفتم و گاهی ام در خلوت خودمون نصیحتم میکرد که دوری از پسرمون رو تحمل کنم و صبور باشم و میگفت که این آرزویی بوده که براش داشتیم و خدا رو شکر کن در واقع یه جورایی بهم میگفت زندگی رو بهمون تلخ نکن خخخخ

    حالا موقع رفتن پسرم به دانشگاه بود و من و باباش وسایلش رو گذاشتیم تو ماشین و با نام خدا راه افتادیم به سمت مقصد ، و رسیدیم

    پسرم وسایل رو برد داخل خوابگاه باباش هم بهش کمک میکرد و کلی خوراکی و میوه و شیرینی و لوازم بهداشتی و لباس نو براش تهیه کرده بودیم و کارشون که تمام شد همدیگه رو در آغوش گرفتیم و بوسیدم و ازش خداحافظی کردیم وووو

    و موقع برگشت از همون در خوابگاه همسرم عین ابر بهاری گریه میکرد اونم چه گریه ای دستمال کاغذی کفاف نمیداد طوری که داد زدم گفتم چه خبرته الان جلو چشم خودت رو نمی بینی چجور میتونی با چشمان اشکبار رانندگی کنی و چشماشو پاک میکرد و تا شهر خودمون دم درب خونه ی مامانم یک ریز گریه میکرد همون دم در تلفن زدم دخترم گفتم بیا بریم خونه

    مامان و خواهرام که منو خوب می شناختن گفته بودن مطمئنا این مسیر مینو همه اش گریه کرده که نتونسته بیاد اینجا (یعنی من برم خونشون ) و دختر رو ورداشتن و رفتن خونه خخخخخ

    روز بعدش مامانم زنگ زد و گفت چرا از راه رسیدین نیومدین تو خونه استراحتی بکنین و غذایی بخورین گفتم والا مامان این دامادت که هی از من ایراد میگرفت خودش یه ریز گریه کرده و دیده چشاش قرمز و اشکی بوده خودش نخواست بیایم اونجا در واقع خجالت میکشید از چشای قرمز و اشک آلودش من نه بغضی داشتم نه اشکی ریختم و خدا شاهده همه اش خدا رو شکر میکردم برا موفقیتش

    مامانم خیلی تعجب کرد از آرامش من

    گفتم مامان به خدا من میدونستم تحمل یه شب دور بودن از پسرمون رو ندارم برا همین مدام از خداوند طلب صبر میکردم و واقعا صبر بهم داد برا همینه که میگم تو زندگیم هرچی ازش خواستم بهترش رو بهم داد واقعا هم صبر عظیمی بود چون پیش میومد تا سه ماه هم خونه نمیومد و من اصلا بهش اصرار نمیکردم که بیا خونه

    یه بار بعد عید بود و فصل میوه های نو بر همسرم خرید کرده بود و من شسته بودم که بخوریم توت فرنگی هم جزوشون بود از اونجایی که پسرم خیلی به توت فرنگی علاقه داره همسرم فورا ازم پرسید که به نظرت این بچه میره برا خودش توت بخره ببین چقدر من تغییر کردم به همسرم گفتم تو رو خدا زهرمارمون نکن بزار خوردنش بهمون بچسبه به من چی که میره یا نمیره پول تو جیبشه هرموقع وقت کرد میره خرید تو نمی خواد تا این حد دلواپسش بشی و همسرم باز آروم نگرفت و اومد یه مبلغی به کارتش واریز کرد و بهش پیام داد عزیزم برا خودت توت فرنگی بخر و بلافاصله پسرم زنگ زد و خندید و گفت بابا اینقدر انواع توت ها رو می خورم که دل درد گرفتم محوطه خوابگاهمون پر از توته توت سفید شاه توت و توت فرنگی هم مرتب از بیرون میگیریم خخخخخ

    خدا رو بی نهایت شکر که خانوادگی با استاد آشنا شدیم و قانون احساس خوب اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد رو یاد گرفتیم و صبری که خداوند به من داد هنوز هم ادامه داره چون وقتی پسرم سربازی رفت هم صبور بودم و یک ریال من به عنوان نذر و صدقه به خاطرش پرداخت نکردم و فهمیدم کانون توجه باعث اتفاقات میشه و از اونجایی که پسرم خیلی بیشتر از من حواسش به کانون توجهش هست البته یه مقدار هم به صورت فطری تو وجودشه دیگه معنی صدقه و نذر و اینجور آداب برای دور شدن از بلا در نظرم بی اعتبار شده بود

    و الان هم در یه استان دیگه مطبش رو برقرار کرده و کلا مستقل شده و اگر از همون ابتدا طلب یاری از خداوند نمیکردم (همون سرمایه اصلی زندگی) معلوم نبود چه زنجیرهایی به پای خودم و پسرم نمی بسنم و از موفقیت دورش میکردم

    خدایا یک لحظه هم مرا به حال خودم وا مگذار

    در تمام تصمیم گیری هایم حضور داشته باش و تصمیم نهایی رو تو برایم اتخاذ کن

    چرخ زندگیم را تو بچرخان به راه مستقیم راهی که پر از نعمت و خیر و برکت است

    خدایا برای تمام نعمتهایت مخصوصا نعمت هدایتت تو را شکر می گویم

    استاد عزیز و گرانقدرم و خانم شایسته نازنین و گرانقدرم و دوستان گرامی ام

    سپاسگزارتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    مینو گفته:
    مدت عضویت: 1508 روز

    سلام همسر عزیزم

    وااااای اصصصصصلا انتظار نداشتم برام بنویسی ای شیطون خخخ

    بوس بوس بوس

    خیلی از زوج های عباسمنشی توی این سایت به موفقیت های بزرگی رسیدن امیدوارم ما هم جزو اون دسته باشیم و به همه ی آرزوهای قشنگمون برسیم

    من یه هفته اس که دارم روی ثروت یک کار میکنم دو ساله که این دوره رو خریدم و خودت خوب میدونی که چه نتایج عالی گرفتیم

    این در حالی بوده که فایل ها رو فقط گوش میدادم و کامنت خوانی می کردم ولی این بار دارم با تعمق و تدبر مرورش میکنم و می خوام تو کامنت نوشتن فعال باشم و این پاسخ تو برای من یه نشونه بود

    خداوند از هر طرف داره منو سوپرایز میکنه تا احساسم عالی باشه

    ممنونم ازت عزیزم که خوشحالم کردی

    بوس به چشمای قشنگت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: