سوالات:
اگر یک کلید برای جدی گرفتن ایده های الهامی و عمل به آنها بدهید، آن کلید چیست؟
چگونه در مدار دریافت الهامات الهی قرار بگیریم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- به اندازه ای که ظرف وجود خود را برای درک الهامات آماده می کنی، الهامات را تشخیص می دهی و دریافت می کنی؛
- الهامات الهی برای هدایت ما همواره جاری است اما دسترسی ما به الهامات به اندازه ظرفی است که آماده کرده ایم؛
- سیر تکاملی پیامبر اسلام در دریافت «آیات قرآن با جزئیات کامل تر»، گویای بزرگتر شدن ظرف وجود پیامبر در طی مسیر است؛
- خداوند “بی نهایت” است اما توانایی ما برای «بهره مندی از این بی نهایت»، به اندازه ظرف وجود ماست و نه به اندازه دریافت بی نهایت؛
- مسیر تکاملی دریافت الهامات و دسترسی به آگاهی های درونی؛
- درسهای داستان موسی و خضر؛
- توانایی دریافت الهامات الهی، یک فرایند تکاملی است؛
- قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات الهی؛
- کلید «جدی گرفتن ایده های الهامی»؛
- پشتوانه هایی برای «تواناییِ ماندن در احساس خوب»؛
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»229MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»19MB21 دقیقه
به نام خدای بخشنده مهربون . سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه و اگر نیست شما اونو تبدیل کنید به احسن الحال برای خودتون
استاد تعهد دادم که وقتی گوش میدم به صدای شما با دقت گوش بدم تا بتونم بنویسم .
میدونید دیروز داشتم فکر میکردم که وقتی آدم یکیو داشته باشه که باهاش گفت و گو کنه و اون ادم خیلی سطحش بااالاتر باشه خیلی عالیه دیگه
خب من این سایتو دارم . درواقع دارم با شما گفت گو میکنم وقتی مینویسم . پس چرا خودمو ازین گفت و گو محروم کنم ؟ پسمینویسم . خیلیم خوشحالم به خاطرش .
استاد رسیدم به دقیقه ۲:۲۹ یاد یه چیزی افتادم . من یه دوستی داشتم که رابطه م باهاش خراب شده بود همش میخواستم که این رابطه رو درست کنم .
بعدهربار میگفتم به دلم افتاده که بهش پیام بدم حالشو بپرسم . بعد هربار با بیمحلی مواجه میشدم هربارم بعد از پیام دادن بهش خیلی پشیمون میشدم . خیلی خودمو سرزنش میکردم . بعد چون روی خودم کار میکردم دفعه بعد میگفتم اینبار حتما این کارم جواب میده . دوباره بهش پیام میدادم و با خودم میگفتم بهم الهام شده که اینبار درست میشه و باید پیام بدم .
خیلی جالبه که اون الهام و وحی نبود . اون احساس نیاز بود که بهم میگفت برو پیام بده . چون احساس ارزشمندی میکردم اگر باهاش دوست میشدم . چون که فکر میکردم من به اندازه کافی ، کافی نیستم .
استاد نمیدونید من بابت این موضوع چقدر خورد شدم . چون قانونو درست درک نکرده بودم .
تازه گاهی به خودم میگفتم غزل اگر مثلا تولدشو تبریک بگی و اون مثل قبل باهات خیلی سرد برخورد کرد باز ناراحت میشیا .ولی اون احساس نیازه انقدر قوی بود که من فکر میکردم اون کار درسته . میگفتم نه من ناراحت نمیشم اگر جواب نداد. من این کارو برای دل خودم انجام میدم . چون تبریک یا تسلیت به ادما دلگرمی میده . شاید ما الان با هم رابطمون بد شده اما قبلا خوب بود و اون دوست منه . بعد که نتیجه ش باب میلم نمیشد انقددددر ناراحت میشدم .انقدر خودمو سرزنش میکردم که حد نداشت .
استاد من یه راهی پیدا کردم وقتی تونستم رها کنم خودمو از رابطه با اون دوستم .
من به این نتیجه رسیدم که …
با خودم بگم تو چرا دوست داری همچین اتفاقی بیفته ؟ تو چه احساسی رو قراره به دست بیاری ؟
میخوای که به چه نتیجه ای برسی ؟
میدونید ، قلب آدم واقعا هدایت میکنه اگر از دید بالاتر بهش نگاه کنیم و دید قانونو بلد باشیم .
اون وقت میتونیم بنویسیم . اونوقت میفهمیم خیلی از تصمیماتمون درواقع الهام نیست بلکه بر اساس احساس بدمون هست .
استاد اگر اون موقع کسی بهم میگفت که این کارت اشتباهه میگفتن نههههه من دارم روی خودم کار میکنم من درست فکر میکنم . دقیقا مثل همین که شما میگید هرکی با توجه به سطح خودش درک میکنه آگاهیهارو .جالبه که اگر یکی یه مسئله ای شبیه من داشت خیلی راحت میتونستم درباره ش حرف بزنم و بهش راهکار بدما اما خودم نمیتونستم درک کنم و انجام بدم .
استاد اجازه بدین یه مثالم درباره ثروت بزنم .
من قبلا که روی ثروت کار میکردم درکم از ثروت پول بود. یعنی هیچیو جز اون نمیدیدم . حالا تمریناتم همه نتیجه میدادن اما چون من حساس بودم اصلا نمیفهمیدمش چون من پول میخواستم . میگفتم هرچی تمرین میکنم هرچی اقدام میکنم نتیجه نمیگیرم .اما استاد . بعدا نمیدونم چطور شد یکمی سطحم بالاتر رفت به خاطر متعهد بودنم به مسیر و تمریناتم ، یه چیزای جدیدی فهمیدم و وارد مسیری شدم که اصلا فهمیدم چی به چیه .الانکه به قبل فکر میکنم میگم چقدر من ساده بودم . من اینهمههههه نعمت داشتم و نمیدیدم . یه دوستی دارم همیشه ازش این جمله خوب توی یادم هست .میگه آدم وقتی آگاهانه به زندگی و نتایجش نگاه میکنه حیرت میکنه از اینزهمه تغییر مثبت. من کلا قبلا با توجه به باورای محدودم بهم الهام میشد و اقدام میکردم و نتیجه ای نداشت اما الان خیلی ساده تر اتفاق میفته با توجه به میزانی که رشد کردم نسبت به قبل.
استاد شما الانبه یکی از سوالای من پاسخ دادین . من همش باخودم میگفتم خب من همش دارم روی معنویتم کار میکنم . همش رو باورام کار میکنپ و ورودیهامو کنترل میکنم . چرا پس هدایت نمیشم .چرا خدا فرق میذاره .، اما الان متوجه شدم با توجه به ظرفم هدایت میشم و استاد الان نسبت به قبل کلی بهتر میفهمم . چون که پذیرفتم. احساس میکنم احساس پذیرش خیلی مهمه در خلق رخدادهای زیباتر
میدونید من حس میکنم ما وقتی میفهمیم خدا هرلحظه داره مارو هدایت میکنه به زور میخوایم به هدایتش گوش بدیم .بعد احساسمون بده یا باورای محدود داریم با توجه به اون حس بد یا اون باور یه چیزی بهمون الهام میشه که در ۹۹ درصد مواقع کارساز نیست و نتیجه مطلوبی نداره . بعد میگیم من به الهامم گوش دادم چرا اینطوری شد .
وقتی که میپذیریم که هر هدایتی هدایت واقعی نیست و گاهی نجواهارو به جای هدایت اشتباه میگیریم دیگه هی نمیخوایم اصرار کنیم که نه این تصمیم شهود و آگاهی از طرف خداست .
بعد آروم میگیریم. من یه استادی داشتم که قوانینو خیلی خوب میفهمید . اون بهم میگفت وقتی که احساست توی دوروز گذشته خوب بوده و ورودیهاتو کلا تو این چند روز کنترل کردی اگر ایده ای به ذهنت رسید که با برسی کردنش به این رسیدی که طبق قوانینه و منافاتی نداره اونوقت اجازه داری اقدام کنی . من خیلی نتیجه گرفتم هربار که از این طریق پیش رفتم . یعنی اون موقع انگار الهاماتم نتیجه ی درستی داشت.
وای استاد به چیز دیگه ام یادم اومد. میدونید ما گاهی چون فکر میکنیم خدا هرلحظه هدایت میکنه دیگه منطقو میذاریم کنار . تصمیمات احمقانه میگیریم . یا فکر میکنیم که دیگه خدا میگه چیکار کن دیگه .این درحالیه که ما قانونو درست متوجه نشدیم .میگیم اون هدایت میکنه . اما اصل اینه که تو باید خودت کارتو انجام بدی . درواقع کسی کارتو انجام نمیده . حتی خداام با همه هدایتهاش اگر قدمی برنداری هدایت نمیکنه . اگر حماقت به خرج بدی تنبیهت میکنه به واسطه اتفاقات . یعنی اینطوری نیست که من تصمیم احمقانه و دور از ذهن بگیری بعد بگی اینو خدا بهم گفت انجام بدم ، بعد نتیجه نگیری. میدونید وقتی ما حماقت به خرج میدیم و اونجاهایی که باید ، عقلمونو به کار نمیندازیم واقعا نتیجه خوبی نمیگیریم .بعد میگیم من این همه تمرینم میکنما ولی باز یه جایی از زندگیم میلنگه .
خب خواهر من . برادر من ! چرا فکر نمیکنی به کاری که داری انجام میدی ؟ چرا قبل حرف زدنت فکر نمیکنی ؟ چرا بررسی نمیکنی ؟ چرا مهارت یاد نمیگیری ؟ چرا هیجانی تصمیم میگیری ؟
خب معلومه که نتیجه ها مداوم نیستن یا مطلوب نمیشن .
من قبول دارم که ما باید به هدایت خدا گوش بدیم و بهش عمل کنیم ها
من ایمان دارم واقعا به هدایتش که کارساز ترینه . اما میگم گاهی اوقات ما اشتباه برداشت میکنیم . ما باید توانایی حل مسئله داشته باشیم و از تجربه هامون درس بگیریم .همه رو نندازیم گردن خدا . یعنی حتی مسئولیت خودمونو هم میندازیم گردنش، خودمون کلااا میکشیم کنار . بدون یادگیری بدون اقدام . بعدش غر میزنیم که چرا درست نشد؟
استادعزیزم و مریم جان . ممنونم به خاطر آگاهیهای نابی که در اختیارمون میگذارید . گاهی آدم یادش میره مسیری که داره میره دقیقا چطوری بود
و شما خیلی عالی توضیح میدین و یادآوری میکنید .
این سطح درک الان من از قوانینه و مطمئنم سال دیگه که به این نوشته بربخورم کلی دیدگاهم رشد کرده و نتیجه هم گرفتم . به امید درک لحظات زیبای زندگی برای هممون .
آسیه جانم بعد از حدود یک سال سلام .
نمیدونم چرا وقتی پیام محبت آمیز و آموزنده ت اومد من ندیدمش
یا شایدم دیدم اما نمیدونم چرا برات ننوشتم .
الان اتفاقی هدایت شدم به این صفحه و کامنتت رو خوندم .
عزیز دلم ممنونم ه خاطر آرزوهای خوبی که برام داشتی
با خوندن کامنتت بهم یادآوری شد که اصل چیه . سپاسگزارم ازت دوست خوشگلم ••
سلام فرزانه جان . دوست زیبای من .
امیدوارم که خیلی سریعتر هدایت بشی به اتفاقای خیلی خوب تا احساست عالی بشه
فرزانه جانم من فکر میکنم هممون گاها خیلی سطح انرژیمون پایین میاد و هرچقدرم که حرفه ای قانونو اجرا کنیم بازم گاهی اوقات از دستمون در میره . هممون گاهی غمیگن میشیم . هممون گاهی احساس تنهایی میکنیم . هممون حس وابستگی رو تجربه کردیم و میکنیم . ما همه مثل همیم حالا با یکم شرایط متفاوت .
یکی خانواده بزرگ داره دوستی نداره
یکی دوستای زیاد داره خانواده ش در کنارش نیستن .
یکیم دوست و خانواده ای نداره اما از فرصت وجود آدمای خوب استفاده میکنه.
میدونی ، به نظر من درسته که خانواده خوبه .. اما کلا ارتباط داشتن با ادماست که مهمه . ما وقتی مدارمون رشد میکنه هربار آدمای بهتری سرراهمون قرار میگیرن .
فرزانه جون همه آدما یه چیزایی دارن توی زندگیشون که باید باهاش بسازن . یعنی شما نمیتونی یه نفرو پیدا کنی که زندگیش از همه جهت عاالیترین باشه . چالشها و تضادها همیشه هستن .
من وقتی که حالم خیلی گرفته میشه با توی شرایطی قرار میگیرم که حس میکنم گیر کردم و نمیتونم دربیام ازش ، با خدا میگم خدایا من تسلیم همین شرایط هستم . من توان اینو ندارم که حالمو خوب کنم اما دارم تلاشم رو میکنم . تو کمکم کن و راهو برام باز کن .
میتونم بگم تاحالا نشده که من اینزوری درخواست کنم و تا فرداش حل نشه نجواهای ذهنیم .
حالا بعد این که درخواست کردم تا خدا حلش کنه از خودم میپرسم تو همین الان چیکار میتونی انجام بدی تا حالت یکم بهتر بشه . تو این شرایط بهتره که یه کار فیزیکی انجام بدی . مثلا این کار میتونه پیاده روی کردن باشه یا رقصیدن . به گلها آب دادن . درست کردن یه کاردستی . حتی بازی کردن با یه بازی کامپیوتری . بازی کردن با یه حیوون بامزه
دیدن یه فیلم خوب . نوشتن متن یا خیلی کارای دیگه . میتونه ذهنت و از روی موضوع ناخواسته برداره ..
یه کار دیگه ای که من در اینطور مواقع انجام میدم اینه که آگاهانه سعی میکنم نعمتهای زندگیمو بشمارم. شاید وقتی ذهن خیلی مشغوله انجام اینکار سخت باشه اما وقتی انجام میدی کم کم به مسیر اصلی برمیگردی .
منم گاهی دچار این وهم میشم که توی سایت چون معمولا از اتفاقای خوب و تحسین زیباییها و نتایج و درک قانون مینویسن ، مس یعنی فقط منم که حالم بده
اما اصلا اینطوری نیست . ما نمیتونیم ظاهر زندگی دیگرانو با باطن زندگی خودمون مقایسه کنیم.
درمورد سوالت هم اینو بگم که
ببین تهِ دلت چی پاسخ میده و واقعی بهش عمل کن.
بهش بگو هدف اصلی من ازینکار چیه ؟
تو بهم بگو من نمیدونم.
به قلبت بگو راهو بهت نشون بده ..