سوالات:
اگر یک کلید برای جدی گرفتن ایده های الهامی و عمل به آنها بدهید، آن کلید چیست؟
چگونه در مدار دریافت الهامات الهی قرار بگیریم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- به اندازه ای که ظرف وجود خود را برای درک الهامات آماده می کنی، الهامات را تشخیص می دهی و دریافت می کنی؛
- الهامات الهی برای هدایت ما همواره جاری است اما دسترسی ما به الهامات به اندازه ظرفی است که آماده کرده ایم؛
- سیر تکاملی پیامبر اسلام در دریافت «آیات قرآن با جزئیات کامل تر»، گویای بزرگتر شدن ظرف وجود پیامبر در طی مسیر است؛
- خداوند “بی نهایت” است اما توانایی ما برای «بهره مندی از این بی نهایت»، به اندازه ظرف وجود ماست و نه به اندازه دریافت بی نهایت؛
- مسیر تکاملی دریافت الهامات و دسترسی به آگاهی های درونی؛
- درسهای داستان موسی و خضر؛
- توانایی دریافت الهامات الهی، یک فرایند تکاملی است؛
- قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات الهی؛
- کلید «جدی گرفتن ایده های الهامی»؛
- پشتوانه هایی برای «تواناییِ ماندن در احساس خوب»؛
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»229MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»19MB21 دقیقه
سلام به دوستان و خانواده عزیزم
میدونید من خانواده ای ندارم و با اینکه دارم رو خودم کار میکنم گاهی اوقات کمبود پدر مادر خواهر برادر اذیتم میکنه.هنوزم یه وقتایی وقتی یه خانواده میبینم دور هم جمع شدن آه جانسوز میکشم…ولی میدونم کارم اشتباهه میدونم ما تنها اومدیم تنها هم میریم….اصل حرفم این بود که الان اینجا رو خونه ی خودم و دوستانی که کامنت میزارن رو خانواده خودم میدونم یه جورایی..و اینش قشنگه که حرف همو میفهمیم.میخواستم تشکر کنم از غزل عزیزم خواهرم که این متن و نوشتن…چون واقعا بهش احتیاج داشتم.دو روزه انگار از یه بلندی خیلی زیاد پرت شدم پایین….از یه حال خیلی خوب یه دفعه اومدم به یه حال نزار که به قول استاد از قبلم بدتره…ولی همش از صبح دارم به خودم میگم فرزانه تو هیچ راهی جز این مسیر نداری ….درست میگی غزل جان همش و میپذیرم…منم اشتباه میگیرم توهم میزنم گاهی
ولی خوب احساس خوبی که از کارام که فکر میکنم هدایته چی؟
مثلا به قول شما چند بار پیگیر بنده خدایی شدم با حس خوب دلم براش تنگ شده بود دوستش دارم خاطرات خوب باهاش دارم و کلا ذاتا ادمی هستم که محبت میکنم همیشه بی چشم داشت…خیلیم دنبال جبران از طرف مقابلم نیستم همیشه میگم انگار با محبت کردن روح خودم ارضا میشه…..
به نظرتون این پیگیری من از این فرد هم از روی وابستگیه؟
من چند روزه واقعا گیج و منگم همشم تلاش میکنم کنترل ذهن داشته باشم ولی انگار شدم مثل قبلم سرم پره از زمزمه شده
انگار دارم خودمو از ته یه چاه عمیق میکشم بیرون به هر قیمتی
انقدر به این مسیر ایمان دارم که همش میگم فرزانه یا موفق میشی یا باید بمیری
مرگ برام دیگه واقعا شیرین تر از برگشتنم به رویه قبلم شده
ممنون میشم خواهرانه و برادرانه هر کی پیام منو میبینه راهنماییم کنه
و اینکه ایا شما ها هم اینطوری میشید تو طول مسیر؟
ینی میتونه طبیعی باشه؟
یا من توهم زدم که دارم درست عمل میکنم؟
دوستتون دارم
عاشقتونم
به خاطر این خونه ی امنی هم که پیدا کردم خدا رو هزار مرتبه شاکرم
سلام به دوستان و خانواده عزیزم
میدونید من خانواده ای ندارم و با اینکه دارم رو خودم کار میکنم گاهی اوقات کمبود پدر مادر خواهر برادر اذیتم میکنه.هنوزم یه وقتایی وقتی یه خانواده میبینم دور هم جمع شدن آه جانسوز میکشم…ولی میدونم کارم اشتباهه میدونم ما تنها اومدیم تنها هم میریم….اصل حرفم این بود که الان اینجا رو خونه ی خودم و دوستانی که کامنت میزارن رو خانواده خودم میدونم یه جورایی..و اینش قشنگه که حرف همو میفهمیم.میخواستم تشکر کنم از غزل عزیزم خواهرم که این متن و نوشتن…چون واقعا بهش احتیاج داشتم.دو روزه انگار از یه بلندی خیلی زیاد پرت شدم پایین….از یه حال خیلی خوب یه دفعه اومدم به یه حال نزار که به قول استاد از قبلم بدتره…ولی همش از صبح دارم به خودم میگم فرزانه تو هیچ راهی جز این مسیر نداری ….درست میگی غزل جان همش و میپذیرم…منم اشتباه میگیرم توهم میزنم گاهی
ولی خوب احساس خوبی که از کارام که فکر میکنم هدایته چی؟
مثلا به قول شما چند بار پیگیر بنده خدایی شدم با حس خوب دلم براش تنگ شده بود دوستش دارم خاطرات خوب باهاش دارم و کلا ذاتا ادمی هستم که محبت میکنم همیشه بی چشم داشت…خیلیم دنبال جبران از طرف مقابلم نیستم همیشه میگم انگار با محبت کردن روح خودم ارضا میشه…..
به نظرتون این پیگیری من از این فرد هم از روی وابستگیه؟
من چند روزه واقعا گیج و منگم همشم تلاش میکنم کنترل ذهن داشته باشم ولی انگار شدم مثل قبلم سرم پره از زمزمه شده
انگار دارم خودمو از ته یه چاه عمیق میکشم بیرون به هر قیمتی
انقدر به این مسیر ایمان دارم که همش میگم فرزانه یا موفق میشی یا باید بمیری
مرگ برام دیگه واقعا شیرین تر از برگشتنم به رویه قبلم شده
ممنون میشم خواهرانه و برادرانه هر کی پیام منو میبینه راهنماییم کنه
و اینکه ایا شما ها هم اینطوری میشید تو طول مسیر؟
ینی میتونه طبیعی باشه؟
یا من توهم زدم که دارم درست عمل میکنم؟
دوستتون دارم
عاشقتونم
به خاطر این خونه ی امنی هم که پیدا کردم خدا رو هزار مرتبه شاکرم
استاد عباسمنش و خانم شایسته مهربون شکر که دارمتون
ممنونم زهرای عزیز به خاطر پاسخ دلگرم کنندتون
تو این مسیر چون شرایطم واقعا اکی نیست انگار به قول شما دارم فشار میارم به خودم...ولی از اونجایی که خدا همیشه و هر لحظه داره هدایتم میکنه به سمت اصلاح کردن باورهام انگار این دوره هم منو داشت میکشوند به سمت اینکه واسه خودم ارزش قائل باشم خودمو دوست داشته باشم خوبیای خودمو هی به خودم یاداور بشم من هنوز تو این که باید خودمو دوست داشته باشم ضعیفم و چون همه جوره تحت فشارم دوست دارم زودتر این روند طی بشه ولی نمیشه باید پروسه تکاملشو طی کنه باید تو این مسیر دونه دونه اصلاح کنم ایراداتمو
مرسی که هستین واقعا
عاشق همتونم
عاشقتونم استاد عباسمنش و مریم عزیزم
سلام غزال عزیزم
ممنونم واقعا به خاطر اینکه جوابمو دادی
از خدای خودم سپاسگزارم به خاطر این همه دوستای مهربونم
آره واقعا بعضی وقتا زمزمه ها نابودم میکنه دارم سعی میکنم با فایل گوش دادن ذهنم و حواسشو پرت کنم
ولی بازم انگار انقدر قدرتمندن که زورشون از من بیشتره
ولی خوب میگذره رد میشه
انگار هر بار یه رشد توشون هست
بی ثمر نیست انگار
احساس میکنم مث یه غربال میشه واسم
بعدش یکم سبک ترم
بعدش یه باور غلط ازم اصلاح میشه انگار
نمیتونم توصیفش کنم
باز هم ممنونم به خاطر مهربونیتون
عاشق استاد عباسمنش و مریم عزیزمم که هستم