سوالات:
اگر یک کلید برای جدی گرفتن ایده های الهامی و عمل به آنها بدهید، آن کلید چیست؟
چگونه در مدار دریافت الهامات الهی قرار بگیریم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- به اندازه ای که ظرف وجود خود را برای درک الهامات آماده می کنی، الهامات را تشخیص می دهی و دریافت می کنی؛
- الهامات الهی برای هدایت ما همواره جاری است اما دسترسی ما به الهامات به اندازه ظرفی است که آماده کرده ایم؛
- سیر تکاملی پیامبر اسلام در دریافت «آیات قرآن با جزئیات کامل تر»، گویای بزرگتر شدن ظرف وجود پیامبر در طی مسیر است؛
- خداوند “بی نهایت” است اما توانایی ما برای «بهره مندی از این بی نهایت»، به اندازه ظرف وجود ماست و نه به اندازه دریافت بی نهایت؛
- مسیر تکاملی دریافت الهامات و دسترسی به آگاهی های درونی؛
- درسهای داستان موسی و خضر؛
- توانایی دریافت الهامات الهی، یک فرایند تکاملی است؛
- قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات الهی؛
- کلید «جدی گرفتن ایده های الهامی»؛
- پشتوانه هایی برای «تواناییِ ماندن در احساس خوب»؛
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»229MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»19MB21 دقیقه
به نام خالق روشنایی و نور
خدایا مرسی
مرسی بابت اینکه دوباره هدایتم کردی
امروز توی فکر این بودم آیا این کارو انجام بدم یا نه
اومدم نشانه امروز من و دیدم
فهمیدم این یه نشونه بوده و باید بهش عمل کن
این یه الهام بوده از جانب خدا
جریان از این قراره:
یه زمین دارم توی مشهد و کارهای دادگاهی داره
منم قم زندگی میکنم
چند سال درگیره کارهای دادگاهی این زمین هستم
چندتا وکیل عوض کردم
این چند وقت همش این ورد زبونم بود(ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده)
خیلی وقته دادگاه زمین راکد مونده و هیچ جوابی نمیاد
پسرم رفته بود گفته بودن یا باید خودش بیاد یا وکیل قانونیش
وکیل هم به همین راحتی نمیره میگه فقط موقع دادگاه میرم
امروز در حال آشپزی یهو به فکرم رسید بلند شم برم مشهد و خودم پیگیر کار بشم
بعدش گفتم آخه چطوری؟
اینم بگم من کلا از دادگاه و اینا ترس دارم
میترسم برم و بهم بگن نمیشه و همه ی آمال و آرزوهام خراب بشه
میترسم خودم برم و همیشه وکیل فرستادم
میترسم برم و ناامید برگردم
تازگیا خیلی امید دارم و خیلی فرکانس خوب برای زمین میفرستم
شبا موقع خواب تصور میکنم از دادگاه مشهد زنگ زدن و گفتن سریع بیا سند زمین و بزنیم به نامت و من سر از پا نمشناسم
و نمیدونم چطوری باید خودمو برسونم مشهد
ته دلم قنج میره
دوباره صبح با همین تصورات روزمو شروع میکنم
برای همین میترسم برم و یکی اونجا بهم بگه نه و من…
من به شدت انرژی منفی و سریع جذب میکنم و نگه میدارم
برای همین نمیرفتم مشهد که مبادا بهم انرژی منفی بدن
ولی انگار خدا داره هدایتم میکنه
چون پسرم گفت من وایمیستم کافه تو میخوای بری برو
این در صورتیه که پسرم باشگاه پینگ پنگ میره و یه روزم باشگاهشو رها نکرده حتی وقتی مریض بوده حتی وقتی کرونا بود
یکی از دوستای خیلی خوبم گفت ماشینتو درس میکنم با هم بریم هم گردش کردیم هم کار تو رو انجام دادیم
اینجا بود که با دیدن نشانه ی امروز من که این فایل بود فهمیدم خدا میخواد به ترسم غلبه کنم و راهی رو که نشونم داده بره
باید به این ترسم غلبه کنم
چون نتیجه اش خیلی قشنگ میشه مطمئنم
روزی که میام و میگم نتیجه ی غلبه به ترسم این بود که باید میرفتم و این اتفاق خوب افتاد.
خدایا شکرت بابت چراغی که باهاش راه و بهم نشون میدی
بابت اینکه این درک و پیدا کردم به الهاماتت گوش کنم شکرت
شکرت بابت اینکه وقتی دنبال ثروت و زیبایی هستیم کمک میکنی تا بیشتر از ثروت و زیبایی دنیا لذت ببریم
به امید حق
به نام خدا
سلام خدمت همه ی دوستان هم فرکانسی
این فایل نشانه ی امروزم بود و خیلی جالب
جالبیش میدونید کجاست؟
جالبیش اونجاست که
من به عنوان یه خانم توی شهر قم حدود سه ماهه کافه زدم
یه کافه ی جمع و جور
با تمام بودجه ای که داشتم
و اینم بگم قبل از اینکه این کار و انجام بدم هرکس فهمید گفت نکنی این کارو شکست میخوری
گفتن کی تو این وضعیت اقتصادی مغازه میزنه
بیا برو یه جا کار کن مثل کار قبلیت(مدیر فروش کارخونه بودم و حقوق خوبی داشتم بخاطر یه سری مسایل از اونجا اومدم بیرون)
ولی من کافه رو زدم و هر روز و هر روز از خدا کمک خواستم این جمله ورد زبونم بود:
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
القصه کافه با کمک خدا با کمک دستهای خدا روی زمین زده شد
از روز افتتاحیه هر کس اومد گفت ایشاله بگیره(به کنایه)
یکی میگفت این صاحب مغازه آدم فلان فلان شده ایه نمیزاره کاسبی کنی
یکی میگفت جات بده آخه کی توی کوچه کافه میزنه
یکی میگفت چقدر کافت تاریکه
یکی میگفت اینجا آدماش خوب نیست اذیتت میکنن مجبور میشی جمع کنی
هر کس یه جور دلمو خالی میکرد
وایسادم
البته پسرمم بود که اونم خودش معضلی بود
هر روز دعوا و مرافعه داشت میگفت تو کافه و ماشینتو بده به من برو
یا میدیدم از دخل پول برداشته به من نگفته
یا شماره حساب خودشو داده
هر روز دعوا بود هر روز هر روز
تا جایی که تصمیم گرفتم کافه رو ببندم چون داغون بودم
اعصابم بهم ریخته بود
میگفتم خدایا من اومدم یه شغلی بزنم که آقا بالاسر نداشته باشم برای خودم کار کنم چرا این طوری شد
به خدا میگفتم من حامی ندارم من کسی و ندارم
من پدرو مادر ندارم تو پدرو مادرمی برام پدری کن
من همسر ندارم تو حامی و پشتیبانم باش
پسرم هر روز میگفت وظیفته این کارارو انجام بدی🫥
تا یه جا که دیگه همه بهش گفتن بابا افتادی به جون مامانت داری میکشیش ولش کن
تو یه پسر بزرگی 20سالته برو سر یه کار
میگفت مامانم برام کافه بزنه برم
بعد از سه ماه تصمیم گرفت بره
توی این چند وقت من فقط به خدا میگفتم:
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
اوضاع کاسبی نه خوب بود نه بد
ولی من راضی نبودم
چند روز پیش برای دوتا پسرم توی خونه لازانیا درس کردم
اینم بگم دست پختم خوبه
یکی از مشتری هامون نشسته بود و دید که من با دیس لازانیا وارد شدم
گفت به ما نمیدید
یه برش بهش دادیم
انقدر تعریف کرد و گفت اگر لازانیا به منو اضافه کنید من هر روز میام
اینو دو سال پیشم یکی بهم گفته بود
من دو روزه دارم لازانیا درس میکنم و میفروشم
من خودم میگم هدایت شدم
میگم خدا منو هدایت کرد
تا امروز این نشانه رو دیدم
استاد گفت یه رستوران کوچیک توی بازار تهران فروشش از دا تا رستواران بیشتره
انرژی گرفتم
گفتم راهم درسته
من استوار ایستادم
اگر این هم نشد چیزه دیگرو امتحان میکنم
امیدورام خدا هر کس که ازش هدایت میخواد هدایت کنه
ممنون