سوالات:
اگر یک کلید برای جدی گرفتن ایده های الهامی و عمل به آنها بدهید، آن کلید چیست؟
چگونه در مدار دریافت الهامات الهی قرار بگیریم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- به اندازه ای که ظرف وجود خود را برای درک الهامات آماده می کنی، الهامات را تشخیص می دهی و دریافت می کنی؛
- الهامات الهی برای هدایت ما همواره جاری است اما دسترسی ما به الهامات به اندازه ظرفی است که آماده کرده ایم؛
- سیر تکاملی پیامبر اسلام در دریافت «آیات قرآن با جزئیات کامل تر»، گویای بزرگتر شدن ظرف وجود پیامبر در طی مسیر است؛
- خداوند “بی نهایت” است اما توانایی ما برای «بهره مندی از این بی نهایت»، به اندازه ظرف وجود ماست و نه به اندازه دریافت بی نهایت؛
- مسیر تکاملی دریافت الهامات و دسترسی به آگاهی های درونی؛
- درسهای داستان موسی و خضر؛
- توانایی دریافت الهامات الهی، یک فرایند تکاملی است؛
- قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات الهی؛
- کلید «جدی گرفتن ایده های الهامی»؛
- پشتوانه هایی برای «تواناییِ ماندن در احساس خوب»؛
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»229MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | قرار گرفتن در مدار «دریافت الهامات الهی»19MB21 دقیقه
به ناممم خدای جانممم که هرچه دارم از اوستتتت
سلااام استاد
سلام سعیده شهریاری عزیزممم
سلام دختررر
(به خدا منتظر همچین لحظه ای بودم تا بیام رگباری برات بنویسممم
میپرسی چی؟ مگه میخوایم چی بگم؟!
..الان میگم ….)
.
.
بابااااااا
دختررررررر
داری چیکار میکنیییی
همه ی تقدیرو تشکر بهترین ها رو از آن خودت کردیییی
هر موقع میرم پایین سایت همششش اسم تو توی تمام بیلبورد ها هستتتت
اونم نه یکی …
بلکه چندتاااا
چند روز پیش که رتبه اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم رو مال خودت کرده بودییی
که والا من شک کردم هی روی هر کدوم میزدم …ببین این اکانت یکیه یا ما چند تا سعیده شهریاری داریمممم
ستارهههه هااااا که کاملههه هیچی …
بابا …
اصلا نمیدونم چیزی بگممممم
دمتتت گرممم
….
والا اول کامنت که گفتی سلام استاد منو میشناسی …من سعیده شهریاری هستم …
به خودم گفتم …
باباااااا
دیگه کی شما رو نمیشناسهههههه
همه میشناسند
..
همه این دختر توحیدی و با ایمان رو میشناسنددددد
…….
چیکار داری میکنییی دختررررر.
چطوری اینقدر با ایمان داری پیش میرییییی….
چطور اینقدر خوب داری عمل میکنییییی
عاشقتم دختررررر
میدونی چقدر دنبال کننده داری ….
دنبال کننده ی واقعی به خدا اینجاستتتت…
اون اینیستا و یوتیوب و اینا همه فیکه به خداااا …
دیگه از محتوا و کامنتاااا که نگمممم….
آدمای واقعی اینجان ….
و من چقدر خوشبختممممم که اینجامممم
آخ والا نمیدونم چی بگممم
فقط اومدم بگمممم
عاشقتنمممممممم
مننننننننننننن
خیلییی خوبییی
خیلی نفسیییی
خودت چندین بار دستان خدا شدی برای مننننن
خیلی جیگریییی
خیلی عشقیییییی
خیلی عزیزییییییی
خیلییییییییییییییییی
مرسی ازت ….
وای راستیییی
وقتی داشتی خودتو با یه سال و خورده ای پیش مقایسه میکردیییی یه نگاهی به تعداد روز عضویتم انداختم و گفتم …ملیکااا ببین …ببین برای توهم حدود کمتر از دو سال هست که عضویییی ….ببین چه ایمانی نشون داده …
ببین چقدر تغییر کردهههه
…
حالا به خودت نگاه کن …
به نتایجت نگاه کن …
ببین خودم چقدر پیشرفت کردی چقدر با ایمان تر شدی
چقدر دارا تر شدیییی
به خاطر همین آموزه هاستتت
به خاطر داشتن این سایت و تمرکز دست و پا شکسته روی این آگاهی ها بودااااا
راهتو گم نکنیااااا
یادت نره باید مثل آبجی سعیده به الهامات خدا بگی چشممممم
باید شده به خاطرش دست از نگرانی و دلسوزی برای خانوادتم برداری و بریییی
بری …
حتی اگه هیچ پشتوانه ای نداشته باشیییی
…..
عاشقتمممم خانم شهریاری عزیزم …
بانوی قدرتمند و با ایمان دلم ….
عزیز دل سایتتتتتت
دوستت دارم …
تو هم مراقب خودت باش …
بهتر بگم …
خدا حافظ تو باشه نفسسسسسس
منتظر کامنتای قشنگت هستم ….
کلی بوس بهتتتتت
عشق منییییی
در پناه الله یکتا باشید …
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سلام مهشید و شیرین عزیزم ..
راسش اینکه دو نفر اینقدر قشنگ و با همکاری هم توی سایت به این قشنگی و با قدرت و مداومت توی سایت فعالیت میکنند برام خیلی تحسین بر انگیز بود …
راسش نمیدونم دوست هستید یا خواهر ولی از تمام جواب ها و
تمام ایمیل هایی که برام میاد میفهمم که بابا چقدر این مهشید و شیرین خفن هستنند
مخصوصا از جوابایی که توی عقل کل میدین …به خودم میگم ببین چقدرررر قشنگ و با دقت حرف های استاد رو گوش داده و اینقدر قشنگ میتونه با قوانین ،کامل به این سوالات جواب بده …
خلاصهه که خیلی دمتون گرم دخترااا
عالی هستید …
بعد از 3 بار گوش دادن این فایل وقتی کامنتتون رو خوندم انگار صدای استاد رو میشنیدم و باورتون نمیشه یه یکسری جاهایی که شاید شنیده بودم یه حس تازگی خاصی داشت برام ….
من عازم یک سفر هستم از طرف دانشگاه یه سفر 5 روزه و قصد دارم علاوه بر لذت بردن توی اون سفر و هدایت خواستن از خدا کلییییی بیام توی سایت و روی خودم کار کنم ….
مخصوصا کامنتای پر بار شماااااا
عاشقتونم …
ممنونم که هستید و اینقدر قشنگ مینویسید…
در پناه الله یکتا باشیددد
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سلام مهشید و شیرین عزیزم …
سلام دوستان عزیز جانم …
نمیدونید وقتی فهمیدم از شما برای من کامنت اومده چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم …
توی کل این روزایی که توی سایت عضو هستم شما اولین افرادی بودید که شناختم …
و همیشه برای من تحسین برانگیز بودید ….
این ایمانی که نشون میدید …این حرف هایی که اینقدر مودبانه و از دل ببان میکنید ..
راسش نمیدونید چقدر ذوق کردم وقتی نوشته بوید که اولین بار چه کامنتی از من خوندید …
اینقدررررر ذوق کردم …
که اینقدر خوب من رو به یاد آوردید….
ممممممنونممممم ازتونننن
چقدررررررر
تحسین کردم ….
چقدر دوستتتون دارم ….
(کلی استیکر چشم قلب و قلب قرززز)
امیدوارم هرکجا هستید حالتون عالی باشه ….
ممنونم که در این سفر برایم دعای خیر کردید …
واقعا هدایت خداوند رو نمیتونم توی این سفر نبینم …همه جا هست ….
در بیابان …در آسمان…
در گل ها و دانه های شن ….
در این ریگ ها …
در تک تک نگاه های بنده هایش ….
حالا که با من همسفری دوست داشتم …
چیزی برایتان تعریف کنم …..
وقتی اینجا آمده بودم …
جایی که 40 سال پیش رزمندگانی اینجا دفاع میکردند….
به خودم میگفتم…
این حس عجیبی که دارم برای چیه ؟
من که با توجه به قوانینی که استاد گفتن نباید موافق تغییر شرایط بیرونی باشم …
این حس خوبی که از این شهدا میگیرم ..
این حس چیه ؟
.
باورت نمیشه ….انگار صدایی در گوشم پیچید …
ایمانیست که به عمل آورده شده ….
.
دور و برم را نگاه میکردم …
و انگار میدیدم …حس میکردم …
به چهره ی عکس های شهدا که نگاه میکردم …انگار حضورشان را میدیدم….همینجور که صحنه های جنگ و معرفت و گذشته ی این مکان را میدیدم….
خدایی…
با صدایی که حتی نمی توانم جنسش را بگویم …
به من میگفت…
نگاه کن ….
حسی که میگیری …به خاطر ایمانی است که این افراد نشان داده اند …
هرگونه ای که شلیک شد …هر قدمی که اینجا برداشته شد …
از پیروی از هدایت ما بود ….
و این افراد و جوان هایی که اینجا بودند…ایمان نشان دادند …توکل نشان دادند ….
ملیکا …
آن زمان اینگونه بود …آن زمان آن هدایت ها برای این افراد اینگونه بود …
و برای تو به گونه ی دیگریست …
آنها در این بیابان میجنگیدند و تو باید در بیابان درونت بجنگی …با کفری که ریشه کرده …
آنها از الهامات اینگونه پیروی کردند …تیر زدند قدم برداشتند …کمک کردن معرفت نشان دادند …
فکر نکن اینجا فقط تیرو تفنگ بوده …
چه شب هایی که همین چوان ها با من صحبت میکردند…تعمق میکردند تعقل میکردند تفکر میکردند روی خود کار میکردند…خود را افکار و باورای خودشون رو مورد برسی قرار میدادند
…
از خدا هدایت میخواستند و در دل شب ایمان نشان میدادند….
یادم هست که مادر شهیدی میگفت پسرم یک شب رفت و انگار عاشق شد …میگفت حال و هوای آنجا…بچه های آنجا فرق داشتند ایمانشان خدایشان …باورهایشان فرق داشت …
میدونی یادم به چی افتاد …
به این سایت …
به شما …
به تمام دوستانی که اینجا هستند ….
حال و هوای اینجا …
ایمان اینجا …
کاملا با همه جا فرق میکند…
ممنونم از همتون …
از وجودتون
..
از خدایی که میپرسید…
و خیلی دوستتون دارم …