مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»

سوالات:

  1. وقتی قوانین زندگی را شناختید، در اوایل مسیر که هنوز نتیجه ای نداشتید و تضمینی درباره نتیجه وجود نداشت، چه چیز به شما انگیزه می داد تا همچنان این مسیر را ادامه دهید؟
  2. اگر با آگاهی و تجربه ای که الان دارید، به 15 سال پیش برگردید – یعنی روزهایی که شرایط مالی خوب و نتایج ملموس نداشتید – دقیقا اول روی کدام باورهای خود کار می کردید و به چه شکل؟

مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند:

  • اگر وارد مسیر مورد علاقه ات شوی، در این مسیر ثبات داشته باشی و باورهای ثروت آفرین درباره علاقه ات بسازی، نتیجه تضمین می شود؛
  • کلید نچسبیدن به خواسته ها و رهایی نسبت به آنها؛
  • قانونی درباره “لذت بردن از مسیر زندگی”
  • سر راست ترین مسیر برای رسیدن به خواسته ها؛
  • منطق هایی برای ترک وابستگی نسبت به خواسته ها؛
  • فاصله شما با خواسته هایتان فقط با احساس خوب پر می شود  و احساس خوب فقط با تغییر نگاه ایجاد می شود و نه با داشتن خواسته
  • چگونه علاقه ام را پیدا کنم و به آن مسیر هدایت شوم؟
  • چطور از مسیر مورد علاقه ام درآمد هم کسب کنم؟

تمرین:

اگر عشق و علاقه خود را می شناسی، به شما تبریک می گوییم. با اشتیاق بیشتری در آن مسیر حرکت کن، بهبود ایجاد کن و هم مهارت هایت را افزایش بده و هم باورهای ثروت آفرینی درباره آن علاقه بساز. اما اگر هنوز نمی دانی مسیر مورد علاقه ات چیست و به انجام چه کاری علاقه داری، این تمرین برای شماست.

لیستی از علاقه های که داری، آماده کن. سپس لیستی از مهارت های که داری نیز آماده کن. لیستی از آنچه که نسبت به سایر موضوعات، در آن استعداد بالایی داری هم آماده کن. حالا مشترکات این 3 لیست را پیدا کن. یعنی چیزی که هم به آن علاقه داری، هم در آن مهارت داری و هم درباره آن استعداد بیشتری نسبت به سایر آیتم های لیست داری. لیست را اولویت بندی کن و برنامه ای برای تجربه آنها بریز.

چند نکته مهم:

  1. درباره نوشتن این لیست، کمال گرا نباش؛
  2. اگر هنوز مهارت خاصی نداری، مشترکات 2 لیست “علاقه” و “استعداد”،  را پیدا کن. این دو عامل به شما کمک می کند تا در آن مسیر حرکت کنی و مهارت کسب کنی.

در مسیر تجربه ی آیتم ها این لیست، شما نسبت به خودت، عشق و علاقه ات و خواسته هایی که از زندگی داری،به شناخت دقیق تری می رسی. شاخ و برگ های اضافه را حذف میکنی، علاقه اصلی ات را بهتر میشناسی، مهارت هایت را در آن حوزه بالاتر می بری و از این مسیر رشد لذت هم می بری. و اما درباره ثروت ساختن از مسیر مورد علاقه:

اگر درباره مسیر مورد علاقه ات باورهای ثروت آفرین هم بسازی، قطعا از آن مسیر می توانی پول بسازی و به استقلال مالی هم برسی.


منابع کامل درباره آگاهی های این قسمت: دوره روانشناسی ثروت 2:

دوره روانشناسی ثروت 2 متخصص “ثروت ساختن از مسیر مورد علاقه” است. منطق آگاهی های این دوره بر این اساس است که:

تمام شغل ها خود به خود پتانسیل ثروت ساختن را دارند. آنچه تعیین می کند که فرد بتواند از مسیر مورد علاقه اش به استقلال مالی نیز برسد، بستگی کاملی دارد به باورهای آن فرد درباره “ثروت ساختن از آن علاقه” و امکان پذیر دانستن این موضوع.

“ساختن ثروت” شامل این ترکیب است: باورهای ثروت آفرین درباره آن کار + تمرکز و استمرار بر انجام آن کار. 

وقتی به مسیری عشق و علاقه داشته باشی، این عشق و علاقه خود به خود “تمرکز”، “خلاقیت” و “مهارت” را نیز می آورد. وقتی “باورهای ثروت آفرین درباره آن علاقه” به این ترکیب اضافه شود، این مسیر “موفقیت مالی و ثروت” را نیز برایت به همراه دارد. در نتیجه، زندگی تبدیل به لذت و رضایت درونی بی انتها می شود. دوره روانشناسی ثروت 2، راهنمای کاملی برای این مسیر است…

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 2


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»
    71MB
    21 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»
    20MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

503 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 1
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ(7 عنکبوت)

    و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، گناهان آنان را می‌پوشانیم و آنان را به بهترین اعمالی که انجام می‌دادند پاداش می‌دهیم.

    =======================================================================================

    الله اکبر،الله اکبر،قد قامت الصلاهِ کامنتی،قربه الی الله،الله و اکبررررر :)

    سلام به استاد عباس منش عزیزززم،سلام به استاد شایسته ی مهرباااانم،سلام به یارانِ غار حرای من

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی عزیزتون

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دیگه،آقااا زنده ایم دیگه…هنوز زنده ایم،هنوز فرصت زندگی روی کره ی زمین،منظومه ی شمسی،یک گوشه کنارِ کهکشان راه شیری رو داریم…این یعنی هنوز فرصت خلق اتفاقات دلخواه هست،هنوزامید هست،هنوز عشق هست …و البته لذت داشتن خدایی که هرگز نمیمیره….

    دقت کردید،وقتی توی یک کشوری یک پادشاه یا رهبری فوت میکنه،چقدر همه تلاش میکنند رئیس بعدی رو زودتر مشخص کنند تا هرج و مرج نشه…!؟خداوکیلی همینکه خدا همیشه هست و هیچ وقت نمیمیره مایه ی آرامش ما زمینی ها نیست!؟نیلا،نیکا یک کتاب قصه دارند به اسم خانه درختی صدوسی طبقه…بعد تو ماجراهاش یک جا،جنگ مرگبار میان کهکشانی راه میفته…با اینکه قصه ی طنز و بچه گانه ست اما برای من خیلی درس داره…خداوکیلی اگر خدا نبود،یا این همه سیاره و کهکشان هارو مدیریت نمیکرد ما باید چه غلطی میکردیم :/اگرمثلا ماه یهو میفتاد روی کله مون چی:/بعد تازه همین خدا،به ما زمینی ها انقدر قدرت داده،به جای اینکه سر نشیمنگاهمون روی همین زمین بشینیم،به قول ما شمالی ها،داریم سیاره های دیگه رو هم میچکولیم ببینیم کجاها دیگه میتونیم مستقر بشیم…

    اینجا امیر رادان تو آهنگش میگه:بیا فکر کن هر روز تولدته،یکی تو آینه لایق تشکرته،میرسی به هرچی تو تصورته،قهرمان هرکی،فقط خودشه،چیزی که باعث تحولته،دل پاکته و طرز تفکرته!پس به زندگیت تنوع بده…تو پادشاهی و دنیا قلمروته….

    آخیییش چقدر من این نوشتن ها رو دوست دارم،الان احساسم شبیه سعیده ی 12/13 ساله ست که پای تخته وایساده،دفترش رو دستش گرفته و داره انشاش رو میخونه،بچه ها هم با عشق دارند بهش گوش میدن،استاد هم همون معلم ادبیاتم با عینک گرد هری پاتریه که،دستشو گذاشته زیر چونه ش و داره با لبخند بهم میگه:باریکلا سعیده!تو حتما یک روز نویسنده میشی!

    آره!این چرخ دنده ی قشنگ دنیای منه …دلیل این همه کامنت طولانی نوشتن من هم همینه…من عششششق میکنم با این کار،روحم به پرواز درمیاد،از بعد زمان و مکان خارج میشم….اصلا هیچی بهم ندن…من فقط بشینم کلمات رو کنار هم خلق کنم و انشا بنویسم…غرق بشم در این دریای جمله ها …باهاشون بزنم برقصم…ببوسمشون…بغلشون کنم…

    به خدا شده یکی،دو ساعت طول کشیده کامنت نوشتنم و من اصلا یک دقیقه ش رو هم نفهمیدم…بعد قد همون،وقت میزارم برای ادیت کامنت،نگاه کردن به جمله ها،کجا بولد شه،کجا عوض شه،کجا بهتر شه….دقیقا مثل کسی که عاشق خلق شیرینی و کیکه…بعد موقع خامه کشی و تزئین کیکش کلی دقت میکنه….هر کامنتم،برای من،یک کیک تولد سفارشیه…اصلا هیچکی نخونتش،من باید خوشگل درستش کنم….

    پس!باورهات سعیده…باورهات رو درست کن…کدهای خراب ذهنی رو بشناس و تغییرشون بده… بعد ازهمین مسیر،ثروت و نعمت بیش از نیاز تو وارد زندگیت میشود!

    تو دیگه چقدر ازین مسیر نتیجه گرفتی!؟خداوکیلی خدا باید برات چیکار میکرد که تو باور کنی همین مسیرو باید با استقامت ادامه بدی!؟کم مونده دیگه خود خدا بیاد پیشت،یکی بزنه پس کله ت،بگه اننی انا الله،بشین کتابت رو تموم کن دیگه!اه!

    کمالگرایی!کمالگرایی!کمال گرایی!

    همین پاشنه ی آشیل،نمیزاره من کار رو درست پیش ببرم،چقدر جلسه 11 لیاقت رو دوست دارم،اونجا که استاد به رفیقش میگه بابا اطلاعات ورزشی تو،برای کسی که چیزی نمیدونه،از سرش هم زیادیه!به جای اینکه تمرکز کنی روی چیز هایی که هنوز نمیدونی،از چیزهایی که میدونی استفاده کن…از همین توانایی هات استفاده کن!

    اینجا دوباره امیر رادان میخونه:

    نه با کسی توی رقابتم،نه میرم پی مقایسه،توی جاده ی زندگی تک و تنها!با خودم میدم مسابقه،بالاخره یک آرزوهام،تبدیل میشه به خاطره…همه چی روال شد از وقتیکه،با خدا کردم معامله!

    با خدا معامله کن سعیده!با خدا معامله کن!

    اصلا کی بهت گفت کتاب بنویس؟!کی انداختت توی این مسیر!؟به عقل پوک تو اگر بود،الان توی فوریت اورژانس کودکان،داشتی توی سر خودت میزدی از کدوم نوزاد رگ بگیری،به کدومشون دارو بدی،پیگیر پرونده ی کدوم بچه بشی!

    بی ایمانی رو بزار کنار!کمال گراییِ شیطانی رو بزار کنار!

    ترس هارو بزار کنار،مقایسه رو بزار کنار،نگرانیِ حرف مردم رو بزار کنار….

    جهانت رو از خودت و خدا خالی کن و اون کاری که بهت گفته شده رو انجام بده!اقدام کن!اقدام!

    ایماااانی که عمل نیااااورد،حرررف مفت است!

    ابراهیم برای اجرای ماموریت الهی،مادر و بچه رو توی صحرا رها کرد،رفت!وقتی خدا بهش گفت بچه ت رو قربانی کن،چاقو رو تا زیر گلوی بچه ش برد!مادر موسی،موسی رو گذاشت روی چوب و روی رود نیل،رهاش کرد!مریمِ پاکدامن بچه بغل،رفت توی شهر…نوح نهصدسال توی کوه،کشتی ساخت،موسی با یک دونه ی عصای چوبی و لباس چوپانی رفت تا با فرعون حرف بزنه!حضرت علی،با علم به اینکه ممکنه کشته بشه،رفت تو رخت خواب پیامبر خوابید…

    آیا اون ها ترس نداشتند!؟مضطرب نشدند!؟ذهنشون اذیتشون نکرد!؟نگرانِ حرف مردم نبودند!؟

    بودند!به خدا بودند…

    ولی با اینکه میترسیدند،حرکت کردند…قدرت ایمانشون از ترس هاشون بیشتر بود…تو ذهنشون،اهرم لذت حرکت در مسیر توحید،خیلی بیشتر از رنجِ ترس از حرف مردم و نگرانی هاشون بوده ….

    تو اون کاری که سمت خودت هست رو انجام بده،خداوند قطعا سمت خودش رو عالی انجام میده!بدون شک انجام میده….همیشه انجام داده…خودش گفته ان علینا للهدی….

    امروز صبح،دوباره اسکرین شات sms فاطمه جان رو گذاشتم روی صفحه ی گوشیم…همون الهامِ مادربزرگ خدابیامرزشون که برام مثل موسی،دریا رو باز کرد ….

    وقتی میبینمش،قدرت میگیرم…انرژی میگیرم…برای اون باغ های بهشتی وعده داده شده،برای اون قرآن سبزی که کنارم بوده….

    به قول استاد در توحید عملی 9:

    وعده ی خداوند،حقه،شاید به ظاهر اینکه بچه الان روی آبه فعلا و هنوز نتیجه مشخص نیست ولی از دیدگاه خداوند نتیجه مشخص شده است،کار انجام شده است،تو نمیبینی،چون ما با چشم عقلمون نگاه میکنیم به اتفاقات،وقتی که توکل میکنیم برخداوند،وقتی هدایت هارو دنبال میکنیم،وقتی ایمان داریم،وقتی احساسمون خوبه،وقتی نه غم داریم،نه ترس داریم و با ایمان و توکل،مسیرمون رو پیش میریم،نتیجه اتفاق افتاده،شاید ما هنوز ندیدمش،ولی از دیدگاه خداوند اتفاق افتاده!

    آخییییش…خدایا شکرت …برای این کنترل ذهن آگاهانه،برای کنترل کانون توجه به سمت قدرت برتر،برای زندگی به سبک شخصی….چقدر این موضوع آرامش بخشه….که هرچقدر ذهنت نجوا کنه،بخواد ببرت توی مقایسه،یا از حرف بقیه ی بترسونتت…بهش بگی ببین…این زندگی منه،این جهان،از من و خداوند خالیه…هیییچ اهمیتی نداره برای من که کی،چی میگه!اون چیزی که توی زندگی من مهمه اینکه من توی مسیر درستی که پیدا کردم استمرار داشته باشم….به این میگن عزت نفس…!

    یک چیز دیگه یادم اومد،استاد تو یک فایلی میگن تمرین آگهی بازرگانی خیلی سخته،منم وقتی بهم الهام شد برم تو 30 تا کلاس حرف بزنم،خیلی برام سخت بود ولی میدونستم باید انجامش بدم…اینجا یک آگاهی جدید به دست آوردم..اینکه اون تمرین میتونه جور دیگه ای هم انجام بشه….تموم اون روزهایی که من در پاساژ های لاکچری کیش،میخواستم وارد نمایندگی های شرکت بشم…درحالیکه دست و پام میلرزید،برم خودمو معرفی کنم و باهاشون حرف بزنم…اونا همه ش تمرین آگهی بازرگانی بوده…برای همین من خودم حس میکنم من هیچ ربطی به سعیده ی قبل از مهاجرت ندارم….صد پله عزت نفس و خود باوریم رشد کرده ….

    یادمه،تو پاساژ مرکز تجاری کیش،یک فروشگاه تازه افتتاح شده بود و شرکت ما بهش نمایندگی داده بود…بعد اون روز من میخواستم برم اونجا،خودمو معرفی کنم و بهشون درمورد محصولاتمون آموزش بدم….

    خدارو گواه میگیرم چندبار از جلوی فروشگاه رد شدم وبرگشتم…اصلا انگار به پاهام وزنه وصل بود،اصلا نمیدونستم چی باید بگم…دقیقا مثل تمرین آگهی بازرگانی یک فشار وحشتناکی روم بود…

    بعد به خودم گفتم:سعیده،یک یا الله بگو به خودت و بروداخل،فقط الان برو داخل فروشگاه و به هیچ چیز دیگه فکر نکن…

    بعد رفتم تو فروشگاه،سلام واحوال پرسی،معرفی خودم…بعد گفتم اگر سوالی دارید بپرسید من بهتون جواب بدم…بعد ایشون فروشندهاش رو صدا کرد…گفت وایسین کنار خانوم شهریاری،هرچی میگه گوش بدید!این آموزش ها،خیلی توی فروش مهمه….

    آقا منو داری…دوسه تا دختر وپسر اومدند کنار من وایسادن…تا من براشون درمورد محصولات شرکت و نحوه ی مصرفشون توضیح بدم …

    احساس میکردم صدای از خودمو از بیرون میشنوم…انگار کل جهان اون لحظه ساکت شده بود و من بودم که با یک بلندگو دارم حرف میزنم…

    اصلا یادم نمیاد چی گفتم،چه جوری گفتم،اصلا موقع حرف زدن بهشون نگاه کردم یا نه!

    فقط یادمه خیلی ازم تشکر کردن و یادمه وقتی از فروشگاه اومدم بیرون،قشششنگ سه چهار تا کله از خودم بزرگتر بودم…یک احساس شعف درونی…انگار واقعا شاخ غول رو شکونده بودم….الان فهمیدم همه ی اون ها به نوعی تمرین آگهی بازرگانی بوده که هربار شخصیت من رو رشد داده و از خودم بزرگ ترم کرده…

    یک لحظه دلم برای اون پاساژها تنگ شد اونجا همه میرن برای خرید وتفریح…اما من اونجاها زندگی کردم…بزرگ شدم…قد کشیدم….

    میدونم کدوم پاساژها به کجا ها وصله…میدونم نمازخونه هاشون کجاست…میدونم چندتا در ورودی دارند….میدونم از محیا مال میشه پیاده رفت بازار مروارید….حتی از مروارید تا پردیس 2….پردیس 1 و 2 که بهم وصله…تازه ببینشون پله برقی هم گذاشتن که ملت،روی زمین صاف هم قدم برندارند…..جلوی پردیس 1 ،برج ایفلِ کوچولو ساختن،و همه باهاش عکس یادگاری میگیرن….درِ ایستگاه مینی بوس پردیس1 خرابه،باید با دست ببندیش تا باد کولر توی اتاقک بمونه….

    از پردیس 1 هم میتونی راحت ببری میکامال…مخصوصا که الان هوا اونجا خیلی خوبه…میکامال رو نمیشه یک روزه گشت…یک شهریه برای خودش….باید چند روز براش وقت بزاری…یک نماز خونه ی لاکچری هم داره….خیلی نماز خوندن اونجا حال میده….

    میتونی از میکامال پیاده روی کنی سمت پاساژهای دیگه…مثل ونوس،مثل پانیذ،مثل زیتون…این پاساژ ها یکم قدیمی تر و لو لِول ترند…ولی بازم برای گشت و گذار خوبه….

    یک بار از مرکز جزیره تا شهرک دیدنی ها که خونه ی دخترخاله م بود،پیاده رفتم…فکر میکردم راه رو پیدا میکنم ولی آخرش گم شدم:) یادم نیست آخرش چه جوری خودمو پیدا کردم:) ولی همین که الان سالمم یعنی اون موقع بالاخره رسیدم خونه دیگه :)))

    نزدیک های خونه شون هم،مرکز خرید دامون بود،اونم خیلی باحال بود،میگفتن مال خانوم کتایون ریاحیه…خیلی پاساژ لاکچری بود،دور واطرافشم همه ش ماشین انگیلیسی و آمریکایی و …تا دلت بخواد ثروت و نعمت بود …یک شیرینی فروشی هم پائین پاساژ بود به اسم دامونان،یادمه اولین باری که میخواستم برم محیا مال سرکار،ازونجا شیرینی خریدم برای فروشنده ی نمایندگیمون…چون خیلی دوستش داشتم…خیلی خانمِ توحیدی و دوست داشتنی و ثروتمندی بود …

    راستی اینم بگم،کرایه ی مینی بوس از مرکز جزیره تا بازار عرب ها،کلا 13 تومن بود…ولی از بازار عرب ها تا نوبنیاد که منطقه ی مسکونیه باید 7 تومن دیگه میدادی…

    بازار عرب ها،بازار قدیمی جزیره ست…اونم باحاله…چیزهای خوبی داره….کنارشم پاساژ دیپلماته…دیپلماتم دوست داشتم…

    یک بار برای همین بحث آموزش رفته بودم،نمایندگیمون تو دیپلمات…بهم الهام شد بپرس سفارش جدید ندارند!؟درصورتیکه این اصلا تو حیطه ی وظایف من نبود،ولی جسارت به خرج دادم و پرسیدم…و اولین بارمن تو گروه (نمایندگی های جزیره ی کیش)فاکتور سفارش نوشتم…خیلی بهم حال داد…احساس موفقیتم،به اندازه ی موفقیتِ دوختن سوراخِ لایه ی اوزون بود….

    خیلی وقت ها هم از دیپلمات،تا خونه پیاده روی میکردم و غرق تجسماتم میشدم…بعد به خودم میومدم میدیدم دم در آپارتمانمم…هیچی از گرما و شرجی نمیفهمیدم…راستی همیشه یک فورد ماستنگ هم نزدیکای خونه م پارک بود….چقدر کیف میکردم میدیدمش…یا پرنده هایی که هر روز صبح میومدن کنار پنجره برام میخوندن و با صداشون بیدار میشدن….

    الان که فکر میکنم،با علم به تموم اتفاقاتی که تجربه کردم…اگر برگردم به عقب…حتما دوباره همونن مسیر رو میرم….حتما….خیلی شیرین بود برام…خیلی….لذت زندگی با خدا…با هیچ چیزقابل مقایسه نبود….هیچ چیز….

    خدایاشکرت…مرسی که بهم گفتی بیام بنویسم…من که اصلا اینارو نمیخواستم بگم…نمیدونم از کجا اومد …ولی مرور این خاطرات،برای خودم خیلی لذت بخش بود خیلی ….

    دوستت دارم خدا…خیلی دوستت دارم خدا،خیلی زیاد.من همیشه تلاش میکنم تسلیم تو باشم…و اجازه بدم خودت کل زندگیم رو مدیریت کنی!

    در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم،لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی.

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای خلق یک صلاتِ طولانی پربرکت که مثل یک ستاره ی دنباله دار…مسیر رو برام روشن و روشن تر میکنه…

    استاد عاشقتم….استاد شایسته،چشِ مایی…

    بچه های هم پروژه ای دمتون گرم…

    استمرار!استمرار!استمرار….،نتایج پشت دره!

    فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(17 سجده)

    پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 121 رای: