درباره قانون آفرینش | خواسته ها محقق می شوند اگر…

سرفصل های این قسمت شامل:

  • به جای نصیحت کردن دیگران، تمرکز را بر بهبود عملکرد خود در اجرای قوانین بگذار؛
  • خواسته ها در برخورد با تضادها شکل می گیرند. وقتی باورهای هم جهت با آن خواسته را می سازیم، قدم به قدم به مسیر تحقق آنها هدایت می شویم؛
  • خیلی از افراد خواسته ای ندارند، چون راهکاری برای “چگونگی رسیدن به آن خواسته” ندارند. در حالیکه طبق قانون، درخواست وظیفه ما و “هدایت به چگونگی”، وظیفه خداوند است؛
  • درخواست اگر واضح باشد، “چگونگی” به شما گفته می شود؛
  • نگران بودن درباره “چگونگی رسیدن به یک خواسته”، حیله شیطان است؛

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش و نحوه خرید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    426MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی درباره قانون آفرینش | خواسته ها محقق می شوند اگر…
    25MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

130 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اندیشه افشین» در این صفحه: 3
  1. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2941 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته جانم

    وقتی صحبت از عملگرا بودن میشه ناخودآگاه ذهن بیمار به سمت بیل زدن میره ولی واقعا مفهوم عمل کردن چیزی بسیار فراتر از هر چیزیه که بشه بهش فکر کرد . عملگرا بودن از تغییر ذهن شروع میشه و به جسم و جهان کشیده میشه یعنی فرکانس های جدید من ، نه تنها من را به حرکت در میارند بلکه جهان و آدم هاش را به حرکت ملزم میکنند … اینجاست که شنونده بودن خیلی سخت تر از عملگرا بودن میشه چون وقتی در اثر شنیدن ، انگیزه ایجاد بشه اون وقت دیگه نمیشه حرکت نکرد ، نمیشه به زور نشست ، واقعا به زور نشستن خیلی سخت تر و بدتر از حرکت کردنه چرا که حرکتی که در نتیجه درک قانون شکل میگیره بسیار ساده ، شیرین و لذتبخشه و اگر در شروع حرکت ترس هایی هم وجود داشته باشه یقینا چشم انداز بعد از اون حرکت باعث میشه از ترس ها بگذریم و حرکت کنیم … مهمترین حرکتی که من در اواسط سال گذشته انجام دادم که در عین اینکه از لحاظ حرکتی بسیار ساده بود اما از لحاظ ذهنی بسیار سخت بود ، ترک شغلم بود ، شغلی که چهارسال بخاطرش دانشگاه رفتم ، یک سال کارآموزی کردم و ده سال صبح شب انجامش دادم اما بعد از اینکه تصمیم گرفتم کلاه سر خودم نذارم و حرفهای استاد را بعنوان حقایقی که منطقم باورشون میکرد ، بپذیرم به این نتیجه رسیدم که باید کارم را رها کنم و دنبال علایقم برم و این یک حرکت بزرگ بود برای من ، این نقطه ی آغاز دیدار من و باورهای غلطم بود ، اینجا جایی بود که من نمی تونستم آرزو کنم ، نمی تونستم درخواستی داشته باشم چون هروقت آرزویی به دلم راه پیدا میکرد با ذهنم روبرو میشدم و ذهنم میگفت تو دیگه شاغل نیستی ، پس چطور میخوای به فلان خواسته ت برسی ، چطور میخوای باغ بخری ، ویلا بخری ، لوازم لوکس برای خونه ت بخری ، حالا گیرم که دنبال کار مورد علاقه ت هم رفتی ، اون کار که حالا حالا برات پول ایجاد نمی کنه ، تو با سابقه 10 سال وکالت اومدی از صفر داری طراحی سنتی یاد می گیری ، ذهنم حتی یک لحظه راحتم نمی ذاشت ، مدام میگفت منطقیش اینه که با وکالت به ثروت میرسیدی بعد حالا در کنارش هنر هم یاد می گرفتی ولی من اون موقع نمی فهمیدم که منطق ذهن من داره مسیر ثروتمند شدن و رسیدن به خواسته هام را اشتباه بهم میگه . من از اینکه کارم را کنار گذاشته بودم و مشغول کار مورد علاقه م شده بودم بسیار راضی بودم اما به شدت در مورد رسیدن به خواسته های مالیم نگران و ناامید شده بودم ، فهمیدم که تا الان منبع ( خدا ) برای من ، شغلم بوده ، و حالا که نداشتمش امیدم را از دست داده بودم ، اینجا بود که فهمیدم تغییر باورها واقعا فشردن دکمه نیست ، تغییر باورها گاهی به حدی درد داره که حتی نمیدونی دقیقا کجای ذهنت درد میکنه ، ولی میخوام اینو بگم که من زمانی تونستم به کلام و منظور استاد در فایل های مختلفش نزدیک بشم و حرف هاش را خیلی بهتر بفهمم که چیزی بعنوان شغلم که عامل اصلی در ثروتمند شدنم میدیدمش را کنار بذارم و دنبال رویاهام برم یعنی تا این قدم را برنداشتم از یه سطحی بالاتر نمی رفتم ، تا این قدم را برنداشتم جهان ، منبع را بهم معرفی نمی کرد ، تا این قدم را برنداشتم نقش سیستم را در چگونگی رسیدن به خواسته ها نمی فهمیدم ….. استاد میدونی چی می خوام بگم ، میخوام بگم من الان دیگه میتونم از ته دلم آرزو کنم ، درخواست کنم ، من الان محدویت های ذهنم خیلی خیلی کمتر شده ، دیگه مثل گذشته ذهنم جلوی درخواستهام آجر نمی چینه ، وقتی شغلم را که شرک زندگی من بود و عصای دست من بود را کنار گذاشتم ، درسته اولش زمین خوردم چون عادت کرده بودم همه جا با خودم ببرمش و روش حساب کنم و طبیعیه که بدون اون تا مدتی نتونم قدم از قدم بردارم ، اما بعد کم کم کم کم و بسیار بسیار آهسته و آهسته تونستم بفهمم ، با هر ذره ای که از تو می فهمیدم کمی بلند میشدم و حالا میتونم بگم خیلی بلندتر شدم ، میتونم بگم نسبت به ساز و کار جهان خیلی آگاه تر شدم ، بخصوص که وقتی نتایج میاند آدم بیشتر ایمان میاره ، وقتی می بینی که منشأ بدست آوردن خواسته ها میتونه بسیار متفاوت باشه اون وقت دیگه روی شغلت حساب نمیکنی و شرک نمی ورزی ، اون وقت دیگه با خیال راحت کار مورد علاقه ت را با عشق انجامش میدی و ایمان میاری که در کاری که دوستش داری یک عالمه ثروت نهفته وجود داره ، یک عالمه دست خدا در همین کاری که تازه داری یادش می گیری وجود داره ، یک عالمه ثروت در همین تمرین کردن های ساده ، همین اشتباه کردن ها و با پاک کن پاک کردن ها وجود داره ، می فهمی که وقتی با رنگ های پایه ، بنفش بادمجونی می سازی و قرمز را به صورتی و زرشکی تبدیل میکنی و ذووووووق میکنی ، در همین ذوق کردن ها ثروت وجود داره …. وقتی کار مورد علاقه ت را انجام میدی و هرگز خونه ت بدون نعمت نمی مونه و آدم ها میاند و از پر کردن یخچال و فریزر ت گرفته تا سفارش همون کاری که فکر می کنی تازه ب بسم الله ش هستی را بهت میدند و حتی ده برابر پول خرید لوازم اولیه کارت را بهت میدند ، می فهمی که ثروت هیچ ربطی به اون شغلی که ده سال دنبالش دویدی نداره ….. آه استادم !!! هرچی میگم سیر نمیشم …. من اگه امروز بمیرم بزرگترین سپاسگزاریم از تو اینه که انقدر گفتی و گفتی و گفتی تا پای رفتن من به سمت ترک شغل و شروع کار مورد علاقه م شدی ، انقدر گفتی و گفتی تا من از شرک عبور کنم و به سمت توحید روانه بشم …. در همین چند ماه باعث شدی که من ، هم زمین خوردن را تجربه کنم ، هم بلند شدن را یاد بگیرم …. استاد ، من در این بلند شدن خیلی خیلی چیزهایی که نداشتم را با خودم بلند کردم و بدست آوردم ، من فهمیدم که چقدر پاشنه آشیل دارم ، اصلا نمیدونم در کار مورد علاقه چه حکمتی نهفته س که هر چی بیشتر به سمت انجام دادنش میری و بیشتر غرقش میشی ، از همه لحاظ رشد میکنی ، انگار پرده ها برداشته میشند ، انگار خدا راحت تر باهات حرف میزنه ، انگار حقیقت بهتر خودش را بهت نشون میده ….

    نمی دونم چی شد که اینها را گفتم …. در اصل میخواستم بگم من به جایی رسیدم که ترمز چگونگی را در رسیدن به خواسته هام ندارمش دیگه و به کانال های خداوند و به بینهایت دست ، ایمان آوردم و از وقتی برداشتن این ترمز را درک کردم به معنای واقعی دستهای خدا را دیدم که اومدند و چیدمان زندگیم را منظم کردند …. بنظر من ترمز « چگونگی و اینکه چطور به فلان خواسته م میرسم » خیلی ترمز بزرگ و وحشتناکیه چون ما تنها ابزاری که میتونیم باهاش به خلق خواسته هامون فکر کنیم ، ذهن مونه و از اونجا که ذهن ما خیلی خیلی محدوده و ما هم به جز این ذهن هیچ امکانات دیگه ای نداریم که بتونیم باهاش به چگونگی فکر کنیم در نتیجه ناامید میشیم و فکر می کنیم که نمیشه ، در حالیکه ایمان آوردن یعنی اینکه من باور میکنم که توانایی ذهن من در مقایسه با توانایی خداوند ، بسیار ناچیزه و ایمان میارم که سیستم بی نقصی که اسمش خداست ، خودش اجابت درخواست هام را به عهده گرفته ….. استاد عزیزم من با کارم می خوابم ، من با کارم بیدار میشم ، من شبها با فکر ترکیب رنگها و خلق رنگهای جدید می خوابم ، من افتخار میکنم به خودم که آنچه من با ایده خودم و با دستان خودم می سازم را هیچکس تا بحال نساخته و جهان تا کنون ندیده …. من از اینکه چیزی بوجود می آورم که در سیستم خداوند تا به امروز خلق نشده به خودم می بالم ….. خدایا شکرت …. استاد ممنونتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 99 رای:
  2. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2941 روز

    سلام زیبا جان

    ممنونم از صحبت های قشنگ و دل نشینت

    واقعیت اینه که وقتی آدم یه مسیر جدید را برای شنا کردن انتخاب می کنه ، علاوه بر اینکه اون مسیر برای اکثریت ، جدیده بلکه برای خودشم جدید و پر از رمز و رازه ، مهم نیست که چقدر این مسیر هموار تر از تمام مسیرهای قبلی باشه ، وقتی تو برای اولین باره که پا داخلش گذاشتی ، ترس ها و نگرانی ها وجود داره ، ته دل آدم گاهی خالی میشه چون تا الان با سلاح های دیگری زندگی کردیم ، نمی گم اون سلاح ها اشتباه بودند اما آمیخته به باورهای پیشینیان بودند ، آمیخته به شنیده ها و دیده ها بودند ، سلاح هایی مثل شغل ، مثل ساعات کاری ، مثل حقوق ماهیانه و … ولی الان دیگه تو زندگی من این حرفها نیست ، درسته که همسر من الان داره جایی با حقوق ماهیانه کار میکنه و زندگی منو تأمین میکنه اما واقعا برای من فصل دیگری از زندگی شروع شده که این حقوق همسر هم یک بُعدشه ، من در مقابلش مقاومتی نمی کنم و قبولش میکنم چرا که قبلا من صبح تا شب کار میکردم و دنبال پول بودم و با هر بدبختی هزینه زندگی را جور میکردم اما الان دستان خدا به زندگیم وارد شدند ، از دوره عزت نفس یاد گرفتم که مقاومتی نکنم و باور دستم باید روی زانوی خودم باشه را بردارم چون خودمی وجود نداره هرچه هست خداست ، منم نجواها سراغم میاند و اذیتم میکنند ، منم با عشق کار میکنم اما نجوا میاد که برای کدوم مشتری داری نقاشی میکشی ولی نکته همینجاست که باید این نجواها بیاند تا من بفهمم کجای باورهام اشتباه هستند مثلا همین دیشب که ذهنم گفت نمی خواد پولدار بشی چون باید با هزار تا مشتری چک و چونه بزنی بعد گفتم اندیشه اندیشه این ترمز توئه وگرنه کدوم آدم ثروتمند با مشتریش چک و چونه میزنه ؟ ، فهمیدم که در ذهن من ثروت مترادف با چک و چونه س و گفتم الهی شکرت که ذهن ثروتمند با کسی چک و چونه نمی زنه و اتفاقا اون ذهن فقیره که دنبال چک و چونه و تخفیفه …

    و همین جور پیش میرم تا ترمز ها خودشون را نشون بدند ، ترمز اون چیزیه که سخته و گاز ، اون چیزیه که آسونه و هروقت دیدی ذهنت میگه به فلان دلیل ثروتمند شدن سخته ، بدان که پای ترمز وسطه …

    دستان خداوند میاند و خیالم راحته ، باورت میشه همین دیشب بابام کارت عابر بانک ش را داد دستم گفت هرچی میخوای بخر و بابای من کسی بود که کارت سوختش را به زور میداد بنزین بزنیم ولی الان زندگیش را حاضره بهم بده ، درسته اینا درآمد خاص از کار مورد علاقه م نیست اما یقین دارم که بخشی از همون مسیر همواریه که من انتخابش کردم و نباید در برابر کمکهای خانواده م مقاومت کنم ، تسلیم میشم و می پذیرم … و مطمئنم با هر ترمزی که بر میدارم بیشتر در مدار درست قرار می گیرم من یه دفتر کنار دستم گذاشتم و هربار که کارم را انجام میدم هر نکته ای که حاوی آگاهی باشه و به ذهنم بیاد را می نویسم

    خوشحال شدم زیبا جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2941 روز

    سلام وحید عزیز

    من دیروز داشتم گردگیری میکردم بعد دیدم فقط دارم اطراف وسایل را دستمال می کشم بعد گفتم این یعنی لیاقت من اینه که زیر وسایلم خاک باقی بمونه و سرسری دارم کار میکنم و دارم به جهان این پیغام را میدم که تو هم سرسری با من رفتار کن و فقط ظاهر زندگیمو تمیز کن و زیر وسایلم خاک را باقی بذار بعد با این فکر اومدم تمام وسیله ها را برداشتم و کل اون قسمت را که چند روز بود تمیز نشده بود را تمیز کردم و بعد دوباره وسایل را چیدم چون واقعا این ما هستیم که با اعمال مون به جهان میگیم که چی بهمون بده و از چه نوعی بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: