سرفصل های این قسمت شامل:
- خواسته های ما در وجودمان متولد شده اند، برای اینکه به حقیقت بپیوندند؛
- باور به امکان پذیر بودنِ رسیدن به یک خواسته، نتیجه شناسایی ترمزهای ذهنی مقابل آن خواسته و حذف آنها با ابزار منطق است؛
- وقتی با کار کردن روی بهبود باورهایت به خواسته هایت می رسی، این نتایج و شواهد، ایمان شما درباره “امکان پذیری خواسته های آینده”، افزایش می دهد؛
- رابطه باورهای قدرتمند کننده با “برداشتن قدم های عملی”
- خواسته ها محقق می شود اگر در مسیر هماهنگ با آن خواسته ها حرکت کنی؛
- وقتی روی باورهایت کار می کنی، اقدامات عملی در راستای آن خواسته ها به تو الهام می شود؛
- لازمه جدّی گرفتن ایده های الهامی، “ایمان” است؛
- اقدامات عملی ای که به تو الهام می شود، با شرایط و امکانات کنونی شما، قابل اجراست؛
- کار کردن روی باورها یعنی: کم کردن ترس ها و افزایش ایمان. این عمل در نهایت منجر به اقدام عملی می شود؛
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش و نحوه خرید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD366MB23 دقیقه
- فایل صوتی درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن21MB23 دقیقه
سلام به استاد عزیزم بهترین استادی که تابحال داشتم… و سلام و درود به مریم خانم شایسته عزیز و خدای درون فوق العادش و ذهن خلاقش:)))
استاد من این فایل رو در حالی دیدم که احتیاج به یک نشانه داشتم، احتیاج داشتم خداوند دوباره برای بار هزارم منو از خواستم و رسیدن بهش مطلع کنه… از اینکه دوباره نوری به قلب من بتابونه که برو جلو من پشتتم… نترس و فقط به مسیرت ادامه بده…
استاد عزیزم امروز 1402.3.28 هست و دقیقا 17 روز تا کنکور مونده… و من توی یک شرایطی گیر کردم که از طرفی باید حجم بسیار زیادی مطالعه داشته باشم و از طرفی اوضاع خونه خیلی شلوغ پلوغه و من باید علاوه بر کنترل استرس روی هیجاناتم هم مسلط بشم و تمرکزم رو بزارم روی زیبایی ها و پیشرفت های واقعا فوق العادم و از نازیبایی هایی که داره توی این شرایط حساس اتفاق میفته اعراض کنم….
استاد جانم میخوام براتون از الهاماتی که برای من اتفاق افتاد بگم از داستان تصمیمم برای کنکور…
استاد عباس منش خوبم، من سال 1400 در شهر زابل رشته دامپزشکی شبانه قبول شدم و دو ترم رو با موفقیت گذروندم …
تیر 1401 که امتحاناتم رو دادم و به شهرم به مشهد برگشتم به من الهام شد برای رفع مشکلات مالیم برم سر کار… و من نشستم پای دیوار و اگهی ها رو خوندم تا رسیدم به یک اگهی و علامت دارش کردم، خواهرم که دید گفت نرو… ولی قلب من گفت برو این بخشی از مسیر موفقیت توست و باید انجام بشه …
من رفتم و بعد مصاحبه توی یک شرکت بیمه به عنوان نماینده فروش شروع به فعالیت کردم
استاد خیلی جالبه که به جرئت میتونم بگم حداقل 90 درصد انسانهایی که اونجا بودن شما رو میشناختن و از اموزش هاتون استفاده میکردن اخه میدونین اونجا درمورد حوزه موفقیت خیلی جلسه برگزار میکردن تا ذهن ما ثروتمند بار بیاد و کلی درمورد اساتید مختلف موفقیت از جمله شما استاد عزیز و بزرگوار من و کتاب های مختلف صحبت میشد….
اخر تابستون من باید برمیگشتم دانشگاه ولی دلم نمیخواست… و به من الهام شد که مرخصی تحصیلی بگیرم و دائما خدای درونم به من میگفت بعدا اتفاقی میفته که سرنوشتت تغییر میکنه ( من اون تایمی که زابل بودم خیلی اذیت شدم و ترجیح خودمم این بود که سرنوشتم تغییر کنه) ولی استاد بخدا خیلی تصمیم سختی بود… خیلی همههههه بهم میگفتن نکن فائزه تو خیلی برای این جایگاه زحمت کشیدی اخه من قبلا هم دوسال خوندم تا همینو تو کنکور قبول شدم…
خلاصه به ندای درونم گوش دادم و علیرغم مخالفت و سرزنش های دیگران پا گذاشتم توی دنیایی که نمیدونستم قراره به کجا هدایت بشم فقط خدای درونم میگفت تو باز هم موفق و ثروتمند خواهی شد بدون اذیت… بدون زابل رفتن… اونجوری که از مسیرت لذت ببری….
و من بعد از مرخصیم به کارم در شرکت بیمه ادامه دادم…
ولی یکسری اتفاقات شروع شد… پیشنهادهایی بهم میشد که همیشه خط قرمز ذهن و زندگی پاک من بودن… و من خیلی راحت میتونستم خیلی پول داشته باشم یعنی ره صدساله رو یک شبه برم ولی من به همشون میگفتم نه
و جالبه هرچی جلوتر میرفتم این پیشنهادات بزرگتر و وسوسه انگیز تر(خیلی صادقانه گفتم وسوسه کننده چون گاهی به زور جلوی خودم میگرفتم تا سمت مسیر اشتباه نرم) بیشتر میشدن…
تا اخرین گزینه… غول مرحله اخر…
استاد من به خاطر پول رفتم سر کار و بخاطر پول مرخصی گرفتم و پول بینهایت توی زندگیم برام مهم بود و انجام دادن کار درست خیلی خیلی برام سخت شد و من از شرکت زدم بیرون و دیگه نرفتم تا بتونم جلوی خودم بگیرم و در حق خیلی از بندگان خدا نامردی نکنم…
این در حالی هست که اگه میشد بنویسم اون پیشنهادات چیا بودن شما تصدیق میکردین که این اتفاقات توی ایران متاسفانه خیلی روتین میفته…
ولی من یک روز که خیلی روم فشار اومد زدم زیر گریه…
گفتم خدایا تو خودت مسیری رو به من نشون بده که من از راه درست ثروتمند بشم…
من همیشه عاشق ماشین BMW بودم، از من پرسید چی میخوای گفتم BMW ولی تا من درس بخونم و فارغ التحصیل بشم بعنوان یک دامپزشک بخوام کار کنم بعد پولامو جمع کنم و اینو بخرم کلی طول میکشه من زود میخوام بهش برسم…
ازم پرسید کی درامدش از یک دامپزشک بیشتره؟ گفتم یک دندون پزشک…
گفت پس تو باید دندون پزشک بشی…
تمام سد های ذهنم فرو ریخت…
اخه چجوری؟ من رشتم رو دوست دارم و برای بدست اوردنش کلی زحمت کشیدم حالا به اون همه زحمت و تلاش پشت کنم؟(البته من همیشه توی زندگیم عاشق دندان پزشکی بودم ولی قبول نشدم …)
با خانوادم صحبت کردم و پدر و مادرم به طرز اعجاب انگیزی قبول کردن با روی باز… و کلی خوشحال شدن و تشویقم کردن… و به من الهام شد به فلانی زنگ بزن بگو تصمیمت رو و ازش کمک بخواه بهت بگه باید چکار کنی(اون شخص یکی از اساتید کنکورم بود که رابطه خیلی خوبی باهم داشتیم)
استادم اول کلی مخالفت کرد و گفت کارت احمقانس و همه ارزو دارن جای تو باشن سرتو بنداز پایین برو درستو بخون ولی استاد دقیقا من جمله شما رو گفتم : ارزوی دیگران موقعیت منه راست میگی… ولی ارزوی من خیلی بزرگتر از اینی هست که دارم
و وقتی استادم دید من تصمیمم رو گرفتم گفت اوکی این کلاس هارو ثبت نام کن و کلی هم گذشته و تو عقبی ولی باید بتونی خودت رو برسونی…
گفتم چشم و من رسما از اول اسفند ماه 1401 شروع کردم به کلاس دیدن، درس خوندن و تست زدن… با توکل
استاد واقعا با توکل چون هیچ بچه کنکوری به صورت منطقی قرار نیست 4 ماه تا کنکور بخونه و همچین رشته ای قبول بشه و من 1.5 سال بود که درس دبیرستان رو نخونده بودم و میگفتم احتمالا یادم رفته ولی دوسال کار مشاوره کنکور انجام داده بودم و کلی تجربه داشتم…
استاد من شروع کردم و نمیدونید چقدررررررر خدا توی این مسیر به من کمک کرد…
نمیدونید چقدر میزان گیرایی ذهنم بالا رفته و هرمطلب با یک بار مطالعه توی ذهنم ثبت میشه و چقدر قدرت تحلیل ذهنم بالا رفته اصلا من بطرز معجزه اوری درصدهای بالا دارم میزنم توی درس های مختلف
البته که یک دلیلش اینه که من سالهای 99 و 1400 خیلی برای کنکور خوندم ولی بازم این بازده توی هیچ بازه زمانی از زندگیم تجربه نکرده بودم…
و میگم این فقط کار خداس….
فقط کار خداس…
و من عاشق این خدام….
و امیدوارم بعد اعلام نتایج بیام زیر یکی از فایل هاتون کامنت بزارم استاد من قبول شدم….من ماشین مورد علاقه مو خریدم…
و این فایلی که امشب در قالب نشانه برای من اومد برای بار هزارم بهم یاداوری کرد دمت گرممم که حرکت کردی… و خدا پشتته….
استاد جون عاشقتونم ایشالا همیشه تنتون سالم دلتون شاد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید و خیلی زود خبر های فوق العاده ای بهتون بدم :)))
باران عزیز سلام
خیلی ازت ممنونم از اینکه وقت گذاشتی و کامنت منو مطالعه کردی و خیلی ممنونم بابت اینکه لطف کردی و اینهمه برام جوابت رو تایپ کردی…
الان که دارم این متن رو تایپ میکنم خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که به هدایتم گوش کردم و بهشون اعتماد کردم…
دوست عزیز، من دندان پزشکی قبول نشدم، رشته اتاق عمل در دانشگاه نیشابور قبول شدم و الان توی خوابگاه دارم جوابم رو برات تایپ میکنم: باران عزیز، نه تنها من بلکه تمام کسانی که اطرافم هستند تصدیق میکنند که چقدر کار خوبی کردم که دوباره کنکور دادم، اتفاقا الان درآمد هم دارم و از شرایطم خیلی راضیم طوری که همیشه میگم من از جهنم وارد بهشت شدم
اینقدر شرایطم فرق کرده…
نه تنها امکانات دانشگاه بلکه شهر و آب و هوا، دوری از خانواده، غذا، بحث مالی و آرامش و تمااااممممم مسائل من الان حل شده
ببین من به نظرت احترام میزارم ولی اینو فهمیدم که هرکسی باید مراحل تکامل خودش رو طی کنه، و این اتفاق نمیفته مگر اینکه به اولین ایده ها عمل کنی… بعدش بقیه مسیر بهت گفته میشه… این رو بارها و بارها استاد گفتند… اگر ایده ای قراره به 100 خودش برسه، باید اول از قدم های کوچکی که بهت گفته میشه شروع کنی و بعد کم کم پیشرفت کنی…
شرایط من مشابه کسی بود که ازدواج اشتباه داشته، نمیشه گفت تو نباید از شخص جدا میشدی با اینکه بعدش به یک ازدواج فوق العاده موفق رسیده، تو باید حتما همون همسر اولت رو میداشتی و با باورهای درست مسائل رو حل میکردی…
باران عزیز گاهی باید رفت، گاهی باید ترک کرد، نه به شکلی ناراحت کننده، بلکه به زیبایی….
همینطور که استاد شغل شون رو عوض کردن، همسرشون رو، حتی کشوری که توش زندگی میکردند…
خداوند خطاب به کسانی که میگن ما در زمین مستضعف بودیم میگه آیا زمین خدا پهناور نبود که در اون سفر کنید؟
من فقط مشکل مالی نداشتم تو زابل، بلکه ای و هواش داشت ریه هام رو اذیت میکرد، غذاش، خوابگاهش و خیلی موارد دیگری که نمیخوام درموردشون صحبت کنم که تغییرش دست من نبود
ولی تغییر خودم دست خودمه…
با کار کردن روی خودم، روی فرکانسم، روی مهارت هام، به ورژن بسیار بهتری از خودم تبدیل شدم و به مکان بهتر و شرایط بهتر و انسان های بهتری هدایت شدم…
در هر صورت میخواستم بهت بگم هدایت الهی اشتباه نیست عزیزم، باید بهش اعتماد کنی… و نشانه اش هم احساس خوبت هست
اگر وقتی به اجرای ایده ات فکر میکنی قلبت آروم میگیره و بهت اطمینان میده که تو جسارت نشون بده، بقیش باخدا… حتما برو و بهش اعتماد کن، من هربار اعتماد کردم و گوش دادم سود کردم و هربار بی توجهی کردم و خلافش عمل کردم ضرر کردم
بازم از اینکه نظرت با من به اشتراک گذاشتی ممنونم
به قول استاد، در پناه الله یکتا، شاد سالم پیروز، ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید