معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1

در تمام دوره‌های آموزشی ام، همواره سعی من این بوده تا مفهوم و فاکتوری را در هر دوره آموزش بدهم که:

  • اولاً: نتایج شگفت‌انگیز و پایدار آن را در زندگی‌ام تجربه کرده باشم.
  • ثانیاً: به این اطمینان برسم که این مفهوم، بیشترین تأثیر مثبت را بر کیفیت زندگی دانشجو در تمام جنبه‌ها می‌گذارد.

چندین ماه مشغول مطالعه و تحقیق پیرامون عوامل موثر در رشد فردی بودم. پس از بررسی موضوعات مختلف و مطالعات گسترده پیرامون آن‌ها، به فاکتوری هدایت شدم به نام احساس لیاقت ” یا ” احساس خود ارزشمندی”.
در روند تحقیق و مطالعه پیرامون این فاکتور مهم، هرچه نتایج زندگی‌ام را بیشتر کنکاش کردم، متوجه شدم در تمام مواردی که من به نتایج مد نظرم رسیده ام، آنجایی بود که درباره آن خواسته از درون احساس لیاقت داشته ام. اما آنجایی که فاکتور احساس لیاقت درونی در من کمرنگ بوده، بدون استثناء مسیر ناهموار پیش رفته و نتایج راضی کننده نبوده است.
وقتی این شواهد عینی از نقش احساس لیاقت را کنار اساسی‌ترین قانون جهان قرار می‌دهم که می‌گوید: تمام تجربه‌های زندگی ما بازتاب فرکانس‌های خودمان است، به خوبی متوجه قدرت تعیین کننده‌ی ” احساس لیاقت ” در میزان تجربه خوشبختی می‌شوم. زیرا غالب‌ترین فرکانس ارسالی ما به جهان، نگاه و باوری است که نسبت به خودمان و میزان ارزشمندی‌مان داریم. از آنجا که «احساس لیاقت»، هسته‌ی اصلی فرکانس ماست، کیفیت زندگی ما دقیقاً بازتاب این فرکانس است.

فرکانس «احساس لیاقت» – با اختلاف – قدرتمندترین عاملی است که تعیین می‌کند مسیر زندگی ما چقدر روان باشد؛ چقدر نعمت‌ها به راحتی و از مجراهای مختلف وارد زندگی ما بشود و چقدر در رضایت درونی زندگی کنیم و در یک کلام، چقدر آسان شویم برای آسانی ها.
کافی است کمی به تجربه‌های زندگی‌ات فکر کنی تا بفهمی کدامیک از رفتارهای شما در هر جنبه از زندگی، از احساس‌عدم لیاقت نشأت گرفته و چطور زندگی را بر شما دشوار کرده است و کدامیک از احساس لیاقت سرچشمه گرفته و مسیر پیشرفت را برای شما هموار کرده است. برای اینکه ضرورت کار کردن روی احساس لیاقت را بهتر درک کنی، در بخش نظرات این فایل به این سوال جواب بده.

سوال:

  • چه مثالهای داری از ضربه‌هایی که به خاطر «احساس‌عدم لیاقت» خورده ای؟
  • در چه مقاطعی از زندگی، احساس‌عدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟

بعنوان مثال آنجایی که:

  • به خاطر احساس‌عدم لیاقت، از معلم خود درخواست توضیح اضافه و دوباره درس را نداشتی؛
  • به خاطر احساس‌عدم لیاقت، رابطه‌ات را با فرد نامناسب قطع نکردی؛
  • به خاطر احساس‌عدم لیاقت، نتوانستی به درخواست نامعقول دیگران «نه» بگویی؛
  • به خاطر احساس‌عدم لیاقت، به دیگران باج دادی و رفتار نامناسب آن‌ها را تحمل کردی؛
  •  به خاطر احساس‌عدم لیاقت، پیشنهاد ارتقاء شغلی به مدیر خود ندادی و درخواست افزایش حقوق نداشتی؛
  •  جرأت برقراری ارتباط با فرد مناسب را نداشتی به این دلیل که خود را لایق ارتباط با او ندانستی؛
  • با افراد موفق و ارزشمند هم‌نشین شدی اما آنقدر خودت را ارزشمند ندانستی که بتوانی در آن جمع اظهار نظر کنی؛
  • آنجایی که مرتباً به دنبال تأیید دیگران بودی؛
  • آنجایی که آسایش خودت را فدای جلب رضایت افراد مهم زندگی‌ات کردی؛
    و…

یادآوری این مثال‌ها به خوبی ضرورت بازسازی احساس لیاقت درونی را به ما می‌فهماند. زیرا طبق قانون، تا وقتی از درون احساس لیاقت نداشته باشیم، جهان ما را لایق تجربه نعمت‌ها نمی‌داند. البته که بازسازی احساس لیاقت، یک دکمه نیست که با فشردن آن، همه چیز یک شبه تغییر کند. بلکه یک فرایند است که قدم به قدم باید طی شود.


فرایند آموزشی تمرین محور این دوره به شما کمک می‌کند تا در سطح فرکانسی و باوری احساس لیاقت درونی خود را پرورش دهید. سپس جهان در پاسخ به این احساس لیاقت خالص و درونی، خود به خود شرایط بیرونی شما را بهبود می‌دهد؛ مسیر پیشرفت را برای شما هموار می‌کند و درهایی از خیر و برکت به زندگی شما می گشاید.


اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره احساس لیاقت و نحوه خرید این دوره را از اینجا مطالعه کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1
    0MB
    0 دقیقه
  • فایل صوتی معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1
    0MB
    0 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

507 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صفاگنجی» در این صفحه: 3
  1. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام مجدد به استادعزیزم

    وقتی نشستم به موردهای مختلف زندگیم فکر کردم دیدم توخیلی ازجاها ازاحساس لیاقت نسبتا خوبی برخوردارم و خیلی جاها هم هنوز جای کارکردن روی خودم داره،ولی خیلی دوست نداشتم زیاد به گذشته ی دورم مرورکنم چون مسلما گذشته ی همه قبل از فهمیدن قانون پراز احساس بی لیاقتی درتمامی موارد زندگیشون بوده

    وخوب وقتی به گذشته ی خودم برمیگردم ویه مروری برخاطرات میکنم احساسم خیلی خوب نیست

    اکثررفتارای پدرمادرامون تو کودکی به شکلی بوده که پدرمادرای اونها باهاشون داشتن،وهیچوقت نخواستن فکرکنن که این رفتار نشأت گرفته از چه باوریه که الان دارن به صورت زنجیر وار به نسلهای بعد هم وصلش میکنن

    مخصوصاباورکمبودهمراه باعدم لیاقت که دیگه کل زندگیِ دهه پنجاه شصت هفتادیا رو نابودکرد

    مثلا کفش یالباسای بزرگترازسایز پا یا تن برای بچهاشون میخریدن تازه بایدهم کلی مراقبت ازشون میکردن تا خواهریابرادر بعدی هم بتونه ازشون استفاده کنه

    واین موضوع دقیقا ازگذشتگان پدربزرگهاومادربزرگهای من تا به دوران من ادامه داشت و همیشه فکرمیکردیم بهترینوبا قناعت ترین کار رو انجام میدیم

    حالا که بزرگتر شدیم تو همه ی جنبه های زندگیمون بدون اینکه متوجه بشیم همین باورکمبودوعدم احساس لیاقت ریشه دوونده

    یچیزیکه پدرمادرای دهه پنحاهی مخالف رفتارای بچه های دهه هشتاد نودی هستن همین موضوعه که وقتی اونها یه چیزی بیشترازنیازشون از ماپدرمادرها درخواست میکنن،فکرمیکنن کاره اشتباهی میکنن و فقط این نصیحت رو به ما دارن که یدونه بچه برای این دوره کافیه،این بچه ها توقعاتشون زیاد از حده شرایط اقتصادیه و ازکجا میخواید پول بیارید نیازاونهارو برطرف کنید

    خودشون یک عمرباترسونگرانی از اقتصاد بزرگ شدن و فکرمیکنن این کم خواستنو قناعت کردنشون بوده که تونستن به این مرحله اززندگی برسن

    گاهی وقتا وقتی زیادی تخیلاتمو برون ریزی میکنم و به خانوادم میگم من اونقدر پولدارمیشم که دیگه ایران زندگی نمیکنم وفقط دور دنیارو سفرمیکنم

    مادرم این جوابو بهم میده میگه مامان دیگه بختواقبال هربچه ای ازپدرمادرش بهترنمیشه،ماکه همیشه به زحمتو بخورنمیری رد کردیم،چجوری تومیخوای پولدار بشی ازینجابری…

    یعنی یک ساعت باخانوادم صحبت میکنم هزارتا باور محدودکننده از زبونشون بیرون میاد اون وقت هیچوقت نخواستن بفهمن دلیل تمومه اتفاقات تکراری زندگیشون ازکجا داره آب میخوره

    من بااینحال که سه ساله مدااام دارم اینهمه باورای خوب تکرارمیکنم،هنوز ناخوداگاه یکسری رفتارایی بافرزندم دارم که قشنگ میفهمم از رفتارهایی که درکودکی خانوادم بامن داشتن الگو گرفتم

    مثلا دخترم تا مدادشو دوبار بیشتر تراش کرد،یهو اززبونم میپره که مدادت داره کوچیک میشه کمترتراشش کن،دیگه برات نمیخرما..ومیبینم دخترم یه حسه ناراحتی بهش دست میده،یلحظه به خودم میام وجملمو عوض میکنم،میگم نه عزیزم اگه درست ازمدادت استفاده کنی مدادای بیشتروخوشگلتری برات میخرم

    یعنی همین جملات رو اگه ادم یکم بهتر استفاده کنه میتونه این زنجیره ی باورکمبود وبی لیاقتی رو برای نسلهای بعد قطع کنه

    من خودم یادمه مادرم کلاس اول یک کاپشن قرمز بسیاربزرگ برام خرید،یعنی اونقدر بزرگ بود که بااینحال که بچه بودم روم نمیشد اونو بپوشم ازبس بزرگ بود و بایدآستیناشو دوسه تایی برمیگردونم بالا تااندازه ی بلندی دستام بشه

    حالاکه یادم افتاد هم خندم میگیره هم یجورایی افسوس میخورم که بعداز خریدن اون کاپشن تا کلاس هفتم راهنمایی جرأتشو نداشتم به مامانم بگم فلان کاپشنو تو بازار دیدم خوشگلو رنگی رنگیه برام بخرش

    تاسالهای سال من با حس بد اون کاپشنو میپوشیدم،وپوشیدن یک کاپشن جدید برام یک آرزوبود

    همین یک مورد باعث شد که تاسالیانه سال بعداز ازدواجم هم به یک دونه پالتو قانع باشم و انگار یه ترمزی نمیذاشت یه دونه اضافه تر بخرم،همیشه باخودم میگفتم زیره چادر کی پالتوی منو میبینه!

    دیگه باخودم فکرنمیکردم که بابا یکبارم بخاطر خودت یه پالتو یامانتوی جدید رو تجربه کن

    خداروشکر الان خیلی مقاومتم تواین مورد بهترشده، و هرلباسیو حتی اگه خیلی هم بهش نیازنداشته باشم ولی ازجنسومدلش خوشم اومد فوری میخرمش،تا هم باور فراوانیو انجام داده باشم همینکه لیاقت رو درخودم ایجادکنم که من لیاقت هر چیزی که میخوام رودارم،قبلا اگه بانگاه حسرت بار به یک چیزی نگاه میکردم الان اونو میگم میخوام و خدا از راه های مختلف پولشو برام جورمیکنه

    اگه یروز برای دخترم وقت میذارم وبراش لباس میخرم،یک روزهم برای خودم اختصاص میدم و به دخترم هم توضیح میدم که منم مثل تو باید سرلباسم نو بشه

    همین یک جمله اونو ازهمین سن کم،بفکرفرومیبره که همیشه اولویت بااون نیست که بخوام وقت براش بذارم برای لباس خریدن

    موقعی هم که صحبت میکنه من باکمال احترام به حرف اون گوش میدم و بهش میفهمونم که من هم موقع صحبت کردن باید باکمال احترام بهم گوش بدی

    یعنی حداقل دارم اگاهانه بعضی رفتارایی که درگذشته بامن شده رو تکرارنکنم یاکمترتکرارکنم،و مثلا خیلی چیزایی که توکودکی دوست داشتم مامانم برام بخره و همیشه یه ترسی از بی پولی و شایدهم بخاطراینکه همیشه مامانم بخاطر اشتباهات کوچیکم سرزنشم میکرد،یک احساس بی ارزشی ازینکه من خطاکارم و لیاقت داشتن فلان وسیله یااسباب بازیو ندارم،ازمامانم یا بابام درخواست نمیکردم،ولی جوری با ذوق دست دیگران نگاه میکردم که انگار خودمم دارمش

    الان خیلی چیزای که آرزوی تجربه کردن خودم درکودکی بود برای دخترم میخرم و اون درون کودکم فعال میشه و کلی باهمدیگه بازی میکنیم،ولی تواین مورد هنوز مقاومت دارم،یعنی تاحالا نشده گرون قیمت ترین اسباب بازیو برای دخترم بخرم،چیزای کوچیک ومناسب قیمت میخرم،مثلا دوسه مورد اسباب بازی براش انتخاب میکنم میگم ازینا کدومشو دوست داری تا من پولشو بدم،اگه دست گذاشت روی گرونترین اسباب بازی،شاید بتونم بخرمش،ولی فکرمیکنم واقعا هزینه ی غیرمترقبه ای میشه،و یجوری اونو سرگرم میکنم که یادش بره اون‌وسیله رو…و خوب سعی کردم باخریدن وسایل کوچیک دل دخترمو شادکنم

    استادنمیدونم چقدر درست فکرمیکنم،ولی وقتی بچه های دورواطرافمو که میبینم مامان باباهاشون زیادازحد اونارودررفاه میذارن و ازنیازخودشون هم که شده میزنن و فلان وسیله ی گرون قیمتو براش میخرن،انگار که اون بچه جلوی دیگران عقده های بیشتری ازخودش نشون میده

    بعدخوب من سعی میکنم خیلی دخترمو تااون حد دررفاه نذارم،وهرچیزیو که میگه یادیرتربراش مهیامیکنم یا براش توضیح میدم که فلان وسیله خیلی به دردت نمیخوره بجاش برات یه چیزه بهتروکاربردی ترمیخرم،واتفاقا رفتارای دخترمن حداقل جلوی دیگران عاقلانه تر بنظرمیرسه

    بعضی وقتا به فکرمیرم میگم نکنه کاره من اشتباه باشه،اما واقعا رفتارای بچه های خیلی دررفاه هم هیچوقت مورد پسندمن نبوده..

    توخیلی موردای دیگه بازهم بوی احساس عدم لیاقت رو حس میکنم

    مثلا وقتی مهمونی میریم اگه میزبان بخواد باکیفیت ترین غذارو برامون آماده کنه،من فوری میگم خودتو به زحمت ننداز،فلان غذای ساده رو بپز،و کلا انگارباهمین جمله میزبان نوع پذیراییش تغییرمیکنه،قشنگ دیگه بجای ظرف چینی ظرف میلامین جلوم میذاره،خوب خودم لیاقت رو ازخودم دورمیکنم،اون وقت میخوام نتیجه ی خوبی ازرفتار دیگران داشته باشم

    استادالان خیلی وقته دیگه برای خودم توی اون ظرفی غذا درست میکنم که برای مهمون استفاده میشه،حتی اگه یک تخم مرغ ساده بپزم اونو توی بشقاب کلی تزیین میکنم،اینو ازمریم جان عزیزیادگرفتم

    و قشنگ میفهمم باهمین یک کاره ساده بخداانگار که بوی ارزشمندیو حس میکنم،یعنی من فکرمیکردم همسرم متوجه نیست،ولی ازوقتی میبینه من توظرفای قشنگ غذامو تزئین میکنم،و قانون سلامتی هم اجرامیکنم،هروز گوشت تازه برام میخره تا باهمون تزئینات قشنگم جلوش غذابخورم

    اخه من قبلاهمیشه سرسفره قابلمه جلوم بود،وحتی روزای بود که غذاکم میومد اما به رو نمیوردم و ته قابلمه رو چارپنج تا قاشق میکردم میخوردم

    ولی یروزی بخودم اومدم که چهل تا بشقاب برلی مهمونی کنار گذاشتم،چطور دستم نمیره کابینت رو بازکنه تایک بشقاب درست حسابی جلوی خودم بذارم،و اتفاقا چقدر بازخورد خوبی گرفتم ازوقتیکه بشقابای خوشگل و مخصوص جلوم میذارم،و هروز همسرم بااشتیاق از اجرای قانون سلامتی استقبال میکنه که برام گوشت تازه ولذیذ بخره

    البته ایشون خودش برنامه ی غذای مخصوص خودش رو داره،و چقدر ازین لحاظ هردومون به نظرات همدیگه احترام میگذاریم،چیزیکه قبلا باید بااجبار نظرات همدیگه رو تو غذاخوردن هم تحمل میکردیم

    موردای دیگه هم هست،که اگه نیازدیدم ان شالله اینجا درج خواهم کرد

    هرکجاهستیدشادوپیروز و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  2. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود به استادعزیزوارزشمندم،مریم جان و تمومی دوستانم دراین مسیرالهی و ارزشمند

    سپاسگزارم ازشمااستادعزیز که هربار باصحبتهاتون ازهرزاویه ای به ماکمک میکنید تا بیشترخودمون رو لایق دریافت نعمتهای خداوند دراین دنیا بدونیم

    چه همزمانیه خوبی شد این فایل با جلسه ی سوم قدم یک که میفرمایید هرکسی به اندازه ی لیاقتش نعمتهای خدارو دریافت میکنه،این نیست که همه به یک اندازه نعمت دریافت کنن

    اونی که ازدرون دهنه ی ظرف خودش رو پهن تر و عمیق تر کنه نعمتهای خدارو بیشتر دریافت میکنه

    استادنگم برات که من تو همممه ی موارد زندگیم ازهمین احساس عدم لیاقت ضربه خوردم

    باهردقیقه صحبتهای شما تمومه خاطرات زندگیم برام مرور میشه که من چقدر خودمو پیش خودم بی ارزش جلوه دادم وانتظارم ازدیگران این بوده که برای من ارزش قائل باشن

    اینو نمیفهمیدم به عقل پوکم نمیرسید که خخخودم بودم که برای خودم بی ارزشی ایجادمیکردم که باعث میشد وجه سواستفاده گری دیگران برای من برانگیخته بشه و همیشه احساس قربانی و مظلوم واقع شدن در من بیشتر برانگیخته تر بشه

    و به خیال اینکه خداوند پاسخ خواهد داد،خودم رو سالها از آسایش وآرامش محروم کرده بودم

    بخدا بغضم میگیره که باینحال که همین الانم میدونم جریان چیه ولی بازهم توخیلی موارد دارم بااحساس بی ارزشی برای خودم زندگی میکنم

    فکرمیکنیداین ذهن طغیانگر هربار توموارد مختلف چی جوابمو میده؟

    میگه بابا حالا مگه یباره دیگه اینجوری رفتارکنی،یا تو فلان ظرف بی کیفیت غذابخوری،یا برای فلان کس این کارو مفتومجانی انجام بدی،وو…مگه چیزی ازت کم شد که حالا کم بشه،حالااینبارم فلانیو راضی کن تا روزای بعد خدا بزرگه

    و این راضی کردن دیگران ازخودم چه کرد بامن سالیانه سال،وچهوقتای ارزشمندی رو از من گرفت و نگذاشت که من شادیو لذت واقعی رو تجربه کنم.

    استاد بدجوری انگشت گذاشتید رو پاشنه ی آشیل همه ی ما بچه ها

    اما مطمئنم که باپایداری تو این مسیر به لطف الله هممون به نقطه ای خواهیم رسید،که لیاقت دریافت بهترین نعمتها و تجربه های خوب این دنیا نصیبمون خواهد شد

    سعی میکنم چندیو چند کامنت تواین فایل بذارم و تو هر کامنتی درمورد هرموضوعی بهتر توضیح

    بدم،تا ردپایی برای خودم باشه که بعداز کارکردن روی احساس خودارزشمندیم برای این ذهن چموشم یاداور بشم که ازکجا به کجا رسیدم

    احساس لیاقت همه چیه واقعا هممه ی رسدوپیشرفتای بشری به این برمیگرده و حالا میفهمم که دلیل تمومه ناموفقیتهام همین بی ارزش جلوه دادن خودم برای خودم بوده

    اول دوست دارم درموردقانون درست رفتارکردن برای سلامتی بدنم توضیح بدم که همین بدجوری به من آسیبها رسوند و هیی ذهنم بهم میگفت بابااینبارم بیخیال….

    استاد هنوز سروکله ی یکسری آدمای سواستفاده گر تو زندگیم پیداست که میدونم دلیلش،رو دادنه خودم به اونهاست که باعث شده از یکسری هنرنماییها و استعدادهای من سواستفاده کنن و به صورت مفتومجانی برای اونها کاریو انجام بدم که ساعتها از وقت ارزشمندم تلف شده و باعث شده نه تنها طرف مقابل ارزشی برای کارم قائل نباشه بلکه چقدر به بندبنداعضای بدن خودم هم آسیب رسوندم

    مثلا من تو هنرآرایشگری فوق العاده عمل میکنم،یعنی جوری استعداد دارم که حتی موهای خودم رو پسرونه کوتاه میکنم و دیگران ازینکارم متعجب میشن که چطور ممکنه آدم بتونه اینقدرمرتب موهای سرشو تااین حد کوتاه کنه

    فکرمیکنید آدمای سواستفاده گره اطرافم چه واکنشی بعدازین اجرای هنرنماییم نشون میدن؟

    میگن اگه راست میگی پاشو موهای منم مثل خودت کوتاه کن،یه دستی هم به صورتمون بکش موهای صورتمونم اصلاح کن تا باورکنیم اینکار کاره خودته!!

    وفکرمیکنید واکنش من چیه؟!

    به قول ما ایرانیا(لُر به غیرت)میشم که آستین همت رو ورکشم و ثابت کنم که من راست میگم،واینکه اگه نه بگم طرف چه فکری رو من میکنه؟

    فکرمیکنه حالامگه از دستات کم میشه یه قیچی بذاری تو سرمن یا یه بند تاب بدی توصورتم

    خوب همین فکر باعث میشه من بلندبشم و طرف رو از لولو به هلو برسونم(استیکر خنده)

    بعدفکرمیکنید چه واکنشی طرف به من نشون میده؟!

    میگه خیلی هم کارت خوب نیست،هییی بدش نیست،حالا کاچی بهترازهیچیه

    چارتا ایراد ملانقطه ای هم به کارمون میذاره،و دُمشومیذاره رو کولشو میره

    ومن میمونمو کمردردو دست دردو یک پشیمونی که چرا مفتومجانی طرفو براش اینکارو کردم

    استادفکرمیکنید یک باردوبار اینکار تکرارشده؟نه چند ده بار اینکار تکرارشده و الان که دیگه به جایی رسیده که تا خرخره شده وظیفم و اگه نه بیارم طرف رفتاری نشون میده ازخودش که واقعا انگار به رئیس جمهور (نه)گفتم

    استادمن هنوز نمیتونم خیلی راحت به طرفم تواین مورد نه بگم،یعنی هزارتا آسمون ریسمون میبافم و نه میگم تا طرف ازم ناراحت نشه،و ازین طرفی احساس خوبی ندارم که چرا دارم دروغ میگم

    خیلی جاهامیگید باورا مثل شاخه درختای هرز ازبالابه هم پیچیده ودرهم تنیده شده و اگه این یکیو قطع کنی میبینی به اون یکی وصله

    حتی اگه نخوایم ریشه ی درختو نابودکنیم ولی ازاون بالا شاخه ها بهم دیگه وصله وباید تا یجایی کلی درختو قطع کنیم تابلاخره یه راهی بازبشه

    حالامن شدم دارم کلمه ی نه رو تمرین میکنم اما با ترس،یعنی نه میگم ولی باآسمون ریسمون بافتن و ترس ازینکه طرف ناراحت نشه یا یه فکره بدی روم نکنه،واینجوری میخوام که مسئلمم حل بشه،دیگه نمیدونم که هنوزدارم آشغالارو زیره مبل میبرم

    وخوب نتیجش چی میشه نتیجش اینه که این درختِ( نه )رو یه کوچولو با اره بریدمش و معلق مونده و ازبالا به شاخه ی ترس وصل شده،وحالا مونده که من این شاخه ی ترس رو با شجاعت وایمان بیشتر به جونش بیوفتم تا دفه ی دیگه هرکی گف بیا منو اصلاح کن یا موهامو درست راست کن،باکمال احترام بگم شرمنده عزیزم من وقتشو ندارم و نمیخوام که از وقت ارزشمند خودم بزنم،کلی کاردارم که از کاره شما مهمتره و تو اولویته و اگه برات مهمه پاشو برو آرایشگاه بهاشم پرداخت کن تا بهترازمن هم کارشو برات انجام بده

    استاد حالا میفهمم که هرکی برای خودش ارزش قائل باشه و بااحترام جوری به طرف مقابل جواب بده،اتفاقا همچی موش میشه میشینه یه کنار گوشه که فکرشم نکنه همیشه ازین خبر کارای مفتومجانی هست

    میدونی من ضربه ها خوردم که هنرنماییام رو مفت مفت انجام دادم و بهاشو ازطرفم دریافت نکردم،اون وقت طرف هم فکرمیکنه حالا چه کاره مهمی انجام دادم که حالا میخواد پولم بابتش بگیرم

    من حالادرک میکنم که خودم وقتی بهای هررچیزیو که پرداخت کردم بیشتر بهم مزه داده،لذت داده،آرامش داده،تااینکه خواسته باشم همه چیومفتومجانی دریافت کنم

    استادباورتون میشه من دوره ی دوازده قدم که بهاشوپرداخت کردم بیشتر بهم میچسبه تابیام فایلهای دانلودیتون رو گوش کنم

    انگار این پرداخت بهائه بیشتر منو وادار میکنه که ازون دوره استفاده کنم تا این فایلهای دانلودی،بااینحال که میدونم شماازته دلتون بابت این فایلای دانلودی راضی هستید

    و دارم خودم تواین مورد روخودم بیشترکارمیکنم که خودم برای هرچیزی که میخوام ارزش برام ایجادکنه بهاشو پرداخت کنم،وبابت این پرداخت بها ارزش قائل باشم

    تا نتیجش بشه ورود آدمهایی به زندگیم که اونهاهم برای کاری که براشون انجام میدم ارزش قائل باشن

    استاد خیلی وقتاهم شده من واقعا دوست دارم به آدمایی که ازته قلبم دوسشون دارم رایگان خدمت کنم و هزاران بارهم شده که به رایگان خدمت کردم،

    اما واقعا برای خیلی ازآدما که میبینم دیگه دارن از وجودت سواستفاده میکنن،اگه حکم دستم باشه میخوام به جای انجام اون کار یک سه تیر وسط سینه ی اون نفره خالی کنم(استیکر خنده)

    واقعااینو جدی میگم،یعنی میدونم مقصرهم خودمم،اما دیگه اونقدر بعضی وقتا ناچارمیشم که دوست دارم حُکم خودمو به جای دستور اون فرد اجراکنم

    این یه موردی بود که هنوز پاشنه ی آشیلمه و میفهمم که برای وقتو سلامتیِ دستوکمرم ارزش قائل نبودم و نیستم و باعث شده اون دست ازآدمای خسیسو خبیثو سواستفاده گر هنوز بخوان وقت گرانبهامو صرفشون کنم

    تو موردای دیگه هم هنوز یه مقداری پاشنه ی آشیلمه که سعی میکنم تو کامنتای بعدیم ذکر کنم

    بازهم ازسما سپاسگزارم بابت تهیه ی این دوره امیدوارم که بتونم باابزار مناسب تمومی درختای هرزو بی ارزشو درمورد احساس لیاقتم ازجا بکنم

    هرکجاهستید شادوسلامت و ارزشمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    سلام به خدیجه ی عزیز دوست خوبم

    ممنون از مثال خوبی که زدی دراین مورد که ما بعضی وقتا لطف دیگران رو به خاطرعدم لیاقت پس میزنیم

    دقیقا من بارها بااین موضوع مواجه شدم

    اتفاقا چندوقت پیش همسایمون یه عروس دامادیو توفامیلشون دعوت کرده بود،و ایشون یک دیس پرازغذای بسیارلذیذوخوشمزه به ماهم لطف کردن و دم درحیاط به همسرم داده بود

    سه روز ذهنم درگیربود که چه غذایی بپزم که خوشمزه بشه و بشقابشو پر کنم بجاش ببرم

    واین همسایه ی خیلی مهربون ما کلی ناراحت شد که چرا دوباره بجاش غذا اوردم

    انگار یه حس معذب بودن داشتم اگه حتی به تیکه نبات میذاشتم،دوست داشتم با یه چیز بهتر اونو جبران کنم،که کلی هم ناراحت شد،اما بهش توضیح دادم که دوست داشتم لطفتون رو جبران کنم

    درصورتیکه اگه عمیقا بخوام حرف بزنم انگار اون ته قلبم میگفت که این مقدار غذای زیاد ولذیذ رو نباید میورد،خیلی خوشحال شده بودم ولی اون خوشحالی یکم بابی لیاقتی مخلوط شده بود

    بازهم ازتون ممنونم که باعث شدیداین مورد رو به یادم بیارم و بالطف ومحبت دیگران سپاسگزارشون باشم،ولی اونقدر هم سخت نگیرم که بقیه رو هم بااین کارم معذب کنم

    البته که خیلی جاها هم واقعادوست دارم لطفومحبت دیگران رو عاشقانه جبران کنم،بدون هیچ چشم داشتی و بدون اینکه حالاخواسته باشم خودمو لایق دریافت اون محبت ندونم

    مثل خیلی ازجاهایی که استاد هم لطفو محبتی که آدمهای مهربان ونازنین درحقشون داشتن و تو مسیر سفر استاد به خاطر دستان بی نظیر خدا هدیه های ارزشمندتر ازاون کاری که طرف براش انجام داده بود به رسم سپاسگزاری به اونهامیداد،و چه حس خوبیه ازنظرمن که ادم بخواد به رسم سپاسگزاری ازعشقومهربانی آدمها بتونی بهترین هدیه رو بهش بدی

    درپناه خدای روزی گستر میسپارمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: