روی خودت سرمایه‌گذاری کن

زندگی افرادی زیادی در تردیدی دائمی سپری می‌شود که درباره‌ی اخذ تصمیمات سرنوشت ساز زندگی شان دارند

آنها مدت هاست می خواهند ازدواج کنند؛

طلاق بگیرند؛

شغل، شهر یا کشورشان را تغییر دهند؛

کسب و کارشان را شروع کنند؛

اما هنوز به نقطه‌ی شفافیت و یقین در این باره نرسیده‌اند. برزخی که احتمالا تمام دوران زندگی‌شان را در آن خواهند گذراند‌، حاصل تصمیماتی  است که قادر به اخذشان نیستند

چون قادر به شناختن خودشان‌، ارزش‌ها و علائق شان نیستند.

چون ارزش‌های ناکارآمدی برای خود انتخاب کرده‌اند و بالاترین اولویت و انرژ‌‌ی شان آنچنان خرجِ آن ارزش‌های ناکارآمد شده که فرصتی برای تأمل درباره خودشان و آنچه که می‌خواهند باشند و تجربه کنند‌، نمانده است.

برای همین است که اینقدر در تشخیص اصل از فرع عاجز مانده‌اند

برای همین است که روی هرچیزی سرمایه‌گذاری کرده‌اند الا نیروی درونی‌ای که برای خلق زندگی دلخواه‌شان به آنها داده شده است

دست به دامان و گلاویزِ  همه چیز شده‌اند الا نیروی جسارتی که موتور حرکت زندگی‌شان به سمت شرایط مورد دلخواه آنهاست.

برای همین است که با وجود اینهمه تلاش طاقت فرسا‌، هشت‌شان گرو نُه‌شان است و انگار روی تردمیل راه می‌روند. زیرا به قول قرآن‌، سرمایه‌گذاری شان مثل کف روی آب‌ رودخانه‌، بی سود و برفناست.

آنها از عهده‌ی تصمیمات اساسی زندگی شان برنمی‌آیند‌، چون توانایی برعهده‌ گرفتنِ مسئولیت آن تصمیمات را ندارند  و آبشخور این ناتوانی در اخذ تصمیمات اساسی‌، کمبود عزت نفس است.

آبشخور این بی‌ایمانی‌، حساب نکردن روی جریان هدایت‌ و ناتوانی از اجرای توکل در عمل‌، کمبود عزت نفس است و تا این مانع اصلاح نشود‌، آنها در این برزخ خودساخته خواهند ماند.

بذر ایمان و جسارت‌ در وجودت‌، فقط با پرورش عزت نفس‌ات‌، کاشته می‌شود. آنوقت این جسارت‌، پای حرکت‌ات می‌شود تا  جهادی اکبر برای بیرون آمدن از تردیدهایی به راه بیندازی که یک عمر تو را فلج کرده بود و از تجربه ی آنهمه نعمتی محروم ساخته بود که پشتِ سدِّ آنهمه تصمیمات گرفته نشده‌، متوقف مانده بود.

آگاهی‌های دوره عزت نفس، استاد عباس منش به شما کمک می کند تا  قدم به قدم با شناختِ خودت، ارزش ها و توانمندی هایت‌، مهم‌ترین خاصیت عزت نفس یعنی حساب کردن روی جریان هدایت و اجرای توکل در عمل  را آرام آرام  یاد بگیری و به این وسیله‌ از عهده‌ی اخذ تصمیماتی برآیی که کمترین فایده اش حذف تمامِ تردیدها و زندگی در آرامش است.

آرامشی که تکلیف را مشخص می‌کند‌، تو را به وضوح می‌رساند و در حقیقت‌، در این وضوح است که فرصتِ خروج از مدار ناخواسته‌ها و ورود به مدار خواسته‌هایت را پیدا می‌کنی.

“عزت نفس” دنیایی جدید را به تجربیات تان می افزاید.دنیای که شما را به  استقلالِ مالی بیشتر، احساس بهتر و آرامشِ بیشتر می رساند.

هرچه عزت نفس ات را رشد می‌دهی‌، آرام آرام پایه های ایمان و خودباوری به گونه‌ای در درونت بارور می‌شود که قادر به اخذ تصمیمات اساسی آنهم به شکل سریع و صحیح در زندگی‌ات می‌شوی و به این وسیله‌ در زمان مناسب‌، در موقعیت مناسب قرار می‌گیری و به جریان هدایت وصل می‌شوی و به قول استاد عباس‌منش‌، روی شانه‌های خداوند می‌نشینی.

برای همین مهم ترین سرمایه گذاری زندگی ما، سرمایه گذاری روی عزت نفس‌مان  است. سپس همه ی موفقیت های دیگرمان، به برکت این سرمایه گذاری‌، فرصت رشد و بروز پیدا می‌کنند. زیرا عزت نفس‌، پایه و اساس سایر توانمندی‌هایی است که می‌توان در زندگی کسب کرد.

 

اطلاعات بیشتر در مورد دوره عزت نفس 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    400MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی روی خودت سرمایه‌گذاری کن
    31MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

480 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Maryam» در این صفحه: 1
  1. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 833 روز

    به نام سیستمی قانونمند و عظیم که قدرت خلق‌کنندگی تمام اتفاقات زندگیم را به من داده است، تا بتوانم از راه‌های لذت بخش و آسان هم به تمام آرزوها و شرایط دلخواهم برسم

    به نام انرژی معجزه‌گر و قدرتمندی که از رگ گردن به من نزدیک تر است و به خوشبختی و ثروتمندی و داشتن زندگی عاشقانه و رویایی برای من بیشتر از خودم مشتاق است

    و جهانی سرشار از عشق و فراوانی و نعمت و فرصت و ثروت و خوبی و آدم‌های خوب را به بی‌نهایت مقدار آفریده

    و مرا نیز موجودی بسیار ارزشمند خلق کرده که می‌تواند لیاقت تجربه همه نعمت‌هایش را داشته باشد.

    سلام به همه زیبایی‌ها، آدم‌های خوب و باایمان، سلامتی، آرامش، آسایش و رفاه، عشق و وفاداری، ثروتمندی، لذت‌های پاک و تجربه‌های ناب، موفقیت، خوشبختی، سعادتمندی و هر چیز خوبی که تو دنیا وجود داره

    *

    یکم طول کشید این فایل رو گوش بدم، اما بالاخره تمومش کردم. همون اول کار که داشتم نکته‌برداری می‌کردم خیلی خوب می‌دونستم که قراره حرف‌هایی رو بشنوم از استاد عباس‌منش که قراره منو تکون بدن. البته همه فایل‌ها این حس دگرگونی خوب رو برام موجب می‌شدند اما این فایل برام تلنگر بود؛ محتوای این فایل خوب زد به هدف.

    معمولا فایل‌های دوره‌های روی سایت برام طول می‌کشیدند تا تمومشون کنم اون هم بواسطه انجام تمرین و توجه زیادی که باید صرف می‌شد. ولی خب دلیل اینکه این جلسه هم میگم برام طول کشید احساسی بود که داشتم. یعنی برخلاف همیشه که صحبت‌های استاد عباس‌منش رو با جان و دل می‌پذیرفتم، تایید می‌کردم و از اینکه با تمام اونها موافق هستم و حس بسیار خوبی به من میدن، این بار تو این جلسه چیزهایی شنیدم و یاد گرفتم که دقیقا داشت به ایراد من اشاره می‌شد؛ تو این فایل حرف‌های درست و حقی رو شنیدم که به ضعف من اشاره می‌کرد. آموزه‌های این جلسه، به من اشکال اساسی که دارم رو با قاطعیت گوشزد کرد: “تصمیم گرفتن”

    احساس می‌کنم که من خیلی وقته تو برزخ ناشی از عدم تصمیم‌گیری هستم؛ تصمیم‌های بزرگ و حیاتی.

    منی که تو خیلی از زمینه‌ها مثل ی آدم پخته و بیشتر از سن خودم شرایط رو درک می‌کنم و رفتار درستی از خودم نشون می‌دم، منی که کلی عادات و نیت‌های خوب دارم، توی کار صداقت دارم و همیشه در تلاشم خوش‌قول باشم، منی که از زمانی که یادم میاد سعی کردم با همه مهربون باشم، منی که در تلاشم هر روز بهتر و خوب‌تر از روز قبل بشم، منی که بنظر خودم این همه سرمایه خوب دارم، چرا وقتی قرار میشه برای خودم تصمیم‌های حیاتی بگیرم، این همه سردرگمی و تردید دارم؟ چرا این همه می‌ترسم؟

    احساس می‌کنم خودمو خیلی خوب نمی‌شناسم، برای همین این همه تردید دارم. احساس می‌کنم اعتماد‌به‌نفس فوق‌العاده بالایی ندارم، برای همینه که موقع تصمیم‌های بزرگ این همه ترس دارم. من باید خودمو بهتر بشناسم عمیق‌تر بشناسم؛ خودشناسی کار بزرگیه، خیلی بزرگ؛ امیدوارم مثل خیلی از چیزهایی که از پسشون براومدم، مثل درک آموزه‌های جلسات گذشته و‌ تمرینات اساسی استاد عباس‌منش، از پس این مورد مهم هم بربیام.

    می‌خوام به ی مسئله بزرگ در مورد خودم بپردازم، ببینم چند چند هستم با خودم، چرا نشده تا الان، چرا تصمیمم رو با قاطعیت نگرفتم براش…

    چند سال هست که بطور جدی تو فکر خارج شدن از کشور هستم؛ برای تحصیل، برای ادامه زندگی. البته از وقتی مدرسه نمی‌رفتم و بچه کوچیکی بودم تا زمانی که به مدرسه و دانشگاه رفتم هم همیشه این فکر رو داشتم؛ حتی همیشه کشورش هم برام مشخص بود؛ همیشه تجسم می‌کردم خونه و زندگیم رو اونجا و چیزهای خوبی که تجربه خواهم کرد رو. ولی الان می‌دونم که قطعا ی ترمز بزرگ همیشه وجود داشته که تا الان این خواسته، در حد خواسته‌ باقی مونده.

    اینکه هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست، خودم رو کامل نمی‌شناسم، اعتماد‌به‌نفس خیلی بالایی ندارم، به اندازه کافی احساس خودارزشمندی و لیاقت نمی‌کنم… شاید ی سری چیزهای دیگه هم هست و من هنوز متوجه اونها نشدم.

    من الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم حالم واقعا خوبه، آرومم، حتی تقریبا همیشه با ی آدابی میام کامنت می‌نویسم که برام لذت‌بخشه. من خودم رو، جهان رو، خدا رو، از زمانی که اومدم اینجا بهتر شناختم، بیشتر شناختم، شاید حتی بشه گفت اینجا که اومدم تازه خدای واقعی رو شناختم، من خودمو روست دارم، آدم‌های زیادی رو دوست دارم، اصلا دوست‌داشته‌های زیادی دارم، سلیقمو دوست دارم، از وقتی اومدم اینجا برای خودم بهترین‌ها رو می‌خوام، خودم رو لایق خیلی نعمت‌ها می‌بینم، باورها و افکار خیلی خوبی دارم مثل پذیرش فراوانی در جهان، خودم رو لایق هدایت خدا می‌بینم، زندگیم خیلی خوب پیش میره خدا رو هزار بار شکر، هر روز دنبال پیدا کردن زیبایی‌ها و خوبی‌ها تو زندگیم هستم، سعی می‌کنم لذت ببرم، شکرگزار باشم و بیشتر اوقات حس و حالم رو خوب نگه دارم. من وقتی تو آینه به خودم نگاه می‌کنم از دیدن چهره خودم لذت می‌برم، حتی به خودم لبخند می‌زنم… و خیلی چیزهای خوب دیگه. اینها رو برای این به خودم دوباره یادآور می‌شم و به شما دوست نادیده و زیبام میگم، که بگم من آرامش دارم و توی ی مسیر زیبا قرار دارم که بابتش خدا رو هزار بار شکر می‌کنم.

    خب الان می‌خوام برگردم به آرزوی دیرینه و خواسته خودم که چرا هنوز بهش نرسیدم؛ چرا هنوز تصمیم جدی نگرفتم و توی ی برزخ چند ساله موندم و درجا زدم.

    – به چه دلیل می‌خوام از ایران برم؟

    – مزایا و معایب ایران موندن چیه؟

    – مزایا و معایب از ایران رفتن چیه؟

    همونطور که قبلا برای انتخاب دانشگاه، دلم می‌خواست برم ی شهر دیگه، ی استان دیگه و توی محیط بزرگ‌تر با آدم‌های متفاوت قرار بگیرم، الانم تقریبا همونه. اتفاقا من شهر و استان محل زندگیم رو خیلی دوست دارم، اینجا هوای پاک داریم، سرسبزی و طبیعت بکر داریم، اینجا مواد غذایی ارگانیک و طبیعی راحت پیدا میشه، تقریبا هر زمان بخوام می‌تونم برم تو دل جنگل و کوهستان و رودخانه‌های با جریان آهسته رو ببینم، بوی چمن و علف رو بشنوم. خونمون رو هم خیلی دوست دارم، می‌تونم از بالکن طبقه اول، درخت‌های بزرگ و آسمون آبی رو ببینم و از بالکن طبقه بالا هم نمای کوهستان پوشیده از درخت و قله همیشه پوشیده از برف رو که در دوردست‌ قرار دارن ببینم، حیاط زیبایی داریم که توش پر از درخت میوه و گل‌هاب رنگارنگ هست، می‌تونم هر روز و هر شب که دلم بخواد، ی موزیک لایت بزارم تو گوشم و توش قدم بزنم… بله، خونه و محل زندگیم رو دوست داشتم ولی دلم می‌خواست برم ی جای جدید و تجربه‌های خوب و جدیدی بدست بیارم؛ الان هم خونه و محل زندگیم و ایران رو دوست دارم و به تاریخش افتخار می‌کنم و هر جای دنیا هم که برم، ایران و خونه پدریم رو خیلی دوست دارم و به ایرانی بودنم افتخار می‌کنم. اما نمی‌خوام راکد باشم، می‌خوام حرکت کنم، برم دنیا رو بگردم، با آدم‌های خوب و جدید آشنا بشم، چیزهای خوب و جدید تجربه کنم. می‌خوام از این جای دوست‌داشتنی و منطقه امن خودم برم، چون سال‌هاست چیز جدیدی برام نداشته، همه چی خوبه ولی من دیگه مثل قبل راضی نیستم، همه خوبن ولی انگار من مثل قبل خوب نیستم، من می‌خوام عالی باشم و رفتن اون راه و چیزیه که بهش خیلی فکر کردم.

    اگه تو ایران بمونم از این نظر خوبه که توی خونه دوست‌داشتنی پدریم هستم، کنار مادر و اعضای خانوادم هستم، اونها مراقب من هستن، کنار برادرم که مثل پدر می‌مونه برام هستم، همه چیز اینجا برام پر از خاطرات خوبه. اگه هم اینجا بمونم با تمام تون خوبی‌ها و زیبایی‌ها، توی یک مسیر یکنواخت و تکراری هستم، تفریحم فقط به همین اطراف رفتن منتهی میشه که با وجود تمام لذتش دیگه از حفظم همه چیشو، اگه اینجا بمونم بازم به کار خودم که توی خونه و پشت سیستم انجام می‌دمش ختم میشه، یعنی تقریبا با آدم‌های جدید نمی‌تونم ملاقات بکنم و ارتباط نزدیک و فیس‌تو‌فیس ندارم. اگه اینجا بمونم، 98 زمان هر روزه‌ام رو توی خونه و حیاط زیبامون می‌گذرونم و به قول خانواده‌ام چون مثل قبل بیرون نمی‌رم و دیده نمیشم دارم فرصت‌های زیادی رو از جمله کیس ازدواج رو از خودم می‌گیرم. حتی می‌خوام تفریح کنم به گردش‌هایی که فقط با خانواده هست ختم می‌شه چون تمام دوست‌های من یا از ایران رفتن و یا ازدواج کردن و راه دور هستن و در حال حاضر، دوستی رو ندارم که باهاش برم کافی‌شاپ یا پارک…یعنی در یک کلام تمام خوشی‌های من محدود شده به همین قدر از زیبایی و لذت بودن از زندگی با خانواده توی خونمون یا پیک‌نیک‌های یک‌روزه با ماشین و آشکارا فرصتی برای رشد و پیشرفت و درآمد بیشتر و ازدواج و تجربه‌های دیگه برای خودم نزاشتم.

    یاد ی چیزی افتادم، بزارید براتون بگم: من بزرگ‌ترین تفریح و لذتم از سال‌های دور، دیدن بیان‌های خارجی بود و هست. ازشون چیزهای زیادی یاد گرفتم، یعنی تنها جایی که با آدم‌ها و کراکترهای مختلف و زندگی‌های متفاوت آشنا شدم اونجاست، حتی بوسیله فیلم‌ها فهمیدم که چه نوع شخصیتی دوست دارم باشم، چه ویژگی‌هایی برای شخصیت ایده‌آلی که قراره همسر آینده‌ام بشه رو می‌خوام، چه نعمت‌ها و امکانات خوبی توی این دنیا هست که می‌تونم اون‌ها رو برای خودم هم آرزو کنم و…؛ ولی ی مدت هست که کمتر فیلم می‌بینم، نه برای اینکه دوست ندارم فیلم ببینم، برای اینکه دیگه نمی‌تونم فقط توی فیلم‌ها خوشبختی و رسیدن به آرزوها و رویاها و آدم‌های ایده‌آلم رو ببینم؛ دلم می‌خواد دیگه خودم توی دنیای واقعی همه رو ببینم و لمس کنم و تجربه کنم و لذت ببرم و خوشحال باشم و شکرگزار باشم؛ چون می‌دونم الان فقط دارم اونها رو توی فیلم‌های مورد علاقم می‌بینم ولی در عمل در چهاردیواری خونمون هستم و محدود هستم به ی ناحیه زیبا اما کوچیک که احتمال رخ دادن اونها خیلی کمه. مثلا من می‌خوام فلان جا برم، فلان چیزو تجربه کنم و پول زیادی می‌خواد و من مصمم هستم که اون چیزها خواسته و رویای منه و من لیاقت اون زندگی و مثلا اون خواسته‌ گرون‌‌قیمت بخصوص رو دارم ولی عملا با وضعیتی که الان دارم نمیشه اون تنوع و تغییر رو بوجود آورد. مدتی هست تو این زمینه با خودم روراست شدم و به خودم گفتم که اگه با همین فرمون بخوای پیش بری و از منطقه امنت بیرون نری، شرایط زندگیت هم همینطور می‌مونه، باید حرکت کنی.

    یاد فیلم هابیت افتادم، اونجا که گاندولف به بیلبو گفت “دنیا که در کتاب‌ها و نقشه‌ها نیست. دنیا اون بیرونه.” من هم به خودم می‌گم “مریم، دنیا که فقط توی فیلم‌ها و داستان‌های قشنگی که می‌بینی نیست، دنیا اون بیرونه؛ پس شجاع باش، قوی باش، ایمان داشته باش، تصمیم بگیر، حرکت کن، برو دنبال رویاهات، و تجربشون کن.”

    بخوام از مزایای رفتن بگم: زندگیم وارد ی مسیر جدید میشه، توی ی کشور و شهر و محیط جدید زندگی خواهم کرد، با فرهنگ و آداب و رسوم جدیدی آشنا میشم، با آدم‌های مختلف و دیدگاه‌ها و نگرش متفاوت ملاقات می‌کنم، قراره روی پای خودم بایستم، برای اولین بار در زندگیم قراره ی کار بزرگ بکنم و تنها برم سفر، می‌تونم لباس‌هایی که واقعا دوست دارم مثلا دامن تا زانو رو بپوشم برم دانشگاه یا محل کار، بدون اینکه نامناسب بنظر بیاد و کسی بهم خیره بشه. می‌تونم به رویای بچگیم که توی خارج از کشور دارم تحصیل می‌کنم برسم، فرصت‌های زیادی برای یاد گرفتن و تجربه کردن و تفریح کردن خواهم داشت. تازه اونجا اگه برم بماند که خدا باز هم با من هست ولی بازم غریب نیستم و اقوام نزدیکم اونجا هستن.

    احساسم میگه به مرور زمان مزایای بیشتری پیدا می‌کنم، اصلا ی نمونه‌اش اینکه حتی قبل از نوشتن این موارد به خودم می‌گفتم من می‌خوام برم و تعداد مزایایی که برای هر دو‌ شرایط می‌نویسم مهم نیست؛ دلیل اصلی اینه که واقعا احساس می‌کنم باید برم و حس و حال خوب‌تر و انرژیم بیشتر میشه برای آینده و امیدوارتر هستم به جواب دادن این راه.

    معایب رفتن به خارج: دور شدن از مادر و خانواده (خب البته الان با وجود اینترنت و امکان ویدیو کال میشه هر روز خانواده رو دید و احساس نزدیکی کرد. تازه من قراره برم و بیام، و هی سر بزنم هر چند سال، شایدم هر سال). اونجا تقریبا تنها خواهم بود و دیگه واقعا باید خودم کارهامو انجام بدم و‌ گلیمم رو از آب بکشم بیرون.(خب بنظرم دیگه الان وقتشه که اینکار انجام بشه، این همه مدت تو آرامش بودم و همه هوای من رو داشتن، الان دیگه سکان زندگیم رو باید خودم دست بگیرم. نمیگم نمی‌ترسم اتفاقا خیلی هم می‌ترسم ولی جالبه بدونید من هنوز وقتی میرم شهر کناری هم می‌ترسم، وقتی دانشگاه یک شهر دور از خونه‌ام قبول شدم هم می‌ترسیدم ولی چیزی نشد و زندگی کردم و تجربه کردم و در حرکت بودم و کلی دوست خوب پیدا کردم و الان همه اون دوران خاطرات شیرینی شدن برام. من که کلی توانایی دارم، کار بلدم، وجدان و صداقت کاری هم که دارم و با این سرمایه‌ای که دارم و توکل عملی به خدا می‌تونم گلیمم رو از آب بکشم بیرون و کلی پول بسازم و ثروتمند باشم و بتونم یکسره سفر کنم :) من که آدم زرنگ و بااستعداد و تواناییم، از کار خونه و آشپزی بگیر تا کارهای فنی و از اون طرف کارهای محاسباتی و هنری، من خیلی چیزها بلدم که می‌تونم ازشون هم پول بسازم، هم دوست پیدا کنم، هم بیشتر یاد بگیرم و پیشرفت کنم. تازه الان به خاطر وجود پربرکت اینترنت، هر زمان سوالی داشته باشم یا جایی گیر کنم، خیلی راحت میشه سرچ کرد و کمک گرفت یا راهی پیدا کرد. کلا با وجود تمام ترس‌ها و مشکلات احتمالی، میشه از پسش براومد.)

    ی اتفاق جالب رو هم باید اینجا بگم بهتون: دیروز که داشتم این فایل رو گوش می‌دادم و در مورد سوال استاد که از دوستشون در مورد دلایل، مزایا و معایب مهاجرت پرسیده بودن و من می‌دونستم موضوع مهاجرت برای من هم یک تصمیم بزرگ و سرنوشت‌ساز هست و به همین خاطر تصمیم گرفتم این سوال رو به خودم جواب بدم، اتفاقی که افتاد این بود که مادرم که ی آدم سنتی و پا به سن گذاشته است و خیلی دوست داشت دخترش پیشش بمونه و فقط به فکر ازدواج من بود :) اومد تو اتاق و بدون مقدمه به من گفت: “مریم، تو چند سال پیش می‌خواستی بری خارج چی شد؟ دیگه نمی‌خوای بری؟ نمی‌تونی بری؟”

    در کمال تعجب که چی شد مادرم اومده اینو داره از من می‌پرسه بهش گفتم چرا می‌خوام؛ در ادامه حتی به من گفت “اگه می‌خوای بری زودتر کارهاتو بکن که چند ماه دیگه بری، الکی وقتتو تلف نکن، کارهاتو انجام بده برو خارج، برو اونجا کار هم می‌کنی پول درمیاری…”

    نمی‌تونید تصور کنید اما این حرف‌ها و این مکالمه چیزی نبود که من هیچ زمان از مادرم انتظار شنیدن داشته باشم. تعجب کرده بودم، تا اندازه‌ای حتی دلگرم شدم از حرف‌ها و امید دادن مادرم به من، چون من بچه کوچیک خانواده هستم و به طبع قبلا با تردید و دل‌نگرانی از من می‌پرسید خب بری اونجا چی کار می‌تونی انجام بدی تنهایی، می‌تونی از پس خودت بربیای، دور میشی از ما واقعا، نکنه فلان بشه، خرج و مخارج چی… و از این قبیل نگرانی‌های بجای مادرانه؛ اما دیروز انگار مادرم باید اون حرف‌های رو می‌زد، دیروز انگار باید اون چیزهایی که اصلا انتظار شنیدنشون رو نداشتم میشنیدم تا بتونم الان بهتر فکر کنم و تصمیم بگیرم. خدایا شکرت. مامان جون متشکرم ازت.

    قشنگ برای من، کفه ترازو سمت مهاجرت کردن سنگین‌تر شده. البته اینم می‌دونم که اگر نمی‌نوشتم این چیزها رو، به این وضوح نمی‌رسیدم و این خیلی خوبه. الان برای هر موضوع کوچیک و بزرگی که پیش روم قرار بگیره و قرار باشه که تصمیم‌گیری انجام بدم، شروع می‌کنم به نوشتن دلایل، مزایا و معایب اون مورد در همه حالت‌هایی که ممکن هست، تا به وضوح برسم، تا خودم و علائق و توانایی‌هام رو بهتر بشناسم و برای خودم خالص بشم. شروع می‌کنم به تصمیم گرفتن حتی تصمیم‌های کوچیک، و عواقب اونها رو می‌پذیرم و از نتایج بدست اومده تجربه کسب می‌کنم، تا به قول استاد عباس‌منش عضله تصمیم‌گیریم قوی‌تر بشه، من با تصمیم گرفتن اعتماد به نفسم رو تقویت می‌کنم و اون رو به حد بسیار بالایی می‌رسونم، من آدم قوی هستم ولی از این به بعد با تصمیم‌گیری‌های بیشتر خودم رو قوی‌تر از قبل می‌کنم، تا آماده بشم برای تصمیم‌های بیشتر ‌و بزرگ‌تر، تا اینکه دیگه خیلی سریع تصمیم‌های درست بگیرم.

    از این به بعد هر موقع، نوبت به تصمیم‌گیری برسه، ازش فرار نمی‌کنم، شاید یکم براتون غیرباور باشه اما الان دوست دارم چیزی پیش بیاد تا خودم رو به چالش بکشم، کمک بزنم، به اون سوالاتی که استاد گفتن در موردش جواب بدم و دور از احساسات، به هر کدوم پوینت بدم.

    تا جایی که مسیر زندگی من حاصل تصمیم‌گیری‌های صحیح من بشه. می‌خوام خودم رو بهتر و عمیق‌تر بشناسم. ارزش‌ها، توانایی‌ها و استعدادهامو بشناسم و در مورد خواسته‌هام‌ به وضوح کامل برسم.

    باید خودم رو بشناسم، اینکه از زندگی چی می‌خوام، برای چی زنده‌ام، رسالت من چیه، چی من رو خوشحال می‌کنه (روابط، امنیت، ماجراجویی، سلامتی، بودن در طبیعت، شغلی خاص، ثروت، سفر، شهرت…)، اولویت‌های من چی هستن؟ ارزش‌های من چی هستن؟ اصلا من کی هستم؟ چی می‌خوام از این زندگی؟ چی برام مهمه؟

    این سؤال‌ها رو باید جواب بدم، می‌دونم کار 1 روز 2 روز نیست، نمی‌خوام ورق سیاه کنم که، باید خوب فکر کنم تا جواب واقعی به زبونم بیاد، تا تاثیر دیگران و حواشی بره کنار و نظر خالص خودم بیاد جلو.

    من از این به بعد با آغوش باز از تصمیم‌های کوچیک و بزرگ استقبال می‌کنم، چون اعتمادبه‌نفس خوبی دارم ‌و می‌خوام به حد اعلی برسونمش. چون دارم با مشخص کردن خواسته‌هام و دلایلشون و تصمیم گرفتن، تکلیف خودمو روشن می‌کنم، می‌رم تو دل ترس‌هام، خودم رو قوی‌تر می‌کنم.

    یکی از بزرگترین تصمیم‌ها برای من همون دل کندن از محیط امن و مهاجرت هست که دوباره از دیروز از یک زاویه متفاوت و صحیح دارم بهش فکر می‌کنم و الان خوشحالم چون تصمیم واقعیم رو دارم می‌گیرم.

    می‌تونم در مورد شغل خودم هم این چنین سوالاتی رو از خودم بپرسم که آیا دوست دارم برای اشخاص دیگه کار کنم با اینکه بیزنس خودم رو داشته باشم؟

    تا الان برای دیگران کار کردم، خوب هم کار کردم، صداقت داشتم، وجدان کاری داشتم، وفای به عهد داشتم… این سرمایه‌ها رو داشتم. شاید برای همینه بعد از گذشت تقریبا 1 سال و نیم از کار کردنم برای فلان شرکت، هنوز رئیس خوبش به من میگه دیگه برنمی‌گردی پیش ما، به آدم‌هایی مثل تو نیاز داریم، برگرد حقوقت هم بیشتر خواهد بود… البته من هم از کار کردن برای اونها لذت می‌بردم و خیلی چیزها یاد گرفتم، و اون افراد باشنصیت و بامحبت رو دوست دارم، اما با تمام این توصیفات دلم کار جدید و محیط جدید می‌خواد، دلم تجربه‌های خوب جدید می‌خواد، احساس می‌کنم بیشتر از رشدی که کردم اونجا دیگه جایی برای رشد نیست. اینو می‌دونم که چند منبع درآمد داشتن رو می‌خوام. از ی طرف راه‌اندازی یکسری بیزنس‌ها که اتفاقا خیلی پولساز هست هم می‌دونم که با روحیه من سازگاری نداره و تکلیفم تو اون زمینه با خودم روشنه. الان که خوب فکر می‌کنم من مشکلی ندارم از اینکه برای دیگران کار کنم و از طرفی تقریبا می‌تونم خودم ارباب خودم باشم و بیزنسی رو ران کنم البته همونطور که گفتم انجام یکسری کارها حتی اگر توش پول زیاد هم باشه برام اهمیت نداره، من کاری رو می‌خوام که اول از همه عاشقش باشم و از انجام اون لذت ببرم. یعنی می‌دونین من قبلا برای ی جایی کار می‌کردم که خودش واسطه کارفرما بود و من اکی بودم با اون شرایط و رشد خودمو توش کردم؛ ی زمانی هم بود که مستقیم و بدون واسطه برای اون افراد کار می‌کردم؛ بازم اکی بود شرایط. می‌دونین من دوست دارم برای خودم کار کنم، رئیس خودم باشم، تایم کاریم دست خودم باشه و چون از کارم لذت می‌برم شاید تا نصفه شب در حال کار کردن روی اون تسک باشم. من کاری رو می‌خوام که بتونم توش کلی ایده‌پردازی کنم و کارهایی جدید رو انجام بدم که هم خودم و هم افراد بپسندند. الان که باز هم بیشتر و بهتر دارم فکر می‌کنم، واقعا دلم می‌خواد خودم همه چیز رو تحت کنترلم داشته باشم، این من باشم که مثلا کاری که دارم ارائه می‌دم رو قیمت بزارم، این من باشم که مهلت تعیین می‌کنه، و افراد به دنبال این باشن که شخص من براشون اون محتواها رو پابلیش و یا فلان تسک‌ها رو ریلیز کنم… می‌خوام جرات کنم و شجاعت به خرج بدم و کارهایی که دوست دارم ولی بخاطر ترس از شکست. تا الان نرفتم سراغشون رو انجام بدم؛ حتی شاید ندونم تمام اون کارها دقیقا چی هستن، ولی این اراده رو بخاطر شنیدن صحبت‌های استاد عباس‌منش و فکر کردن بهشون از هم‌اکنون دارم.

    خدا می‌دونه چقدر برای نوشتن کامنت این جلسه دارم فکر می‌کنم و خودمو به چالش می‌کشم. احساس خستگی می‌کنم ولی با خودم عهد کردم تا قبل از افطار نوشتنمو تموم کنم. پس ادامه می‌دم.

    من به حرف استاد گوش می‌دم و می‌خوام یاد بگیرم که تصمیم درست رو توی هر شرایطی بگیرم. حرکت کنم و در برزخ ناشی از عدم تصمیم‌گیری بواسطه ترس‌ها و فقدان اعتماد‌به‌نفس نمونم. واقعا بدترین کار توی زندگی اینه که تصمیم نگیریم و در برزخ زندگی کنیم، چون اون زمان حالمون خوب نخواهد بود و احساس خوبی نخواهیم داشت و می‌دونیم که احساس بد= اتفافات بد. اما با توجه به قانون، من هر کاری می‌کنم تا احساسم خوب باشه، چونکه احساس خوب= اتفاقات خوب؛ و من با جرات تصمیم‌گیری، خودم رو از برزخی که احساس بد رو موجب میشه، دوری می‌کنم.

    به قول استاد عباس‌منش:

    «هر چقدر که تصمیم‌های بیشتری بگیریم، یاد می‌گیریم که سریع‌تر و درست‌تر تصمیم بگیریم.»

    «تصمیم اشتباه گرفتن بهتر است از تصمیم نگرفتن و در برزخ ماندن.»

    «اگر یاد بگیری تصمیم بگیری، عضله تصمیم‌گیریت قوی‌تر می‌شود و تصمیم بعدیت از تصمیم قبلیت بهتر، دقیق‌تر و سریع‌تر می‌شود. بنابراین تصمیم بگیر و بهش عمل کن تا این عضله قوی‌تر شود.»

    «هر چقدر بیشتر تصمیم بگیرید، سریع‌تر تصمیم می‌گیرید و اتفاقا درست‌تر تصمیم می‌گیرید.»

    «یکی از ویژگی‌های افراد ثروتمند این است که آنها خیلی زود تصمیم می‌گیرند و اتفاقا با اینکه سریع تصمیم می‌گیرند، تقریبا همه تصمیم‌های آنها درست است.»

    «پس شروع کن، ایمانت رو قوی‌تر کن، خدا رو با‌ور کن؛ چراکه خدا با افراد شجاعه و وقتی تو از خودت جسارت نشون می‌دی یعنی باایمان‌تری و خدا هدایتت می‌کنه و قطعا نتایج بهتری می‌گیری.»

    بنابراین:

    خودتو واقعا بشناس،

    نترس از تصمیم اشتباه،

    قوی باش،

    اعتماد‌به‌نفس داشته باش،

    به خدا و هدایتش ایمان داشته باش،

    شجاع باش،

    تصمیم بگیر،

    بازخوردش رو بپذیر،

    پای تصمیمت بایست،

    نگران نباش،

    و حرکت کن.

    *

    وقتی می‌دونم «زندگی من چیزی نیست جز باورهای من»

    وقتی می‌دونم «احساس خوب به اتفاقات خوب منتج میشه»

    وقتی می‌دونم «در جهان فراوانی‌ نعمت‌ها زندگی می‌کنم»

    وقتی می‌دونم «خدا من رو دوست داره، برام ارزش قائله و می‌خواد که خوشبخت و ثروتمند باشم»

    اون‌وقت «خودم رو لایق خوشبختی و ثروت و نعمت‌های خدا می‌دونم»

    اون‌وقت دیگه «می‌خوام به گسترش این جهان زیبا کمک کنم و اثر خوبی از خودم به جا بزارم.»

    خدایا شکرت برای تمام نعمت‌هایی که به من دادی و خواهی داد.

    خدایا شکرت برای اینکه پیوسته هدایتم می‌کنی به سمت شرایط رویایی و زندگی دلخواهم.

    خدایا من تنها تو را می‌پرستم

    و تنها به قدرت و لطف تو ایمان دارم

    و تنها به تو توکل می‌کنم

    و تنها تسلیم تو هستم.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: