روی خودت سرمایه‌گذاری کن - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

480 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر شرفی گفته:
    مدت عضویت: 936 روز

    سلام خدمت استاد و همه دوستان عزیز

    میخوام تجربه خودم در همین حوزه که به تازگی برام رخ داد و بگم تا بتونه کمکی برای بقیه باشه…

    من تقریبا 1 ماهی بود که یک ایده ای داشتم و منتظر بودم تا زمانش برسه و بتونم عملیش کنم و خیلی هم دوست داشتم که تو اون مسیر مد نظر کاری حرکت کنم بعد از اینکه زمانش رسید خوب من شروع کردم ولی چند روز بعدش شرایطی پیش اومد که از جهت های مختلفی به من فشار اومد که تو باید بری بیرون کار کنی ( ایده من توفضای آنلاین بود)تو باید بری تو بازار و اونجا چیز یاد بگیری اگه میخوای موفق بشی باید بری این چیزارو یاد بگیری و….کلی از این حرف ها خلاصه من تحت اون فشار ها قرار گرفتم و گزاشتم بقیه برام تصمیم بگیرن و من یک کاری و پیدا کردم تو اون فضا که خوب خیلی مورد پسند خانواده بود و از نظر جامعه خیلی مورد پسند بود و بقیه خیلی تشویق میکردند و میگفتند خوبه و… خلاصه من رفتم تو اون محیط کاری و 2 روز تو اون محیط بودم و اون کار و اون فضارو از نزدیک لمس کردم و تو اون 2 روز دیدم آقا من که کلا ی چیز دیگه میخواستم و ی ایده دیگه ای داشتم الان کاری که دارم انجام میدم 180 درجه با اون ایده ها در تضاد هست چون اون کار خیلی خسته کننده بود طوری که باید صبح زود میرفتی و شب میرسیدی خونه و بعدش انقدر خسته میشدی که اصلا نمیتونستی روی اون ایده هایی که داری کار کنی و خوب من آزادی زمانی و مکانی هم خیلی برام مهم بود اون ایده هم خیلی دوست داشتم عملی بشه و دوست داشتم به اندازه کافی فرصت داشته باشم که بتونم رو فایل های سایت هم کار کنم و اون کارم فهمیدم اصلا دوستش ندارم و روز دوم با احساس بدی رفتم سر اون کار خلاصه همه اینا باعث شد ببینم ،من اصلا به اون کار احساس خوبی ندارم، بخاطر اولویت هایی که داشتم. از یک طرفی هم کلی ترس از حرف مردم بود که حالا اونا چی میگن الان میگن فلانی ادم بی عرضه ای هست میگن ادم تنبلی هست میگن دو روز اومد دیگه نیمد چون اون فضای کاری هم طوری بود که همه آشنا بودند و منو میشناختند و این کار و خیلی سخت تر کرده بود ….و خیلی هم الان مقایسه خواهند که که ببین بچه فلانی چجوری داره کار میکنه از بچه فلانی یاد بگیر و ودنیای از حرف مردم که خودتون میدونید…

    یعنی از طرفی خواسته خودم بود و از طرف دیگه خواسته مردم و خانواده و جامعه و اگر اون کار و انجام میدادم توسط جامعه تحسین میشدم و اگر انجام نمیدادم سرزنش میشدم

    خلاصه من همون شب دوم اومدم خونه و تصمیم و گرفتم و هی با خودم میگفتم دیگه از فردا نمیرم و خیلی دنبال بهونه بودم و آرزوم بود که اون فرد به من بگه تو از فردا نیا بازم بخاطر ترس از حرف مردم…

    خلاصه خیلی 50 50 بودم تا این که یادم افتاد استاد توی فایلی گفته بودند اگر خواستتون خیلی واضح و شفاف بود بیاید توی سایت و نشانه منو بزنید منم خواستم خیلی واضح بود میخواستم ببینم این کار و ادامه بدم یا همین الان کاتش کنم خلاصه نشانه منو زدم و به فایل کتاب رویاهایی که رویا نیستند هدایت شدم و متن کامنتشو خوندم و اونجا مثل روز برام روشن شد انگار اون متن برای من نوشته شده بود میتونید برید کامنت اون فایل و بخونید این جمله یک تیکه از اون فایل بود((همین حالا با پیروی از سبک زندگی شخصی خودتان زنجیره ای از کارهارا متوقف کنید که فقط و فقط بخاطر دیگران ترس از حرف مردم و تایید شدن توسط جامعه انجام میدهید))

    و وقتی که این کامنت و خوندم دیگه لحظه ای شک ندادم و چشم و گوشمو از حرف مردم بستم و اصلا به اونا توجه نکردم و به صاحب اونجا پیام دادم که من دیگه از فردا نمیام …و الان خیلی از این تصمیم راضی هستم چون اگر من اون کار و ادامه میدادم الان اینجا همچین کامنتی و نمینوشتم و الان به خودم خیلی افتخار میکنم که خیلی زود تونستم خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم نه ترس های ناشی از حرف مردم

    درسته الان من سرزنش میشم که چرا این کار و کردم ولی من دیگه برام مهم نیست و میخوام سبک زندگی شخصی خودمو داشته باشم و نیمخوام دیگران موفقیت و برام تعریف کنن نیمخوام کاری و انجام بدم که وقتی صبح پامیشم بگم ای بابا بازم صبح شد نمیخوام مثل 99 درصد بقیه ادما باشم که از کارشون متنفرن من میخوام متفاوت زندگی کنم و بخاطر همینه که الان تو این سایت هستم و دارم همیچین کامنتی و مینوسیم …

    خدارو شکر که همچین شجاعتی و به من برای گرفتن این تصمیم داد و خدایا شکرت بخاطر آگاهی های این سایت که فوق العادست حالا هم میخوام با اگاهی های اینجا تو مسیر ایده های خودم به جاهایی برسم که اونایی که الان منو سرزنش میکنن خیلی زود منو تحسین کنند و رمز موفقیتمو بپرسن …

    در پناه حق….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    به نام سیستمی قانونمند و عظیم که قدرت خلق‌کنندگی تمام اتفاقات زندگیم را به من داده است، تا بتوانم از راه‌های لذت بخش و آسان هم به تمام آرزوها و شرایط دلخواهم برسم

    به نام انرژی معجزه‌گر و قدرتمندی که از رگ گردن به من نزدیک تر است و به خوشبختی و ثروتمندی و داشتن زندگی عاشقانه و رویایی برای من بیشتر از خودم مشتاق است

    و جهانی سرشار از عشق و فراوانی و نعمت و فرصت و ثروت و خوبی و آدم‌های خوب را به بی‌نهایت مقدار آفریده

    و مرا نیز موجودی بسیار ارزشمند خلق کرده که می‌تواند لیاقت تجربه همه نعمت‌هایش را داشته باشد.

    سلام به همه زیبایی‌ها، آدم‌های خوب و باایمان، سلامتی، آرامش، آسایش و رفاه، عشق و وفاداری، ثروتمندی، لذت‌های پاک و تجربه‌های ناب، موفقیت، خوشبختی، سعادتمندی و هر چیز خوبی که تو دنیا وجود داره

    *

    یکم طول کشید این فایل رو گوش بدم، اما بالاخره تمومش کردم. همون اول کار که داشتم نکته‌برداری می‌کردم خیلی خوب می‌دونستم که قراره حرف‌هایی رو بشنوم از استاد عباس‌منش که قراره منو تکون بدن. البته همه فایل‌ها این حس دگرگونی خوب رو برام موجب می‌شدند اما این فایل برام تلنگر بود؛ محتوای این فایل خوب زد به هدف.

    معمولا فایل‌های دوره‌های روی سایت برام طول می‌کشیدند تا تمومشون کنم اون هم بواسطه انجام تمرین و توجه زیادی که باید صرف می‌شد. ولی خب دلیل اینکه این جلسه هم میگم برام طول کشید احساسی بود که داشتم. یعنی برخلاف همیشه که صحبت‌های استاد عباس‌منش رو با جان و دل می‌پذیرفتم، تایید می‌کردم و از اینکه با تمام اونها موافق هستم و حس بسیار خوبی به من میدن، این بار تو این جلسه چیزهایی شنیدم و یاد گرفتم که دقیقا داشت به ایراد من اشاره می‌شد؛ تو این فایل حرف‌های درست و حقی رو شنیدم که به ضعف من اشاره می‌کرد. آموزه‌های این جلسه، به من اشکال اساسی که دارم رو با قاطعیت گوشزد کرد: “تصمیم گرفتن”

    احساس می‌کنم که من خیلی وقته تو برزخ ناشی از عدم تصمیم‌گیری هستم؛ تصمیم‌های بزرگ و حیاتی.

    منی که تو خیلی از زمینه‌ها مثل ی آدم پخته و بیشتر از سن خودم شرایط رو درک می‌کنم و رفتار درستی از خودم نشون می‌دم، منی که کلی عادات و نیت‌های خوب دارم، توی کار صداقت دارم و همیشه در تلاشم خوش‌قول باشم، منی که از زمانی که یادم میاد سعی کردم با همه مهربون باشم، منی که در تلاشم هر روز بهتر و خوب‌تر از روز قبل بشم، منی که بنظر خودم این همه سرمایه خوب دارم، چرا وقتی قرار میشه برای خودم تصمیم‌های حیاتی بگیرم، این همه سردرگمی و تردید دارم؟ چرا این همه می‌ترسم؟

    احساس می‌کنم خودمو خیلی خوب نمی‌شناسم، برای همین این همه تردید دارم. احساس می‌کنم اعتماد‌به‌نفس فوق‌العاده بالایی ندارم، برای همینه که موقع تصمیم‌های بزرگ این همه ترس دارم. من باید خودمو بهتر بشناسم عمیق‌تر بشناسم؛ خودشناسی کار بزرگیه، خیلی بزرگ؛ امیدوارم مثل خیلی از چیزهایی که از پسشون براومدم، مثل درک آموزه‌های جلسات گذشته و‌ تمرینات اساسی استاد عباس‌منش، از پس این مورد مهم هم بربیام.

    می‌خوام به ی مسئله بزرگ در مورد خودم بپردازم، ببینم چند چند هستم با خودم، چرا نشده تا الان، چرا تصمیمم رو با قاطعیت نگرفتم براش…

    چند سال هست که بطور جدی تو فکر خارج شدن از کشور هستم؛ برای تحصیل، برای ادامه زندگی. البته از وقتی مدرسه نمی‌رفتم و بچه کوچیکی بودم تا زمانی که به مدرسه و دانشگاه رفتم هم همیشه این فکر رو داشتم؛ حتی همیشه کشورش هم برام مشخص بود؛ همیشه تجسم می‌کردم خونه و زندگیم رو اونجا و چیزهای خوبی که تجربه خواهم کرد رو. ولی الان می‌دونم که قطعا ی ترمز بزرگ همیشه وجود داشته که تا الان این خواسته، در حد خواسته‌ باقی مونده.

    اینکه هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست، خودم رو کامل نمی‌شناسم، اعتماد‌به‌نفس خیلی بالایی ندارم، به اندازه کافی احساس خودارزشمندی و لیاقت نمی‌کنم… شاید ی سری چیزهای دیگه هم هست و من هنوز متوجه اونها نشدم.

    من الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم حالم واقعا خوبه، آرومم، حتی تقریبا همیشه با ی آدابی میام کامنت می‌نویسم که برام لذت‌بخشه. من خودم رو، جهان رو، خدا رو، از زمانی که اومدم اینجا بهتر شناختم، بیشتر شناختم، شاید حتی بشه گفت اینجا که اومدم تازه خدای واقعی رو شناختم، من خودمو روست دارم، آدم‌های زیادی رو دوست دارم، اصلا دوست‌داشته‌های زیادی دارم، سلیقمو دوست دارم، از وقتی اومدم اینجا برای خودم بهترین‌ها رو می‌خوام، خودم رو لایق خیلی نعمت‌ها می‌بینم، باورها و افکار خیلی خوبی دارم مثل پذیرش فراوانی در جهان، خودم رو لایق هدایت خدا می‌بینم، زندگیم خیلی خوب پیش میره خدا رو هزار بار شکر، هر روز دنبال پیدا کردن زیبایی‌ها و خوبی‌ها تو زندگیم هستم، سعی می‌کنم لذت ببرم، شکرگزار باشم و بیشتر اوقات حس و حالم رو خوب نگه دارم. من وقتی تو آینه به خودم نگاه می‌کنم از دیدن چهره خودم لذت می‌برم، حتی به خودم لبخند می‌زنم… و خیلی چیزهای خوب دیگه. اینها رو برای این به خودم دوباره یادآور می‌شم و به شما دوست نادیده و زیبام میگم، که بگم من آرامش دارم و توی ی مسیر زیبا قرار دارم که بابتش خدا رو هزار بار شکر می‌کنم.

    خب الان می‌خوام برگردم به آرزوی دیرینه و خواسته خودم که چرا هنوز بهش نرسیدم؛ چرا هنوز تصمیم جدی نگرفتم و توی ی برزخ چند ساله موندم و درجا زدم.

    – به چه دلیل می‌خوام از ایران برم؟

    – مزایا و معایب ایران موندن چیه؟

    – مزایا و معایب از ایران رفتن چیه؟

    همونطور که قبلا برای انتخاب دانشگاه، دلم می‌خواست برم ی شهر دیگه، ی استان دیگه و توی محیط بزرگ‌تر با آدم‌های متفاوت قرار بگیرم، الانم تقریبا همونه. اتفاقا من شهر و استان محل زندگیم رو خیلی دوست دارم، اینجا هوای پاک داریم، سرسبزی و طبیعت بکر داریم، اینجا مواد غذایی ارگانیک و طبیعی راحت پیدا میشه، تقریبا هر زمان بخوام می‌تونم برم تو دل جنگل و کوهستان و رودخانه‌های با جریان آهسته رو ببینم، بوی چمن و علف رو بشنوم. خونمون رو هم خیلی دوست دارم، می‌تونم از بالکن طبقه اول، درخت‌های بزرگ و آسمون آبی رو ببینم و از بالکن طبقه بالا هم نمای کوهستان پوشیده از درخت و قله همیشه پوشیده از برف رو که در دوردست‌ قرار دارن ببینم، حیاط زیبایی داریم که توش پر از درخت میوه و گل‌هاب رنگارنگ هست، می‌تونم هر روز و هر شب که دلم بخواد، ی موزیک لایت بزارم تو گوشم و توش قدم بزنم… بله، خونه و محل زندگیم رو دوست داشتم ولی دلم می‌خواست برم ی جای جدید و تجربه‌های خوب و جدیدی بدست بیارم؛ الان هم خونه و محل زندگیم و ایران رو دوست دارم و به تاریخش افتخار می‌کنم و هر جای دنیا هم که برم، ایران و خونه پدریم رو خیلی دوست دارم و به ایرانی بودنم افتخار می‌کنم. اما نمی‌خوام راکد باشم، می‌خوام حرکت کنم، برم دنیا رو بگردم، با آدم‌های خوب و جدید آشنا بشم، چیزهای خوب و جدید تجربه کنم. می‌خوام از این جای دوست‌داشتنی و منطقه امن خودم برم، چون سال‌هاست چیز جدیدی برام نداشته، همه چی خوبه ولی من دیگه مثل قبل راضی نیستم، همه خوبن ولی انگار من مثل قبل خوب نیستم، من می‌خوام عالی باشم و رفتن اون راه و چیزیه که بهش خیلی فکر کردم.

    اگه تو ایران بمونم از این نظر خوبه که توی خونه دوست‌داشتنی پدریم هستم، کنار مادر و اعضای خانوادم هستم، اونها مراقب من هستن، کنار برادرم که مثل پدر می‌مونه برام هستم، همه چیز اینجا برام پر از خاطرات خوبه. اگه هم اینجا بمونم با تمام تون خوبی‌ها و زیبایی‌ها، توی یک مسیر یکنواخت و تکراری هستم، تفریحم فقط به همین اطراف رفتن منتهی میشه که با وجود تمام لذتش دیگه از حفظم همه چیشو، اگه اینجا بمونم بازم به کار خودم که توی خونه و پشت سیستم انجام می‌دمش ختم میشه، یعنی تقریبا با آدم‌های جدید نمی‌تونم ملاقات بکنم و ارتباط نزدیک و فیس‌تو‌فیس ندارم. اگه اینجا بمونم، 98 زمان هر روزه‌ام رو توی خونه و حیاط زیبامون می‌گذرونم و به قول خانواده‌ام چون مثل قبل بیرون نمی‌رم و دیده نمیشم دارم فرصت‌های زیادی رو از جمله کیس ازدواج رو از خودم می‌گیرم. حتی می‌خوام تفریح کنم به گردش‌هایی که فقط با خانواده هست ختم می‌شه چون تمام دوست‌های من یا از ایران رفتن و یا ازدواج کردن و راه دور هستن و در حال حاضر، دوستی رو ندارم که باهاش برم کافی‌شاپ یا پارک…یعنی در یک کلام تمام خوشی‌های من محدود شده به همین قدر از زیبایی و لذت بودن از زندگی با خانواده توی خونمون یا پیک‌نیک‌های یک‌روزه با ماشین و آشکارا فرصتی برای رشد و پیشرفت و درآمد بیشتر و ازدواج و تجربه‌های دیگه برای خودم نزاشتم.

    یاد ی چیزی افتادم، بزارید براتون بگم: من بزرگ‌ترین تفریح و لذتم از سال‌های دور، دیدن بیان‌های خارجی بود و هست. ازشون چیزهای زیادی یاد گرفتم، یعنی تنها جایی که با آدم‌ها و کراکترهای مختلف و زندگی‌های متفاوت آشنا شدم اونجاست، حتی بوسیله فیلم‌ها فهمیدم که چه نوع شخصیتی دوست دارم باشم، چه ویژگی‌هایی برای شخصیت ایده‌آلی که قراره همسر آینده‌ام بشه رو می‌خوام، چه نعمت‌ها و امکانات خوبی توی این دنیا هست که می‌تونم اون‌ها رو برای خودم هم آرزو کنم و…؛ ولی ی مدت هست که کمتر فیلم می‌بینم، نه برای اینکه دوست ندارم فیلم ببینم، برای اینکه دیگه نمی‌تونم فقط توی فیلم‌ها خوشبختی و رسیدن به آرزوها و رویاها و آدم‌های ایده‌آلم رو ببینم؛ دلم می‌خواد دیگه خودم توی دنیای واقعی همه رو ببینم و لمس کنم و تجربه کنم و لذت ببرم و خوشحال باشم و شکرگزار باشم؛ چون می‌دونم الان فقط دارم اونها رو توی فیلم‌های مورد علاقم می‌بینم ولی در عمل در چهاردیواری خونمون هستم و محدود هستم به ی ناحیه زیبا اما کوچیک که احتمال رخ دادن اونها خیلی کمه. مثلا من می‌خوام فلان جا برم، فلان چیزو تجربه کنم و پول زیادی می‌خواد و من مصمم هستم که اون چیزها خواسته و رویای منه و من لیاقت اون زندگی و مثلا اون خواسته‌ گرون‌‌قیمت بخصوص رو دارم ولی عملا با وضعیتی که الان دارم نمیشه اون تنوع و تغییر رو بوجود آورد. مدتی هست تو این زمینه با خودم روراست شدم و به خودم گفتم که اگه با همین فرمون بخوای پیش بری و از منطقه امنت بیرون نری، شرایط زندگیت هم همینطور می‌مونه، باید حرکت کنی.

    یاد فیلم هابیت افتادم، اونجا که گاندولف به بیلبو گفت “دنیا که در کتاب‌ها و نقشه‌ها نیست. دنیا اون بیرونه.” من هم به خودم می‌گم “مریم، دنیا که فقط توی فیلم‌ها و داستان‌های قشنگی که می‌بینی نیست، دنیا اون بیرونه؛ پس شجاع باش، قوی باش، ایمان داشته باش، تصمیم بگیر، حرکت کن، برو دنبال رویاهات، و تجربشون کن.”

    بخوام از مزایای رفتن بگم: زندگیم وارد ی مسیر جدید میشه، توی ی کشور و شهر و محیط جدید زندگی خواهم کرد، با فرهنگ و آداب و رسوم جدیدی آشنا میشم، با آدم‌های مختلف و دیدگاه‌ها و نگرش متفاوت ملاقات می‌کنم، قراره روی پای خودم بایستم، برای اولین بار در زندگیم قراره ی کار بزرگ بکنم و تنها برم سفر، می‌تونم لباس‌هایی که واقعا دوست دارم مثلا دامن تا زانو رو بپوشم برم دانشگاه یا محل کار، بدون اینکه نامناسب بنظر بیاد و کسی بهم خیره بشه. می‌تونم به رویای بچگیم که توی خارج از کشور دارم تحصیل می‌کنم برسم، فرصت‌های زیادی برای یاد گرفتن و تجربه کردن و تفریح کردن خواهم داشت. تازه اونجا اگه برم بماند که خدا باز هم با من هست ولی بازم غریب نیستم و اقوام نزدیکم اونجا هستن.

    احساسم میگه به مرور زمان مزایای بیشتری پیدا می‌کنم، اصلا ی نمونه‌اش اینکه حتی قبل از نوشتن این موارد به خودم می‌گفتم من می‌خوام برم و تعداد مزایایی که برای هر دو‌ شرایط می‌نویسم مهم نیست؛ دلیل اصلی اینه که واقعا احساس می‌کنم باید برم و حس و حال خوب‌تر و انرژیم بیشتر میشه برای آینده و امیدوارتر هستم به جواب دادن این راه.

    معایب رفتن به خارج: دور شدن از مادر و خانواده (خب البته الان با وجود اینترنت و امکان ویدیو کال میشه هر روز خانواده رو دید و احساس نزدیکی کرد. تازه من قراره برم و بیام، و هی سر بزنم هر چند سال، شایدم هر سال). اونجا تقریبا تنها خواهم بود و دیگه واقعا باید خودم کارهامو انجام بدم و‌ گلیمم رو از آب بکشم بیرون.(خب بنظرم دیگه الان وقتشه که اینکار انجام بشه، این همه مدت تو آرامش بودم و همه هوای من رو داشتن، الان دیگه سکان زندگیم رو باید خودم دست بگیرم. نمیگم نمی‌ترسم اتفاقا خیلی هم می‌ترسم ولی جالبه بدونید من هنوز وقتی میرم شهر کناری هم می‌ترسم، وقتی دانشگاه یک شهر دور از خونه‌ام قبول شدم هم می‌ترسیدم ولی چیزی نشد و زندگی کردم و تجربه کردم و در حرکت بودم و کلی دوست خوب پیدا کردم و الان همه اون دوران خاطرات شیرینی شدن برام. من که کلی توانایی دارم، کار بلدم، وجدان و صداقت کاری هم که دارم و با این سرمایه‌ای که دارم و توکل عملی به خدا می‌تونم گلیمم رو از آب بکشم بیرون و کلی پول بسازم و ثروتمند باشم و بتونم یکسره سفر کنم :) من که آدم زرنگ و بااستعداد و تواناییم، از کار خونه و آشپزی بگیر تا کارهای فنی و از اون طرف کارهای محاسباتی و هنری، من خیلی چیزها بلدم که می‌تونم ازشون هم پول بسازم، هم دوست پیدا کنم، هم بیشتر یاد بگیرم و پیشرفت کنم. تازه الان به خاطر وجود پربرکت اینترنت، هر زمان سوالی داشته باشم یا جایی گیر کنم، خیلی راحت میشه سرچ کرد و کمک گرفت یا راهی پیدا کرد. کلا با وجود تمام ترس‌ها و مشکلات احتمالی، میشه از پسش براومد.)

    ی اتفاق جالب رو هم باید اینجا بگم بهتون: دیروز که داشتم این فایل رو گوش می‌دادم و در مورد سوال استاد که از دوستشون در مورد دلایل، مزایا و معایب مهاجرت پرسیده بودن و من می‌دونستم موضوع مهاجرت برای من هم یک تصمیم بزرگ و سرنوشت‌ساز هست و به همین خاطر تصمیم گرفتم این سوال رو به خودم جواب بدم، اتفاقی که افتاد این بود که مادرم که ی آدم سنتی و پا به سن گذاشته است و خیلی دوست داشت دخترش پیشش بمونه و فقط به فکر ازدواج من بود :) اومد تو اتاق و بدون مقدمه به من گفت: “مریم، تو چند سال پیش می‌خواستی بری خارج چی شد؟ دیگه نمی‌خوای بری؟ نمی‌تونی بری؟”

    در کمال تعجب که چی شد مادرم اومده اینو داره از من می‌پرسه بهش گفتم چرا می‌خوام؛ در ادامه حتی به من گفت “اگه می‌خوای بری زودتر کارهاتو بکن که چند ماه دیگه بری، الکی وقتتو تلف نکن، کارهاتو انجام بده برو خارج، برو اونجا کار هم می‌کنی پول درمیاری…”

    نمی‌تونید تصور کنید اما این حرف‌ها و این مکالمه چیزی نبود که من هیچ زمان از مادرم انتظار شنیدن داشته باشم. تعجب کرده بودم، تا اندازه‌ای حتی دلگرم شدم از حرف‌ها و امید دادن مادرم به من، چون من بچه کوچیک خانواده هستم و به طبع قبلا با تردید و دل‌نگرانی از من می‌پرسید خب بری اونجا چی کار می‌تونی انجام بدی تنهایی، می‌تونی از پس خودت بربیای، دور میشی از ما واقعا، نکنه فلان بشه، خرج و مخارج چی… و از این قبیل نگرانی‌های بجای مادرانه؛ اما دیروز انگار مادرم باید اون حرف‌های رو می‌زد، دیروز انگار باید اون چیزهایی که اصلا انتظار شنیدنشون رو نداشتم میشنیدم تا بتونم الان بهتر فکر کنم و تصمیم بگیرم. خدایا شکرت. مامان جون متشکرم ازت.

    قشنگ برای من، کفه ترازو سمت مهاجرت کردن سنگین‌تر شده. البته اینم می‌دونم که اگر نمی‌نوشتم این چیزها رو، به این وضوح نمی‌رسیدم و این خیلی خوبه. الان برای هر موضوع کوچیک و بزرگی که پیش روم قرار بگیره و قرار باشه که تصمیم‌گیری انجام بدم، شروع می‌کنم به نوشتن دلایل، مزایا و معایب اون مورد در همه حالت‌هایی که ممکن هست، تا به وضوح برسم، تا خودم و علائق و توانایی‌هام رو بهتر بشناسم و برای خودم خالص بشم. شروع می‌کنم به تصمیم گرفتن حتی تصمیم‌های کوچیک، و عواقب اونها رو می‌پذیرم و از نتایج بدست اومده تجربه کسب می‌کنم، تا به قول استاد عباس‌منش عضله تصمیم‌گیریم قوی‌تر بشه، من با تصمیم گرفتن اعتماد به نفسم رو تقویت می‌کنم و اون رو به حد بسیار بالایی می‌رسونم، من آدم قوی هستم ولی از این به بعد با تصمیم‌گیری‌های بیشتر خودم رو قوی‌تر از قبل می‌کنم، تا آماده بشم برای تصمیم‌های بیشتر ‌و بزرگ‌تر، تا اینکه دیگه خیلی سریع تصمیم‌های درست بگیرم.

    از این به بعد هر موقع، نوبت به تصمیم‌گیری برسه، ازش فرار نمی‌کنم، شاید یکم براتون غیرباور باشه اما الان دوست دارم چیزی پیش بیاد تا خودم رو به چالش بکشم، کمک بزنم، به اون سوالاتی که استاد گفتن در موردش جواب بدم و دور از احساسات، به هر کدوم پوینت بدم.

    تا جایی که مسیر زندگی من حاصل تصمیم‌گیری‌های صحیح من بشه. می‌خوام خودم رو بهتر و عمیق‌تر بشناسم. ارزش‌ها، توانایی‌ها و استعدادهامو بشناسم و در مورد خواسته‌هام‌ به وضوح کامل برسم.

    باید خودم رو بشناسم، اینکه از زندگی چی می‌خوام، برای چی زنده‌ام، رسالت من چیه، چی من رو خوشحال می‌کنه (روابط، امنیت، ماجراجویی، سلامتی، بودن در طبیعت، شغلی خاص، ثروت، سفر، شهرت…)، اولویت‌های من چی هستن؟ ارزش‌های من چی هستن؟ اصلا من کی هستم؟ چی می‌خوام از این زندگی؟ چی برام مهمه؟

    این سؤال‌ها رو باید جواب بدم، می‌دونم کار 1 روز 2 روز نیست، نمی‌خوام ورق سیاه کنم که، باید خوب فکر کنم تا جواب واقعی به زبونم بیاد، تا تاثیر دیگران و حواشی بره کنار و نظر خالص خودم بیاد جلو.

    من از این به بعد با آغوش باز از تصمیم‌های کوچیک و بزرگ استقبال می‌کنم، چون اعتمادبه‌نفس خوبی دارم ‌و می‌خوام به حد اعلی برسونمش. چون دارم با مشخص کردن خواسته‌هام و دلایلشون و تصمیم گرفتن، تکلیف خودمو روشن می‌کنم، می‌رم تو دل ترس‌هام، خودم رو قوی‌تر می‌کنم.

    یکی از بزرگترین تصمیم‌ها برای من همون دل کندن از محیط امن و مهاجرت هست که دوباره از دیروز از یک زاویه متفاوت و صحیح دارم بهش فکر می‌کنم و الان خوشحالم چون تصمیم واقعیم رو دارم می‌گیرم.

    می‌تونم در مورد شغل خودم هم این چنین سوالاتی رو از خودم بپرسم که آیا دوست دارم برای اشخاص دیگه کار کنم با اینکه بیزنس خودم رو داشته باشم؟

    تا الان برای دیگران کار کردم، خوب هم کار کردم، صداقت داشتم، وجدان کاری داشتم، وفای به عهد داشتم… این سرمایه‌ها رو داشتم. شاید برای همینه بعد از گذشت تقریبا 1 سال و نیم از کار کردنم برای فلان شرکت، هنوز رئیس خوبش به من میگه دیگه برنمی‌گردی پیش ما، به آدم‌هایی مثل تو نیاز داریم، برگرد حقوقت هم بیشتر خواهد بود… البته من هم از کار کردن برای اونها لذت می‌بردم و خیلی چیزها یاد گرفتم، و اون افراد باشنصیت و بامحبت رو دوست دارم، اما با تمام این توصیفات دلم کار جدید و محیط جدید می‌خواد، دلم تجربه‌های خوب جدید می‌خواد، احساس می‌کنم بیشتر از رشدی که کردم اونجا دیگه جایی برای رشد نیست. اینو می‌دونم که چند منبع درآمد داشتن رو می‌خوام. از ی طرف راه‌اندازی یکسری بیزنس‌ها که اتفاقا خیلی پولساز هست هم می‌دونم که با روحیه من سازگاری نداره و تکلیفم تو اون زمینه با خودم روشنه. الان که خوب فکر می‌کنم من مشکلی ندارم از اینکه برای دیگران کار کنم و از طرفی تقریبا می‌تونم خودم ارباب خودم باشم و بیزنسی رو ران کنم البته همونطور که گفتم انجام یکسری کارها حتی اگر توش پول زیاد هم باشه برام اهمیت نداره، من کاری رو می‌خوام که اول از همه عاشقش باشم و از انجام اون لذت ببرم. یعنی می‌دونین من قبلا برای ی جایی کار می‌کردم که خودش واسطه کارفرما بود و من اکی بودم با اون شرایط و رشد خودمو توش کردم؛ ی زمانی هم بود که مستقیم و بدون واسطه برای اون افراد کار می‌کردم؛ بازم اکی بود شرایط. می‌دونین من دوست دارم برای خودم کار کنم، رئیس خودم باشم، تایم کاریم دست خودم باشه و چون از کارم لذت می‌برم شاید تا نصفه شب در حال کار کردن روی اون تسک باشم. من کاری رو می‌خوام که بتونم توش کلی ایده‌پردازی کنم و کارهایی جدید رو انجام بدم که هم خودم و هم افراد بپسندند. الان که باز هم بیشتر و بهتر دارم فکر می‌کنم، واقعا دلم می‌خواد خودم همه چیز رو تحت کنترلم داشته باشم، این من باشم که مثلا کاری که دارم ارائه می‌دم رو قیمت بزارم، این من باشم که مهلت تعیین می‌کنه، و افراد به دنبال این باشن که شخص من براشون اون محتواها رو پابلیش و یا فلان تسک‌ها رو ریلیز کنم… می‌خوام جرات کنم و شجاعت به خرج بدم و کارهایی که دوست دارم ولی بخاطر ترس از شکست. تا الان نرفتم سراغشون رو انجام بدم؛ حتی شاید ندونم تمام اون کارها دقیقا چی هستن، ولی این اراده رو بخاطر شنیدن صحبت‌های استاد عباس‌منش و فکر کردن بهشون از هم‌اکنون دارم.

    خدا می‌دونه چقدر برای نوشتن کامنت این جلسه دارم فکر می‌کنم و خودمو به چالش می‌کشم. احساس خستگی می‌کنم ولی با خودم عهد کردم تا قبل از افطار نوشتنمو تموم کنم. پس ادامه می‌دم.

    من به حرف استاد گوش می‌دم و می‌خوام یاد بگیرم که تصمیم درست رو توی هر شرایطی بگیرم. حرکت کنم و در برزخ ناشی از عدم تصمیم‌گیری بواسطه ترس‌ها و فقدان اعتماد‌به‌نفس نمونم. واقعا بدترین کار توی زندگی اینه که تصمیم نگیریم و در برزخ زندگی کنیم، چون اون زمان حالمون خوب نخواهد بود و احساس خوبی نخواهیم داشت و می‌دونیم که احساس بد= اتفافات بد. اما با توجه به قانون، من هر کاری می‌کنم تا احساسم خوب باشه، چونکه احساس خوب= اتفاقات خوب؛ و من با جرات تصمیم‌گیری، خودم رو از برزخی که احساس بد رو موجب میشه، دوری می‌کنم.

    به قول استاد عباس‌منش:

    «هر چقدر که تصمیم‌های بیشتری بگیریم، یاد می‌گیریم که سریع‌تر و درست‌تر تصمیم بگیریم.»

    «تصمیم اشتباه گرفتن بهتر است از تصمیم نگرفتن و در برزخ ماندن.»

    «اگر یاد بگیری تصمیم بگیری، عضله تصمیم‌گیریت قوی‌تر می‌شود و تصمیم بعدیت از تصمیم قبلیت بهتر، دقیق‌تر و سریع‌تر می‌شود. بنابراین تصمیم بگیر و بهش عمل کن تا این عضله قوی‌تر شود.»

    «هر چقدر بیشتر تصمیم بگیرید، سریع‌تر تصمیم می‌گیرید و اتفاقا درست‌تر تصمیم می‌گیرید.»

    «یکی از ویژگی‌های افراد ثروتمند این است که آنها خیلی زود تصمیم می‌گیرند و اتفاقا با اینکه سریع تصمیم می‌گیرند، تقریبا همه تصمیم‌های آنها درست است.»

    «پس شروع کن، ایمانت رو قوی‌تر کن، خدا رو با‌ور کن؛ چراکه خدا با افراد شجاعه و وقتی تو از خودت جسارت نشون می‌دی یعنی باایمان‌تری و خدا هدایتت می‌کنه و قطعا نتایج بهتری می‌گیری.»

    بنابراین:

    خودتو واقعا بشناس،

    نترس از تصمیم اشتباه،

    قوی باش،

    اعتماد‌به‌نفس داشته باش،

    به خدا و هدایتش ایمان داشته باش،

    شجاع باش،

    تصمیم بگیر،

    بازخوردش رو بپذیر،

    پای تصمیمت بایست،

    نگران نباش،

    و حرکت کن.

    *

    وقتی می‌دونم «زندگی من چیزی نیست جز باورهای من»

    وقتی می‌دونم «احساس خوب به اتفاقات خوب منتج میشه»

    وقتی می‌دونم «در جهان فراوانی‌ نعمت‌ها زندگی می‌کنم»

    وقتی می‌دونم «خدا من رو دوست داره، برام ارزش قائله و می‌خواد که خوشبخت و ثروتمند باشم»

    اون‌وقت «خودم رو لایق خوشبختی و ثروت و نعمت‌های خدا می‌دونم»

    اون‌وقت دیگه «می‌خوام به گسترش این جهان زیبا کمک کنم و اثر خوبی از خودم به جا بزارم.»

    خدایا شکرت برای تمام نعمت‌هایی که به من دادی و خواهی داد.

    خدایا شکرت برای اینکه پیوسته هدایتم می‌کنی به سمت شرایط رویایی و زندگی دلخواهم.

    خدایا من تنها تو را می‌پرستم

    و تنها به قدرت و لطف تو ایمان دارم

    و تنها به تو توکل می‌کنم

    و تنها تسلیم تو هستم.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    بازم سلام میکنم به استادم و خوشحالم که یه روز دیگه اومد و بودم و بیام تو سایت و کامنت بزارم

    واقعا تصمیم گیری مهمترین کار برای شروع موفقیته چون اگر ندونی چه مسیری رو میخای بری و چه اهدافی داری اصلا نمیتونی به هیچ موفقیتی برسی

    تمرکزمون چند تیکه میشه و به جایی نمیرسیم

    از خودم بگم من بیش از یک ساله که با برنامه ها و فایلهای شما اشنا شدم اما یک ساله که عضو سایت هستم .هفت ماه پیش یعنی عید نوروز وقتی میخاستم از کاخونه بیام بیرون و توی منطقه امن خودم نمونم این فایل رو ندیدم اما قطعی تصمیم گرفته بودم که من دیگه ادم کار خونه و بیمه و حقوق اخر ماه نیستم و دوست دارم شغل ازاد ومورد علاقه خودم رو داشته باشم و هر روز یک چالش و یه کار جدید و یه تولید جدید داشته باشم

    همه بهم میگفتن که اشتباه میکنی از اینجا نرو در کنار کارخونه به اون کار هم برس اما من اصلا دوست نداشتم و اصلا وقت هم نمیکردم که هم کارخونه برم هم این کارم رو ادامه بدم یه تصمیم قطعی گرفتم و با خودم و توی ذهنم اهرم رنجو‌ لذت رو کار کردم که اگر من هم اینجا بمونم و منتظر بازنشستگی باشم دست اخر میشم مثل همینایی که سی ساله اینجان و هر روز براخودشون روز میشمارند که کی بازنشست میشن و دست اخر هم هیچی ندارن .اما اگر برم بیرون و‌مثل هزاران نفر که براخودشون کار دارن و به ثروتها رسیدن من هم میخام شغل خودم رو داشته باشم و از زندگیم لذت ببرم نه اینکه کار کنم برای پول و سر تصمیمم وایسادم و تسویه کردم و اومدم بیرون

    الان به لطف خدا هفت ماهه برا خودم کار میکنم نمیگم مثل کارخونه پول و درامد دارم اما همین مقدار کم هم به لطف خدا زندگیم میچرخه و خداراشکر که هزینه های اضافی کم شده و میدونم که منی که پاروی ترسهام گذاشتم و جسارت به خرج دادم و رفتم تو دل ترسهام خدا هم این عمل و این جسارت منو بی جواب نمیزاره و هر روز دارم روی خودم و باورهام کار میکنم .

    اصلا با این ایمان اومدم بیرون که من خودم هستم که خالق زندگی خودمم .گفتم پس اگه اینه شروع کنم و بسازم و اصلا خودمو مقایسه نکردم شاید اول راه ذهنم میگفت دیگه دیره و چرا چند سال پیش شروع نکردم اما باز به خودم گفتم اشکال نداره باید این رنجها و دردها رو میکشیدم تا به خودم بیام ببینم اخه چرا من دارم اینتوری و به سختی زندگی میکنم و بازم به لطف خدا هدایت شدم به شما و این حرفهارو بشنوم و همه اینها باهم جمع شد تا الان اینجا باشم و از زندگیم لذت ببرم و ایمان دارم به نعمتها و ثروتهای بی نهایت میرسم

    خداراشکر که امروز هم کامنت گذاشتم تا رد پایی باشه برای اینده

    در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سلیمان رفیعی گفته:
      مدت عضویت: 1416 روز

      سلام آقا مهرداد عزیز ، چقدر این داستان شما شبیه داستان من بود منم تیرماه همین امسال از شرکت استعفا دادم اومدم بیرون کار من خیلی راحت بود و خیلی ام راحت به فایل ها گوش میدادم ولی اینقدر نشونه اومد اینقدر نشونه اومد که دلم خیلی قرص شد اومدم بیرون الانم توی مغازه خودم نشستم دارم این کامنت رو مینویسم برات ، این فایل ام نشونه ای من بود ، واقعا سریع تصمیم گرفتن معجزه می‌کنه ، با کامنت شما خیلی دلم آروم گرفت ، آروم شدم چون اینقدر نجوا میومد که الان تو مغازه درآمدت اندازه شرکت نیست ، اما توکل برخدا پیش میرم با این وجودم که باید به تصمیم اساسی درباره مغازه بگیرم چون فکر میکنم اون علاقه نیست که به عشقش صبح ها از خواب بیداشی ، متوجه گذر زمان نشی و کلی از نشونه های کار مورد علاقه ، اونم خیلی امید وارم که خدا هدایتم می‌کنه به اون کار مورد علاقه ام ، خیلی تحسینت میکنم آقا مهرداد بابت شجاعتی که داشتی ، هر جا هستی موفق و شاد و ثروتمند باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مهرداد یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 1011 روز

        سلام اقا سلیمان

        ماشاالله به اراده و قدرت که بر ترسها و نجواها غلبه کردید و از منطقه امن خودت اومدی بیرون

        خدا به همین باورهای توحیدی جواب میده

        به قول قران افرادی که صبر با ایمان دارن پاداش میگیرن

        توی کارخونه یا کارمنی همه افراد صبر با رنج دارن که شاید کارشون یه زندگیشون بهتر بشه اما این اتفاق نمیافته تا وقتی که ما خودمون تغییر کنیم و افکار و باورهامون تغییر کنه و وقتی هم باورها تغییر کنه ما هدایت میشیم به کارها مسیرها افراد زمانها و مکانهایی که مارو به خاستمون برسونه

        همه ادمها هدایت میشن اما همه نمیتونن به این هدایت عمل کنن به خاطر ترسهاشون و نجواهایی که شیطان میاره

        اگه نشه چی

        اگه مشتری نیاد چی

        اگه فروش نداشته باشم چی

        اگه نتونم خرج خونه را برسونم چی

        و صدها اگه هایی که اصلا نمیزاره حرکت کنن و طعم زندگی رو بچشن

        خیلی خیلی خوشحال شدم که کامنت من تونسته به کسی کمک کنه تا باورهاش قویتر بشه

        کاری به حرف بقیه نداشته باش فقط اینو تو ذهنت بساز که خدایی که تونسته توی این میلیاردها درخت و برگ هر برگی رو یه جور متفاوت نقاشی کنه پس میتونه از تو هم و همه افرادی که شجاعت به خرج میدن حمایت و هدایت کنه

        انشاالله همیشه موفق و ثرودمند و سلامت باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم بانو و همه دوستان ،

    روز ۵١ سفر ،

    بحث مهم تصمیم گیری :

    تصمیم نگرفتن = در برزخ بودن = بستن زنجیر به پا = هموار حس بد داشتن = طبق قانون تجربه اتفاقات بد

    نتیجه تصمیم قاطع گرفتن :تغییر شکل نگاه و افکار

    روش مناسب برای تصمیم گیری :

    هدف را روی کاغذ بنویسیم مزایا و معایب وضعیت موجود و هدف جدید را بدون احساسی شدن بنویسیم، دور نمای وضعیت موجود را ببینیم ، بعد امتیاز دهیم . هر کدام امتیاز بیشتر داشت انتخاب کنیم ، همیشه این امتیاز بندی و مزایا را به یاد داشته باشیم ، به عبارتی مسئولیت تصمیم خود را بپذیریم .بعد از تصمیم گیری دیگر پرونده ان را ببندیم و به هبچ راه دیگری فکر نکنیم ( پذیریش مسئولیت و تصمیم گیری خود )

    تصمیمات مهم و گرفته نشده = بستن سرب به پا = نابود کردن خودمان

    علت عدم توانایی در تصمیم گرفتن در زندگی :

    – ترس

    – نشناختن خود

    – نشناختن ارزشها

    – نشناختن خواستها

    – ندانستن هدف زندگی

    – ندانستن رسالت خود

    – مشخص نبودن تکلیف خود مان با خودمان

    – عدم ایمان و توکل به خدا

    همه اینها به عزت نفس و اعتماد به نفس بر می گردد.

    یاد بگیریم تصمیمات بزرگ بگیریم و یاد بگیریم حرکت کنیم و کار های بزرگ بکنیم تا عضله تصمیم گیری قوی شود . مرتب تصمیم گرفتن سبب سریع تر و درست تر تصمیم گرفتن می شود .به صورتی که در چند دقیقه تصمیم های بزرگ می گیریم ( یکی از ویژگیهای ثروتمندان )

    حتی تصمیم غلط گرفتن بهتر از تصمیم نگرفتن أست .

    صادق نبودن و احساس ترس داشتن = احساس بی هویتی

    باور کنیم خدا هست و ما را رها نمی کند و بار ما زمین نمی ماند

    – عدم ایمان

    – ضعیف بودن

    – اعتماد به نفس نداشتن

    – نشناختن خود

    سبب دو دلی می شود و منجر به نابودی زندگی

    باور کنیم خدا با ما هست و ما را حفاظت ، حمایت و هدایت می کند خدا با شجاعان أست .

    – هر چه شجاع تر و جسور تر یعنی ایمان بیشتر و در نتیجه دریافت هدایت بیشتر

    – هر چه بی ایمان تر و ترسو تر نتیجه محروم ماندن از دریافت هدایت

    روی خود کار کنیم و ایمان و اعتماد به نفس خود را بالا بیریم

    ایمان قوی = تصمیمات درست و سریع = نتایج عالی

    بهترین سرمایه گذاری ، سرمایه گذاری روی خودت است که نهال وجود را تبدیل به درخت تنومندی کنی .

    زندگی ارزش لذت بردن را دارد ، ارزش دارد خوب زندگی کنیم .ارزش دارد خوب استفاده کنیم و قدر دان ان باشیم .روی ان سرمایه گذاری کنیم کار کنیم باور مان را تغییر دهیم ، تصمیمات جدید بگیریم ، پای ان بایستیم ، باز خورد ان را ببینیم ، حرکت کنیم ، تغییر کنیم و باور درست بسازیم تا خودمون را بشناسیم .

    در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان عالی خودم

    این فایل برای کم نکته هایی داشت که واقعا جای تعمل و تفکر داشت

    خیلی از اوقات من درگیر تصمیم خودم هستم

    شده روزهایی که می خواهم یک کاری را انجام بدهم ولی هر دفعه یک اما و اگر پیش می آمد و من آن کار را انجام نمی دادم

    شده روزهایی که من تا یک قدمی تحقق کار خودم رفتم ولی باز نشده

    همه اینها بخاطر ترس ها و تردید هایی است که من در ذهن خودم داشتم

    همه اینها بخاطر افکار و باورهایی غلطی بوده است که من در زندگی خودم داشتم

    یادم می آید که هر بار که می خواستم برای خودم شغلی را دست و پا کنم مدام منتظر جواب و تایید دیگران بودم و بالاخره بخاطر ترس هایی که در ذهن خودم داشتم تا دیگران یک دلیل بر مبنای نه می آوردند دیگر آن کار را رها می کردم

    همه اینها بخاطر این بود که تکلیف خودم با خودم مشخص نبود

    بخاطر این بود که نمی توانستم درست و قطعی تصمیم بگیرم

    روزهایی بود که می ترسیدم تصمیم قطعی بگیرم

    می ترسیدم جواب بدهم که آیا می خواهم و یا خیر ؟

    همه اینها بخاطر این بود که نمی داستم خودم چه می خواهم ؟

    خودم را نمی شناختم و از ارزش های خودم غافل بودم

    دوره احساس لیاقت برای من واقعا کمک رسان بود و واقعا به من کمک کرد تا بدانم و بفهمم که در کجای زندگی خودم هستم

    این دوره به من کمک کرد تا بتوانم براحتی پا روی ترس های خودم بگذارم

    یادم می آید که می خواستم از شغل دوازده ساله خودم بیرون بیایم و می ترسیدم

    در دفتر خودم شروع به نوشتن کردن علت های این تصمیم و چراهایی که چرا نباید ادامه این کار را انجام بدهم

    این کار سبب شد که وقتی هایی که دچار شک و تردید می شدم وقتی آن نوشته های خودم را می خواندم سبب می شود تا باز قوی تر بشوم و با اراده عالی تر به کار خودم ادامه بدهم

    امروز از این فایل این عالی را یاد گرفتم که همیشه یادم باشد که بار من هیچ وقت روی زمین نمی ماند

    این بدان معنی است که خدای مهربان همیشه با دست های خودم در حال کمک کردن به من

    همیشه یادم باشد که خداوند من را کمک خواهد کرد و از موفقیت من خوشحال و پیروز می شود

    وقتی که نمی توانم براحتی تصمیم بگیرم این بدان معنی است که در ذهن خودم ترس ها و گرها ها و ترمزهایی دارم و این نشانه بی ایمانی نسبت به خدای خودم است

    پس برای خودم از علل رسیدن و نرسیدن ها بنویسم و همیشه برای خودم این را مشخص کنم که چرا باید این کار را انجام بدهم و چرا نباید انجام بدهم و آنوقت من موفق ترین خواهم بود

    ممنونم استاد عزیز بخاطر این فایل ارزشمند

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1101 روز

    سلام

    پای ما به روز پنجاه و یکم سفر زیبایی که مدیریتش را خداوند و لیدری آن را بانو مریم شایسته برعهده دارند،باز شد.

    میخوام یه داستانی رو از خودم و نتیجه ایمان به خدا و سرمایه‌گذاری روی قدرت خدا براتون بگم.اول یه مقدمه از وجودم در مسیر الهی میگم بعد داستان رو میگم.

    روی خودم سرمایه گذاری کنم.

    من میگم روی خدا سرمایه گذاری کنم.روی ایمان به خدا.و خداوند از طریق خودم و بی نهایت دستانش این سرمایه‌گذاری را گسترش می‌دهد و من را به ثروت ها و نعمت های کلان می‌رساند.

    شاید من هم بسیار تصمیماتی اجرا نشده دارم اما چند صباحی ست که تصمیم دارم که تصمیماتم را بدون ترس عملی کنم.

    همین تصمیم خودش یه تصمیم بزرگه که عملی بشود شاهکاری بزرگ است.

    همین فهمیدم هر تصمیمی یارای عملی شدن دارد.

    همین که فهمیدم فقط کافیست بخواهم و به دنبال خواستن می‌توانم تصمیم اجرای آن را بگیرم و یک نیرویی برتر از خودم و برتر کل جهان پشتوانه بی چون و چرای من است.این یک اتفاق بزرگ است.

    شاید بزرگترین اتفاق عمرم.زیباترین پذیرش.

    مهم ترین چالش.

    خدایا تو چه کردی با من.

    تو با ایمانی که در دل من به پا کردی چطور مرا قانع کردی که بدون سرمایه‌گذاری روی کسی یا بدون هیچ پولی دست به چه کارهایی بزنم یا اصلا بپذیرم که می‌شود روی خدا فقط سرمایه‌گذاری کرد و دست خالی از پول بری در دل بزرگترین سرمایه‌گذاری های عمرت.

    شاید این بزرگترین سرمایه‌گذاری از نطر خیلی ها کوچیک باشه ولی توی عمر من احتمالا بزرگترین بود.

    عجب از این شور

    عجب از این ایمان

    عجب از این اعتقاد

    عجب از این اعتماد

    همین چند مدت پیش تقریبا دو ماه پیش بود که تقریبا 60 هزار تومان کل دارایی پولی من بود.

    گفتم خدایا کار میخوام که پول ساز باشه.

    هدایتم کرد گفت فردا برو فلان جا برا گرفتن کار.

    رفتم اون شرکت گفتم کار بهم بدید بزنم( کناف).

    گفتن بفرمایید عصر بیاید کار بهتون بدیم بزنید.

    اومدم توی راه داشتم شکرگزاری میکردم یهو گفتم خدایا من که وسایل و ابزارم تکمیل نیست که.اینجا هم شهر خودم نیست برم از دوستام وسیله قرض بگیرم.منم این همه جلو این شرکت ساختمانی معتبر و بزرگ خودم رو عالی معرفی کردم نگن این که این همه ادعاش میشه و اوستا کاره ولی وسیله نداره.

    گفتم خدایا چکار کنم.وسیله میخوام.

    توی همین حرفا بود رسیدم خونه ساعت 11 ظهر بود.گفتم خدایا خودت جورش کن.

    رفتم توی خونه و لباس عوض کردم و به خانوم گفتم کار بهم داد شرکت دیاموند(سازنده بهترین ساختمون های شاهین شهر)

    گفت خداروشکر اما تو که ابزارت کامل نیست که.

    گفتم خدا خودش جورش میکنه.

    به بزرگی خدا قسم به یک ساعت نکشید که تلفنم زنگ خورد و از شهر قبلیم از پتروشیمی مسجدسلیمان بهم زنگ زدن گفتن یه کاری چند وقت پیش معرفی کردیم و رسید به شما بیاید پیش پرداخت بهتون بدیم که شروع کنید.

    بال در آوردم از خوشحالی

    پشت سر هم میگفتم خدایا بردیم توی شهر خودم و اونجایی که اگه لنگ ابزار بشم از دوستم میگیرم و پیش پرداخت هم گرفتی برام که بتونم ابزار بخرم.

    اومدم جمع جور کردم که حرکت کنم.

    یهو یادم اومد ک من کلا 60 هزار تومان پول دارم و باید 600 کیلومتر مسیر برم تا برسم.چطور با 60 تومان آخه؟؟؟؟؟

    گفتم خدایا من پولم اینقده برم؟؟؟گفت برو با همین مقدار پول برو حرکت کن.

    اومدم با 45 هزار تومان 30 لیتر بنزین دولتی زدم و حرکت کردم

    و طبق معمول فایل از استاد پلی کردم و افتادم توی جاده.

    فایل گفتگو با هادی عزیز رو خدا هدایتم کرد براوش دادنش و هادی با گریه گفت خدا به من گفت ‌.‌‌‌‌‌……………

    این درگه ما ، درگه نومیدی نیست

    صد بار اگر توبه شکستی بازآ

    منم تا اینو شنیدم فقط داد میزدم پشت فرمون که خدایا من فقیرتم.من هیچم در مقابل تو و قدرتت و هدایت هایت.

    توی همین حس حال شکرگزاری و حرف هادی عزیز بودم یهو تلفنم زنگ خورد.

    جواب دادم.گفنم بفرمایید.

    گفت آقای نصیری شما رو فلانی معرفی کرد من یه چند متر کار دارم بیاید زحمتش رو بکشید.

    گفتم کار چند متره.اومدم حساب کردم دیدم تقریبا دو میلیون دستمزدشه و کل کار توی دو ساعت انجام میشه.

    گفتم حاجی دم غروب میرسم خدمتت.

    تلفن قطع کردم و اشک جاری شد.

    خدا گفت بیا به من اعتماد کردی و با جیب خالی حرکت کردی و اینم نتیجه اعتمادت به من.برو برس و دو ساعت کار کن و دو میلیون تومان دستمزد بگیر برا توی دستت تا پس فردا پیش پرداخت کار بزرگه رو بگیری.

    اره عزیزان.ما انسان ها یه مقدار که زمان میگذره فراموشمون میشه خداوند کجا و چطور چه کارهایی برامون کرد که از فرط حیرت فقط اشک میریختیم و لذت می‌بردیم.

    این داستان رو گفتم که خودم یادم نره خدا در یک فقره کار چطور هدایتم کرد.

    اینا رو واسه خودم و اون دوستایی که میخونن و ایمانشون تقویت میشه مینویسم.

    خدایا من به هر خیری از سوی تو فقیرم.

    سپاسگزارم از تمام نعمت هایی که به من دادی و می‌دهی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      اسماء منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1924 روز

      سلام به فرشاد عزیزم

      کامنتت فوق العاده بود فرشاد جان واقعا لذت بردم

      بغض کردم از این همه ایمان و احساس عالی که برات به وجود اومده

      واقعا به قول خانم شایسته اعجاز خداوند همین در لحظه بودنشته، همون لحظه که بخوای تصمیم بگیری و جور دیگه ای به همه چیز نگاه کنی از اون لحظه به بعد همه چیز عوض میشه، بهتر از این داریم مگه

      چقدر احساس عالی داره که منم داشتم به هدایت های خداوند فکر می کردم در مورد همین شغل

      و بعد با خودم گفتم تو میدونی چجوری جورش می کنه، از جایی که تو فکرش نمی کنی

      الانم خواستی، پس نشانه هاش میفرسته

      و بعد از نوشتن کامنتم در آخرین صفحه از نظرات و خوندم نظرات دوستانم در همون صفحه خواستم سایت ببندم

      خدا گفت برو یه صفحه قبل و کامنت بخون و کامنت شما رو خوندم و جوابم گرفتم

      خیلی خوبه که هستین و کامنت نوشتین و هدایت خداوند برای من شدین

      از خدای وهاب براتون احساس خوب خیلی زیاد ثروت خیلی زیاد شادی خیلی زیاد و عشق خیلی زیاد رو میخوام

      در پناه الله یکتا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فرشاد نصیری گفته:
        مدت عضویت: 1101 روز

        سلام اسماء جان.

        وقت باارزشت بخیر

        ممنونم ازت که با این همه احساس زیبا برام کامنت نوشتی.

        ممنونم از خداوند که هر وقت ازش خواستم و ایمان به تجلی اون خواسته داشتم،برام جهان رو به زانو در اورد.

        اسماء جان،همه ما قطعا داستان ها و تجربیات زیادی از معجزات و حضور به موقع خداوند داریم.

        اما نجوا همیشه میاد که زور بزنه که ما فراموش کنیم اون اتفاقات رو.

        این همه یه برهه زمانی کمی داره که خاموش یا کمرنگش کنیم.

        چون به قول استاد،درسته ذهن یه اسب چموش و نااهلِ،اما اگه رامش کنی خیلی خوب سواری میده.

        بانو سپاسگزار کلمات ارزشمند شما هستم.

        شاد باشید و ثروتمند

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ناصر لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1236 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استادان گرانقدر و دوستان عزیزم

    پنجاه و یکمین روز از سفرنامه زندگی من

    عنوان فایل:روی خودت سرمایه گذاری کن

    این جمله استاد همیشه تو ذهن من هست:اگر تمام عوامل موفقیت و بذاری یه طرف ترازو و عزت نفس و بذاری یه طرف دیگه عزت نفس به مراتب سنگین تر خواهد بود

    من اولش تعریف خودم از عزت نفس این بود که خودتو دوست داشته باشی و برای خودت ارزش قائل باشی ولی چون عمق مطلب رو نمیدونستم و نمیدونستم چه اقیانوس عظیمی در این عزت نفس نهفته تصور نمیکردم انقدر این موضوع مهم باشه مثال خوب دیگه ش اینکه فرض کنیم چند تا اتاق داریم هر اتاقی ویژگی خاص خودش رو داره یکیش برای روابط یکیش برای مسائل مالی یکیش سلامتی یکیش معنویت یکیش آرامش یکیش هم عزت نفس اگر بخوایم وارد هرکدوم از این اتاق ها بشیم باید اول اتاقی که کلاس عزت نفس رو درس میده پاس کنیم و پایه ها و زیربنای شخصیتی خودمون رو اصولی نصب کنیم بعد آماده بشیم وارد پاس کردن درس های دیگه ای از زندگیمون بشیم

    عزت نفس و اعتماد به نفس از ما یه آدم دیگه ای میسازه یه شخصیت دیگه ای میسازه که هیچ ربطی به گذشته مون نداریم بی نهایت تاثیر میذاره تو زندگی مون؛توی تصمیم هایی که میگیریم توی تصمیم هایی که نمیگیریم امکان داره کمال گرایانه به اون تصمیم نگاه کنیم و اصلا حرکت نکنیم؛عزت نفس باعث میشه از خودمون شناخت بهتری داشته باشیم و بدونیم واقعا از زندگی چی میخوایم اصطلاحا چی مارو خوشحال و راضی میکنه نه دیگران چی مارو به حرکت درمیاره چی ذوق و شوق رو در ما زنده نگه میداره چی باعث میشه یه سبک شخصی برای خودمون داشته باشیم فارغ از اینکه بقیه خوششون بیاد یا نه این اون زندگی که خداوند از هممون انتظار داره و بیشتر از ما میخواد ما به این مسیر زیبا هدایت بشیم و حرکت کنیم؛همین الان من در تضاد کوچیکی هستم ولی الخیر فی ما وقع رو همیشه سر در اتفاقات زندگیم میدونم و خداروشکر در دل این تضاد به نکات مثبتی رسیدم که ریشه در عزت نفس داره اینکه چقدر من ترسهام کمتر شده اونم به راحتی قبلاً زور میزدم و بقول فایل جدید استاد اراده هم به خرج میدادم نمیتونستم حریف این ترسم بشم ولی الان به راحتی انجام دادم و همون لحظه به خودم گفتم این نتایج رو ببین و تحسین کن خودتو و باور کن وقتی رو خودت کار میکنی خواسته ها به راحتی میان تو زندگیت؛یه نکته مثبت دیگه ای که در دل این تضاد یاد گرفتم این بود ذهنم می‌خواست سرزنشم کنه و احساس گناه رو بهم بده بخاطر این تضاد(اینم بخاطر کمال گرایی بودن)همون لحظه آگاهانه رفتم تو دل این گفتگوهای ذهنی و به خودم گفتم که من کامل نیستم و در مسیر یادگیری و خودشناسی ام و ممکنه اشتباه کنم مثل هر آدم دیگه ای ولی تجربه کسب میکنم و خودمو بهبود میبخشم و حرکت میکنم و بهتر از قبل عمل میکنم

    خدارو شکر میکنم بخاطر این هوای برفی فوق‌العاده رویایی که بچه ها با ذوق و شوق دارن بیرون بازی میکنن و خوشحالن

    سپاس از استاد بینظیرم بخاطر این آگاهی های زندگی ساز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    زهـره گفته:
    مدت عضویت: 1108 روز

    بِه نامِ خُداوَندِ بی نَهایَتُ لامَکانُ لازَمان

    بهِ نامِ خُداوَندی کِه هَمه چیز می شَود هَمه کَس را…

    سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز

    برگ پنجاه یکم از سفرنامه من

    چهارشنبه 1403/4/20

    ساعت 20:16

    فکر میکنم دو سال قبل عضو سایت نبودم

    خیلی بیشتر با اساتید دیگه بودم

    اما چراغ خاموش با استاد بودم

    دوسال پیش تضادی بزرگی داشتم ک تو تردید و دو دلی بود شدیدا در برزخ بسر میبردم

    ک ب جدایی فکر میکردم‌

    حالم واقعا خراب بود نمیخاستم بی گدار ب آب بزنم

    یادم نمیاد دقیق اومدم سایت

    اونروز اولین بار با گزینه کلید آشنا شدم

    با اینکه تو سایت بودم اما هیچوقت کلید را ندیده بودم

    اونروز بصورت کاملا هدایتی با کلید آشنا شدم

    و قسمت عزت نفس را انتخاب کردم

    و نمیدونم چرا بازهم هدایتی همین فایل را انتخاب کردم

    وقتی این فایل را گوش دادم اونروز

    من از همزمانی از اینکه چقدر خداوند دقیق عمل میکنه

    مات و مبهوت موندم

    گفتم این فایل دقیقا برای من بود

    اشکم در اومده بود خیلی قشنگ جوابم را گرفتم

    تک تک صحبت های استاد برای من بود اونروز

    و سریع رفتم دفترمو برداشتم مزایا و معایب جدایی

    و ادامه دادن زندگی را نوشتم

    و همون لحظه اونقدر امتیازات ادامه زندگیم بالا بود

    تصمیم گرفتم برای همیشه خودم را از این تردید نجات بدم و دیگه هیچوقت خودم را اذیت نکنم

    و خدا را شاهد میگیرم بعد از انجام اینکار چنان آرامشی سراسر وجودم را فرا گرفت

    و با آرامش قلب زندگیمو شروع کردم .

    امروز ک با این فایل دوباره مواجه شدم دوباره یاد اونروز افتادم ک چقدر بهم کمک کرد و نجاتم داد.

    و امروز هربار سوال میکردم خدایا این فایل چه آگاهی برای من داره ؟

    چی میخای بمن بگی ؟

    ساعت 3 بعدظهر شروع کردم با تمرکز ک بنویسم

    درک کردم

    ک من چند وقتیه فکرم مشغوله ک خیلی دوست دارم کسی درآمد کنم اما نمیدونم چکاری ؟

    رشته م حسابداریه میگم خدایا برم حسابدار بشم ؟

    خدایا چیکار کنم ؟ چکاری؟

    واقعیتش میترسم چون هیچوقت شاغل نبودم

    رفتن ب سرکار منو میترسونه ک از پیش برمیام ؟

    یا بچه هامو چیکار کنم تو خونه ؟ ب کی بسپارم ؟

    البته دارم روی خودم کار میکنم دوره عزت نفس ، خیلی بهتر شدم

    امروز بعد اینکه این فایلو نوشتم

    رفتم با خدا صحبت کنم و بنویسم

    یهو نوشته ای را دیدم ک برای دیروز بود

    با خدا ، گفتم خدایا چیکار کنم چ کاری ؟ برای چی من را ب دنیا آوردی ؟ رسالتم چیه ؟

    و من تعجب کردم ک دیروز پرسیدم امروز خداوند لا این فایل جوابمو داد

    واقعا اولش متوجه نشدم

    بعد این نوشته متوجه شدم ک خدا امروز جوابمو داد

    بهم گفت نترس شجاع باشم

    بهم گفت حرکت کن

    ایمانم تقویت شد

    خیالم راحت تر شد

    ک باید حرکت کنم و اقدام کنم

    نمیدونم واقعا کجا و چطوری

    اما سپردم ب خدا

    و نمیترسم و واقعا هر هدایتی باشم میخام اقدام کنم

    من امروز فکر کردم و بنظر خودم من در اقدام تصمیماتم خیلی تردید و دودلی دارم و خیلی میترسم

    و با وجود همین ترس و استرس و دو دلی اقدام میکنم نمیزارم ب ماه ها یا سال ها برسه شاید یکم طول بکشه اما تحت هر شرایط اقدام میکنم

    و نتایج و مسئولیتش را بر عهده میگیرم

    امروز تونستم ب این خودشناسی برسم

    خدایااااا شکرت

    خدایاااا سپاسگزارم

    استاد عزیزم من قدم ب قدم دارم با فایل های شما تکاملم را طی میکنم

    و نتایج بزرگ و کوچیک را میبینم و واقعا خوشحال و سپاسگزارم

    خدایاااا شکرت

    روز شمار تحول زندگی من

    روز پنجاه و یکم

    1403/4/20

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    فرید ارشاد گفته:
    مدت عضویت: 3295 روز

    سلام سلام استاد

    سلام دوستان

    امروز از صبح تا الان سایت رو لپتاپم بازه چند لحظه پیش نت قطع شده بود ولی دوباره اومد همینکه رفرش کردم دیدم فایل جدید اومده خیلی خوشحال شدم سریع دانلود کردم و نگاش کردم خیلی عاااالی بود واقعا محکم شدم بازم موقع دیدن فایل هی گذشتم جلو چشمام ظاهر میشد یادم میومد جاهای که نترسیده و سریع تصمیم گرفته بودم( یعنی اون موقع ها میگفتم توکلت به خدا و واقعا جواب میداد) خیلی خوب پیشرفته بودم ولی دقیقا الان خیلی از مواردی بود که هنوز مردد بودم و تصمیم نگرفته بودم بخدا با دیدن این فایل خیلی محکم شدم و سریع و جدی به خودم گفتم خب تصمیم بگیر… خیلی تاثیر گذار بود استاد ممنون که این وقتا فایلای زیادی میذارید. یکی از تصمیم های که الان گرفتم این بود که به محض اینکه به مبلغ پول که برای خرید محصول عزت نفس لازم است رو پیدا کنم خریداریش میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    سلام و عرض ارادت به شما استاد دوست داشتنی و کاربلد…

    من این فایل رو از نشانه من دریافت کردم.

    .

    .

    .

    .

    من خالی شده ذهنم، نمیدونم چی بگم ولی حس سردرگمی منو زنده کرد، یادم افتاد که من خیلی سردرگم بودم و انگار برام عادی شده یا فکر میکنم طبیعی هست.

    تلنگر خوبی بود تا امشب عمیق بشم و دوباره نوشتن رو شروع کنم.

    ممنون بابت این تلنگر و نکته ایی که شاید یکی از ترمزهای درونی من هست.

    سپاس از خدای مهربونم که در زمان مناسب چیزی که باید یاد میگیرم رو با کائناتش به من میرسونه.

    سپاس از شما…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: