کلید اجابت دعاها

در این فایل استاد عباس منش از طریق توضیح بخشی از آیات قرآن، منطق های قدرتمند کننده ای را به ما یادآوری می کند که لازمه کنترل ذهن به منظور دریافت خواسته هایی است که ذهن ما رسیدن به آنها را غیرممکن می داند.

خداوند از طریق منطق های این آیات، کلید کنترل ذهن را در دست پیامبرانش قرار داده است تا در لحظاتی از عهده کنترل ذهن خود برآیند که باور به امکان پذیری یک خواسته، برای آنها سخت بوده است. زیرا ذهن آنها امکان پذیری داشتن آن خواسته ها را با محدودیت های شرایط کنونی شان می سنجیده و دلایلی را لیست می کرده که – حتی با وجود وعده خداوند – رسیدن به آن خواسته را برایشان غیرممکن نشان دهد.

آگاهی های این فایل، کلید باور داشتن به “دریافت نعمت های خداوند در هر شرایطی” را در دست ما قرار می دهد. ایمان و توکل ما در مسیر دریافت خواسته هایمان را به همان نحوی تغذیه می کند که خداوند ایمان پیامبرانش را تغذیه کرده است تا باور کنیم: “وعده های خداوند به ما حتمی است”. زیرا در فرایند درخواست از خداوند و اجابت درخواست ها، خداوند همواره در حال اجابت درخواست هاست اما مشکل از باورهای محدود کننده ای است که ما درباره امکان پذیر بودن رسیدن به یک خواسته داریم.

آگاهی های این فایل، یادآور کننده ای است برای اینکه بدانیم:

  • خداوند به عنوان نیرویی که اجابت درخواستهای بندگانش را بر عهده گرفته، چه جایگاه و چه قدرتی دارد؛
  • ما به عنوان درخواست کننده، چقدر توانایی درک این جایگاه را داریم، چقدر به قدرت این نیرو باور داریم و چقدر در این مسیر متوکلیم؛
  • به محض واضح شدن یک خواسته، ذهن ما با چه منطق هایی امکان پذیری اجابت خواسته هایمان را غیر ممکن نشان می دهد و ایمان ما به وعده های حتمی خداوند را تبدیل به شک و ناامیدی می کند؛
  • ما چگونه می توانیم با ابزار منطق، استدلال های محدود کننده ذهن درباره غیر ممکن بودن ها را، زیر سوال ببریم؛
  • چگونه در فرایند دریافت خواسته، کنترل ذهن و تقوای مستمر به خرج دهیم و متوکل بمانیم؛
  • چگونه باور به ” امکان پذیر بودن رسیدن به خواسته ها ” را بسازیم و این باور را مرتباً تقویت کنیم؛
  • کدام ویژگی شخصیتی، به صورت مستمر در حال منطق ساختن برای امکان پذیری دریافت خواسته هاست؛
  • و چه نگاهی ما را همواره در مدار دریافت وعده های خداوند برای دریافت نعمت ها قرار می دهد؛

آگاهی های این فایل را با دقت بارها بشنوید. از این منطق های باورساز نکته برداری کنید. سپس در بخش نظرات این فایل، درباره درسهایی بنویسید که آگاهی های این فایل برای باور به امکان پذیری به شما یاد داده است.

منتظر خواندن نکات تاثیرگذار تان هستیم.


منابع کامل درباره محتوای این فایل: دوره روانشناسی ثروت 1

ذهن همواره شرایط نادلخواه فعلی را به عنوان وضعیتی ثابت و همیشگی می بیند و به محض واضح شدن یک خواسته در وجود ما، امکان پذیر بودن داشتن آن را با محدودیت های شرایط کنونی می سنجد و به شکل بسیار منطقی، دلایلی را لیست می کند تا ما را به این نتیجه برساند که: داشتن این خواسته به این دلایل، برای ما غیر ممکن است.

آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1، از طریق منطقی کردن ” امکان پذیر بودن داشتن یک خواسته در ذهن دانشجو”، شیوه خلع سلاح کردن ذهن در این باره را به دانشجو یاد می دهد و او را به این باور می رساند که:

شرایط کنونی، هر چقدر به ظاهر نامناسب و هر چقدر به ظاهر غیر قابل تغییر، به راحتی می تواند تغییر کند. 

“منطق ساختن برای امکان پذیر بودن یک خواسته”، اصل و اساس آموزه های دوره روانشناسی ثروت 1 است. زیرا تنها زمانی ما در مدار دریافت خواسته های خود قرار می گیریم که داشتن آن خواسته برای ذهن ما منطقی شود.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و نحوه شرکت در این دوره

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری کلید اجابت دعاها
    361MB
    71 دقیقه
  • فایل صوتی کلید اجابت دعاها
    70MB
    71 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

844 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 8
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِ اللَّهِ مُبَیِّنَاتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۖ قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقًا(١١ طلاق)

    رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می‌کند تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، از تاریکیها بسوی نور خارج سازد! و هر کس به خدا ایمان آورده و اعمال صالح انجام دهد، او را در باغهایی از بهشت وارد سازد که از زیر (درختانش) نهرها جاری است، جاودانه در آن می‌مانند، و خداوند روزی نیکویی برای او قرار داده است!

    اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا(12طلاق)

    خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان او در میان آنها پیوسته فرود می‌آید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد!

    =====================================

    سلام استاد جان

    این کامنت رو در حالی براتون مینویسم که مجبورم مدام اشک های مزاحم رو پاک کنم تا صفحه ی گوشی رو بهتر ببینم.

    استادجان،میشه شما بغض نکنید؟به خدا که،ما با همون صدای عادی شما،اشک هامون روونه،وای به حالی که از سر توحید قلبتون،صداتون بغضی شه.

    استاد همین دیشب خداوند با این آیه باهام حرف زد: نگاه‌های انتظارآمیز تو را به سوی آسمان می‌بینیم!

    استاد همین امروز توی سایت کامنت گذاشتم در مورد آیه های سوره ی آل عمران و وعده های خداوند .

    استاد همین امشب داشتم خط به خط جلسه ٢ قدم نه رو توی دفترم مینوشتم.

    من مطمئن بودم باز هم خبری در راهه،مطمئن بودم باز هم کمک الله داره میرسه.

    تا بنر سایت رو دیدم،به فاطمه جان پیام دادم پاشو بیا ماه از پشت ابر درومده!

    استاد چه کردی با ما؟استاد چه کردی با ما؟

    استاد شما توی کدوم مدار سیر می‌کنی؟و خدا چه مرحمتی بر من داشته که انقدر با فرکانس شما،هم مدار شدم …؟!

    ازت ممنونم استاد ،ازینکه به ندای قلبتون گوش دادید،اون ندا،صدایِ درخواست های ماست که به قلبِ سلیم شما میرسه…

    از علم‌و آگاهیتون بر جانِ ما بباریداستاد.مثل باران بهاری…ما تشنه ایم…تشنه ی توحید…تشنه ی خدا… تشنه ی قرآن…

    فایل سنگینیه….نیاز به لاک درون داره و اجرای آگاهی ها در عمل …پناه میبرم به خدا از شر نجواهای ذهن و باورهای محدود کننده …به امید الله ،بازم برمی‌گردم از نتایج توحیدیم براتون میگم…

    مثل انتقالی که خدا بدون جایگزین رقمش زد.

    مثل وقتی که بهم گفت از کارت انصراف بده،من کنارت هستم.

    مثل وقتی که به قلب فاطمه جان الهام کرد برو و سعیده رو پیدا کن.

    مثل وقتی که هدایتم کرد‌ برو کیش.

    مثل وقتی که رفتم کیش و هدایت از خواب مادربزرگ فاطمه جان به دستم رسید.

    مثل الهام سر نماز صبح به آقای محمودیان که تو وظیفه داری برای این دختر کار پیدا کنی.

    مثل کار کردن با مدیر عاملی توحیدی که انگار روح استاد،در ایشون حلول کرده بود!

    مثل تموم شب های مهاجرتم که سرم رو،روی پاش میزاشتم و اون من رو آروم میکرد و میخوابوند.

    نه،هرگز!خدا منو فراموش نکرده،خدا منو تنها نزاشته،خدا بیخیالم نشده،خدا بازم کمکم می‌کنه ….

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَالضُّحَىٰ

    وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی

    مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ

    وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَی

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ

    ازتون ممنونم استاد …ازتون ممنونم …

    شما خودتون هیچ وقت استادی مثل خودتون نداشتید و نمیدونید ما داریم از چه احساس قلبی حرف می‌زنیم،از چه گریه هایی که راه نفس کشیدن رو بسته ….

    خدا شما رو برای ما حفظ کنه…

    خدا مارو در مدار شما نگه داره …

    إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

    اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند باید توکل کنند!

    در پناه نور خدا باشید استاد جان

    نور‌آسمون ها و زمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 571 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١١ابراهیم﴾

    پیامبرانشان به آنان گفتند: یقینی است که ما بشری مانند شما هستیم، ولی خدا به هر کس از بندگانش که بخواهد، منّت می نهد و ما را نسزد که جز به اجازه خدا معجزه‌ای برای شما بیاوریم، و باید مؤمنان فقط بر خدا توکل کنند.

    وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿١٢ابراهیم﴾

    و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما می‌رسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند.

    ================================================================

    سلام آقا ابراهیم

    امیدوارم حالِ دلت عالی باشه و این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه.

    این کامنت رو در حالی برات مینویسم که دیشب،شمع تولد سه سالگیم در سایت رو فوت کردم،و امروز اولین روز چهارمین سال زندگی توحیدی منه وفقط خدا میدونه قراره چقدر اتفاقات عالی برام بیفته که الان در رویایِ رویام هم نمیبینم.

    دوسه ساعت قبل از آپلود شدن این فایل توحیدی بی نظیر،نقطه ی آبی شما تو فایل قبلی به دستم رسید،نمیدونم دقت کردی یا نه،ته اون کامنتی که نوشتی،گزینه ی پاسخ نداشت.همون موقع گفتم این یک نشونه ست،قرار نیست من جواب بدم،خدا میخواد جوابشو از طریق دیگه ای بده!

    و بعد نه فردای اون روز،همون شب این فایل آپلود شد.(کلید اجابت دعاها)

    همون موقع گفتم خدایا دمت گرم،بازم دست بنده ت رو گرفتی،همیشه ما فوق تصور ما،پاسخ میدی….فقط کافیه ما ذهنمون رو کنترل کنیم و به تو توکل کنیم.

    کنترل ذهن،ایمان به غیب،توکل!

    فکر میکنی کار راحتیه؟!استاد میگه:آدم های زیادی نیستند که بتونند ذهنشون رو کنترل کنند،برای همین آدم های زیادی نیستند که بتونند خوشبختی رو توی این دنیا تجربه کنند!

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الم﴿١﴾

    الف، لام، میم

    ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿٢﴾

    در [وحی بودن و حقّانیّت] این کتابِ [با عظمت] هیچ شکی نیست؛ سراسرش برای پرهیزکاران هدایت است.

    الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿٣﴾

    آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند.

    وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿4﴾

    و آنان که به آنچه به سوی تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، مؤمن هستند و به آخرت یقین دارند.

    أُولَٰئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿5﴾

    آنانند که از سوی پروردگارشان بر [راهِ] هدایت اند و آنانند که رستگارند.

    شما یک جمله در وصف خدا گفتی،خیلی خوب بود،اینکه خدا خیلی با ادبه،تا بهش اجازه ندی وارد زندگیت نمیشه!من میخوام یک جمله دیگه بهش اضافه کنم،خدا خیلی مظلومه!این همه تو آیه های قرآن،قانون رو واضح و دقیق گفته،اما این همه سال کسی ننشته بهش فکر کنه حتی…

    این همه عزت و احترام و موفقیت های استاد بخاطر سختی هایی که کشیده نیست،بلکه پاداش پیدا کردن قوانین توی قرآنه و اجرای اون ها در عمله،چقدر این آیه های فصلت منو یاد استاد جان میندازه،یکم طولانی میشه ولی دوست دارم حتما بنویسمش:

    إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿٣٠﴾

    بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.

    نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۖ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ

    ما در زندگی دنیا و آخرت، یاران و دوستان شما هستیم، آنچه دلتان بخواهد، در بهشت برای شما فراهم است، و در آن هر چه را بخواهید، برای شما موجود است.

    نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ ﴿٣٢﴾

    رزق آماده ای از سوی آمرزنده مهربان است.

    وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿٣٣﴾

    و خوش گفتارتر از کسی که به سوی خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید: من از تسلیم شدگان هستم، کیست؟

    وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا

    مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ

    وَعَمِلَ صَالِحًا

    وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

    چقدر این آیه قشنگه!آقای امیری یک درس خیلی خوبی توی کامنتش بهم داد،که حتی حرف زدن از خدا باعث عزت و احترام آدم میشه…واقعا هم کل بازی همینه،توحید!

    چند روز پیش داشتم با فاطمه جان صحبت میکردم،خیلی حرف قشنگی زد،گفت من خیلی الگوهای موفق سایت رو تحسین میکنم،دمشون گرم،ولی الگوی ما فقط استاده!فقط و فقط …

    دیدم راست میگه،منم همینم،اگر بخوام حساب کنم توی این سه سال،حداقل 5،6 هزار ساعت من فقط تحت آموزش های صوتی استاد بودم،دیگه کامنت خوندن و نوشتن بماند…برای همینکه تو شرایط سخت،بهتر میتونم ذهنم رو کنترل کنم،ذهنی که این همه سال اشتباه کد نویسی شده،مثل یک اسب چموشه،ولش کنی جفتک میندازه!

    میدونی؟!ماها یادمون میره از کجا،به اینجا رسیدیم،و چون یادمون میره،فکر میکنیم اینجایی که الان هستیم که چیز خاصی نیست و از مدار سپاسگزاری خارج میشیم…و میریم تو تیم شیطان!

    امروز،از سرصبح،بهم میگه برو برای کنترل ذهنت و یادآوری موفقیت های توحیدی گذشته ت،این کامنت رو بنویس تا ذهنت هوا برش نداره که این همه راه رو خودش اومده و بخواد الان جفتک بندازه که ازینجا به بعد دیگه هیچ اتفاق خوبی نمیفته!

    من مطمئنم شما خیلی خیلی بیشتر از من،معجزه های خدا رو،توی زندگیت دیدی،الان وقتشه،الان که ذهنت داره بازی درمیاره،الان که شیطان داره آینده ی تاریک رو برات ترسیم میکنه،الان که فکر میکنی دستت به هیچ جا بند نیست،بشین تموم روز هایی که خدای رحمان به کمکت اومد رو بنویس،روی کاغذ،توی سایت،تو نت گوشی….هرجا که قلبت میگه،این ذهن باید از ردپاهای شیطان پاک بشه،اونوقت نور خدا،مسیر های پیش رو،رو باز میکنه ….

    من خودم این شب ها،آخرین صدایی که میشنوم صدای استاد تو جلسه 5 قدم8!

    اونجا که میگه:یادتون باشه،وقتی که رها میکنی و میسپاری خودت رو به جریان رودخونه،خداوند تورو به اقیانوس میبره،به سمت نعمت های بی نهایت میبره،جات که رودخونه نیست که عزیز من،جات اقیانوسه!خب؟!رها کن،اجازه بده،کارها انجام میشه،توکل کن به خداوند!

    در ادامه ی این کامنت میخوام به صورت خلاصه اتفاقات معجزه آسایی که توی این 3 سال افتاده،اونم فقط بیگ بنگ هایی که یادمه رو بنویسم و با این نوشتن ها،این ذهن چموش رو سر به راه کنم.

    ================================================================

    هنوز توی سایت،یک ساله نشده بودم که خدا بهم الهام کرد بچه ها تو بفرست پیش پدر و مادرت،من نه انتقالی داشتم،نه جایگزین…سخت بود ولی به غیب ایمان آوردم و گفتم چشم.

    دوتا دختر 5 ساله ی شیرین زبون رو سپردم دست خدا و مامان بابام و برگشتم به شهری که خودم توش زندگی و کار میکردم.

    خدا برام از جایی که فکرش رو نمیکردم،جایگزین انتقالی فرستاد.

    خدا قلب تموم مسئولین بیمارستان رو برام نرم کرد و تایید انتقالیم رو ازشون گرفت.

    خدا دید من شرک دارم و چسبیدم به زندگیم و میخوام تو کویر برنج بکارم،تو خوابم در الهامات رو، برام باز کرد و گفت کویر رو رها کن.

    و در نهایت،خدای رحمان،در تیر ماه 1402،به ریاست دانشگاه علوم پزشکی مازندران دستور داد،این دختر جاش روی دوش منه،بهش زنگ بزن و بگو که با انتقالیش بدون جایگزین موافقت میشه و بهش بگو حتی حضوری هم نیازی نیست بیاد،کارهای اداریش رو از راه دور پیگیری کنه!

    ================================================================

    پائیز 1402،دوره احساس لیاقت لانچ شد،بزرگترین پاشنه ی آشیل حمایتگری من در حال درمان و بهبود بود،خدا به مسئولین گرگان دستور داد این دختر به جای بخش ICU،باید بره اورژانس کودکان،به من هم با آیه ی 12 حدید گفت غمت نباشه،من کنارت هستم.

    آذر ماه 1402،بعد از 8 سال کار با بزرگسالان،من وارد بخش اورژانس کودکان شدم،درحالیکه هیچی ازش نمیدونستم.

    میدون جنگ بود،یا بکش یا کشته میشی.زیرِ سِرُم قرآن میرفتم شیفت و با گریه برمیگشتم.

    در تموم ثانیه به ثانیه ی شیفت های سنگین،خداوند در کنار من بود،اعزام هارو از سرم رد میکرد،برام از نوزاد ها رگ میگرفت،مریض های سنگین رو برام مدیریت میکرد و…..

    هنوز 3 ماه نشده بود که بهم الهام کرد:بپر سعیده،آوردمت اینجا که ازین کار بیارمت بیرون،با قدرت انصرافت رو اعلام کن و نگران هیچ چیز نباش.

    ================================================================

    اسفند ماه 1402،من بودم و کنترل ذهن و روانشناسی ثروت،ذهن در حال تقلا و ترسیم آینده ی ترسناک بود و قلب وصل به خدا …اول عید،بهم الهام شد حتی تلگرام و واتس اپ رو پاک کن و همین وقت کم رو هم بزار روی سایت،نه فردای اون روز…همون شب،همون شب!

    گوشیم زنگ خورد،از نگهبانی اورژانس کودکان:خانم شهریاری؟!چند لحظه گوشی دستتون!

    سلام سعیده جان،من فاطمه م،فاطمه ی سایت…

    الله اکبر…خدا بهترین بنده های توحیدیش رو فرستاده بود دنبالم،درحالیکه نه من و نه اونا میدونستن قراره چه اتفاقی بیفته…

    ================================================================

    کمتر از یک ماه بعد،خدا گفت حالا برو کیش دنبال کار!خدایا کیش چه خبره؟!برو سعیده،فقط برو…بقیه ش با من ….

    روز سوم توی کیش،هیچ کاری پیدا نکردم،هیچ الهامی نیومد،دختر ها از گریه ی دوریِ من داشتن هلاک میشدن،بهم گفت برگرد،گفتم پس چرا گفتی بیا،گفت بعدا میفهمی….

    بلیط برگشت رو گرفتم و خوابیدم.

    ساعت 3 صبح فاطمه جان در حالیکه اصلا نمیدونست من کجام برام چندتا پیام فرستاده بود ….

    سلاااااااااااااام رفیق،نیمه شب ت قشنگ وشیک

    یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه،دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش

    سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم،

    گفت:تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه،یه قران سبز رنگ هم کنارشه،بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه

    درها باز شد!درها باز شد!

    از جایی به عقل جن هم نمیرسید،خداوند هدایتم کرد،این بزرگترین معجزه ی زندگیم بود که اگر خدا به جاش برام دریا رو باز میکرد،انقدر ایمانم قوی نمیشد!

    ================================================================

    من با یک وعده ی الهی و بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم،برگشتم شمال،ولی خدای رحمان،توی کیش مونده بود و درحال سرو سامان دادن به ادامه ی جریان هدایت بود!حالا نوبت آقای محمودیان بود که سر نماز صبح بهش الهام بشه باید برای فامیل ِدوستش کار پیدا کنه،چون پوشه ی من رو،دست ایشون سپرده بودن!

    و خدا چه کاری رو برام در نظر گرفته بود!؟

    کارشناس آموزشی یکی از شرکت های بزرگ و توحیدی کیش،با مدیرعاملی که روح استاد درایشون حلول کرده بود!

    10 اردیبهشت ماه، اولین جلسه ی کاری من در یکی از بهترین کافه های کیش،برگزار شد.و قبل از رفتن به جلسه،خدای رحمان دوتا آیه بهم هدیه داد!

    وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ(84 شعرا)

    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ(38 بقره)

    و من از 11 اردیبهشت به صورت رسمی،کارمند این شرکت توحیدی شدم که در رویای رویامم این جای زندگیم رو تصور نمیکردم.

    ================================================================

    ماموریت الهی من،فقط حدود 4 ماه طول کشید،خداوند از بالای جنگل داشت مسیر من رو میدید،خیلی نرم و آروم با نشانه های واضح بهم گفت فعلا از کیش برگرد شمال،تا بهت بگم.

    من قبول نکردم،گفتم نه برنمیگردم،گفت تو حالیت نمیشه،داری با چشم سر میبینی،من دارم کیهان رو مدیریت میکنم،ازین مسیر بری،میخوری به دره،بهت میگم برگرد تا مسیر بهتر پیش پات بزارم،بازم من قبول نکردم.

    مقاومت من درمقابل زبان خوش هدایت و ادامه دادن مسیری که روی حساب عقل خودم بود،باعث شد بیفتم توی دره!

    شرایط سخت شد.انقدر که اصلا فکرش رو هم نمیکردم،واقعا ته دره بود،همه جا تاریک بود و من حتی یک قدم بعدیم رو نمیدیدم!

    اما خدای رحمان بیخیال بنده ش نشد….همون روز ها،فایل تسلیم شدن در برابر خداوند مثل یک فرشته از راه رسید.

    وبالاخره من تسلیم شدم!تسلیم شدم و گفتم خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه،و من رو از ته این دره ی سیاه و تاریک نجات بده،سخت فقیرم.

    فرشته ی بعدی از راه رسید.

    3 تا الهام واضح به فاطمه جان شده بود،تا به دستم برسونه!

    یک)توی خواب من رو توی یک اقیانوس تاریک و مواج و طوفانی دیده بود که ماهی ها از هر طرف به من میخوردند ولی من از جام تکون نمیخوردم!خودش میگفت انقدر صحنه ترسناک بود که من حتی توی خواب از دیدن این تصاویر وحشت کرده بودم و میگفتم سعیده! چرا همونجا وایسادی!؟تکون بخور لعنتی….

    و بعد یک صوت عربی پخش شد….نور اومد….اون دریای طوفانی آروم شد…ماهی ها دیگه به سمتم حمله نمیکردن….

    و من همونجا آروم ایستاده بودم….

    کدوم صوت توی الهامش پخش شد!؟

    همون صوتی که من هزاران کیلومتر اون طرف تر،برای کنترل ذهنم بهش گوش میدادم.

    اللّٰهُ أَکْبَرُ اللّٰهُ أَکْبَرُ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَاللّٰهُ أَکْبَرُ اللّٰهُ أَکْبَرُ وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا.

    الهام دوم: من رو کنار استاد،توی یک فیلم دیده بود که استاد 3 بار من رو با این کلمه تحسین کرده بود: شجاعتت،شجاعتت،شجاعتت….

    الهام سوم: استاد توی خواب بهش گفته بود،فایل اصل بقای اصلح رو میلیون ها بار گوش بدین!

    اگر زنی،یک زن شجاع باش!

    ================================================================

    ازینجا به بعدش رو دارم با گریه های غیر قابل کنترل مینویسم…..

    بیست و سه مرداد ماه 1403،من چمدونم رو جمع کردم و از جزیره ی زیبای توحیدی کیش،به شمال برگشتم….

    و ایمان دارم اون خدایی که اون اقیانوس تاریک و مواج رو برام با نورش روشن کرد،بازهم کمکم میکنه تا مسیر هدایت رو پیدا کنم و به سمت مدارهای بالاتر پیش برم ….

    آقای خسروی،ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و از خداوند سپاسگزارم که بهم سعادت این صلات رو داد…

    قلبم میگه از شما و از هرکسی که این کامنت رو میخونه،دعوت کنم بیاد زیر همین کامنت،یا به صورت مجزا زیر همین فایل،از اتفاقات شگفت انگیزی که خداوند براش رقم زده و در هارو ؛از جایی باز کرده که به عقل جن هم نمیرسیده،رد پا بزاره،تا هم ایمان خودش قوی تر بشه،هم به گسترش نور خدا کمک کنه…

    لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 138 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام جانِ خواهر!

    دل به دل لوله کشیییی!

    بگم معنیش رو‌ یا میدونی؟!

    یعنی قلبم به قلب روشنت وصله!بگو چرا!

    از صبح دارم برای امتحان دیکته نیلا نیکا،باهاشون تمرین میکنم.

    هربار که میرسم به کلمه ی پاکیزه،یاد خودِ قشنگت میفتادم،از صبح چند بار!

    نگو قراره پاکیزه جان،دست به تلگراف شه و برام عشق و نور بفرسته.

    عااااشششقتم دختر،ازینجا تا هرجای افغانستان که هستی.

    دعا میکنم در بهترین زمان و‌مکان ببینمت،ببوسمت.

    پاکیزه جونم،الان که دارم برات مینویسم،نیلا نیکا دارند میخوابند،از گوشی من هم داره سوره ی واقعه پخش میشه …عادت کردن با این سوره بخوابن….

    پاکیزه جانم،میدونی الان نیلا بهم چی گفت؟!گفت مامانی قبل خواب گفتم،حسبی الله،تا زودتر خوابم ببره…الان داره خواب میاد توی چشم هام…

    میبینی پاکیزه؟!

    خدا حتی،به اندازه ی خوابوندن نیلا هم کار سازه! همینقدر ظریف و لطیف….

    نوش جانمون واسه خدایی که داریم،نوش جانمون تموم خوبی های دنیا…

    خداروصدهزار مرتبه شکر برای اینکه قبل از مرگمون،هدایت شدیم.

    عااااشقتم دختر،تو واقعا بی نظیری!

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان،از شمال ایران تا به هرجایی که زیر آسمون خدا هستی …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    خداارووو صدهزااار مرتبه شکر

    خدااااست که عزت میده.

    خدااااست که نعمت میده.

    خداااست که سلامتی میده.

    خداوند همه چیز میشود،همه کس را! به شرط ایمان… به شرط باور…

    سپاسگزارم آقا ابراهیم،برای انتشار نور خداوند،دعا میکنم چهل چراغ شه و به تموم زندگیتون برگرده…

    دست خدا به همراتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام آقا صابر عزیز

    سپاسگزارم ازت برای اینکه نور خدا رو برامون فرستادی،این نور خاموش نشدنیه…ولی ما با روشن کردنش،میتونیم زندگی خودمون رو پر از عشق کنیم،به محض اینکه اسم خدا و‌قدرتش میاد،این ذهن خاموش میشه…و وقتی ذهن خاموش بشه،قلب باز میشه…و هدایت ها میرسه…از همه طرف…

    انشالله بالای تپه ی زیبا،کنار چشمه ی آب گوارا،بهت کلی خوش گذشته باشه…جای مارم خالی کن!

    الله یارت باشه همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام ناعمه ی قشنگم

    مثل خودت،بی نظیر و زیبا نوشتی،انقدر که دلم نمیخواست کامنتت تموم شه…از دلت نوشتی،به دلم نشست…

    نوش جانت،بوسه به کله ی خدا:)ماچ محکم و آبدار!

    میدونی چرا دوست داشتم برات حتما بنویسم؟!بخاطر همزمانی…

    امشب،یک اتفاق خیلی ساده اما تضادگونه برام افتاد…خب من خیلی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و فرکانس قربانی بودن به جهان نفرستم…

    سکوت کردم،بغضمو خوردم و گفتم خدایا عوضش این آدم این همه ویژگی مثبت داره….من بابت ویژگی های مثبتش ازت سپاسگزارم…

    تو‌دلم ولی آشوب بود ناعمه…زیاد تنها موندن یک وقتایی آدمو دلتنگ میکنه…تو که الان برای خودت غار اصحاب کهف ساختی،میدونی چی میگم…

    خب منم الان 13 ماهه از خونه ی خودم و اون پنجره ی رو به دریایی که عاشقشم،بخاطر خدا گذشتم…نمیدونمم کی میخواد در بعدی باز بشه …

    میگن اصحاب کهف 300 سال صبر کردن تا رحمت و هدایت الله براشون اومد…من که تازه 13 ماهه اومدم تو غار ….اینکه چیزی نیست…من برای خدا جونمم میدم ….

    ولی خب ما هم آدمیم دیگه،یک وقتایی آدم احساساتش بهش غلبه میکنه ….

    خلاصه من بودم و یک بغض فرو برده و تلاش های ذهنی برای توجه به نکات مثبت….

    ناعمه جان،فقط دوسه دقیقه بعد،یک ویس برام اومد،از هلیسا جان،دختر فاطمه خانوم

    باورت میشه؟!فاطمه میگه گیر داد من به خاله سعیده ویس بدم،بعدشم رفت خوابید…

    فرشته ای که هنوز منو ندیده،ولی قلب کوچیکیش جایگاه دریافت الهامات شده….

    خدا بود که بهش گفت برو به خاله سعیده بگو که خیلی دوستت دارم،عاشقتم ….

    باورت میشه ناعمه جان؟!

    ازون موقع دیگه بغض من ترکیده….دیگه بند نمیاد…

    ازینکه خدا چقدر خداست،چقدر حواسش جمعه،چقدر مراقبه…چقدر مهربانه…

    وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ…

    دوستت دارم دختر زیباروی،زیبا سیرت…بی نظیری…

    انشالله ببینمت زودتر …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    نگین عزیزم سلام

    برای کامنت پربرکتی که برام گذاشتی و‌من رو با لینک کامنتت هدایت کردی تا آگاهی های قرآنیت رو‌بخونم ازت سپاسگزارم.

    خیلی ازت یاد گرفتم و بینهایت از خواب قشنگی که دیدی لذت بردم و آرامشی از جنس نور به قلبم وارد شد.

    ازت سپاسگزارم رفیق،برات بهترین هارو آرزو میکنم.

    استمرار،استمرار،استمرار…

    خداوند از ما مشتاق تره که به ما از فضل خودش ببخشه،ما باید ظرف وجودیمون رو گسترش بدیم تا بتونیم فضل خداوند رو دریافت کنیم.این کل بازیه.

    دوستت دارم و درپناه نور میسپارمت…نور آسمون ها وزمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام به قشنگترین ناعمه دنیا …

    چطوری رفیق دلبرم …؟!

    جات خالی،نشستم وسط باغ پدری …روی خاک ها…آزاد و‌رها…داشتم به جلسه 2 قدم9 گوش میدادم که هدایت شدم به این کامنت قشنگت…

    دلم خواست یک تجربه ای رو برات بگم که خودم خیلی دوسش دارم.

    نمی‌دونم تا حالا کیش رفتی یا نه،اگر نرفتی انشالله بزودی زود یک سفر تفریحی بری و حالش رو ببری…

    ببین به محض ورودت به جزیره ،چنان قلبت باز میشه که نگو…انگار تموم زندگیت دوست داشتی اونجا باشی ولی خودت نمیدونستی ،نمیدونم شاید من اینجوری فکر کنم …دقیقا همون حسی که استاد وقتی رفت فلوریدا داشت،که اونجا فهمید اینجا همون جایی که من همیشه دوست داشتم باشم…

    یکی از دلایلی که انرژی جزیره خیلی مثبته،بخاطرِ فراوانی ثروت و نعمت و شادیه …ضمن اینکه نود درصد آدم ها اونجا اومدن برای عشق و حال و تفریح …

    اصلا وقتی میری توی جزیره،شدیدا احساس نزدیکی به خداوند می‌کنی …بخاطر توحیدی بودنش …

    خلاصه جونم برات بگه که،وقتی بهم الهام شد برم کیش،به قول خودت فقط بخاطر تکاملی که طی کرده بودم و ایمانی که قوی شده بود گفتم من باید حتما برم …

    فکرش رو بکن،من٨ سال پرستار رسمی بودم،واسه خودم دبدبه و کبکبه داشتم:)عزت و احترام داشتم،ازین جایگاه های پوشالی که بهت توهم این رو میده که تو خیییلی جایگاهت بالاست و فلان …

    وقتی رفتم جزیره من واقعا نمیدونستم پلن خدا چیه،ولی میدونستم باید قدم اول رو بردارم .

    توی کیش،یک فروشگاه خیلی بزرگ هست به اسم پاندا،شبیه والمارت های آمریکا،از شیر مرغ تا جون آدمیزاد اونجا میفروشن…کلی هم کارگر و فروشنده اونجا کار می‌کنه….

    ناعمه جانم،قسم به پروردگارِ خورشید زیبایی که جلوی چشمم داره غروب می‌کنه ،من به خدا گفتم گفتی بیا جزیره دنبال کار من اومدم!اگر بهم بگی باید بری تو فروشگاه پاندا ،کارگری کنی،به عظمتت قسم من بدون هیچ مقاومتی میرم،ولی اگر تو بهم بگی!اگر تو اینو بگی!اگر دستور تو این باشه!

    و با این ایمان منتظر دریافت هدایت موندم ….

    و بعد اون معجزه ها رقم خورد …که به جای کارگری در فروشگاه ،من سر میز مذاکره ی تجاری ،در کافه آلور کیش،در کنار توحیدی ترین مدیرعامل تجاری دنیا نشستم…

    مردی که وقتی از خدا طلب هدایت کردم ،خدایا من اینجا چیکار میکنم ؟بهم گفت من همیشه تورو دست بهترین هام میسپارم،نگران نباش …

    مردی که وقتی بهش گفتم من دیگه نمیتونم باهاتون کار کنم بهم گفت اگر نشونه ها،اینو بهت میگه حتما ازش پیروی کن…ببین قلبت برات چه تصمیمی میگیره…

    ناعمه ی قشنگم،باور کن اینارو به خودم میگم :خداوند همیشه بهترین پلن هارو برامون میچینه…اگر ما واقعا تسلیمش باشیم …

    تو خیلی دختر شجاعی هستی،یادم نرفته چه جوری تو جاده هزار تک و تنها با یک کوله پشتی زدی به دل جاده …

    میدونی شاعر در وصف من و شما چی میگه ؟!

    میگه :

    من از دم شکستم هر سدی که جلوم بود

    یه جاهایی رفتم که قبل من پلمپ بود

    اصلا نذاشتم دلگیر شه روزگارم

    چون قصد نداشتم هیچ موقع کم بیارم

    حس پرواز مثِ خون تووی‌ رگ هام جاریه هر روز

    آرزوهام با منن بعد بیداریه هر روز

    زندگی میکنم اندازه ی‌ صد سال در روز هر روز….

    عاااااشششقتم رفیق دلبرم،به امید خوندن موفقیت های بیشتر و بیشتر …دوستت دارم بی نهایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای: