جهان به گونه ای خلق شده که به فرکانس های شما پاسخ می دهد. یعنی شما مانند یک دستگاه تولید کننده فرکانس هستی و جهان دستگاهی است که فرکانس های شما را دریافت و آنها را تبدیل به تجربه هایی نموده و وارد زندگی تان می کند.
درک این قانون، تحولی اساسی در زندگی ام آفرید زیرا به من آموخت که مهم ترین کار زندگی ام این است که با کنترل ورودی های ذهنم، با تمرکز بر نکات مثبت هر چیزی در اطرافم و تجربه ام، باورهای قدرتمند کننده ای بسازم تا فرکانس های قدرتمند کننده ای به جهان ارسال نمایم که موجب رخ دادن اتفاقاتی بشود که تجربه شان را دوست دارم.
این قانون مرا در این باره به یقین رسانید که احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.
اما این سوال بزرگ در ذهنم بود که اگر خداوند قرآن برای هدایت مان آفریده، چرا چیزی درباره چنین اصل مهمی نشنیده ام؟
چرا خانواده ی به شدت مذهبی ام که مدام در حال مطالعه قرآن اند، اینقدر آدمهای ناشادی هستند.
چرا همیشه با التماس و تضرع با خدا صحبت می کنند؟
چرا رابطه شان با خداوند، اینقدر غم انگیز است؟
با این سوالات، سراغ قرآن رفتم. شروع به جستجوی تمامی آیاتی نمودن که حاوی ریشه “حزن” بود.
نتیجه این تحقیق، دنیایم را تغییر داد. من خدایی را در قرآن یافتم که اساس قوانینش “احساس خوب داشتن” است. خدای من، خدای زیبایی، شادی و سرور است. خدایی که مدام به پیامبرش حتی در بدترین شرایط، امر می کند که غمگین نباش
مادر موسی را در لحظه حساسی که فرزندش را به نیل می اندازد با نوای “غمگین نباش” آرام می کند
به نظرم این خدا ستودنی است و پیروی از قوانینش که می گوید احساس خوب= اتفاقات خوب، برایمان کافی است.
سید حسین عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD616MB52 دقیقه
- فایل صوتی نشانه های قانون جذب در قرآن47MB52 دقیقه
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم مهربانِ سایت مریم جان
ردپای روز یازدهم من
استاد عزیزم سپاس بابت این همه آگاهی و ثبت قانون توسط کلام شما
دقیقا از تمامی موردها ی گفته شده در فایل روزی چند تا از اونها رو از نزدیک لمس میکنیم .
احساس ترس و نا امیدی و در نتیجه افسردگی سالها بود که با من بود
ترس از دست دادن همسرم
ترس از گرسنگی
ترس از مردن
ترس از دست دادن عزیزانم
ترس از قضاوت دیگران و
صدها و صدها ترس
و با اومدن بچه ها و مشکلات تنها بودن در داشتن مسولیت بچه ها از صبح تا شب و کارهای بچه و خونه حسابی من رو از زندگی سیر کرده بود و غمگین بودن در تمام لحظات من چنبره زده بود روی روزهای من .
اما خداوند از اون جایی که صدها بار منو از خطرات ی نجات داده بود .بی شک پلن زیبایی داشت برای آشنایی من با قانون .
از شهرستان که گفتم با قرض و فروختن طلا در کسب و کاری شکست خوردیم .و برگشتیم به محل قبلی زندگیمون در اطراف تهران .
به یه کارگاه خیاطی رفتم که مثلا تلاش کنم و کمک خرجی باشم .بنده خدا دختر سه ساله ام رو هم اسیر خودم کرده بودم .این بچه از صبح تا غروب تو کارگاه خیاطی .بود نه کارتون نه بازی ☹☹
اونجا شریک کار، یه روز همسر منو دید و از قانون یه مسئله ای رو به من گفت .
از من پرسید تو همیشه به شوهرت شک داری و ازش می ترسی. منم که متعجب بودم .گفتم درسته شما از کجا فهمیدین. ایشون و صاحب کارگاه هر دو مرید استاد یوگایی بودند در شهر مهر ویلا و هر دوشنبه جلسه ی در اونجا داشتن که فکر میکنم در مورد قوانین بود اما همراه با مبحث های دیگه .و مثل فایلها و دوره های شما خیلی توحیدی نبودن. اما اون روز به من گفت که
اگه کسی میخواد خودشو از پرتگاه پرت کنه
تو قادر نیستی نظرش رو عوض کنی
اگه تو دستها و پاهای اونو ببندی
اون بازم اینقدر دست و پا میزنه و کاری رو که بخواد انجام میده
من اون موقع تنها کارگر اون کارگاه بودم و افکار اونها کم کم منو داشت به موضوعات اونها و مورد حرف اونها علاقمند میکرد .
و اونها به من گفتن که شوهرت خیلی قدرتمنده و بیا قدرت و بده دست اون .
آخه اون موقع همه ی حقوق دست من بود و من کرایه ماشین به همسرم میدادم
خلاصه اینکه فکر میکردم چون تو شهرستان ما شکست خوردیم حالا حق شوهرمه که بی پول باشه همیشه
در ضمن اینکه ایشون منو از لحاظ عاطفی اذیت هم میکرد .و این پول پیش من بودن برام یه جور آزار دادن اون بود .
من یه چند ماهی تحت تاثیر حرفها و نکات تذکری اونها بودم .اما جالبه که اونها با اینکه در این مباحث بودن اما در زندگی شرایط خیلی خوبی نداشتن و بیشتر تو مبحث پیشگویی با حروف ابجد و فال و این حرفا بودن .اما آدمهای خیلی خوبی بودن .بگذریم
تا اینجا من با تمام اون حرفها نمی تونستم ذهنم رو کنترل کنم و نمی تونستم غمگین نباشم نمیتونستم ذهنم رو در مورد همسرم .بی پولی و قرض کنترل کنم
هر چیز شیرینی بعد از دو دقیقه تلخ میشد
اما ناگهان خداوند تغییر رو در افکار من دید .
بچه دومم رو شیر میدادم .یه روز از مترو همسرم
کتاب قدرت فکر و چهار اثر از فلورانس رو آورد.
یه سالی روی اپن بودن .میخوندم. مینوشتم .سعی میکردم .
اما اون کتابها در مورد یه چیز بود .فقط یه قانون رو داشت بارها و بارها مثال میزد در زندگی هزاران انسان .
نه از اول فکر
نه از آخر فکر .از قانونش. از نوع فکر و ووو و
هیچی نبود .هیچ ردپایی که یه آدم غمگین و افسرده بخواد تماشا کنه و جا پای اون جا پا بزاره نبود
فقط میگفت تکرار کن .و من چون هیج اعتقادی محکمی نداشتم. باور نکردم اما خوندن همون ها تاثیر خودشو داشت و من دلم خواست که تغییر کنه
فقط همین. تغییر
و خداوند این خداوند بزرگ و هدایتگر
صدایی رو توی گوش من دلنشین کرد
از کانالی که استاد رو داشت معرفی میکرد . و تکه هایی از صبحت های ایشون رو در فایلهای کوتاه با آهنگ میزاشت تو کانال
من یک ماه و بیشتر با این فایلها گریه میکردم
اصلا نمیدونم چرا
به خدا قسم اصلا اشکهام دلیل نداشت .فقط به خاطر دلنشینی صدای استاد بود .
و جستجو کردم و پیداتون کردم .
به قول یکی از بچه ها تاریخ تولدم من تغییر کرد و من به سراشیبی تندی از افسردگی به عشق و محبت رسیدم و چند روزه و چند ماهه حالم بهتر شد
تا جایی که الان کنترل بهتری نسبت به قبل دارم
همش به لطف این فایلهای رایگان شما در مورد خداوند .
خداروشکر هزاران بار شکر.