نشانه های قانون جذب در قرآن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

جهان به گونه ای خلق شده که به فرکانس های شما پاسخ می دهد. یعنی شما مانند یک دستگاه تولید کننده فرکانس هستی و جهان دستگاهی است که فرکانس های شما را دریافت و آنها را تبدیل به تجربه هایی نموده و وارد زندگی تان می کند.

درک این قانون، تحولی اساسی در زندگی ام آفرید زیرا به من آموخت که مهم ترین کار زندگی ام این است که با کنترل ورودی های ذهنم، با تمرکز بر نکات مثبت هر چیزی در اطرافم و تجربه ام، باورهای قدرتمند کننده ای بسازم تا فرکانس های قدرتمند کننده ای به جهان ارسال نمایم که موجب رخ دادن اتفاقاتی بشود که تجربه شان را دوست دارم.

این قانون مرا در این باره به یقین رسانید که احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.

اما این سوال بزرگ در ذهنم بود که اگر خداوند قرآن برای هدایت مان آفریده، چرا چیزی درباره چنین اصل مهمی نشنیده ام؟

چرا خانواده ی به شدت مذهبی ام که مدام در حال مطالعه قرآن اند، اینقدر آدمهای ناشادی هستند.

چرا همیشه با التماس و تضرع با خدا صحبت می کنند؟

چرا رابطه شان با خداوند، اینقدر غم انگیز است؟

با این سوالات، سراغ قرآن رفتم. شروع به جستجوی تمامی آیاتی نمودن که حاوی ریشه “حزن” بود.

نتیجه این تحقیق، دنیایم را تغییر داد. من خدایی را در قرآن یافتم که اساس قوانینش “احساس خوب داشتن” است. خدای من، خدای زیبایی، شادی و سرور است. خدایی که مدام به پیامبرش حتی در بدترین شرایط، امر می کند که غمگین نباش

مادر موسی را در لحظه حساسی که فرزندش را به نیل می اندازد با نوای “غمگین نباش” آرام می کند

به نظرم این خدا ستودنی است و پیروی از قوانینش که می گوید  احساس خوب= اتفاقات خوب، برایمان کافی است.

 

سید حسین عباس منش

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    616MB
    52 دقیقه
  • فایل صوتی نشانه های قانون جذب در قرآن
    47MB
    52 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1389 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اعظم بابازاده» در این صفحه: 1
  1. -
    اعظم بابازاده گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    روز 11

    خدا رو شکر میکنم امروز 11 روز از تعهد من به شروع و ادمه سفر روزشمار تحول زندگی من میگذره، 11 شب هرشب به تعهدم عمل میکنم و کامنت می نویسم تا رد پایی بزارم برای خودم در آینده

    خدا مارو خلق نکرده که سختی و عذاب مون بده خدا خیلی بیشتر از خودما میخواد که ما حالمون خوب باشه شاد باشیم ثروتمند باشیم و همواره در مسیر سعادت در حرکت باشیم

    این مثل روز واسه مون روشن شده، پس فقط باید ایمان مون رو به خدا بیشتر نشون بدیم

    باید به خودش توکل کنیم و از خودش یاری بخوایم

    اون مثالی که درمورد مادر و بچه ای که دیر میاد رو گفتید استاد من خودم تجربش کردم

    پسرم رو که 10 سالشه فرستادم مغازه ، چند دقیقه بعدش اس ام اس خرید به گوشیم اومد ولی پسرم به خونه نرسیده بود

    و من با گذشت دقیقه ها این نجوا هایی که همونجور دقیق شما تو فایل گفتید تو ذهنم رژه میرفتن و من استرسم بیشتر میشد

    تا اینکه یک آن به دلم افتاد که زنگ بزنم به زنداییم شاید اونجا رفته باشه چون با پسرداییم هم سن و ساله البته که اصلا سابقه نداشت همچین کاری کنه ، مستقیم میرفت مغازه و بر میگشت خونه

    و تماس گرفتم و متوجه شدم پسرم در مسیر برگشت پسردایی مو میبینه و اون هم ازش در خواست میکنه تا کفاشی باهم بریم و پسرم هم میره و فکر نمیکرده که اینقدر طول بکشه

    همین!

    و من چه فکرا و چه صحنه هایی از جلوی چشام رد شد

    دقیقا همون روز من به این فایل هدایت شدم

    و متوجه شدم چرا اینقدر مضطرب شده بودم و دلیلش چی بود

    اصلا طبیعی نبود نگران شدن من ،چون جناب شیطان بود که نجوا میکرد تا من در مسیر نگرانی ها و ترس ها قرار بگیرم

    و یه تجربه ای دیگه از پسرم بگم وقتی که دوسالش بود

    دخترم کلاس اول ابتدایی بود و مدرسه دخترم برای اولین بار جلسه گذاشته بود درمورد نحوه آموزش ریاضی که ما با بچه ها تو خونه ریاضی تمرین کنیم

    و باید میرفتم و از اونجایی که پسرم خیلی کوچیک بود و همه چیز و بهم میریخت نمیخواستم با خودم ببرمش

    مدرسه تقریبا نزدیک خونه بود و من تصمیم گرفتم

    پسرمو بخوابونم بعد برم و قبل اینکه بیدار بشه برگردم خونه

    وقتی داشتم از خونه میرفتم بیرون گفتم خدایا پسرمو به خودت سپردم

    و با یه دل قرص رفتم و سعی کردم زودتر برگردم و نزدیک خونه که رسیدم یه صدایی توی گوشم گفت هه برو ببین چه بلایی سر بچت اومده

    با اینکه احساس نگرانی بهم دست داد تو همون حال گفتم امکان نداره من بچه م به خدا سپردم ولی استرس گرفتم با شنیدن اون جمله

    وقتی کلید انداختم و پایین پله ها بودم صدای گریه پسرم بلند میومد و سریع خودمو رسوندم و صحنه ای رو دیدم که چقدر ترسیدم و البته عشق کردم از خدای بزرگم

    دیدم پسرم چارپایه بلندی که داشتیم رو گذاشته جلو پنجره آشپزخونه و نشسته روش

    روبروی پنجره ی رو به خیابون که حفاظ نداره و از این کشویی هاست و داره گریه میکنه

    نمیدونید من وقتی بچه مو بغل کردم چقدر از خدا تشکر کردم و چقدر لذت بردم از اینکه با ایمان به خدا سپردم بچه مو بهش

    البته اینو هم بگم اون روزها من تازه با مباحث جذب و این چیزا آشنا شده بودم و داشتم رو خودم هم کار میکردم

    که متاسفانه کج فهمی های بسیاری رو داشتم که مسیرم از خدا دور شد

    و خدارو هزاران بار شکر که دوباره تو این مسیر قرار گرفتم و این بار قوی تر و بقولی آبدیده تر دارم رو خودم کار میکنم

    و با اینکه روزهای تلخی رو گذروندم ولی جمله استادم بهم انرژی حرکت میده

    وقتی استاد گفت حتی اون روزهای سخت و تلخ هم باعث تکامل یه تیکه از وجودت شده

    این حرف به من جانی داد که بعضی وقتا که نجوا میاد سراغم میگم هیچ اشکال نداره اون روزا منو ساخته و من دوباره از نو همه چیرو میسازم

    اگه همه لحظه های زندگی مون اون ایمانی رو به خدا داشته باشیم که بچه 2 ساله رو تو خونه تنها گذاشتم و سپردم به خودش

    به خداوندی خودش ما نه غمی داریم نه ترسی

    لحظه لحظه همه مون پر از اون جنس ایمان

    استاد و مریم عزیزم خیلی دوستتون دارم

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: