نشانه های قانون جذب در قرآن - صفحه 85
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh1-2.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-06 18:07:082021-08-26 18:44:24نشانه های قانون جذب در قرآنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
“ردپای من در روز یازدهم”
میخوام در مورد اتفاق اخیری که در زندگی ما رخ داد بگم
یه اتفاق خوب یه تغییر خوب یه شروع خوب با حرکت و اقدام ما، که سعی کردیم به دور از نجواهای شیطانی بالاخره انجامش بدهیم.
ما حدود 8 سالی است که ازدواج کردیم و تو این 8 سال خیلی کم با هم سفر رفتیم ، تا قبل امسال فقط یه سفر یه روزه به شمال و چند باری به اصفهان (اصفهانم چون پدرم در یکی از شهرهای اطراف باغ داره)
یکی از بزرگترین دلایل سفر نکردن ما ، ترسمان بود
ترس از مسیر ، ترس از بی پولی (باور داشتیم باید پول خیلی زیادی داشته باشیم یا شاید بهتره با مازاد پولمان سفر کنیم ، تا با خیال راحت سفر کنیم و هیچ نگرانی نداشته باشیم) و …..
در واقع یه ماهی است که من و همسرم تقریبا هر روز با سایت عباسمنش در ارتباط هستیم و خیلی سعی میکنیم که به گفتها و هر آنچه یاد میگیریم پایبند باشیم و عمل کنیم
یه روز که داشتیم در مورد سفر یکی از دوستانمون با هم صحبت میکردیم به همسرم گفتم چرا ما سفر نمیکنیم بیا ما هم الان که وقتت آزاده باهم بریم سفر
همسرمم بدون اینکه جمله منفی بگه گفت باشه میریم و در عرض کمتر از 5 دقیقه ما تصمیم گرفتیم فرداش به سمت یزد حرکت کنیم بدون هیچ برنامه ریزی قبلی یا هماهنگ کردن کارها ، رزرو اتاق و …
این تصمیم ما در زمانی گرفته شد که پول تو کارتمان اصلا برای این سفر منطقی نبود و مطمئنا برای ما که همیشه دنبال بهترین موقعیت چه از نظر مالی چه از نظر زمانی بودیم غیر ممکن به نطر میرسید .
تا فردا ، کلی نگرانی و نجوا برای انجامش تو ذهنمان میومد مثلا چه الان وقت سفره ، آخه نه رزرو اتاقی، نه مساعد بودن هوا اخه تو این برف و سرما چه وقت سفر کردنه و یا نکنه پول کم بیاریم و خیلی چیزهای دیگه که دلایل به نظر خیلی منطقی به حساب میومد
ولی ما دیگه تصمیم گرفته بودیم که بی توجه بمونیم و احساسات بد و افکار بد رو با افکار خوب و احساسات خوب جایگزین کنیم و فقط به سفر و اتفاقات خوبی که دوست داریم برامون رخ بدهد فکر کنیم .و به خدا ایمان داشته باشیم .
سفر ما تقریبا دو روز طول کشید و همه چیز به خوبی پیش رفت
و در مسیر برگشت ما بازم معجزه خدا رو در زندگیمون حس کردیم
در مسیر برگشت ، بارندگی و مه خیلی زیاد بود طوری که فقط با مه شکن جلوی ماشین رو میتونستیم ببینیم و میدان دید خیلی خیلی کم بود و مه شکن ما به خوبی کار نمیکرد و ما خیلی به سختی جلومون رو میتونستیم ببینیم و خیلی شرایط خوب نبود حتی در قسمتی از مسیر ما مجبور بودیم از مسیر دور برگردون وارد جاده اصلی بشیم که با توجه به شرایط ما واقعا کار سختی بود در اون لحظه دور کردن ذهن از نجواها
کار خیلی سختی بود ولی یه حسی بهم میگفت که خدا کمکمون میکنه و این رو به زبان میاوردم که ما میتونیم چون خدا مراقبمونه و سعی کردیم به جای حس نگرانی و افکار بد و تمرکز به ناخواسته ها ، فقط از مسیر لذت ببریم و تمرکزمون روی زیبایی ها بذاریم مثل هوای خوب ، بارش باران و برف و سلامتی و اتفاقات خوبی که برامون تو سفر رخ داده بود . و ما حتی خودمون رو که سلامت رسیدیم خونه تصور کردیم و پس از گذشت مدتی من دیگه هیچ حس بد و اندوهی نداشتم .
و خداروشکر ما سلامت به خانه رسیدیم .
من خواستم از اتفاقاتی که تو مسیر برگشت برامون رخ داد و یا آنچه شاهدش بودیم بگم ، ولی یاد فایلی که دیشب گوش دادیم افتادم که نباید از اتفاقات بد حرف زد که این خودش سبب جذب اتفاقات بد در زندگیمون خواهد شد .
و این تازه شروع حرکت ما بود و این داستان سفر ما همچنان ادامه خواهد داشت
خدایا شکرت برای همه چی
سلام
روزشمارتحول زندگی من:روزیازدهم
خداروشکرمیکنم که جهان براساس قوانین هست
خداروشکرکه قوانین روشناختم وهرروز بهتروبهتربهش عمل میکنم واین روند تکاملی رو هرروزطی میکنم
سفرنامه واقعاعالیه (ممنون ازاستادعباسمنش وخانم شایسته)
قبل ازشناخت قوانین خداونددرذهنم مثل یک ادم قدرتمند خشمگین وعذاب دهنده بود
توکتاب مذهبی که داشتم درمورد،آداب دعاکردن هم
یکی ازمواردش این بود که وقتی دعامیکنی بایدپیش خداگریه کنی من هم هرموقع دعامیکردم حسابی گریه میکردمو ازبدبختیام پیش خدامیگفتم
هرروزکارم همین بودبعدازنماز….
یک سال گذشت باخودم فکرمیکردم چراخداهیچوقت دعامومستجاب نمیکنه چرا؟!!!!من که هرروز نمازمومیخونم ادم مذهبی هستم
من همیشه ادمایی میدیدم که اصلا مذهبی نبودن ولی همیشه شادبودن
هیچوقتم درگیربیماری فقرو مشکلات نبودن بهترین زندگی روداشتن
باخودم میگفتم ماکه خانوادگی اینقدربه دین عمل میکنیم اینقدرمسجدمیریم خدابه ما هیچ کمکی نمیکنه زندگیمونم روزبه روزبدترمیشه
ازبچگی این باور،روبهم داده بودن که بعدازهرخنده ای یه گریه ای هست
منم هیچوقت نمی خندیدم
یادمه تو دوران ابتدایی همکلاسیام بهم میگفتن توچرا،انقدر اخمویی
کلاً ادم جدی شدم
بابام هیچوقت نمیذاشت که مااهنگ گوش کنیم میگفت توزندگی بلاسرت میاد همش گناهه
زمانی که سرکاربودمااهنگ میذاشتیم از اونور مامانم شروع میکردکه نکن این همه توزندگی داره بلاسرمون میاد همش تقصیرشماهاست
بعدازشناخت قوانین وخداوند
دیگه مثل قبل خدارونمی بینم هروقت هردعایی میکنم مستجاب میشه ایمانم خیلی بیشترشده.
باارزوی رشدوپیشرفت برای تمام اعضای سایت
به نام خداوند همیشه مهربان من
فایل 11 سفرنامه :
دوست دارم اینارو به خودم بازگو کنم
بهار حواست باشه اگر میترسی ،اگر نا امیدی اگر غمگینی یعنی ایمان نداری …!
از هرچیزی که بترسم سرم میاد ،این یک قانونه بهار اینو بدون …!
وقتی بزرگترین قدرت جهان داره به من میگه غمگین مباش ، خیلی نامردیه ،شِرک بزرگیه که من بخوام نا امید و ناراحت باشم و غمگین بشم ، ناشکر ترین میشم …
سکوت کن و اجازه بده خداوند کارشو انجام بده …!
حتی در شرایط سخت …!
وقتی که استاد دارن در مورد این نکته توضیح میدن که خداوند به پیامبر میگه که تو فکرتو درگیر نکن تو ناراحت نباش که مردم از راه توحیدی دور شدن و فرمان بردار نیستن ،
من یهویی ذهنم رفت به سمت اینکه تو داری مسیری که میدونی واست درسته رو میری بعد یهو یکی داخل یه مهمونی جایی بهت میگه واااای نه نکن این کارو مثلا این تغذیه رو بخور اینجوری رفتار کن (مثل خود من بهم میگن که چرا کیک و شیرینی نمیخوری تو که چاق نیستی یا حتی وقتی میرم باشگاه میگن چرا میای باشگاه آخه تو که خوبه هیکلت !!!)
اینجا باید با یه سکوتی به خودت بگی که عزیزم ناراحت نباش این ها نمیفهمن دارن به خودشون ظلم میکنند اینجوری …
در زندگیمون یاد بگیریم که اگر تلاش میکنیم و افراد توجه نمیکنن ،به خودمون نگیریم اشکالی نداره اونا خودشون ضرر میکنند ، برای ما اتفاقی نمی افته ،ما باید احساس خودمون و خوب نگه داریم..
بهار یادت باشه هرموقع شنیدی پشت سرت غیبت کردن ناراحت نشو چون دارن به خودشون ظلم میکنند…
من نمیتونم بگم که هرگز غمگین و ناراحت نمیشم ، چون آدم نمیتونه مثل سنگ رفتار کنه و هبچ عکس العملی به وقایع نشون نده ،
اما دستوری که خداوند به ما داده اینکه در حالت غم و اندوه باقی نمون و زود از اون حالت خارج شو ،و حالت کم اندوه طبیعیه اما اگر طولانی شد یعنی تو دلخواهته که داخل این حس و حال بمونی و جهان هم میگه خوب خودش دوست داره پس زیاد و زیادترش کنم ، خیلی این نکات جالبه واقعا ،
امروز داخل کتاب راز خوندم که خودمو مثل یه آهنربا فرض میکنم که تمام چیزهایی مثل خودمو جذب کنم و به سمت خودم بکشم ، پس این آهنربا باید چقدر با کیفیت باشه و خودش مغناطیس قوی تری داشته باشه تا بتونه مثبت های بیشتری و به سمت خودش جذب کنه پس اولین کار اینه که روی رفتار خودم کار کنم و خودم و رشد بدم تا چیزهایی که جذب من میشن همون های باشن که من تصورشون میکردم ،همون رفتار وروابط عالی و دلخواه ،همون دوستان عالی ،همون مکان های عالی و دنج ،همون کتاب های خوب با نویسنده های درجه یک ، ثروت های فوق العاده ،آزادی و رهایی زیاد توی زندگی و… همه ی این ها با رشد من به طرفم جذب میشه همون چیزهایی که من عاشقشم .
خیلی فایل عالی بود ، مثل همه فایل ها باشد که من از نکته های زیادش درس های فراوان بگیرم ، مثل آیه ی قران که میگه در مقابل اعمال اندک شما پاداش فراوان دریافت میکنید .
در پناه خداوند بزرگ باشید.
چله روز شمار تحول زندگی من
روز 11
این فایل جزو بهترین فایلهاست برام اوایل که با استاد آشنا شدم این فایلو زیاد گوش میدادم . من دختر با اعتقادی بودم . از نظر اعتقاداتی مثل حجاب و نمازه و روزه نه اینجوری نبودم هرچند که نماز رو میخوندم و دوست داشتم ولی برای ترس از خدا و جهنم بود .
ولی همیشه خدارو قبول داشتم و اسلام رو بهترین دین میدونستم و قران رو کاملا قبول داشتم با اینکه اصلا درکش نمیکردم هروقت بازش میکردم میخوندم خسته میشدم و ادامه نمیدادم و همیشه عجیب بود افرادی که قران میخونن اونم کامل و به زبان عربی .
من امروز وقتی نقاشی کردم و یکم رفتم که استراحت کنم این شعر حافظ اومد تو ذهنم
سالها دل طلب جاجم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
براخودم معنی کردم وحالا شایدم بیربط باشه
چه سالهایی که من سردرگم بودم و کار مورد علاقمو نمیدونستم چیه و از این شاخه به اون شاخه میپریدم و روز و شب رو الکی میگذروندم و همش نا آروم بودم و عصبانی از خودم که چرا یجا بند نمیشم . چرا تو یه کار نمیخوام حرفه ای بشم من که علاقه داشتم به همه اون کارهایی که انجام میدادم ولی بازم آرامش نداشتم و نمیتونستم مدت زیادی ادامه بدم همش میگفتم یه چیز دیگه یه کار دیگه راحتتر ، بهتر ، قشنگتر و جذابتر و همش چشمم به دیگران بود که چه هنر قشنگی دارن چقدر کارشون باحاله منم میخوام مثل اونا باشم منم باید برم دنبال کاری که اونا دارن میکنن هم جالبه و هم پول خوبی دارن در میارن
و سالها همینطور گذشت تا 98 تونستم به اونچیزی که درونم بود و تمام اینمدت منو طلب میکرد و من نمیدیدمش بالاخره بهش برسم .
چقدر معجزه وار بود چقدر خدا کمکم کرد و چه روزهایی که احساس میکردم من مشکل دارم که نمیتونم یجا ثابت بشم .
و از سال 98 تا الان دارم کاری رو انجام میدم که لحظه هام پر از عشق شدن پر از حال خوب . خودمو دوست دارم بخاطر مفید بودنم و توانا بودنم تو کارم . چقدر حالم بهتر شده . چه قدر کارهام قویتر شده و همونیه که استاد میگه کاری که حتی شب و روز بتونی انجامش بدی و خسته نشی .
و من دارمش و خداروشکر میکنم .
امروز اتفاق دیگه که افتاد این بود که تصمیم گرفتم رفتارم رو با خانوادم بهتر کنم . بعضیوقتا یدفعه خیلی بداخلاق جواب میدم و حوصله ندارم جواب کسی رو بدم .مخصوصا پدرم ..
امروز هم یه سوال پرسید منم با بداخلاقی جواب دادم و بعدش مثل همیشه عذاب وجدان گرفتم و حسم بد شد . نمیدونم چرا با پدرم که میشه واقعا یموقعها بد حرف میزنم من و یا بقیه و همیشه هم دلم میسوزه که چرا اینجوری میکنم ولی امروز تصمیم گرفتم رفتارمو درست کنم و هروقت هم حوصله ندارم بازم با حال خوب جواب بدم .
منم امروز بعد از اون بداخلاقیم …
وقتی پدرم بیرون بود بهش پیام دادم چون یه خریدی باید انجام میداد که مادرم گفت پیام بده .
منم گفتم بابا جون لطفا … و آخرشم تشکر کردم .
وقتی هم اومد خونه دوباره گفتم مرسی از خریدات و خسته نباشی .
وقتی هم صدام زد منم گفتم جااانم …
فکر کنید من عمرااا اینجوری حرف میزدم . کلا باهم اینجوری حرف نمیزنیم پدرو مادرم اصلا کسانی نیستن که بخوایم قربون صدقه بذیم و انقدر باحال حرف بزنیم ولی بابام از مامانم احساساتیتر هست و خلاصه من امروز این قدم هم برداشتم برای بهتر شدن شخصیتم و به خودم گفتم همونطور که به غریبه ها و بقیه میگم جون و با احترام حرف میزنم واقعا چرا به خونواده خودم که میرسه اونجور که باید حس خوب نمیدم و با احساس حرف نمیزنم و …
خلاصه من از امروز شروع کردم و امیدوارم خدا کمکم کنه که بتونم هرروز ادامه بدم انقدر که بشه جزوی از شخصیتم و عشق بدم و عشق دریافت کنم .
واقعا چه توقعی دارم که وقتی خودم به دیگران عشق و علاقه نمیدم مخصوصا خانوادم و از اونا فقط توقع محبت دارم .
من فقط قربون صدقه بچه های داداشم میرفتم ولی از الان میخواد تمرین کنم که به خانوادم هم عشق بدم .
امروز اتفاق دیگه هم افتاد که ذهنمو کنترل نکردم و توجه کردم به ناخواسته هام .
ولی بعدش پشیمون شدم و اومدم تو دفترم خواسته هام رو نوشتم …
یموضوعی که ذهنم درگیره و همش برام سواله
چرا وقتی که خونمونو خریدیم اولش همه چی خوب بود … حیاط فوق العاده زیبا و تمیز و دیزاین عالی یعنی چیزی که اول جذبم کرد زیبایی و خوشگلی حیاط بود .
و همسایه هامون خوب بود ولی کم کم دوتا از همسایه ها رفتن . دوتا دیگه جایگزین شدن .
حیاط به افتضاحترین شکل ممکن و درها و کاشیها …
کلا همه چی خرابتر و زشتتر از روز اول شد و من چقدر ناراحت میشدم ولی وقتی قانون رو فهمیدم هی خواسته هامو نوشتم و مینویسم .
قانون میگه که من با فرکانسهام اینو بوجود اوردم
ولی هرچی فکر میکنم میبینم که من همش لذت میبردم و تحسین میکردم ولی کم کم همه چی زشت شد …
امروز هم ذهنم کنترل نکردم چون توجه کردم به رفتارهای همسایمون و عصبانی شدم و با خواهرم حرف زدم البته در حد چند جمله بود مه بعدش یاد کنترل ذهن افتادم و شروع کردم به نوشتن خواسته م .
بقول استاد کی باید تغییر کنیم وقتی که همه چی عالیه …
من از نظر مالی نمیتونم جامو عوض کنم ولی از نظر فرکانسم میتونم و انقدر زیبایی میبینم که خدا منو به زیباترین خونه و زیباترین حیاط و بهترین ویو هدایت کنه .
همسایه های فرمانس بالا خوش سلیقه و تمیز و منظم و بافرهنگ .
راستش بعضیوقتا میگم اصلا روم نمیشه کسی رو دعوت کنم خونمون چون باید از حیاط و لابی بگذرن وگرنه خونمون خیلی زیباست .
بعد میگم متین بااعتماد بنفس باش و ارزشت بالاتر از این چیزهاست و سعی کن روی باورها و خواسته هات انقدر کار کنی تا به فرمانس بالا بری و خدا تو رو به جایی ببره که میخوای و آرزوشو داری .
من لایق بهترینها هستم .
و یه روزی میام مینویسم از رسیدن به خواسته هام …
امروز دلم سفر میخواست و داشتم باز توجه میکردم به اینکه دلسوزی کنم برای خودم و شروع کنم به غر زدن و احساس قربانی شدن ولی دوباره یاداور شدم که احساس خوب =اتفاق خوب .
و یکی از دوستام که رفته بود سفر و یه جای خیلی خوشگل بود تحسین کردم و بهش گفتم خوش بگذره بهت .
در مورد فایل خیلی ننوشتم چون فکر میکنم درباره خودم و اتفاقات بنویسم بیشتر برای خودم ردپا میزارم .
خدایا منو به راه راست هدایت کن به راه آنان که هدایت کردی و نه گمراهان
من الان دوباره داشتم این فایل رو گوش میدادم . اون قسمتی که استاد گفتن وقتی بچه دیر به خونه مییاد و مادر احساس نگرانی میکنه و نجواها بسراغش مییاد و وقتی هم بچه میرسه کتکش میزنه و میگه من داشتم از نگرانی میمردم . من دقیقا این رو تجربه کردم .
من وقتی کلاس سوم دبستان بودم . یه روز که تعطیل شدم و مامانمم نرسیده بود . اونروز خیلی خوشحال بودم نمیدونم چرا یادام نیست .
خودم اومدم خونه و از خیابون که میخواستم رد بشم به یه آقا گفتم منو ببره اونور خیابون . مدرسه م جوری بود که از تو پارک میگذشتم . من وقتی رسیدم خونه ،
مادر بزرگم(مادر مامانم)
اونروز خونمون بود و گفت مامانت اومده بود دنبالت چرا خودت اومدی .
من اونموقع خیلیی ترسیدم .
ولی چون مامانیم همیشه ازمون دفاع میکرد خوشحال بودم که اون هست و ازش خواستم مواظبم باشه چون مامانم حتما عصبانیه .
وقتی مامانم رسید خونه انقدر مضطرب بود که یه کتک حسابی منو زد .
بعدش گفت دوستت گفته با یه آقاهه داشتی میرفتی اونور خیابون .
(من دختری خجالتی بودم و کلا اونروز چرا اینکارو کردم نمیدونم ولی اونموقع حالم خوب بود و وقتی تنها داشتم میرفتم احساس قوی بودن و شجاعت میکردم .)
ولی اتفاق اونروز و کتک خوردن و ترس و ناراحتی مامانم باعث شد همیشه از تنها بیرون رفتن بدم بیاد و کلا آدم ترسوتر و گوشه گیرتر شدم و از بچه ها و آدمها فراری بودم . از جامعه فراری بود .
درسته که خانواده خیلی میتونه تو رفتار ما تاثیرگذار باشن .
من این اتفاق رو قبلا به این صورت فکر نکرده بودم و همش اون کتک خوردن و اضطراب کار بد کردن در نظرم بود و حتی بعدا که با خنده حرفشو میزدیم مامانم معذرتخواهی میکرد.
من الان به خودم میگم باید اون اتفاق میوفتاد . باید من تو این خانواده میبودم تا رشد کنم . تا اونقدر فشار بهم بیاد که از یجایی بخودم بگم باید حرکت کنی .
ناراحت نیستم که سنم زیاد شده و تازه دارم خودمو پیدا میکنم .
من خوشحالم که دارم روحمو بزرگ میکنم .
خوشحالم که هرروز خودمو میشناسم .
من دیگه ناراحت گذشته نیستم من از الانم سعی میکنم لذت ببرم و خودم زندگی بهتری برای آیندم بسازم .
من به این دنیا اومدم چون خودم خواستم من رسالتی دارم در این دنیا و انجامش میدم .
من از وقتی که کتاب استادان بسیار، زندگیهای بسیار رو خوندم و وارد این سایت شدم . دیدگاهم به خودم و زندگیم کاملا عوض شده و من این جسم نیستم من روحی هستم که خواهان بزرگ شدن و استادی هست .
خدایا شکرت
بنام خداوند بی همتا
سلام به استاد عزیزوتمام دوستان خوبم
سفرنامه یازدهم
قبل از هر چیز از خداوند مهربانم به خاطر وجوداستاد و مریم خانم که راه را نشون ما میدهند برای زندگی بهتر سپاسگزارم
این فایل یاد آور این قانون تغییر ناپذیر خداوند هست که هر چه شادابتر وآرامتروامیدوارتر باشیم جهان اتفاقات و شرایط بهتر و شادابی و آرامش بیشتر برامون به ارمغان میاورد وبرعکس هرچه غمگین تر و عصبی تر ونگرانتر باشیم اتفاقات و شرایط بد را تجربه خواهیم کرد
قانون جذب میگه باید شاد باشیم نه غمگین ،نظر قرآن هم اینه که یک مومن هرگز غمگین نیست
غم در قرآن با حزن معرفی شده که خود بار غمگینی زیادی داردو42 بار در قرآن آمده که 35 مورد آن با نفی آمده یعنی غمگین نباش و حزن به صورت فعل مضارع آمده یعنی دائم و همیشه غمگین نباش
در قرآن آمده که دوستان خداوند نه ترسی دارند ونه غمگینن و همچنین کسانی که از هدایت الهی پیروی کنند هرگز غمگین نمی شوند ، اگر غمگین باشیم در واقع از خداوند دور هستیم ،ما همیشه فکر میکنیم که فقط ما مسلمانان به بهشت میرویم و دیگران نه درصورتی این ارتباط به ایمان و عمل صالح مادارد نه دین و مذهب ما
حزن بدون لا در قرآن به خاطر تشکر بهشتیان از خداوند است که غم را از آنها دور کرده، و حزن با حرف ِل به معنی برای ،برای محزون کردن آمده که خداوند می فرماید نجوای شیطان تنها برای غمگین کردن مومنان است ،نجوای شیطان هیچ وقت رخ نمیدهد وتوهمی بیش نیست وبه هیچ وجه نمی تواند به شما ضربه بزند وتو در این هنگام باید به الله توکل کنی،
قلب جایگاه خداوند هست وحرفاش با حس خوب و شادی و آرامش قابل تشخیص است و ذهن جایگاه شیطان وحرفاش پر از یاس و ترس نگرانی هست که این کار و وظیفه و اسلحه شیطان است که ما باید به محض حال بد بفهمیم شیطان با ما حرف میزند و نادیده بگیریم اون افکاری که باعث ناراحتی ما میشه
از شر شیطان به خداوند یکتایم پناه میبرم
با آرزوی موفقیت برای همه دوستان گلم
سلام بر استاد عزیز
سلام بر دوستان خوب خودم
امروز یازدهمیم روز از روزشمار تحول زندگی خودم را در حالی رقم می زنم که برای بار دوم است که در حال گوش دادن به این روزشمار هستم
هر بار که آنرا گوش می دهم نکات تازه ای بر جان و دلم وارد می شود
صحبت های استاد در این فایل در مورد قرآن و قانون جذب بسیار برای من شیرین و قابل شنیدن است
یک درس تازه یاد گرفتم این بود
هرگز زود قضاوت نکنم
اول ببینم و بیندیشم و بعد در مورد آن حرف بزنم و صحبت بکنم
غم و غمگین بودن به هیچ وجه در قرآن نیامده است و نفی شده است
هر چه من بیشتر و بیشتر حالم خوب باشد و شاد باشم بیشتر و بیشتر از آن حال خوبی و شادی در زندگی من رخ می دهد
همانطور که در قرآن آمده است که این مومن هرگز غمگین نیست
اگر من همواره احساس خوب داشته باشم جهان هستی و زندگی هم همواره اتفاقات خوب را وارد زندگی من می کند
جهان فرکانس من را دریافت می کند و آنرا به بصورت یک اتفاق وارد زندگی من می کند
که آن اتفاق یک اتفاق خوب خواهد بود
حتی کلمه حزن هم که به معنی غم و اندوه است به تعداد 35 مرتبه در قرآن آمده است که هرگز نباید دچار غم و اندوه بود
نتیجه ایمان به خدای مهربان احساس خوب و شادی است و غم و اندوه هیچ جایی وجود ندارد و نخواهد داشت
غمگین نبودن
نگران حرف مردم نبودن
اینها نکاتی است که باید همیشه به خودم بگویم چرا که خدای مهربان را در کنار خودم دارم
عجب فایل عالی و بی نظیر و محشری بود
استاد عزیز دمت گرم بخاطر این فایل محشر
ترس و نگرانی نتیجه آن وارد شدن شیطان به داخل من است و در نتیجه غم و اندوه نصیب من خواهد شد
پس باید در همه حال حال خودم را خوب نگه دارم و در هر لحظه سعی کنم که شاد باشم و به نکات مثبت و زیبایی های زندگی خودم توجه کنم
با تمرین کردن
با تعهد و استمرار داشتن
باید بتوانم برای خودم این باور را بسازم که همیشه حالم را خوب نگه دارم
سپاس از خدای فراوانی ها
سپاس از خدای زیبایی ها
به نام خداوند مهربان و رزاق سلام براستاد عشق وخانم شایسته عزیزو دوستان بزرگوارم روز یازدهم هم رسید فرصتی شد با عشق بیام رعد پا بگذارم
چقدر حالم خوبه چقدر زندگیم زیبا شده چقدر همه چیز سر جای خودش است خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که در جمع شما ودراین سایت الهی هستم خدایا این فایل یکبار دیگر خدا رو به ما فهموند من درکم از این فایل این بود که فقط روی خدا حساب باز کنیم وتنها از خودش بخواهیم ویاد گرفتم هر لحظه از زندگیم حواسم به خودم افکارم رفتارم توجه ام باشه که دارم زندگی خودمو خلق میکنم فقط روی زیبایها باشه وهر تضادی به ظاهر بعد جوری بهش نگاه کنم و تحلیل بکنم که احساس خوبی بهم بده بدونم این چیزا همه گذرا هستند فقط نجواهای ذهنم است که منو می ترسونه درگیرم میکنه باید روزی یکبار حتما این فایل رو گوش بدم درسهای این فایل داشت که زندگی هزاران نفر نجات میده واقعا قرآن کلام خدا است از بس هیجان زده وتوی فکر رفتم از این وقایع که اون زمانهای پیش اومده چقدر کنترل ذهن داشته حضرت زینب س الله اکبر واقعا خدا هر لحظه باهامون حرف میزنه با نشانه ها از طریق افراد با هرچیزی فکرش نمیکنید یه دفعه اون کاری میخوای بکنی خودش بهت کمک میکنه واقعا استاد حرفهای زدی توی عمرم از هیچ استادی معلمی هیچکس نشنیده بودم استاد من خدا رو با شناختم چقدر خدای مهربانی داریم چقدر دوستمون داره چقدر قانونمند است خدایا شکرت خداوندا تنها تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم
به اسم اللّه
رحمن و رحیم
سلام ودرود به استاد عزیزو خانم شایسته مهربون و همه هم فرکانسی های عزیز
غریبگی با قرآن
این مشکل همه ی مسلموناس به جرات
حتی حتی اونایی که ادعای دانشش رو دارن
متاسفانه فقط و فقط از این کتاب مثل این میمونه که قسمتهایی که منافع رو تامین میکنه براشون نگه داشتن و جوری که منفعتشون رو تامین کنه مطرح کردن
جوری که من و امثال من خصوصا که قرآن رو با معانی که ارائه کردن خوندیم و هر روز و هر روز فاصلمون باهاش بیشتر شده و حتی بخاطر یه سری کارهای افراطی متنفر شدیم
اما زمانی که جور دیگری آیات برات معنا میشه و مفهوم و عصاره اصلی رو میشنوی متوجه میشی که چقدر دلنشین هست
اولین باری که معنای یک آیه رو انقد دلنشین شنیدم داخل کتابی از زبان شمس تبریزی آیه 24سوره ی نسا معنا شده بود و چقد متفاوت از اونچیزی که درباره این آیه گفته میشد، که این آیه ظلم تمام به زنان هست و نشانه ی واضح بردگی زنان
اما نه اصلا اینطور نبود وقتی معنا و مفهوم رو از زبان شمس خوندم چقدر دلنشین چقدر آرامش بخش
قرآن رو واقعا باید با فهم و فرکانس معنا کرد و چقدر خوشحالم که مدتی هست با کسی آشنا شدم که تدریس قرآن انجام میده اما با معنا و مفهوم صحیح و همراه با مثنوی خداروشکر
مگر کم معنا داره
همین آیه ی
عسی ان تکرهوا شیئ و هو خیر الکم
و عسی ان تحبوا شی و هو شر الکم
یا
لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
همین، همین دو تا آیه یه دنیان یه دنیا
من همین دوتا رو درک کردم اون هم به تازگی طی همین هفته اما چه عالمی دارن
نه ترسی هست و نه اندوهی
یعنی ایمان، یعنی وقتی با پدرم هستم مگه میترسم مگه وقتی درآغوش مادرم هستم میترسم به والله نه
چطور چطور آغوش پروردگارمو درک نمیکنم
چطور بهش اعتماد نمیکنم
چطور خودم رو به آغوش امنش نمیسپارم
چه بسا چیزی رو که تو فکر میکنی شر هست و برات خوب نیست اما در حقیقت منفعت تو در اون هست و یا برعکس چیزی رو دوسش داری و حاضر نیستی رها کنی و فک میکنی که فقط و فقط همون خیر توهست اما اشتباه محض اون دقیقا شر هست برای تو
کی میفهمیم وقتی که چند سالی سپری میشه و برمیگردیم و گذشته رو بررسی میکنیم
اونجاست که به خودمون میخندیم بخاطر پافشاری رو چیزی که نباید و بخاطر ترس و ناراحتی از چیزی که کاملا بی معنی بوده ترس براش اما در اون لحظه چیزی بوده که با ذهنمون بهش رسیدیم و در اون گرفتار شدیم و انجامش دادیم
وبعد شکر خدا از ته دل که خدایا اخه تو چقد بزرگی و من بنده ی ناسپاس و فراموشکار که بازهم درشرایط مشابه تکرار و تکرار و تکرار
وای برمن
باشد که رستگار شوم
برگی از روزشمار تحول زندگی من ، روز یازدهم
بسم الله النّور
سلام استاد عباس منش و سلام مریم بانو
تقریباً تمام احساس هایی که درون مایه ی غم دارند به طرز عجیبی به احساس یَاس و ناامیدی نزدیک میشن و احساس نا امیدی از بزرگترین موانع و ترمزهای مسیر یکی شدن با خداست. من بارها و بارها و بارها قبلاً تجربه کردم ، که به هر دلیلی که من ناراحت بودم و احساس غم داشتم آخرش یه فاصله ای رو بین خودم و خدا احساس کردم . وقتی وارد سایت شما شدم مهمترین چیزی که از شما استاد بزرگوار یاد گرفتم قانون احساس خوب = اتفاقات خوب بود . درسته که اینو فهمیده بودم و سعی می کردم که به دنبال شادی باشم مخصوصاً شادی درون ، اما هنوز اینطور نبودم که از اونطرف هم حواسم باید به احساس بد هم باشه ، هر چند این رو هم تو دفترم نوشته بودم که احساس بد برابر است با اتفاق بد. نمی دونم اساساً این رو دیرتر فهمیدم ، نمی دونم چطور منظورم رو بگم. وقتی این فایل رو برای اولین بار شنیدم شوکه شدم یه جورایی. با اینکه قبلاً قرآن رو خونده بودم با معنی هم خونده بودم، اما هیچ وقت توجه نکرده بودم.من بیستم آذر ماه سال نود و هشت وارد سایت شما شدم و فکر می کنم مهر ماه امسال بود که متوجه شدم که من ناخودآگاه دارم چند وقت یه بار سیکل معیوبی رو تکرار می کنم. مثلاً مدتی رو با حال خوب و احساس خوب سپری می کردم و بعد یهو به مدت چند روز حال بدی رو تجربه می کردم. الان یادم نیست که دلیل بد شدن حالم چی بوده. اما با این کارم انگار تمام تلاش ها و زحمت های قبلم رو هدر می دادم. خدا رو شکر اواخر مهر ماه متوجه این موضوع شدم که من یویو وار خوب و بده حالم . البته زمانی که حال خوب رو تجربه می کردم به مراتب بیشتر بوده اما مقدار زمانی که اون احساس های بد و دل آشوب رو تجربه می کردم کافی بود برای اینکه من درجا بزنم! خیلی بهش فکر کردم، خیلی وجود خودم رو کنکاش کردم! دیدم انگار درونم این غمگین شدن رو دوست داره و برای همین دنبال بهانه است و چند وقت یه بار دنبال تجربه ی حال بده!!! وقتی اینو فهمیدم واقعاً نمی دونستم چکار کنم! از خودش کمک خواستم و او هم که هر لحظه آماده ی اجابت کردن خواسته های بندگانشه! به سرعت من رو در مسیری قرار داد که نه تنها تا حد زیادی مچ ناخودآگاه خودم رو در این مورد میگیرم و نمیذارم پیش بره ، بلکه در مورد همسر و فرزندانم هم شاخکام تیز شده و سریع می فهمم و سعی می کنم از اون حال درشون بیارم.البته یهویی اتفاق نیافتاد و پای تکامل همیشه در میانه! لحظه ای که خداوند کمک خواستم ، سریع مسیر رو بهم نشون داد اما طی مسیر تکاملی بود مثل همیشه . و این موضوعیه که همیشه باید مراقبش بود. به نظرم مثل آتش زیر خاکستره، یعنی اگه حواسمون بهش نباشه یهو شعله ور میشه. احساس بد رو به هر دلیلی همه ممکنه تجربه کنیم ، غمگینی رو به هر دلیلی ممکنه همه تجربه کنیم ، اما مهم بیرون کشیدن از اون احساس مخرّب هست و هر چه سریعتر بهتر ، واقعاً هر چه سریعتر بهتر! و این که در قرآن به این وضوح اومده محرک خیلی خوبیه برای مراقبت از خودمون در برابر این احساس مخرّب! از وقتی تصمیم و تعهد جدی تری برای مراقبت از خودم در این زمینه به کار بردم بعضی وقت ها قشنگ یه ندایی درونم میگه لاتحزن ، و من رو یاد این فایل می اندازه و یاد این میافتم که خدای عزیز من دوست داره حال دلم خوب باشه. چند وقته که هر روز اول صبح که بیدار میشم اولین چیزی که از مهربان الله خودم میخوام داشتن حال خوب در طی روز هست و این خواستن و طلب کردن هر روزه ی حال خوب خیلی بهم کمک کرده. اصلاً وقتی اجازه نمیدیم به خودمون که در احساس بد بمونیم ، ذهن پویا و خلّاق میشه، انگار قلب وسعت میگیره و کلی احساسات خوب و دوست داشتنیِ دیگه پیش میاد که حقیقتاً می ارزه که این مراقبت دائمی رو برای خودم داشته باشیم.
استاد عباس منش متشکرم برای این فایل ارزشمند و خداوند بلند مرتبه را هزاران مرتبه شاکرم که شنیدن این فایل رو روزی من قرار داد.
پیش به سوی روز دوازدهم سفرنامه
اللّهم ثبّت اقدامنا
چقدر فایلهاتون عالی
به زودی همه ی دوره ها رو میخرم
انقدر فایلهاتون زیباست که هر کدوم رو چند بار گوش میکنم
من با فایلهای رایگان شما شروع کردم چقدر اینا قشنگن
چقدر آگاهی نعمت ثروت
خدایا شکرت
با همان ایمانی که مادر موسی به خدا اعتماد کرد به خدا اعتماد میکنم و خودم و آرزوها و اهدافم رو به خدا میسپارم