استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
به نام خدای عزیزم
سلام به همگی
پیشاپیش سال نو رو به همگی تبریک میگم، پر از برکت و رشد و تحول باشه برامون..
استاد جان خدا قوت
چقدر تصویر بنر فایل زیبا بود و خوشمزه :)
واقعا لذت میبرم ازینکه شما هر موضوعی هر برنامه ای رو از نگاه قانون بررسیش میکنید و خیلی خوشحالم ک این اتفاق در من داره میفته و خیلی اوقات نگاهم ب اتفاقات، موضوعات افراد، نگاه قانونه و تلاشم بر اینه ک بی قضاوت فقط بتونم هرچه بهتر از بررسی اونها قانون رو هرچه بیشتر یاد بگیرم
این ذهنیت ماست که داره اتفاقاتمون رو رقم میزنه
یا میشه گفت اصل انتظار
انتظار هرچی رو داشته باشی، همونو ازش دریافت میکنی
مثلا تو بحث غیبت، دقیقا داره ذهنیت شکل میگیره نسبت ب یه شخص سومی
یه تجربه ای ک پارسال عید داشتم:
خونه پدربزرگم رفته بودیم برای تعطیلات عید، یه نفر اومد بهم گفت فلانی پشت سرتون این حرفا رو زده ، در جوابش گفتم فدای سرت، اصلا تاثیری تو زندگیم نداره
اما دروناً نتونستم ذهنمو کنترل کنم و دیدگاهم نسبت ب اون شخصی ک پشت سرم حرف زده بود خیلی بد شده بود حوری ک اصلا نمیتونستم باهاش هم کلام بشم و اتفاقا فرکانسها حرف میزنن و اونم با من خیلی دم خور نمیشد
این در حالی بود ک کسی ک اومده بود بهم خبر رسونده بود، خودش اصلا و ابدا صلاحیت اینو نداشت ک بشه ب حرفش اعتماد کرد اما من با باور کردن حرفش، چندین روز ک اونجا بودیم ذهنیتم منفی شده بود و خیلی حس بدی داشتم
حس میکردم جَو برام سنگین شده
حس میکردم هیچ حرفی ندارم توی جمعشون بزنم
حس میکردم چقدر قلبم نا آرومه و نفرت جاشو ب پاکی و عشق داده
حتی الان ک یادش میفتم حسرت میخورم ک حتی یکساعتمو با اون حس نباید میگذروندم
اما خداروشکر الان خیلی با تجربه تر شدم
ب لطف خدا خیلی کمتر در مومنتوم منفی اینجور صحبتها و مسائل میمونم و اصلا برام پیش نمیاد واقعا
یعنی هرچقدر بیشتر روی خودمون کار میکنیم، اینجور حرفای خاله زنک اصلا تو مدار ما نیست و مدارمون به خداوند نزدیک تر میشه
خدایا شکرت
استاد جونم بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم
.
عاشقتونم
الهه