استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
پروردگارا تنها تورا می پرستم و تنها تو از تو یاری می جوییم
سلام استاد عزیز و سلام به دوستان توحیدیم در این مسیر و پیشاپیش سال نو رو به همتون تبریک میگم و امسال رو براتون سال رسیدن به خواسته ای که دارید آرزو می کنم
استاد فایل بی نظیر و پر از نکته بود وقتی در مورد قرص گفتین یهو فایل نگهداشتم و یاد یه خاطره از پدربزرگم که الان به رحمت خدا رفتند افتادم ..
بابابزرگم خیلی اعتقاد شدیدی به دعا و اینجور مسائل داشت و حتما باید دعا میداشت تا آروم باشه و راحت بخواب .. چند شبی بود بی قرار بود و خوب نمیخوابید هی بهونه می گرفت و هی به بابام می گفت برو برام از دعا نویس دعا بگیر این باطل شده و از این حرفها ولی خو پدرم هم مقاومت می کرد و نمی رفت حالا به چه دلیلی نمیدونم … این ماجرا چند روز گذشت و من یهو یه ایده تو ذهنم اومد ( چون خودم از اولم اعتقاد نداشتم به این مسائل ) و پیشنهاد دادم که من یه سوره کوچیکی از قرآن رو انتخاب میکنم و می نویسم و داخل یه پارچه میذارم دقیقا بسته بندیش رو مثل همون دعا نویسا انجام میدم بعد بهش بگین برات دعا گرفتیم و به دستش ببندید ، خانواده ام موافقت کردن ، منم یه سوره کوچیک یادم نیست چه سوره ای بود نوشتم و بسته بندی کردم و دادم بابام و اونم بست به دست بابابزرگم و حتی بهش هم گفت که رفتم برات گرفتم ، از همون شب بابابزرگم هم راحت خوابید و هم آرومتر شده بود یعنی انقد ذهنیتش قوی بود…. کل خانواده ام همش بهم میگفتن تو دعا نویس بودی و ما نمیدونستیم برا ماهم بنویس ببین چطور تاثیر گذاشت رو بابابزرگ ( یه ماجرا به ظاهر خنده دار) ولی دقیقا مثل همین ماجرای توت فرنگی فوق قوی بود ….
یه خاطره دیگه هم از دوران دانشجویی خودم یادم اومد که تمام بچه ها می گفتن فلان استاد اخلاقش گنده ، سختگیره ، نمره نمیده ، اصلا اخلاق نداره و کلی حرف دیگه اما من ناخودآگاه اومدم اون پیش فرضهارو اجازه ندادم و تا کسی می گفت ، سریع به خودم می گفتم نه باور نکن سحر چون اونا تنبلن درس نمی خونند اینجوری فکر میکنند اما من درس خونم اون با من خوبه و دقیقا استاد چندتا از درسام حتی کار تحقیقاتیم با این استاد بودم به هیچ عنوان چیزهای که می گفتن رو من در مورد برخورد با خودم ندیدم حتی در مورد کار تحقیقاتیم از همه ایراد گرفت و نمره کم داد اما از من کلی تعریف کرد و حتی منو نمونه بقیه همکلاسیام قرار داد و نمره کامل گرفتم … فقط به این دلیل که من اون پیش فرضها رو باور نکردم ..
براتون بهترین هارو آرزو می کنم و دوستتون دارم استاد