استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
با سلام و عرض ادب خدمت همه اعضای این سایت الهی
سال نو رو به همه تبریک میگم
اولین درسی که با این سال در زندگیم مرور شد همین داستان توت فرنگی 19 دلاری ژاپنی هست
همه چیز که اطراف ما و در زندگی ما رخ میده، به خاطر نگاه ما به اون موضوعه. من یه خاطر از زمانی که همین پاندمیک ماسک زدن الزامی بود. من یه روز رفتم ایستگاه اتوبوس و قبلش توی دفترم نوشته بودم که امروز روز بسیار خوبیه و همه چیز برام خیلی عالی پیش میره و همه انسانها دست به دست هم میدن که تجربه خوبی از امروز داشته باشم. و خداوند دستان خودش رو می فرسته. من وقتی رسیدم ایستگاه اتوبوس دیدم که مساکم رو جاگذاشتم، خب قانون این بود که کسی که مساک نزنه نمی تونه که سوار بشه. بعد من به راننده گفتم که اگه مشیه من همین جلو بشینم به خاطر این که ماسکم رو جاگذاشتم، بعد این بنده خدا قبول کرد. یعنی می خوام بگم که اون روز قانون برای من عمل نکرد، در صورتی که قبلا خیلی قانون سختی رو گذاشته بودن که حتما اگه کسی ماسک نداشته باشه از وسایط نقلیه عمومی پیاده بشه. خلاصه من سوار شدم و رفتم تا ایستگاه قطار. این راننده حدودا 4 بار وقتی اتوبوس از رو به روش میومد دست تکون میداد و همکارش نگه میداشت و ازش سوال می کرد که تا اگه بیش همکارشون یه ماسک اضافی باشه برام بگیره. بعد همین طور که برای چهارمین بار هم این کارو کرد تقریبا ما به ایستگاه قطار رسیده بودیم. بعد گفتش که تا اینجا که بدون ماسک اومدی، از اینجا به بعد توی قطار چی کار می کن؟ گفتم که درست میشه و ازش تشکر و خداحافظی کردم. بعد توی قطار هم دم در وایستادم و یه ایستگاه بعدش هم پیاده شدم و رفتم دم فروشگاه ادیکا بی یکی گفتم که من ماسک ندارم اگه میشه بهت پولشو میدم برو برام ماسک بخر. بعد رفت برام ماسک خرید و پولش رو هم نگرفت، و گفتش که من پول ماسک رو ازت نمی گیرم و خیلی تشکر کردم و خداوند این جوری اون روز من رو به خوبی و خوشی به پایان رسوند.
در مورد این تستی که درباره توت فرنگی ژاپنی هم گفتید استاد، من خیلی خوب درک می کنم. چون من خودم یه دوره ای که هیپنوتیزم کار می کردم، اون وقتا تازه کاره هم بودم. یه سوژه ای که روش کار می کردم، بهش در حالت خلسه یه لیموی ترش ترش ترش دادم. و بهش گفتم که این لیمون چنان شیرنه که تا حالا سیبی به این شیرینی نخورده!!! بعد ایشون همچین گاز به سیب می زد که من دهنم آب افتاد. خب من اونجا فهمیدم که چقدر ذهنیتی که با تکرا و مخصوصا از کسانی که آدم قبولشون داره در ذهن آدم باورهای قوی میسازه. من خیلی از اون به بعد کارکرد ناخوداگاه رو فهمیدم، و هی جهان شواهد بیشتری رو مثل همین پلاسیبو و نوتسیبو میاورد و من از خاطرات خودم به یاد میاوردم.
و الان می فهمم که ملت ها چطور دارن زندگی خودشونو با ذهن خودشون می سازن.
از خدا می خوام که کمکم کنه که از قوانینی که در جهان تعبیه کرده بهتر بتونم در جهت مثبت و خلق خواسته ها بهتر و بیشتر استفاده کنم.
با آرزوی سالی بهتر از هر سال دیگه برای تمام خانواده صمیمی عباسمنش کامنت رو به پایان میرسونم.
هر کجا هستید شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خدانگهدار