استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
به نام خدای بخشاینده و مهربان
سلام
چند روز پیش خواهرزاده هام ، یکی دختر پنج ساله هستش و یکی دیگه هم دختر پونزده ساله هستش
من یه بازی فکری بهشون هدیه دادم ، باید با اشکال شکسته شده ، یه سری اشکال هندسی یا یه سری حیوان رو که توی کارت هایی در ابعاد کارت های پاسور بود درست می کردند
اولش برای خواهر زاده کوچیکم که پنج سالشه خیلی سخت بود و نمیتوانست ذهنش هندل کنه …
من یه سرچی تو گوگل زدم و صفحه دیجی کالای همین محصول رو باز کردم
یه ویدیو معرفی بازی ، کوتاه ، یه خانم داشت صحبت می کرد
گفت این بازی برای پنج سال به بالاست
بعد خواهر زادهام (کوچیکه) هیچی نگفت ، فقط با دقت نگاه می کرد
ما نوبتی بازی می کردیم
ولی من و خواهر زادهی بزرگم همون دختری که پونزده سالشه به این خواهر زاده کوچیکم که فقط پنج سالشه کمک می کردیم ، چون خودش تنهایی نمی تونست و ذهنش قفل می کرد.
هر بار هم وقتی شکل کامل درست می شد به صورت واقعی … به صورت واقعی خوشحالی می کردیم برایش دست می زدیم و حسابی تشویقش می کردیم
خلاصه یه نیم ساعت یه ساعتی تو اتاق نشسته بودیم هر کدوم دو سه بار یه کارت برداشتیم و بازی کردیم
تا من دیگه با خواهرم کار داشتم تو اتاق ، دختر ها رفتن توی پذیرایی
حدود یه ساعت بعدش خواهرزاده کوچیکم با مادر بزرگش یعنی مادر خودم اومد ، دیدم وعووو دوتا از شکل ها شبیه به حیوان هست رو درست کرده (از سه سالگیش هم عاشق حیوان ها بود ، مخصوصاً اسب) و تازه خلاقانه رفته از توی کشوی اتاق یه قوطی داریم پر از دکمه های متفاوت هست ، در واقع بین وسایل خیاطی مادرم هست ، اومده برای مثلاً اردکش یا پرندهاش با یه دکمهی زیبا چشم هم گذاشته :))
من خیلیییی خوشحال شدم از این استعداد و توانایی این دختر و بعد به یادآوردم توی اتاق وقتی دو سه بار من و خواهر زاده بزرگم خودمون تنهایی نتوانستیم شکل رو درست کنیم ولی این خواهر زاده کوچیکم که پنج سالشه نمیتوانست بهش گفتم عزیزم طبیعیه شما قبلاً بازی های مثل این هم ندیدی ولی من و خواهر بزرگت دیدیم و بازی کردیم
بنابراین ربطی به استعداد نداره ، ربط. داره به میزان تمرین کردن و عادت کردن ذهن
بعد اونم با دقت داشت به حرفام گوش میداد (چون خیلیییی دلش می خواست بازی رو یاد بگیره ، واقعاً از بازی خوشش اومده بود و برایش جذاب بود)
بعد بهش گفتم فقط تمرین کردنِ و چیز خاص و عجیب و غریبی نیست ، حالا یکی با پنج بار تمرین کردن یاد می گیره و یکی دیگه با پونزده بار
از اونجایی که این دختر پنج ساله ، به من که دایی اون هستم اعتماد زیادی داشت که حرفام راست و درسته و عاشقشم و اگه چیزی بهش میگم حتماً برایش خوبه
با این ذهنیت هایی که من درونش ایجاد کردم …
که راحته ، که عجیب و غریب نیست ، همه می توانند یاد بگیرن ، تو هم می توانی و …
اومده بود نشسته بود تنهایی بدون اینکه کسی ببینه ، که حالا اگه اشتباه کرد هم خجالت نکشه و اینا … بازی رو تمرین کرده بود و عااااالی یادش گرفته بود
این داستان خیلی برایم درس داشت و هم به خودم افتخار کردم به خاطر اینکه به رشد شخصیت و اعتماد به نفس این دختر کمک کردم ، هم قانون انتظار و پیش فرض رو دوباره دیدم و برای خودم تأیید کردم
یه مثال دیگه از زندگی خودم مرتبط به این درس می نویسم
حدوداً یک ماه پیش با مدیر مجموعه صحبتی داشتیم و ایشون از من درخواست کرد: آقای تجلی لطفاً شما آگهی استخدام بگذار ، من هم پذیرفتم
وقتی اولین جلسهی استخدام برگذار شد و اتفاقاً اون فردی که اومده بود برای استخدام ، یه خانم بود و همراه ایشون یه خانم دیگه هم اومده بود که دوستشون بود ، من قشنگ می فهمیدم چه فشار روانیای روی من هست و چقدر استرس گرفتم و به سختی دارم سعی می کنم صدام نلرزه و محکم صحبت کنم …
(این پاراگراف بالا/اول رو گوشهی ذهنتون داشته باشید)
حالا نکته اینجاست من همون آدمیام که سال هاست دارم با خانم ها جلسات قرارداد رو برگذار می کنم و بارها پیش اومده که حتی هیچ کدوم از همکاران در دفتر نبودند ، خودم کارشناس اون قرارداد بودم و خودم هم نشسته بودم پشت سیستم داشتم تایپ می کردم و در نهایت خودم قرارداد رو می خواندم و امضا ها رو می گرفتم و در مرحلهی آخر کمیسیون رو دریافت می کردم
و به لطف خدا همه چیز هم عالی … منظورم خیلی عالی پیش می رفت …
گاهی وقت ها مخاطب های من دوتا آقا بودند ، که خب کار برایم خیلی راحت بود
گاهی وقت ها مخاطب های من یک طرف خانم و یک طرف آقا بودند ، باز هم کار خیلی راحت بود
(منظورم از کار ، کارهای فیزیکی که انجام میدهم نیست ، منطورم کنترل ذهن و حفظ کردن اون صلابت ، اقتدار و عزت نفسی هست که بایستی داشته باشم)
گاهی وقت ها طرفین ، هر دو خانم بودند کار سخت بود ولی فقط یه کمی و می توانستم از پسش بر بیام
چرا؟؟ چون من پشت میز مدیریت نشسته بودم و اون میز و جایگاه بود که باعث میشد نفوذ کلام داشته باشم و طرفین به شکل دیگه ای به من نگاه کنند
یعنی توی ذهن من تفاوت بود بین اینکه من روی مبل ها در کنار طرفین بشینم و باهاشون صحبت کنم یا نه ، اتفاقاً مدیر مجموعه نباشه و من خودم بنشینم در جایگاه مدیر و خودم صفر تا صد کارها رو پیش ببرم
و دقت کنید به این حرف ها … این ها شکل ذهنی منه ها … این ها هموم دلایل اصلی انجام شدن یا نشدن یه قرارداد من هستش ، الان که دارم می نویسم اونقدررررر مثال توی ذهنم میاد چه اون جاهایی که قرارداد انجام نشده و چه اون جاهایی که انجام شده که ذهن من نمی توانه کتمان بکنه که آره واقعاً من هستم که دارم اتفاقات و شرایط رو خلق می کنم
(برگردیم به ادامهی صحبتم در همون پاراگراف اول)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
برای اینکه برسیم به دلیل اون استرس و اون ضعف نشون دادن در اولین جلسهی مصاحبه نیازم دارم یک فلش بک بزنم به اتفاقاتی که حدوداً بین 3 سال تا یک سال اخیر حدوداً برای من رخ داده
من قبلاً بارها و بارها به خودم گفته بودم که من توی آموزش دادن خوب نیستم ، من اصلاً آدم آموزش دادن نیستم ، من به درد این کار نمی خورم
با اینکه الحق و الانصاف آدم بسیار توانمندی هستم در صحبت کردند و آموزش مفاهیم
و الحق و الانصاف سطح اطلاعات و تخصص و مهارت هایی که در شغلم دارم مثال زدنی هستش
ازتون خواهش می کنم چند لحظه برید این صفحه رو باز کنید ، به یاد بیارید صحبت های استاد رو در مورد تکامل و بعد برگردید و بیایید ادامهی دیدگاه رو بخوانید
abasmanesh.com
استاد به خوبی توی این فایل توضیح داد که اگر من بیام و به یه فردی که تا حالا راکت دستش نگرفته یه حجم زیادی از اطلاعات در مورد بازی بدهم و بخواهم در همین اولین بارها بتوانه حداقل ده پونزده بار توپ رو پس بزنه و بازی کنه و اون نتوانه …
اولین فکری که طرف می کنه اینه که من به درد پینگ پنگ نمی خورم
من استعدادش رو ندارم
من عرضه ندارم …
و دیگه این بازی رو ادامه نمیده ، نه به خاطر اینکه فکر می کنه بازی خوبی نیست یا دوستش نداره ، به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره تحقیرش می کنه – به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره شخصیتش رو می بره زیر سوال
در سال های اخیر پیش می اومد که مدیر املاک به صورت مستقیم یا به واسطهی منشی از من درخواست می کرد که : آقای تجلی لطفاً شما به فلان شخص (حالا خانم یا آقا) که تازه وارد هست آموزش بده
و مشکل از اونجایی شروع میشد که من به دلیل عدم آگاهی ـ به دلیل عدم درک صحیح از قانون تکامل میاومدم حجم زیادی از اطلاعات رو وارد ذهن اون آدم می کردم و اصلا اون بندهی خدا گیج و حیران می ماند
یا همون روز از بازی املاک لفت می داد یا یه مدت بعدش
چون فکر می کرد چقدرررر این شغل وحشتناک و سخته ، حالا حقیت اصلا این نبود ها ، ولی اون خانم یا اون آقا اینجوری فکرررر می کرد چون می دید نمی توانه از همین الان اونجوری که باید عمل کنه و فکر می کرد بی استعداد هست یا اصلا مال این شغل ساخته نشده
یا وقتی فردی دیگه با توانایی ها و مهارت هایی که انصافا نصف من هم نبود ، می اومد آموزش میداد و اون فرد مستقیماً به خودم یا غیر مستقیم به گوش من می رسوند که شما اصلاً این کاره نیستی!! شاید هم اصلا بندهی خدا همچین کاری رو نمی کرد و این ذهن من بود که از کاه کوه می ساخت ولی چون دنبال فیدبک بودم و میخواستم خودم رو اصلاح کنم(چون این باور رو داشتم و دارم که خودم هستم که خالقم نه عوامل بیرونی) و چون درک نمی کردم که باید فاکتور قانون تکامل رو در آموزش دادن هایم اعمال کنم این اتفاق می افتاد که…
البته طی یک مدت یکی دو ساله دیگه…
اینکه من اصلاً مال آموزش دادن ساخته نشدم ، اصلاً من توانایی اش رو ندارم و …
.
.
.
(حالا برگردیم به ادامهی صحبت قبلی و همون سوالی که مطرح شده بود…)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
دلیلش این بود که من این انتظار رو توی بک گراند ذهنم داشتم که احتمالاً من به درد مصاحبه کردن و استخدام کردن هم نمی خورم
(در اصطلاح سگ زرد برادر شغال است)
ولی من به چشم خودم دیدم که در مصاحبهی بعدی بهتر عمل کردم
و
الان که دیگه به این درک عظیم تر رسیدم ، مطمئن هستم اگه این درس رو همواره به یاد داشته باشم و دوباره مبحث استخدام رو بپذیرم مطمئن هستم بهتر عمل می کنم و فیدبک های بهتری می گیرم
شاید به ایده آل خودم نرسم ولی مطمئن هستم از اولین بار بهتر هستم و با تمرین کردن و دریافت فیدبک ها و اصلاح فکرهایم و رفتارهایم میرسم به اون شخصیت مناسبی که می خواهم
می خواهم یه مثال از زندگی خودم مرتبط به محتوای این درس بنویسم
همین دیشب در قسمت 1 تمرکز بر نکات مثبت ـ فروشگاه آی کیا و در قسمت 14 – باز هم فروشگاه آی کیا ، من دو تا دیدگاه نوشتم و در یکی از دیدگاه هام درخواست کردم که استاد لطفاً باز هم از این محتواهای ارزشمند برای من روی سایت قرار بدهید
(این پاراگراف اول/بالا رو گوشهی ذهنتون داشته باشید)
از اونجایی که چند وقت پیش درخواستی رو در مورد دوره ها و قیمتش از خانم شایسته داشتم
و از اونجایی که میدونم خانم شایسته و استاد دائماً در رابطه با نتایج دانشجو ها ، که یکی از دانشجوهای فعال سایت من هستم ، صحبت می کنند ، راجع به دیدگاه های من و دیگر دوستان صحبت می کنند ، این انتظار رو داشتم که از طرف سایت یا از طریق یک ایمیل پاسخی دریافت کنم
و
بله درست حدس زدید ، یه مدت کوتاهی بعدش ، وقتی سایت رو باز می کردم در یک بازهی زمانی مشخص اعلانِ یه تخفیف سیستمی رو در بالای سایت مشاهده می کردم
و
من حتی در یه دیدگاه دیگه هم باز برای خانم شایسته نوشتم
و تشکر کردم از اینکه دیدگاه های من رو می خوانند و اگر اون درخواست قابل اجرا باشه ، اجرا می کنند
مخصوصاً چون در اون اعلان نوشته شده بود این تخفیف برای شما که دانشجوی خاص سایت هستید (خاص – برگزیده – فعال ، یه همچین مفهومی بود ، پوزش می خواهم دقیقاً یادم نمیآید چی بود) اعمال شده ، من بیشتر باور کردم که اگر درخواست کنم ، پاسخ دریافت می کنم
(حالا می خواهم ادامهی همون پاراگراف اول رو بنویسم)
به همین دلیل وقتی صبح از خواب بیدار شدم و اومدم توی سایت با فایل درس از توت فرنگی مواجه شدم ، خیلی ریلکس دانلود کردم و گفتم خب بسم الله بریم ببینیم چه درس هایی می توانیم یاد بگیریم
و بعد هنگامِ دیدن فایل متوجه شدم که بله ، این دقیقاً همون درخواستی بود که دیشب من فرکانسش رو فرستادم و الان دریافتش کردم
چرا اینقدر زود ؟! چون من از قبل یه میزان زیادی باور کرده بودم که ارزشمندم ، باور کرده بودم که دیدگاه های من توسط مدیران سایت خوانده می شود و بهش فکر می شود و پاسخی متناسب دریافت می کنم
حتی اگر از دیشب تا به حال استاد یا خانم شایسته اون دوتا دیدگاهم رو هنوز نخوانده باشند و منتشر نکرده باشند … حتی اگر اون دوتا دیدگاه من رو همون رباط سایت منتشر کنه
چون من انتظار پاسخ دریافت کردن داشتم و این انتظار خیلی قوی بود… اتفاقا خیلی زود جهان دست به کار شد و پاسخم رو که این فایل فوقالعاده است رو امروز صبح دریافت کردم