استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
سلام به همه ی دوستان بخصوص به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین
استاد اولین مثال از این مدل تفکر که به ذهنم رسید، چند روز پیش برام اتفاق افتاد، یه مدته من خودم موهام رو رنگ میکنم خییلی هم خوب میشه توی حرفام همکارام متوجه شدن من خودم رنگ میکنم، داشتم میگفتم پارسال که رفتم آرایشگاه یه قسمت از موهام خراب شد برای همین تصمیم گرفتم دیگه خودم رنگ کنم، یکهو یکی از همکارام که خیلی هم بانمک و مهربونه گفت: اقتصاد مقاومتی و هر دو خندیدیم
اماا امان از دست این ذهن، من حس میکردم چون رنگ موهام بد شده باید میرفتم آرایشگاه حالا سری قبل هم دوبار رنگ کرده بودم هااا یعنی بعد از بار دوم رنگ باز کرد، اما اینبار میگفتم چون خودم رنگ کردم چون پول خرج نکردم اینطوری شده و جالبه که وقتی برای بار دوم رنگ کردم هرچی چک میکردم موهام رنگ باز نکرده بود، خلاصه همون لحظه فهمیدم قضیه چیه، با خودم حرف زدم و متوجه شدم این عبارت «اقتصاد مقاومتی» و خنده ی همکارم باعث شده تو ذهنم این بیاد که من پول ندارم و دارم خودم کار رنگ رو انجام میدم، بعد از حرف زدن با خودم، راحت شدم و الان هر کی موهام رو میبینه میگه چقددر خوووب شده، اگه مثل دفعه های قبل میرفتی آرایشگاه انقدر خوش رنگ نمیشد.
و فهمیدم چقدر پول خرج کردن باعث میشه من حس کنم اون کار باارزش تره، چند روز پیش یه نفر رو دیدم گفت یه لباس خییلی ساده روخودش پارچه خریده و دوخته، ولی وقتی پوشیدش یه کمربند شیک بسته بود روش و به قدددری بهش میومد که نگو، با خودم گفتم اگه من بودم چون پول بابتش ندادم همش حس میکردم لباسم خرابه و حس بدی داشتم
البته تو زندگیم باز هم مثال دارم هاا ولی این جدیدترینش بود که خداروشکر تونستم خودم رو کنترل کنم.