درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اکبرحسین زاده» در این صفحه: 1
  1. -
    اکبرحسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

    سلام ودرود برهمه دوستان جان

    ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.

    این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:

    از یک سو، تجربه‌های هم‌ فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.

    از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

    به این صورت که اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛

    و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند: زمانیکه بیماری پندمیک آمد من رییس یکی از شعب بانکهای کشور بودم ،از همان اوایل هرروز مسئول بهداشت به شعبه ما سر می زد و به ما گوشزد می کرد که شماباید ماسک بزنید ،باید اسپری ضد عفونی کننده و دستگاه آن را داشته باشید باید جلوی هریک از همکاران شما یک اسپری پاش باشد ویک برگه به مامی داد و مواردی را که رعایت نکرده بودیم را تیک می زد و از ما امضا وتعهد برای اجرای آن می گرفت و دوباره فردا می آمد و باز هم همان کار قبلی را انجام می داد…

    آن زمان داشت بیماری شدت می گرفت وهمه جا صحبت فوتی های بالا و زیاد می آمد ،حتی یک روز یکی از پزشکان متخصص آن شهر که باهم دوست بودیم آمد در قسمت باجه من و یک ماسک مخصوص (دارای فیلتر تهویه هوا) زده

    بود داشتیم صحبت می کردیم در لابلای حرفاش گفت شما ماسک نمی زنید پلاستیک جداکننده مشتریان تا سقف هم

    که نزده اید و الحمدلله اسپری هم که هیچ کدام ندارید ، وقتی نوبت صحبت کردن من شد ناخودآگاه طبق عادت همیشگی ،دستم که روی میزم بود را به طرف صورتم بردم و به محاسنم کشیدم همان لحطه دکتر باعجله بلند شد و گفت کاری ندارید ورفت باوجود اینکه خیلی کار داشت وبرای کارهای وامش آمده بود ،همکار مسئول وام شعبه که نزدیکم بود گفت می دانی چرا دکتر رفت گفتم نه گفت وقتی دید دستت را از روی میز برداشتی و به صورتت کشیدی و دید اسپری

    هم نمی زنی ،ترسید وفرار را برقرار ترجیح داد ،خلاصه چند روزی گذشت و همچنان مامور بهداشت می آمد و هشدار می داد که شعبه را پلمپ می کنم و حتی می توانم حکم بازداشت برایتان بگیرم و می گفت من همه بانکها رفتم وهمه رعایت می کنند غیر از شما ،مگر تلویزیون نمی بینید هرروز هزاران نفر در کل دنیا کشته می شوند ،

    ،من هم که اصلا تلوبزبون نمی دیدم و تو شبکه های اجتماعی هم نبودم اصلا کلمه ای از حرف های طرف را نمی فهمیدم ،بالاخره با توجه به هشدارهای مامور بهداشت دستگاه اسپری آوردیم پلاستیک جداکننده زدیم

    وبرای همه همکاران اسپری جداگانه گرفتیم یادمه رفتم اداره کل مایع ضد عفونی وماسک بگیرم گفتند شما اولین

    باره می آیید دنبال اسپری وماسک ؟ ، بعضی از شعبه ها شاید 5بار گرفته اند ،بااین اوصاف من ماسک هم می زدم

    مامور بهداشت دوباره آمد و دید همه رعایت کرده ایم غیر از همکار اعتبارات ، واین بار هم تعهد نامه از ماگرفت که اگر ایشان ماسک نزند شعبه را پلمپ می کنم این همکار تازه دو هفته بود شعبه ما امده بود و به قول خودش می گفت من شعبه قبلی که بودم از اول صبح که وارد شعبه می شدم از صندلی گرفته تا میزم را بااسپری ضد عفونی می کردم وتا ظهر شاید سه بار ضد عفونی می کردم در آن شعبه ما اصلا چایی نمی خوردیم و طبق بخشنامه که گفته بود اگر کسی چای می خواهد باخودش از خانه فلاکس بیاورد و فقط خودش استفاده کند چای هم نمی خوردیم ،ولی وقتی آمدم این شعبه و دیدم

    نه تنها چای درست می کنید بلکه هرروز دور همی صبحانه هم می خورید و بعضی وقتها هم از بیرون آش رشته و باقالا

    می گیرید ودور هم می خورید ،من هم انگار ضد گلوله شدم و از آن روز تا الان نه ماسک زده ام و نه اسپری مصرف

    کرده ام ،خلاصه بگذریم که بالاخره شعبه را دوروز پلمپ کردند

    یادمه آن دوران هیچ کدام از بچه ها بیمار نشدند ولی در کمال تعجب هر کدام از آنها در این دوسال به شعبه دیگری می رفت باوجودیکه این شعبات همه مسائل ایمنی را رعایت می کردند همکار منتل شده بعد از دو هفته بیماری را می گرفت ، حتی یک کارمند خانم خیلی فعالی داشتیم و یکسال ونیم پیش ما بود ومریض نشد به محض اینکه به شعبه دیگری رفت بیمار شد و دو هفته در خانه بود تاخوب شد وآمد سر کار ،

    در این دوسال من یا ماسک نمی زدم یااز ترس مامور بهداشت نصفه نیمه می گذاشتم ،هنوزم که هنوزه ذهنم باور نکرده

    . می گه شاید شانسی بوده …ومن به او می گویم اگر بچه ها این بیماری را نمی گرفتند پس من نگرفتم چون بچه ها در زمان حال زندگی می کنند وبه چیز دیگری فکر نمی کنند ولی بزرگترها همش بااین افکار زندگی می کنند …

    مورد دیگه چون خواهرم پزشکه ،خیلی به مادرم سفارش می کرد که رعایت کنه وبه این خاطر خیلی کم به خانه مادرم می آمدند یک روز رفتم خانه مادرم دیدم دراز کشیده و قرص و اسپری نزدیکش گذاشته ،گفتم چی شده کسالت داری گفت

    بیماری را گرفتم نیا نزدیک من ،من رفتم کنارش نشتم و از فلاکسش چایی ریختم و باقندهای قندانش خوردم و گفتم ببین

    هیچیم نشد توهم بلند شو چیزیت نیست ولی خواهرم هرروز به او تلفن می زد و به او هشدار می داد ومن هم هرروز

    تلفن می زدم و می گفتم چیزیت نیست و او می گفت خواهرت گفته باید دو هفته قرنطینه باشی و خلاصه این قدر تلفن

    زدم که بعد از یک هفته بلند شد ورفت و کارهاش رو انجام می داد و آزمایش اتجام داد و علائم بیماریش رفع شد

    اولین خانه ای که ساختم برق کاریش را داییم انجام داد وقتی هواکش حمام و دستشویی را می بست گفت دایی یکسال دیگه این هواکش ها به صدا درمیاد و باید عوضش کنی وهیچ فایده ای نداره ،از اتفاق یکسال بعد به صدا درآمد ،وماهم که

    دایی متخصص برقمان گفته بود باورکردیم و تا 5سال هیچ اقدامی نکردیم و باور کرده بودیم که واقعا همینطوره ، اما با

    آشنایی بااستاد عباس منش و روانشناسی ثروت یک و آن زمان بود که استاد کارهای پارادایس رو انجام می داد ووسایل

    و لوازم نجاری و …می خرید ،و می گفت تمام مردم آمریکا توی خونه هاشون تمام این وسایل رو دارن ، من قبلش باورم

    این بود که من اگر این دستگاهها را بخرم گران می شود و افرادی که کارشان نجاری یا جوشکاری یا کار های دیگری است نمی توانند بخرند و همین باور(کمبود )باعث می شد برای خرید اقدامی نکنم ، ولی باخرید دوره روانشناسی ثروت

    یک و کار کردن روی باورهام ودیدن استاد و اقداماتش برای انجام آن کارها شروع کردم لوازم بخرم ،یک روز داشتم

    فایل 24دوره روانشنای ثروت یک را گوش می دادم که در مورد تعمیرات و کارهای خانه و کلا کارهایی بود که ما بلد

    نیستیم و ترس ها نمی گذراره اقدام کنیم استاد تو اون فایل می گه اگر وسیله خرابی داربد ویک درصد فکر می کنید می تونید از عهده تعمیرش بربیایید انجام بدید اولا اینکه اگر انجام دادید و درست شد اعتماد به نفس شما بااین کاربه سقف می رسه ویک درصد اگر نتونستید اشکالی نداره می برید پیش استاد فنش و اون درستش می کنه ، من فایل 24را شاید بیست

    بار تو یک روز گوش دادم صبح روز بعد ساعت 5صبح اول رفتم سراغ زنگ آیفون خونه که شاید 5سال بود و درب را

    درست باز نمی کرد و باراهنمایی یک تعمیر کار درستش کردم بعداز آن هواکش سرویس بهداشتی را باز کردم و دیدم

    دوتا پیچ در پشت آن قرارداره و چون داخل سقف کاذب بود و پیچ ها بطرف پایین بودند چند وقت یکپار پیچ ها شل می شدند و باپیچ گوشتی سفت کردم وصدا قطع شد ،من چه کار کردم که اینها درست شد من که همان آدم قبلی بودم با همان

    پوست و گوشت واستخوان ، فقط باورهام رو تغییر داده بودم و یک الگوی عالی داشتم برای این کار و ازخدای بزرگ به خاطرحضورشان در زندگی ام سپاسگذارم و از استاد عزیز و آموزش هاشون سپاسگذارم …

    البته این راهم بگم من از بچگی نمی دانم چرا ،اصلا باقرص ودارو جورنبودم و الآن که 49سالمه شاید توی عمرم سه یاچهار بار قرص خوردم این هم برای دندانپزشکی بوده و رفع عفونت وانگار خداوند این باور را در من نهادینه کرده

    بود،قبل از آشنایی بااستاد فکر می کردم من خیلی مغرور شدم و شاید زمانی خداوند تلافی همه این ها روسر من دربیاره

    ومن حسابی بیمار بشم ولی باآشنایی بااستاد و اطلاع از قوانین وعملکرد ذهن حالا باور دارم که همه این کارها کار ذهنه

    که ناخود آگاه خداوند این باورها رو درش نهادینه کرده ،

    وقتی هم سن وسالهای خودم حتی کسانی که شاید 10سال از من کوچکنترند و بیماری های عجیب غریب دارند تعجب

    نمی کنم و این امررا عادی نمی دانم و تازه با اجرای قانون سلامتی به مدت سه سال حالا می دانم که طبیعیه که من

    سالم باشم طبیعیه که تا آخر عمرم سرپا باشم و غیر طبیعیه که من بیمار باشم ….

    مورد دیگه من همین یک ماه پیش درخواست سه دستگاه کنتوربرق برای ساختمان کرده بودم پیامک آمد مبلغ 43

    میلیون واریز کنید مبلغ را به حساب اداره برق ریختم گفتند دوسه روز دیگه پیام می آد مبلغ دیگری بریزید و برای

    نصب کنتور ها می آیند دو هفته شد وخبری نشد از برق کارساختمانم پرسیدم گفت کنتور نیست وشاید باید صبر کنید من قبول کردم ولی دوروز بعد انگار یکی به من الهام کرد تلفن بزن اداره برق ،بررسی کردند گفتند مبلغ جزیی 480

    هزارتومان پیامک آمده و شما پرداخت نکرده اید من آن را ندیده بودم بلافاصله پرداخت کردم فردای آن روز پیام آمد

    برای خرید کنتور اقدام کنید وقتی وارد سایت شدم دیدم نوشته موجودی کنتور 1600دستگاه ،این که خیلی زیاده پس

    چی بود برق کارم می گفت کنتور نیست و این موقع من از خداوند تشکرکردم که به من الهام کرد تلفن بزنم اداره برق

    وآن هم موقعی بود که یک روز دیگر برای پرداخت مبلغ 480هزار تومان وقت داشتم واگر نمی ریختم باید دوباره

    درخواست می دادم وخداوند چه زیبا در زمان مناسب من را هدایت کرد درست یک روز مانده به تاریخ اتمام قرارداد

    خدای خوبم واقعا از تو سپاسگذارم …اگر بخواهم در این موارد بنویسم بایدچندین کتاب در این موارد بنویسم ..

    در مورد ذهنیت مثبت :توی کتابی خواندم از افکار وباورهای سم والتون بنیانگذار وال مارت ، که فهمیده بود در شهرشان شرکت وفروشگاه جدیدی مثل آنها باز شده و باهمکارش رفتند تا به آنجا سرک بکشند همکارش تعریف کرده من وقتی وارد فروشگاه شدم آن را نامرتب دیدم اصلا تمیز نبود و قفسه ها نامرتب ، وقتی بیرون آمدیم من گفتم دیدید چقدر نامرتب

    بود و اصلا خوشم نیامد و در کمال تعجب دیدم سم والتون گفت دیدی فلان جنس را چقدر قشنگ در قفسه ها گذاشته بودند

    و یا قسمت لوازم آرایشی چقدر خوب طراحی شده بود ،من از آنجا فهمیدم فرق یک کار آفرین موفق را ویک کارمند مثل خودم را ،او از این همه نقص و کاستی فروشگاه فقط جنبه های مثبت آنرا دیده بود و راز موفقیت او هم همین مثبت نگری بود یازمانی که جف بزوس موسس آمازون می گوید من زمانهایی که موفق بوده ام زمانهایی بوده که بیشتر مثبت نگر بوده ام ….بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: