استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
سلام به دوستان گرامی و استاد عزیز
من معلم ورزش هستم و این موضوع پلاسیو رو بارها و بارها تست کردم.
یه سالى بچه های دبستان رو بردم مسابقات دومیدانی استانی
بچه ها از یه مدرسه عشایری بودن و از نظر فیزیکی و روحیه تهاجمی فوق العاده بودن، اما تا وارد استادیوم شدیم و اینا برای اولین بار استادیوم، کفش میخی و پیست تارتان رو دیدن (متریال پیست دومیدانی)، از چهرشون مشخص بود که خودشون رو باختن.
درحالی که رکوردهایی که ازشون گرفته بودم درحد مسابقات کشوری بود و اون بچه ها راحت تو مقام بودن
یکم که گذشت دیدم بچه ها تو فاز مقایسه بیخودی افتادن و فکر میکنن بچه های مرکز استان خیلی از اینا بهترین
بچه ها رو جمع کردم بردم یه کناری تمرین کنیم و اماده بشیم برا مسابقه
اومدم بچه ها رو تا میشد بردم تو فضای باوری و سکرت مانند و بعد یه قرص ویتامین B2 تو کیفم بود، اونو در آوردم و گفتم این قرص خارجیه از آمریکا آوردن پنج دقیقه قبل این که برید رو خط استارت هر نفرتون این نصف قرص رو برید جایی که بقیه تیم ها متوجه نشن با نصف لیوان بخورید و کلی تاکید که تا برگردیم اصلا در رابطه با این قرص باهم صحبت نکنید که اگر بقیه تیم ها یا داورها بفهمن از مسابقه حذف میشید!.
مسابقه شروع شد و همه بچه ها نگاهشون به نفر اول تیم بود، دونده 100 مترمون همراه من آمد نصف قرص رو خورد و باکمی با تاخیر همراه رفت پشت خط استارت
صدای فرمان داور امد:آماده؟! رو
و نفر اول اون دسته ورزشکار تیم ما شد.
با هیجان زیاد آمد تو بغل من و همه بچه ها ازش میپرسیدن چطور بود؟
اونم با آبوتاب داشت تعریف میکرد که؛ بچه ها وقتی میخورید تو بدنتون گرم میشه و احساس میکنی بال درآوردی (:
خلاصه نفر دوم، سوم وهمه رفتن
برای ماده های بعدی همش بهم میگفتن؛ آقا نمیشه اون نصفه دیگه رو هم بدید بخوریم؟!
و منم گفتم؛ اصصصلا همینقدم برای شما زیاده اوردُز میکنین باید بدنتون عادت کنه
اون مسابقه تمام شد و بچه های تیم ما با کلی مدال رنگارنگ برگشتن مدرسه
یک هفته بعد دخترای همون منطقه مسابقه دومیدانی داشتن و همکارمون قبل مسابقه زنگ زد گفت؛ دخترای روستا میگن شما به بچه های اون مدرسه قرض دوپینگ دادید! میشه از اون قرص های انرژیزا برای تیم ماهم بیارید؟!
اینجا بود که تازه فهمیدم نه تنها ضمیر پاک بچه ها این چیزا رو باور میکنه
بلکه بزرگترها هم مستعد این چیزا هستن