استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش عزیز،مراقبه حالتی از بی ذهنی است
نه در کانون ذهن است، نه در پیرامون آن، اصلا در ذهن نیست
تماشا کردن ذهن از بیرون است
این همان معنای دقیق شور و سرمستی است.
خارج ایستادن از ذهن، عین شور و سرمستی است.
این همان مراقبه است. تو تنها یک تماشاگر هستی نه یک مداخله گر و نه هویت یابنده با ذهن، به این می ماند که در سکوت زیر سایه درختی نشسته ای و به رفت و آمدها می نگری.
اینکه چه کسی می گذرد مهم نیست
فقط آنچه را که روی می دهد، بدون ابراز علاقه یا بی علاقگی، بدون دفاع کردن یا محکوم کردن، بدون هیچ قضاوتی، تماشا
می کنی
آنگاه که بتوانی ذهن را بدون محکوم کردن یا تحسین آن و بدون گفتن اینکه « این خوب است » و « آن بد است » تماشا کنی، آنگاه که بتوانی در سکوتی ژرف تماشاگر ذهن باشی،
این همان مراقبه است
در خلال مراقبه، ذهن ناپدید می شود و آرام آرام دورتر می شود.
آرام آرام تنها صدایی را می شنوی که از دوردست می آید. ناگهان لحظه ای فرا می رسد که دیگر ذهنی نیست.
ذهن رنگ باخته است.
ذهن پژمرده است.
و آنگاه که ذهنی وجود نداشته باشد و تو بدون ذهن باشی، رایحه ای دلنواز پراکنده می شود. تو به خانه می رسی. به شکوفایی می رسی. هزاران گلبرگ وجودت شکوفا می شوند.
رایحه دلنوازت را در هستی می پراکنی
و این همان عبادت است
این تنها هدیه ای است که می توانیم به هستی بدهیم و تنها هدیه ای است که هستی می تواند از ما بپذیرد.
مراقبه حالتی از بی ذهنی است
نه در کانون ذهن است، نه در پیرامون آن، اصلا در ذهن نیست
تماشا کردن ذهن از بیرون است
این همان معنای دقیق شور و سرمستی است.
خارج ایستادن از ذهن، عین شور و سرمستی است.
این همان مراقبه است. تو تنها یک تماشاگر هستی نه یک مداخله گر و نه هویت یابنده با ذهن، به این می ماند که در سکوت زیر سایه درختی نشسته ای و به رفت و آمدها می نگری.
اینکه چه کسی می گذرد مهم نیست
فقط آنچه را که روی می دهد، بدون ابراز علاقه یا بی علاقگی، بدون دفاع کردن یا محکوم کردن، بدون هیچ قضاوتی، تماشا
می کنی
آنگاه که بتوانی ذهن را بدون محکوم کردن یا تحسین آن و بدون گفتن اینکه « این خوب است » و « آن بد است » تماشا کنی، آنگاه که بتوانی در سکوتی ژرف تماشاگر ذهن باشی،
این همان مراقبه است
در خلال مراقبه، ذهن ناپدید می شود و آرام آرام دورتر می شود.
آرام آرام تنها صدایی را می شنوی که از دوردست می آید. ناگهان لحظه ای فرا می رسد که دیگر ذهنی نیست.
ذهن رنگ باخته است.
ذهن پژمرده است.
و آنگاه که ذهنی وجود نداشته باشد و تو بدون ذهن باشی، رایحه ای دلنواز پراکنده می شود. تو به خانه می رسی. به شکوفایی می رسی. هزاران گلبرگ وجودت شکوفا می شوند.
رایحه دلنوازت را در هستی می پراکنی
و این همان عبادت است
این تنها هدیه ای است که می توانیم به هستی بدهیم و تنها هدیه ای است که هستی می تواند از ما بپذیرد.