درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عباس حیدری» در این صفحه: 1
  1. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1388 روز

    سلام استاد

    یکی از دلایلی که خیلی توی مارکتینگ اشاره میشه که حتما ری ویوی فیک بزنید حتما کامنت بنویسید حتما تعداد لایک بالا باشه و … همش بخاطر همین پیش فرض ساختنه است!

    یادمه میگفتن فالور فیک بزنید چون اعتماد سازی میشه! و یادمه کسایی بودن که کارشون فروش فالور فیک بود!

    الحق که ذهنیت بسیار تاثیرگذاره

    شما فرض کنید(داستانم واقعیه) که من و خانواده میریم سفر

    بعد توی یه ماشین میریم و بر میگردیم توی یه جا میخابیم و …

    بعد یکی از محل خواب هزارتا ایراد میگیره و یکی میگه خیلی خوب خوابیدم! درصورتی که هوا که یکسان بوده

    حتی توی غذا پختن هم اینو میشه دید

    یک غذای ثابت رو من درست میکردم و دو نفر مختلف دو تا تجربه متفاوت داشتند

    یکی که من رو دوست داشت و با من رابطه احساسی داشت میگفت بهترین غذای زندگیم بود!

    یکی که دنبال ایراد گرفتن و تو سر زدن بود میگفت همچین چیز خاصی هم نیست!

    یادمه ترم 6 ام دانشگاه یه استادی بود که همه ازش فراری بودند

    میگفتن بده گیر میده اذیت میکنه و هزار تا حرف منفی دیگه

    یادمه که با دوازده قدم قدم دوم من داشتم کار میکردم و سعی کردم استفاده کنم در عمل

    من با ذهنیت مثبت سرکلاس این آدم رفتم و همه چیز تغییر کرد

    همون ادمی که میگفتن گیره تا ترم اخر برندارید شاید بمیره همه راحت بشیم:)

    همون ادمی که اذیت کن بود و بد اخلاق

    همون ادمی شد که سر امتحان به من خودش جواب رو گفت

    تنها سالی که امتحان تستی گرفت

    تنها سالی که اون درس تا اون موقع با دو تا استاد به جای یک استاد برگذار شد و اون سال من بود

    تنها سالی که …

    و به من نمره 20 داد!

    همه دنبال ده بودن حتی شاگرد زرنگ هامون!

    بعد به کسی میگفتم میگفتن تو جادو داری!

    بهم میگفتن اساتید یه جلسه ای دارن یه نفر رو عکسش و میندازن روی تخته و میگن به این باید همه نمره بدید و اون تویی!

    یعنی از یه جایی به بعد بچه ها اول ترم به استادا میگفتن و میگن که این عباس هیچ کاری نمیکنه ها ولی اخر از همه بالاتر میشه

    این که خاصه

    این که فرق داره

    این که …

    یعنی ذهنیت داره واقعا کار میکنه

    یه موضوع دیگه که اخیرا برام رخ داده بحث کارم بود

    من که وارد کارم شدم یه همکاری بود که اونجا کار میکرد

    بعد از حدود یک ماه ما یه روز نشستیم و با هم صحبت کردیم

    و ذهنیت هاشو راجب اون مدیران مجموعه شروع کرد به گفتن

    اره فلانی عقده ای فلانی نگاه بالا به پایین داره فلانی …

    بعد من داشتم میگفتم تو ذهنم بابا چرا تجربه من متفاوته؟؟

    همکارم به من میگفت تو سوگولی!

    تو تازه اومدی هرکاری برات انجام میدن!

    جالب اینجاست که ایشون به محضی که از شرکت رفت خیلی از درها باز شد

    خیلی از اون پیش فرض هارو در نهایت تجربه کرد

    با مدیرعامل و مدیری که واقعا مثل رفیق پشت ادم وای میستن در نهایت با دعوا و دلخوری و کلی حال بد جدا شد

    تازه چند وقت پیش که اومده بود من هندزفری گذاشته بودم که نکنه یه فکر منفی ازش بگیرم و تاثیر بزاره

    چون میدونم که چقدر ورودی های منفی رو سخت میشه تغییر داد

    حالا این مورد کمی خصوصی تره ولی بازم بیانش میکنم

    مادر من خیلی میگه باباتون خسیسه برای ما خرج نمیکنه و …

    ولی همین پدر من برای بقیه خیلی ادم لارجیه

    پدر من توی خونه خیلی سرده

    ولی توی دوستان و فک و فامیل به عنوان بهترین ادم شناخته میشه

    و تنها دلیلش پیش فرض هایی که ما داریم توی خونه و اونها ندارن!

    و از زمانی که من این پیشفرض هارو تغییر دادم و از زمانی که مادر من این پیشفرض هارو کمی تغییر داد نتایج تغییر کرد

    و شرایط متفاوت شد فقط به دلیل تغییر نگاهمون به یک ادم ثابت!

    اتفاقی که امروز صبح افتاد این بود که دیشب تا نیمه های شب داشتم روی دوره هم جهت با جریان خداوند کار میکردم و وقتی خوابیدم و دوسه ساعت خوابیده بودم یه دفعه صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد

    بعد ذهنم شروع کرد به اینکه بیا تصور کن پدر و مادر و برادرت رو توی یه تصادف از دست دادی و بعد خودت رو قوی نشون بده!

    تا اومدم که گوش بدم دیدم بعله چقدر ریز و زیرکانه میخاد من رو بکشونه توی مومنتوم منفی

    گفتم چرا وقتی این نعمت رو خدا بهم داده تصور کنم از دستش دادم؟

    و سریع جلوش رو گرفتم

    بعدش که دراز کشیده بودم مادرم در باز کرد و گفت حولت افتاده توی خونه همسایه و سوخته! و کلی سرزنشم کرد و …

    تا داشت احساسم بد میشد گفتم ببین دو حالت داره

    یا داری روی خودت کار میکنی و این خیره و تو نمیفهمی چطور خیره و خیره

    یا احساس و باورهات ایجادش کردن که بازم اگه بری تو مومنتوم منفی بازم بلا سرت میاد بیشتر و بیشتر!

    بعد سریع خدارو شکر کردم که ماشینم سالمه و …

    ولی واقعا ذهن من که تربیت شده و سالهای سال دیده همه اطرافیانش منفین و انتظارات منفی دارن و … حتی اگه من بخام بگم مثبت فکر کنه اول فکر میکنه دارم فریبش میدم

    یعنی حس میکنه دارم خرش میکنم :)

    بهم میگه بچه گول میزنی؟ فلانی پشت سرتو به استاد اینو گفته! تو باید دهنشو سرویس کنی! چی میگی؟

    ولی خب اولش سخته بعدش میافته روی دور

    زندگیتون به شیرینی توت فرنگی 19 دلاری :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: