استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین
وهمه ی دوستان عزیزم در این مسیر توحیدی
پیشاپیش سال نو رو به همتون تبریک میگم
امیدوارم سالی پر از احساس خوب برای هممون باشه
امروز هم به لطف و بزرگی یگانه خالق هستی
این فرصت نصیبم شد که تابه الان زندگی کنم نفس بکشم وسپاسگذار باشم
چه سپاسگذاری بالاتری از اینکه بتونی نفس بکشی اونم به راحتی به سادگی به آسانی
ارتباط زیادی امروز با این توت فرنگی 19دلاری برقرار کردم
ومیتونم چند تا مثال حقیقی از خودم بزنم
یه جورایی من انگاراز همون بچگی باور داشتم
به همچین موضوعی
هروقت دیگران میگفتند که
مارفتیم فلان چیز به این صورت برای ما پیش رفته من میگفتم شاید برای من به این صورتی که شما میگید نشه متفاوت بشه
داستان اول من :
من همیشه از نوجوانی علاقه زیادی به ساعت داشتم از اونجا که پول کافی برای یک ساعت اصل خوب نداشتم
از این دست فروش های کنار خیابون میخریدم یادمه یه ساعت خریدم اگه اشتباه نکنم 20هزار تومن ساعت خوشکلی بود اما خب
فیک بود نباید اب میخورد و هزار چیز دیگه
یادمه یه مدت بعدش توی یه جمع بودیم که یکی
از بچه ها گفت ساعتتو چند خریدی منم به شوخی گفتم فلان مبلغ یه قیمتی مثل 400یا 500هزار تومن گفتم 10سال پیش بعد یهو گفتم بذار ساعت رو شیرین کنم جلو چشماشون اقاما گفتیم این ساعت فلانه رنگش اینه نور میزنه صفحش ابی میشه شب ها وقتی برق خاموشه رنگش سبز یشمیه خلاصه
ساعتی که 20هزار تومن قیمتش بود تو همون جمع مشتری 300هزار تومنی براش جور شدد در حالی که فقط من یکم براش باور سازی کردم
تجربه دیگه که میخوام بگم خیلی واقعا برا خودمم جالب بود
سال 1399بود که پدرم یه سرگیجه گرفته بود من تهران بودم هروقت زنگ میزدم میگفت سرم گیج میره وقتی بلند میشم نزدیکه بیفتم
فلانی میگه گوشت چرک کرده
دختر عمه ت که فلان دانشگاهه میگه احتمالا کم خونی داری
فلانی گفته شاید تومور داری دکتر رفتم کلی دارو دادن نمیدونم چیکار کنم
خلاصه حسابی ترسیده بود ماهم بعد یه مدت برگشتیم کفتم بریم پیش یه متخصص رفتیم نوار مغزو
ام ار ای بود فک کنم یه همچین دستگاهی کلی هزینه و دردسر اخرشم دکتره در جوابش یه چیزی گفت که اصلا عجیب بی معنی وکلا بیهوده
خلاصه ما برگشتنی گفتیم بابا جان چیزیت نیست دیدی که گفت نه دکتره بلد نیست
خلاصه ما برگشتیم تهران و قضیه همین جوری بود
تا اینکه گفتم چیکار کنم همین تلقین قرص به ذهنم رسید البته قبلا روی چند تا از دوستام امتحانش کرده بودم قرص الکی داده بودم بهشون وگفته بودم فلانه
رفتیم یک بسته زینک خارجی خریدم
زنگ زدم گفتم که بابا دایی یکی از دوستان دکتره 6ماه ایرانه 6ماه المان یه قرص بهم داده برای سرگیجه ت
فقط این قرصه قاچاقه نری به کسی نشون بدی دردسر میشه برات میفرستم روزی یه دونه استفاده کن
خدا شاهده بعد 10تا از اون قرص استفاده کردن زنگ زد گفت که خوب خوب شدم عجب قرصیه وتمام اون ازمایشاتو دکترها دود شد رفت هوا
الانم که الانه میگه عجب قرص هایی بود
خیلی تو این زمینه تحربه های متفاوت دارم
اما خب شاید بلد نبودم برا خودم استفاده کنم
که انشالله ذهنم رو برنامه ریزی کنم برای انجامش
تا کامنت بعدی
یا حق