استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز
مثال توت فرنگی رو که زدید خیلییی تعجب کردم و گفتم واقعا ادما فکر میکنن که یه توت فرنگی بخاطر قیمتش خیلی فرق میکنه و بعد یاد خودم افتادم که سال پیش یادمه رفته بودم خرید و توی یه پاساژی بودم که یه فروشگاه نمیدونم به دروغ یا حقیقت زده بود نمایندگی پوما(توی ایران) خلاصه منم گفتم واو پوما و دیفالتم این بود که پوما یه برند خارجی خیلی خفن با جنس های خفن و کیفیت عالی هست ، رفتم داخل فروشگاه ، چیزی که چشم من میدید کیفیت خارق العاده و بسیار متفاوت بود با بقیه لباسا و اصن دست میزدم به لباسا میگفتم واوووووو جنسو ببین خدای من
خلاصه که یه تیشرت رو چشمم گرفت و قیمتش 10 الا 11 برابر قیمت یه تیشرت اون شکلی توی یه حای عادی بود و یه شلوار گرمکن هم گرفتم و اونم چندین برابر قیمت یه شلوار عادی بود
وقتی از فروشگاه اومدم بیرون احساس میکردم واو من چقدر پول دارم ، من از پوما خرید کردم ، و انقدرررر از کیفیتش مطمئن بودم که اصن شکی نداشتم که این لباس قراره سال های سال برای من بمونه
گذشت و من یه مدت شاید یکی دو ماهه هر جا میرفتم با این لباس بودم از بس که دوستش داشتم
اتافاقی که بعد از یکی دوماه افتاد این بود که آرم ها و مارک هایی که روی لباس بود کم کم داشت کنده و میشد ولی من هنوز باور داشتم که این یه لباس عالیه و درحالی که ارزون ترین لباسای من انقدر زود خراب نشدن
بعد یه مدت کوتاهی یقش شل شد و بعد سوراخ شد یه قسمتش
راسشتو بخوایین اون گرون ترین آشغالی بود که خریده بودم و مطئنم ازرش واقعی اون تیشرتی که من خریدم 200 هزارتومن بیشتر نبود ولی قیمتش 3.5 بود اونم 3 سال پیش
الان که دارم فکر میکنم واقعا کیفیتش در حد یه زیرپوش نازک ارزون قیمت بود ولی چیزی که من توی فروشگاه اون موقع میدیدم یه تیشرت پومای اصل بود که بهترین تیشرتی بود که قرار بود من داشته باشم ولی نتیجه این شد که مزخرف ترین تیشرتی بود که من داشتمش
اولش داشتم فکر میکردم که ادم دیوانست که 19 دلار برای یه توت فرنگی بده و بعد یاد خودم که افتادم دیدم نه من دیوانه نبودم که یه تیشرتی که جنسش اشغال بودو 10 برابر یه تیشرت عادی پول دادم
من باور داشتم که این تیشرت ارزشش رو داره ، اگه همون توی یه فروشگاه عادی بود نمیگم نمیخریدم ولی شاید به گزینه های دیگه فکر میکردم
الان که دارم فکر میکنم که چرا من اون توت فرنگی رو نمیخرم 19 دلار ، چون من شبکه اجتماعی سال هاست ندارم و توی ذهن من ارزش اون توت فرنگی مثل یه توت فرنگی عادی بود ( نوشتم بود چون الان که عکسش رو دیدم میفهمم که ذهنم داره میگه ایا چه مزه ای هست اون توت فرنگی 19 دلاری؟)
بعضی وقتا من مهدی فکر میکنم که نه من فرق میکنم و من اگه فلان ورودی ذهنی رو هم بگیرم بازم اونطوری فکر نمیکنم ولی وقتی عمیق تر میشم میبینم تنها تفاوت مهدی الان با 3 سال پیش اینه که ورودی های متفاوت دیفالت های متفاوتی بهش داده همین و بس
خیلی جالبه برام که دیدن عکس این توت فرنگی یه کوچولو ذهنمو مشغول کرد که آیا چیه و چه طعمیه
حالا فرص کن توی اینستاگرام باشی و هر روز در مورد خاص بودن این تون فرنگی بشنوی خب مشخصه که توهم وقتی اون توت فرنگی رو میخوری فکر میکنی متفاوته نه چون میخوایی خودت رو گول بزنی یا ادا در بیاری نه واقعا برای تو متفاوته مثل همون لباسی
من با اون لباسی که ورزشی بود جاهای خیلی رسمی هم میرفتم و نه تنها خجالت نمیکشیدم که با لباس ورزشی رفتم جای رسمی بلکه احساس غرور هم از اینکه من لباس اصل پوشیدم داشتم
هر بار که اینا رو میشنوم میگم خداروشکر که من اینستا ندارم وگرنه مثل بقیه بودم
یاد یه آیه از قرآن افتادم که میگه
هرگاه شنیدید که آیات خداوند مورد کفر و مسخره شدن قرار میگیرد پس با آنان همنشینی نکنید تا به سخن دیگر مشغول شوند وگرنه شماهم مانند آنان خواهی بود (140 نسا)
نمیاد بگه بابا شما که مومن هستین و محمد که پیامبره و دیگه شما که تحت تاثیر این حرفا قرار نمیگیرین
چون خداوند میدونه ذهن چطوری کار میکنه میاد میگه اگه اون ورودی تو ذهن توهم بره توهم مثل اونا میشیا
تنها تفاوت محمد با بقیه ورودی هایی بود که به ذهنش میداد ، اون چهل روز درسالی که میرفت فار حرا
ته ذهن همه ما انگار دوست داریم که فکر کنیم که نه ما فرق میکنیم و این خیلیییییییییی مهمه که بدونم من هیچ فرقی نمیکنم این خیلی مهمه
یادمه یه روزی یه مکالمه ای با یه دوستی داشتم در همین مورد
اون دوستم چون فکر میکنه با بقیه فرق میکنه و برای اون دنیا قراره یه طور دیگه ای کار کنه هیچ وقت تصمیم به تغییر نمیگره و منتظره دنیا تغییر کنه چون فکر میکنه فرق میکنه چون فکر میکنه که اون با اینکه همون کاری رو میکنه که بقیه میکنن ولی اون نتیجه متفاوت میگیره چون اون خاصه
خیلیییییییی باور خطرناکیه باور خاص بود
مثل اینه که تو فکر کنی پلاک ماشین من خاصه و تموم چراغ قرمزا رو رد کنی درحالی که پلاکت خاص نیست و تو فقط اینطوری فکر میکنی و هر بار با یه لبخند به دوربین با حس غرور خاص بودن از چراغ رد میشی به فکر اینکه من که جریمه نمیشم و اما نتیجه قبض سنگینیه که میاد در خونت و بعد اعتراز میکنی به پلیس که چرا دوربین ها خاص بودن پلاک تورو متوجه نشدن چون نمیخوایی بپذیری که تو با بقیه هیچ فرقی نمیکنی و توهم جریمه میشی اگه از چراغ قرمز رد بشی
این مسئله منم هست
گاهی اوقات به خودم میگم دیگه خیلی خوب روی خودم کار کردم و دیگه به این راحتیا حرفای بقیه روی کن تاثیر نداره ولی در عمل میبینم چرا تاثیر داره و من فقط فکر میکنم که اینطوری نیست چون فکر میکنم من فرق میکنم
در واقع به نظرم علت اینکه من یه مدتی نتیجه عالی میگیرم و بعد برمیگردیم عقب اینه که فکر میکنیم ما دیگه فرق کردیم ، چون چند وقت جریمه نشدیم فکر میکنیم پلاکمون خاص شده که جریمه نمیشیم درحالی که جریمه نمیشیم چون چراغ قرمز رو رد نمیکنیم به همین راحتی
این مثالای خداوند بود و پاسخ به مسئله ای هست که دیشب برای من پیش اومد
خدایا شکرت که هدایتم کردی
یادمه عید سال پیش بود که من حدود 3 ماه بو که سیگارو ترک کرده بودم و با یه فردی رفتم توی رابطه که سیگار میکشید با این توهم که من مثل اون نخواهم شد و خودم رو کنترل میکنم پایان ماجرا این شد که پا به پاش سیگار میکشیدم
واقعا این توهم من فرق میکنم رو اگه من بزارم کنار خیلی تصمیمات جدیدی خواهم گرفت
وقتی مطمئن باشم فرقی نمیکنم دیگه توی هر جمعی نمیرم ، وقتی بدونم فرقی نمیکنم توی شبکه اجتماعی نمیرم ، فیلمای چرت نمیبینم
چون اگه من کارایی رو میکنم که بقیه میکنن نتایجی رو خواهم گرفت که بقیه دارن میگیرن
میتونم بگم همه اونایی که معتاد شدن فکر میکردن که نه اونا اگه بکشن معتاد نمیشن چون اگه مطمئن بودن معتاد میشن هیچ وقت انجامش نمیدادن
تمام افرادی که سیگار میکشن قبول نمیکنن سرطان میگیرن چون فکر میکنن فرق دارن و اونا سرطان نمیگیرن و من اونجایی سیگارو گذاشتم کنار که فهمیدم من فرقی ندارم اگه بکشم منم مثل بقیه میشم
این خیلیییییییییییی باور مهمیه که بدونم من فرقی با بقیه ندارم
تنها تفاوت من وردی هام هست با بقیه
ورودی هایی که دیفالت هارو میسازه که همون بخش نا خودآگاه ذهن هستن
من توی بسکتبالم به یه مسئله ای برخورده بودم و اون این بود که توی تمرین واقعا فوق العاده بودم و اگه بخوام از صد نمره بدم 70 یا 80 ولی توی مسابقه 10 یا 20
و برام سوال بود که خدایا داستان چیه ، من که مهارت هامو و توانایی هامو جا نمیزارم پشت در باشگاه برای مسابقه و این کارا رو من بلدم چرا من توی مسابقه نمیتونم انجامش بدم
و بعد هدایت شدم به فایل های یه بنده خدایی توی یوتیوب که دقیقا داشت پاسخ میداد این مسئله رو
ما وقتی توی کاری هستیم که بشدت درگیر میکنه ذهن رو و عملا نمیتونیم فکر کنیم ذهن میره سراغ دیفالت ها یا همون باور ها یا همون بخش نا خودآگاهش و کارایی رو انجام میده که مطابقت داشته باشه با اون
مثلا من با اینکه چندین ماه واقعا کل زندگیم رو گذاشتم و تمرین کردم و مهارت شوتم رو هم خیلی تقویت کردم و واقعا خوب شوت میزنم نسبت به رده ای که بازی میکنم
ولی من سال ها پیش وقتی کوچیک بودم چون خوب شوت نمیزدم مربیمون میگفت تو توی بازی شوت نزن و اگه شوت میزدم کلی داد و بیداد میکرد
و این شد دیفالت ذهن من و الان که خوب شوت میزنم و مربی نیست که بهم بگه شوت نزن توی بازی دقیقا حسش اینطوریه که یه چیزی جلوی منو میگیره برای شوت زدن
یا مثلا پیش میومد قبلا که یه بازی رو با اختلاف خییلیی خوب بازی میکردم مثلا 20 امتیاز میوردم ولی به طور معمول فرضا دو امتیاز میوردم توی بقیه بازی ها
بعد الان که فکر میکنم میگم اقا این مهدی که 20 امتیاز اورده با اونی 2 امتیاز اورده مهارت هاشون یکسان بوده پس داستان چیه
اگه من پتانسیل 20 امتیاز اوردن رو دارم پس چرا نمیتونم همیشه 20 امتیاز بیارم
مسئله توی بخش ناخودآگاه ذهنه که نمیگذاره از لیمیت هایی که درست کرده خارج بشه
چون براش ترسناکه که منی که تاحالا شوت نزدم و هر بار که شوت میزدم سرزنش مربی رو به همراه داشته الان بخوام شوت بزنم و تا وقتی اون ذهنیت تغییر نکنه مهم نیست من چقدر شوت زدن رو تمرین میکنم
مهم اینه که نتیجه اینه که اصن شوتی نمیزنم که بخوام گل بشه یا نشه
اینه داستان باورها
و من از این به بعد توی این موضوع سعی دارم که این دیفالت رو برای خودم بگذرام که
بازی فرصتی هست برای تمرین مهارت هام در شرایط مسابقه
فرصتی هست برای به چالش کشیدن مهارت هایی که تمرین کردم
استاد به نظرم یه مسئله ای که هست که الان دارم بهتر درکش میکنم اینه که من خوب متوجه نمیشدم باور چیه انگار درکش نمیکردم با اینکه شما بار ها توضیح داده بودین اما با این اتفاقات و درک اینکه باور همون دیفالت و بخش ناخودآگاه ذهنه احساس میکنم بعد از این سه سالی که با شما هستم خیلی بهتر دارم ماجرا رو درک میکنم
الان دارم تازه انگار درک میکنم اهمیت باور هارو