درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهتاب» در این صفحه: 2
  1. -
    مهتاب گفته:
    مدت عضویت: 1215 روز

    بنام خدا

    کامنت دوم

    درباره باور میتونم مثال مادر شوهرخواهرم رو بزنم

    ایشون باوجوداینکه هنوز اونقدر ناتوان نیستن اما میگن باید بچه‌هام ازم پرستاری

    کنن وبچه‌ها هم به اجبار قبول کردن درحالی که هیچکدوم رضایتی ندارن

    خواهرم بارها میگه واصلا باور داره که وقتی نوبت پرستاری ایشون هست مریض میشه و بدحال میشه و خودش اعتقاد داره که عمدا اینکارو میکنه که مارو اذیت کنه

    من بهش میگفتم نه خواهر بنده خدا اینجوری نیس ولی میگفت باشه حالا تا نوبت من بشه بهت میگم بیاببین چیکار میکنه

    یعنی دقیقا جهان داره به باورهاش پاسخ میده نوبت بقیه آرومه هیچ مشکلی نداره نوبت خواهرم که میشه

    واقعا مریض میشه بدحال میشه هی بهونه میاره من حالم خوب نیس دارم میمیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    مهتاب گفته:
    مدت عضویت: 1215 روز

    بنام خدای خوبم

    سلام استادعزیزم خانم شایسته ودوستان گرامی

    سپاسگزارخداوندم که از طریق استاد نازنینمون بهمون عیدی داد ویه فایل پربرکت روزیمون کرد

    منم یه مطلب یادم اومد اینجا میگم

    سالها پیش که پسرم چهارپنج ساله بود توی حسینیه بودیم و موقع مراسم بچه‌ها مرتب طول حسینیه رو میدویدن وسروصدا زیاد بود من که طبق معمول داشتم ازبازی

    بچه ها لذت میبردم ولی یه گروه مسن هستن که بنده‌های خدا حوصله سرو صدا وشلوغی بچه‌ها روندارن

    وگاهی وقتها هم حرصشون میگیره که چرا این مادرا حواسشون به اونا نیست و بین خودشون پچ‌پچه که خب هرکس بچه کوچیک داره اصلا نیاد مراسم والا گناهش بیشتر از ثوابشه خخخخخ

    خلاصه یکی از همون خانمهای مسن که فامیل دورمون هم هستن بالاخره طاقتش طاق شد پاشد اومد وسط بچه‌ها و اونا رو می‌گرفت و یه هلی بهشون میداد و

    باتشر میگفت برین پیش مادرهاتون بشینین و تو همین حین ووین پسرمنم که کنارم نشسته بود گفت مامان من میخوام برم بیرون با

    بچه‌ها بازی کنم

    و درحالی که بیخبر از همه جا داشت از عرض حسینیه میرفت به سمت در خروجی با همون شلوغی بچه‌ها قاطی شد و اون خانم یه هلی هم به پسرمن داد و سرش دادزد برو پیش مامانت

    پسرمنم که بیخبر بود اصلا محلش نذاشت وراهشو ادامه داد رفت بیرون منم که طبق برنامه تربیتیم که قبلا هم گفتم هیچ واکنشی نشون ندادم که البته اگه چندسال قبلش درباره دخترم همچین اتفاقی می‌افتاد اصلا کوتاه نمیومدم وبشدت اعتراض میکردم و

    ماجرا رو کش میدادم اما کلا بیخیال شدم و خلاصه بچه ها پخش وپلا شدن و اون جو آرومتر شد

    اون خانم هم رفت سرجاش نشست

    فردای اون روز صبح زود نوه‌ش بهم زنگ زدو گفت مادربزرگم یه خورده خوراکی برای علی فرستاده میخوام براش بیارم

    منم تعجب کردم به چه مناسبت

    نگو ماجرا اینجوری بوده که اون خانم که میره میشینه سرجاش خانم بغل دستیش بهش میگه اون پسره که فلان لباس رو پوشیده بود بی تقصیر بود داشت از اونجا ردمیشد و

    قاطی بچه‌ها نبود ایشون عذاب وجدان میگیره که وای بی گناه این بچه رو هل دادم حالا اون بچه کی بود طرف هم میگه منم نشماختمش

    اونشب ایشون تب میکنه وحالش بد میشه و ربطش میده به اون هلی که به بچه من داده و همین پیجور میشه ببینه اون بچه کی بوده بره از دلش دربیاره

    تا بالاخره متوجه میشه پسرمن بوده و کلی خوراکی از کیک وبسکویت و پسته وشیرینی براش فرستاده بود وگفته بود حتما بهش بگو حلالم کنه

    وقتی به پسرم گفتم گفت من فهمیدم که اشتباه کرد منظورش من نبودم

    خلاصه یه هل شد یه پاکت خوراکی خخخ

    عاشقتونم ودرپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: