استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و هم خونواده ای های عزیزم
خدارو شکر بابت این فایل زیبا و پر از آگاهی های ناب
4 سال پیش مادر من بعد یه تصادف وحشتناک یه ترسی تمام وجودش رو فرا گرفت که این ترس باعث شد همیشه تو فکر و خیال فرو بره همیشه نگران بود و تو خیال خودش بود هر کاری میکردیم که از نگرانی در بیاد نمیشد انقد تو این اوضاع گرفتار شد انقد روحیه اش بد بود که متاسفانه سرطان روده گرفت…
این حال خرابی دو چندان شد و رفته رفته اوضاع روحیش بدتر شد بعد از کلی کش و قوس بالاخره یه دکتر خوب پیدا کردیم و عمل شد و خدارو شکر عملش خیلی عالی بود ولی همچنان مادر من تو وضعیت بدی بود
قرار شد بعد عمل یه دوره شیمی درمانی داشته باش و این رو ما با کلی کلنجار به مادرمون گفتیم که باز همه چی بدتر شد
با کلی هماهنگی و آشنا بازی دوره شو تونستیم برا مهرانه زنجان بگیریم و قرار شد اونجا بقیه کاراش رو انجام بدیم محیط مهرانه فوق العاده بود با دکور و محیطی پر از آرامش و تقریبا حسی خوب نسبت به بقیه جاها با پرسنل فوق العاده عالی…این یه حرکت عالی بود که میتوانستیم بزنیم تا حال مادرمون و اون ذهنیتش کمی بهتر بشه ولی متاسفانه چندان تغییری تو روحیه مادرم ایجاد نکرد چون ذهنیت مادرم نسبت به سرطان و شیمی درمانی وحشتناک بود و اون مطالبی که از رسانه و بقیه شنیده بود قابل تغییر نبود…حرفهای ما رو هم قبول نمیکرد دکتر فارسی حرف میزد و میگفت اوضاع مادرتون خوبه و ما این رو به ترکی بهش میگفتیم قبول نمیکرد میگفت شما راستشو نمیگید و این حرفا…یه روز به دکترش گفتم خانم دکتر خواهشاً اگه میتونید ترکی بگید که وضعیت مادرم چطوره حرف ما رو قبول نمیکنه و روحیه اش رفته رفته بدتر میشه …خدا خیرش بده دکترش گفت که مادر جان اوضاعت داره رفته رفته بهتر میشه دیگه برات تزریقی نمی نویسم چون آخرای دوره ات هست این سه جلسه رو قرص مینویسم که تو خونه استفاده کنی و لازم نیست بیای مهرانه فقط اگه تونستید قرص خارجیشو (آمریکاییشو) پیدا کنید که عوارض نداره و عملکردش فوق العاده هست سرتون رو درد نیارم این یه جمله اش آبی بود رو آتیش …
ما برگشتیم شهرمون و از اون روز تمام تلاشمون رو کردیم تا اون قرص رو پیدا کنیم و بین خودمون قرار گذاشتید که اگه پیداش هم نکردیم میایم میگیم این همون قرص خارجی یه هست که دکتر میگفت و تونستیم به هر زحمت و قیمتی هم که شده پیداش کردیم …
همین هم شد قرص پیدا نشد و ما قرص ایرانی شو گیر آوردیم و گفتیم همون قرص خارجیه هست با این که عوارض هم داشت برا بنده خدا ولی چون تو ذهنش حرف دکتر مونده بود راضی بود که حالش داره هر روز بهتر میشه ما هم همیشه میگفتیم چقد حالت عالی شده چقد روحیه ات. بهتر شده و شد اون چه که باید میشد…
خدارو شکر همه چی تموم شد جواب آزمایشاتش منفی شد و با همه ی اون ذهنیت قدیم که داشت تونستیم این بیماری رو شکست بدیم…
چقد حرفاتون مصداق اتفاقات زندگی ما بود استاد
الان از اون اتفاق 4 سال میگذره و خدارو هزار مرتبه شکر که همه چی عالی یه….
عاشقتووونم…
ایشالا سال جدیدتون پر از اتفاقات خوب و حال خوب باشه براتون
دوستووون دارم