درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 6
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 8 فروردین رو با عشق مینویسم

    امروز از صبح هی درگیر طرح نقاشی دیواری مدرسه ای بودم که مدیرش گفته بود برای من طرح بیار

    هی میگفتم باید به صورت وکتور و طراحی خوب انجام بشه

    اول به یه دوستم گفتم که فتوشاپ بلد بود ،بهش گفتم برای من با برنامه ساخت وکتور و نقاشی دیجیتال طرحامو درست میکنی که اگه طرحم قبول بشه و کار رو بگیرم یه مبلغی برای دستمزد بهش پرداخت کنم

    که گفت بلد نیست و همینجوری داشتم با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدا چیکار کنم هیچی از فتوشاپ و ساخت وکتور ندارم

    از طرفی هم تمام برنامه های ساخت وکتور هم اگر بخوام یاد بگیرم آیپد و تبلت و کامپیوترم ندارم

    لب تابم رو هم پارسال به خواهرم دادم ،سر جریان طراحی طلا و جواهران که تغییر رو شروع کرده بودم و چون تکاملم رو طی نکرده بودم و شنیده بودم که وقتی چیزی رو میخوای بخری ،اونی که داری رو باید بدی بره تا اون چیزی که میخوای بیاد تو خونه ات

    منم لب تابمو به خواهرم دادم و چون هیچ پولی نداشتم نتونستم لب تاپ بخرم و الانم نمیتونم یاد بگیرم چون هیچ کدوم از اینارو فعلا ندارم

    و از خدا خواستم یه راهی نشونم بده که بتونم طرحامو تبدیل به وکتور کنم و هزینه کمی باشه ، و چون فعلا نمیتونم یاد بگیرم ،کارمو راه بندازه

    بعد یهویی یه دوستم که سال 96 باهاش آشنا شدم و از طریق اون که دستی از دستان خدا بود و من هدایت شدم سمت کلاس نقاشی ، یادم اومد که دوستم طراحی نقاشی دیجیتال بلده

    بهش پیام دادم و گفتم میشه برای من این کارو انجام بدی و من طراحی کنم و شما به صورت وکتور درستش کنی ،

    گفت میتونم و بعد که طرحمو بهش فرستادم یه پیشنهادی داد

    گفت طیبه چرا با برنامه هوش مصنوعی طرحت رو وکتور نمیکنی ؟

    راستش وقتی این حرفشو شنیدم مقاومت داشتم گفتم نه این کار درست نیست ، من باید بدم برام وکتورش کنن

    بعد نمیدونم چی شد

    یکی از کارامو با هوش مصنویی وکتور کرد خیلی خوب شده بود

    تصمیم گرفتم بقیه طرحامو بهش بدم تا وکتورش کنه

    نمیدونم این کارم درست بود یا نه ؟!

    تو اون لحظه گفتم خدا این کارو انجام بدم که طرحمو به مدرسه نشون بدم ومدیر تایید بکنه برم یاد بگیرم و سعی کنم یه آیپد بخرم و خودم یاد بگیرم

    و کلاس طراحی آناتومی رو هم یاد بگیرم و خودم طراحی کنم شخصیتایی که خدا ایده شو بهم میگه

    بازم از خدا میخوام کمکم کنه. به راه درست و خداگونه هدایتم کنه

    بعد من هی درگیر بودم و ذهنم میگفت نمیتونی و بلد نیستی و از این حرفا

    یه دوستم یه حرفی گفت که سبب شد به خودم بیام

    گفت طرح برای مدرسه هست و طرحتو که نمیخوای بدی شهرداری که حساسیت نشون میدی

    مدیر هم پذیرفته که بلد نیستی و گفته طرح ببری براش

    بعد یاد روزی افتادم که به مدیر مدرسه گفته بودم که طرح من دستیه و با برنامه بلد نیستم و قبول کرده بود که طرح ببرم

    بعد دیدم ذهنم داره کاری میکنه که ممکنه مومنتوم مثبت قطع بشه ،سریع نقاشیا رو کنار گذاشتم و اومدم طراحی هایی که دوره خریده بودم رو تمرین کنم که هدایت شدم به دانلود قدم 6 و 7 که از وقتی خریده بودم دانلودشون نکرده بودم

    وقتی دانلود کردم گفتم بذار گوش بدم ببینم چیه

    من به جای جلسه یک قدم 6 ، جلسه دو رو دانلود کردم و چند بار اشتباه شد که آخرش تونستم جلسه یک رو دانلود کنم

    وقتی شروع کردم به گوش دادن درمورد هدایت بود

    اونجا بود که با شنیدن حرفای استاد به خودم گفتم ببین طیبه بذار خدا هدایتت کنه و تو الان امکاناتت اینه و قرار شده طرح رو به مدیر ارائه بدی

    دیگه به قبول کردن و قبول نکردنش فکر نکن

    مهم اینه که تو داری یاد میگیری و همین که داری تلاش میکنی خودش کلی ارزشمنده

    بعدشم درسته تبلت و آیپد و کامپیوتر نداری ، اشکالی نداره

    الان طرحت رو به صورت دستی انجام بده و این طرحارو که دادی تا وکتورش کنم رو نشون بده

    شد شد ،نشد هم صد در صد برای تو خیر هست

    چون خدا مجدد هدایتت کرده به اون مدرسه ،مطمئن باش صد در صد خیر هست و برای رشد کردن تو کمک میکنه

    وقتی اینار رو گفتم و به حرفای استاد گوش میدادم انگار انگیزه شد برام و بلند شدم سومین طرح رو برای دیوار رو طرحشو چیدمان کردم

    استاد یه جایی گفتن

    تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید کرد

    من این جمله رو بارها تو این یکسال شنیده بودم اما به قول استاد هی فراموشمون میشه باید هی تکرار کنیم

    من اینو که شنیدم گفتم من نمیدونم خدایی که هدایتم کرد به این مدرسه همون خدا هدایتم میکنه تا طرحشو درست کنم

    چیدمانشو خدا میگفت و من عکسایی که از اینترنت برمیداشتم رو میچیدم کنار هم و میچسبوندم رو کاغذ تا بعد بفرستم برای دوستم تا وکتورشو درست کنه با برنامه ای که میگفت

    و من چون طراحیم قوی نبود و بلد نیستم طرح های کارتونی رو درست دربیارم ،از اینترنت دنبال طرح های وکتور که شبیه بودن به اون چیزی که من در نظرم داشتم و خدا بهم الهام کرده بود گشتم و خدا خیلی راحت طرح هایی که قرار بود باشه رو بهم نشون داد و دانلود کردم و کنار هم چیدم مثل یه پازل

    موضوعی که مدیر تایید کرده بود این بود

    آدمی زاده افکار خویش است

    فردا همانی میشود که امروز می اندیشد

    و من یه سری شغلا رو که هدایت شدم سمتشون ،عکسایی پیدا کردم و چیدمانشو انجام دادم

    بعد قرار بود خرید کنم ،حاضر شدم و رفتم بیرون درست وقتی رسیدم خیابون محله مون یه ماشین kmcمشکی رد شد

    من فقط میخندیدم و میگفتم که ببین این یعنی تایید

    این یعنی موجوده

    و بعد که خریدامو انجام دادم و برگشتم دوباره ماشین kmc رد شد

    تا دو ماه پیش من نشونه ای اگر میدیدم خیلی خیلی کم بود ،اما الان ، خیلی از آدما kmcخریدن و همه میان از روبه روی من رد میشن ،میدونم که قانون داره به درست ترین حالت ممکنش عمل میکنه

    و به خودم میگم که میشه ادامه بده طیبه

    از جایی که فکرشم نمیکنی بهت عطا میکنه

    امروز از صبح تا شب داشتم از شادی میرقصیدم وقتی برگشتم خونه به سجده افتادم از این همه حال خوبم شکر کردم

    و لذت بردم و با خدا صحبت

    بعد هدایت شدم به جلسه 4 قدم 7 دوره 12 قدم

    چقدر با دیدن مایک خوشحال شدم. چقدر بزرگ شده بود

    تک تک لحظات فایل رو لذت بردم

    اون سالی که این فایل رو سایت گذاشته شده بود من تو سایت نبودم و الان که میدیدمش 5 سال از سال 98 گذشته و مایک عزیز الان از اون مدرسه بی نهایت فوق العاده فارغ التحصیل شده و صد در صد طبق گفته های استاد الان کارشو شروع کرده

    خیلی لذت بردم از دیدن لباسای فرم مدرسه اش و سریع رفتم و رد پامو برای جلسه 4 قدم 7 نوشتم و خیلی لذت بخش بود

    انگار خدا با نشون دادن این فایل بهم گفت که ببین وقتی استاد عباس منش صحبت میکردن که این خودش بوده که با افکارش سبب شده که در چنین مدرسه عالی تحصیل کنه

    پس وقتی پسر استاد عباس منش تونسته ،صد در صد تو هم میتونی در نقاشی پیشرفت کنی

    کافیه کنترل کنی ذهنت رو و تلاش کنی برای پیشرفتت در مهارت نقاشی

    خدایا شکرت که با دیدن این فایل ها دارم یاد‌ میگیرم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    ردپای روز 30 اسفند رو با عشق مینویسم

    سال نو 1404 بر همگی مبارک باشه

    دست جیغ هورا

    9:30

    روز 30 /12/ 1403

    اولین واریز به حسابم بابت کارم ،نقاشی دیواری

    به مبلغ 10 میلیون

    از خدا به من هدیه داده شد

    خدایا شکرت

    وقتی امروز صبح بیدار شدم و کارامو انجام دادم ساعت 9:30 دیدم پیامی از بانک اومد که مبلغ 10 میلیون به حسابم واریز شد ،خیلی حس خوبی داشتم

    بعد از خرید دوره جدید هم جهت با جریان خداوند ،که بعد از گذشت دو هفته از این دوره

    من به کار نقاشی دیواری هدایت شدم و خدا بهم اعتماد کرد

    و امروز 30 اسفند اولین درآمدم از این کار رو داشتم ،در صورتی که آقای نقاش خداگونه همون روز اول گفته بود که این مدت رو رایگان باید کار کنم و انتظاری نداشته باشم که مبلغی رو بهم پرداخت کنن تا زمانی که راه بیفتم و کار بدن بهم

    خدایا شکرت

    هرچی خیر هست و از تو به من برسه من به خیر تو محتاجم

    خیلی حس خوبی داشتم ،فکر نمیکردم این مبلغ رو به عنوان دستمزد پرداخت کنن

    نهایت همون دو میلیونی که روز اول صحبت کرده بودن رو بهم گفته بودن

    خدایا شکرت به خاطر چنین انسان هایی که دستی از دستانت شدن تا در زندگیم به شکل های نور و ثروت و فراوانی و احترام و توجه و به بهترین شکل ،جاری بشن

    من وقتی پیام رو دیدم زنگ زدم و تشکر کردم و با خوشحالی به مادرم گفتم که اولین درآمدم از نقاشی دیواری به حسابم واریز شد

    وقتی نزدیک ساعت 12 شد من با مادرم رفتم و 3 تا گلدون گل رز که چند هفته پیش از باغ گل خریده بود رو تو باغچه کنار ساختمونمون بکاریم

    من با عشق رفتم و باغچه رو کندم و هرچی میکندم به ریشه هایی برخورد میکردم که خیلی سخت تر از سنگ بودن و نمیشد زمین رو عمیق تر کند

    یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که من با هدایت خدا به قدم 4 فایل 3 هدایت شدم که درمورد ریشه ها صحبت میکردن

    و من داشتم در عمل این ریشه هارو میدیدم که یه درخت کوچیک چقدر ریشه های بزرگی داشت و به قدری ریشه های ریز دور باغچه رو گرفته بود که انگار به هم بافته شده بودن

    خیلی زیاد بود و عمیق

    وقتی گلارو کاشتم و برگشتم خونه ،به قدری خوشحال بودم که نمیدونستم لحظه سال تحویل کی هست و نمازمو که خوندم داشتم یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر اللیل والنهار یا محول الحول والاحوال ،حول حالنا الی احسن الحال رو میگفتم که از خدا خودش رو برای خودم خواستم و بهترین حال من بودن خدا در تک تک لحظات زندگیم هست و بسیار بسیار حس خوبی بهم میده و این حس خوب رو طلب کردم ، یهویی شنیدم دارن میشمرن

    سریع قرآن رو برداشتم و گفتم خدای من چی برای من خوبه بهم بگو

    هپین که قرآن رو باز کردم

    سوره فصلت بود هین که نگاه کردم دیدم آیه سجده باز شده براو و فهمیدم که منظور خدا چی بود

    به سجده افتادم و ازش تشکر کردم و خواستم که هر لحظه کمکم کنه و باهاش صحبت کردم

    دیشب که اولین شب قدر بود من فقط تونستم تا نصفه های دعای جوشن اکبیر رو بخونم اما تا به حال در عمرم با این آگاهی و لذت این دعا رو نخونده بودم

    خیلی لذت بخش بود و من داشتم از اول تا اواسط این دعای زیبا رو با لبخند و عشقی بی نهایت و گریه شوق میخوندم

    خدایا شکرت

    16:35

    اول سال خدا با این آیه یه قوت قلب و آرامش عمیقی بهم داد

    تلویزیون خونه مون روشن بود و برادر و مادرم گوش میدادن و نگاه میکردن ،سهویی صدای قرآن رو شنیدم دقیقا همین سوره و آیه رو خوند

    و لسوف یعطیک ربک فترضی

    «و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی» امید بخش‌ترین آیه قرآن

    خدایا شکرت

    سپاس بیکران که انقدر من برای تو ارزشمندم که به من این آیه رو بارها و بارها نشونه میدی و اول سال 1404 من با این آیه شروع شد

    من بعد از ظهر رفتم پیاده روی و هوا بارونی بود و بارون میبارید ،کلی با خدا صحبت کردم و تجسم کردم و درختایی که جوانه زده بودن و به قدری زیبا و بهشتی بودن که با هر قدمی که برمیداشتم در خود خود بهش داشتم‌زندگی میکردم و با ربّ‌ ماچ ماچیم صحبت میکردم

    خدایا شکرت

    من امروز یکی از بهترین لحظات زندگیم رو داشتم

    و تصمیم گرفتم اگر خدا بخواد فردا برم تو همون پارک نزدیک خونه مون که دریاچه بزرگ داره و خونه وسط دریاچه داره و عین خونه پارادایس استاد هست ،که روز تولدم 27 اسفند رفتم اونجا ،برم و بشینم و فایل هدف گذاری دوره 12 قدم‌ رو گوش بدم و بنویسم و هدف گذاری کنم

    خدایا شکرت

    وقتی قدم میزدم فقط این تاریخ رو به یادم میاورد 974

    1404/7/9

    و یه تاریخ دیگه نشونه داد بهم

    874

    1404/7/8

    نمیدونم چی قراره رخ بده اما میخوام اعتماد کنم و فقط سمت خودمو تا جایی که میتونم عمل کنم و لذت ببرم از لحظه لحظه زندگیم و قدم بردارم برای هدف هایی که دارم

    و به صورت جدی بنویسم اهدافم رو برای سال 1404

    یادمه پارسال که سال تحویل شد ،من از دیدن فایلی که استاد برای سال 1403 گذاشتن ،تصمیم گرفتم هدفم تغییر شخصیتم باشه و الان که به کل سالم نگاه میکنم راضیم از تلاشی که کردم و از این به بعد بیشتر سعی میکنم تا مومنتوم پثبت رو حفظ کنم و سرعت ببخشم به روند تکاملم

    و جدی تر از قبل روی شخصیت خودم‌ کار کنم

    خدایا شکرت

    من امروز چندین بار به اینکه امثال قراره ماشین بخرم در عرض چند ماه فکر کردم و به وضوح میدیدمش و به قدری واضح بود که حسش میکردم

    امروز یا kmc دیدم و یا دنا. با خدا که صحبت میکردم‌گفتم‌ ببین ربّ من ،هر دوتاشم میخوام ولی بیشتر kmc میخوام که رنگامو بذارم توش و برم سرکار‌

    اما بازم هرچی تو بگی ،هرچی تو بگی همونو میخرم

    وای خیلی حس خوبی دارم خیلی

    یکی از هدف هام هم اینه میخوام‌دوره های طراحی و نقاشی که خریدم‌رو کار کنم و الگوهایی رو تکرار کنم که در شبانه روز دو ساعت خوابیدن و به خودم‌بگم‌که من هم‌میتونم‌و انجامش میدم و روی پیشرفت در مهارتم‌نقاشی زمان میذارم

    یه هدف دیگه هم دارم اینکه به آقای خداگونه بگم‌که برای من یه کار مستقل برای نقاشی بده تا انجامش بدم‌

    اهدافم‌زیاده و باید به فایل هدف گذاری گوش بدم‌و اولویت بندی کنم و برای تحققشون قدم بردارم

    خدایا شکرت

    من امروز از محمد رضا گلزار یه مصاحبه ای دیدم که میگفت اگر نظم شخصی درکارهاتون داشته باشید و ادامه بدید به راحتی به هرچی میخواید میرسید ،انگار یه تاکید بود از طرف خدا ،که میگفت طیبه جانم نظم رو حتما در هدف گذاری بنویس برای امسالت

    برای استاد عزیز و مریم خانم شایسته و همکارانتون و تک تک دوستان در سایت بهترین هارو از خدای ماچ‌ ماچیم میخوام‌

    نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و عشق در زندگیتون جاری بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 28 اسفند رو با عشق مینویسم

    هشتمین دیواری که بی صبرانه منتظر بود تا من روش نقاشی بکشم و از 12 اسفند تا 28 اسفند

    کلا 14 روز ،یعنی دو هفته در سال 1403 من نقاشی دیواری انجام دادم

    بعد دو هفته هنوز با خودم میگم چقدر همه چیز به سرعت رخ داد من الان دارم هر روز آرزوهامو زندگی میکنم

    خدایا شکرت

    و 8 دیوار رو که همکاری کردم در نقاشی با یه گروه پر از عشق و خداگونه

    امروز صبح که بیدار شدم از ساعت 8 رفتم و چون آدرسشو میدونستم رفتم و زود رسیدم به دیواری که قرار بود نقاشی بکشیم

    وقتی رسیدم صندلی نبود و یه مغازه زغال فروش بود که یه عالمه چوب کنار مغازه اش بود و من رفتم و درخواست کردم که یکی از تنه های درخت رو بردارم و بشینم

    به قدری فروشنده مودب بود و با احترام،که گفت بله بردارید و منم یه تنه درخت انتخاب کردم ،داشتم با تنه درختا صحبت میکردم و میگفتم کدومتونو بردارم و دوست دارین من بشینم تا نقاش ها بیان؟

    وقتی چند دقیقه نشستم نقاش زیر ساز اومد و سلام داد گفت زود اومدی ؟مثل همیشه با لبخند همیشگیم لبخند زدم و گفتم بله زود اومدم و چون ماشین وانتشونو گذاشته بودن کنار داربست تا امروز بیان پای کار ، سریع در وانت رو باز کرد و رنگارو بیرون آورد

    منم اولین روزی بود که دیگه با شلوار رنگی و شال رنگی نیومده بودم سرکار ،چون به شدت رنگی بودن و دیگه آوردم تا سرکار بپوشم و کار رو شروع کنم

    وقتی لباسامو پوشیدم و حاضر شدم ،امروز با خودم مقنعه برده بودم که دیگه با شال کار نکنم و راحت تر بشه برام

    چوبای داربست رو که گذاشتن بهم گفتن این قسمت رو کار کن ،دوباره کمی ترسیدم و این بار گفتم میشه کمربندی که میگین رو بدین و من بپوشمش تا خیالم راحت باشه؟

    کمربندو آورد و بالای داربست نظرم عوض شد و نپوشیدمش

    بازم برمیگشت به باورهای محدودم که خجالت کشیدم بپوشمش

    از طرفی یکی از نقاشا گفت برو تو اینترنت نگاه کن الگوهای خانم رو از اونا یاد بگیر ،نترس چیزی نمیشه

    رها باش

    دیدی یه خانم رو که تو ارتفاعات ساختمون خیلی خیلی زیاد میره بالای داربست ،بدون کمربند؟؟؟

    وقتی اون تونسته شما چرا نتونی

    اینو که گفت بازم میخواستم کمربند بپوشم اما وقتی نقاش گفت کمربند جوریه که دیگه لباسات ،همه چیو جمع میکنه و ببین هرجور راحتی

    که من منصرف شدم از بستن کمر بند

    و با یه دستم داربست رو گرفتم و با یه دست نقاشی کشیدم

    وقتی داشتم کار میکردم سعی میکردم به صدای خودم که برای باورهای قوی هست رو گوش بدم و حواسم رو از ارتفاع به خدا و تکرار باورها متمرکز کنم

    من داشتم تو بزرگراه بسیج تهران رو یه دیوار خیلی بزرگ که طرحش گل و پنجره و طرح پدربزرگ و مادربزرگ و طرح های شاد برای عید بود رو کار میکردیم که من پنجره و گلدونشو کار میکردم

    اصلا فکرشم نمیکردم از بزرگراهی که همیشه وقتی رد میشدم و با بی آر تی میرفتم خونه مادربزرگم و یا برای گردش و جاهای دیگه. یه روز روی دیوارهای خونه هاش نقاشی بکشم

    خدایا شکرت

    و نصف کارشو که من دیروز نرفته بودم سرکار ،نقاشی کرده بودن

    ما وقتی بالای داربست ،هر کدوم یه سمت از دیوار رو کار میکردیم و مشغول بودیم. یهویی آقای نقاشی که خطاط هم‌هست ،خندید و گفت

    آقای فلانی 7 ساله از کرمانشاه

    و فقط میخندیدن

    بعد گفت نونهال نمونه آقای فلانی از …

    به من که رسید گفت خانم مزرعه لی گفتم دو ساله از آذربایجان غربی شهرستان …

    وای فقط داشت میخندید و منم با خنده اش میخندیدم

    گفت این دیوار نقاشیاش بچه گانه هست و من تو این سن دارم نقاشی بچه گانه میکشم و تمام تحصیلاتم و هنرجوهایی که تو شهر خودم داشتم زیر سوال رفت و میگفت و به حالت شوخی میخندید

    وقتی کار من تموم شد ازم چند تا عکس گرفتن و خیلی عکسای خوبی شد

    بعد که همه مون از داربست اومدیم پایین ،گفت که گل بکشیم و شما پایین دیوار رو رنگ کنی و من داشتم برگ میکشیدم که نقاش بهم گفت بیا استراحت کن و چای بخور

    من داشتم کار میکردم و نقاش گفت دیگه نقاشیتو زیادی جزئی کار نکن دیگه شدی 15 ساله بذار همون در حد 2 ساله باشه

    و خندید

    خیلی روحیه شادی داره و توجهش به شاد بودن خودش و اطرافیانشه

    وقتی نشستیم و چای بخوریم نقاشی که از همون روز اول به من با جدیت گفت که سرعت بده به کارت و ایرادای کارمو میگفت تا یاد بگیرم

    گفت خانم مزرعه لی شما چند روزه داری با ما کار میکنی ؟

    تعجب کردم و گفتم حدود14 روز میشه

    با لبخند گفت تفاوت رو حس میکنی؟ یادته روز اول یه خط رو بلد نبودی بکشی رو دیوار ؟ اما الان سرعت گرفته کارت و خوب کار میکنی

    پیشرفت داشتی آفرین

    و تحسینم کرد و گفت از این به بعد بهتر هم میشی

    برام جالب بود از وقتی سعی کردم روی نکات مثبت این نقاش هم تمرکز کنم و درموردش با خودم و خدا صحبت کنم ،خیلی رفتارش مهربان تر و خداگونه تر شده

    وقتی کارمون تموم شد اومد نشست و یه مبل کنار خیابون گذاشته بودن و آورد گذاشت کنار رنگا با یه حالت ذوق که از کودک درونش باشه گفت بچه ها ببینین مبل آوردم

    همین که نشست گفت من وقتی ایراد کار شمارو میگم شاید ناراحت بشی ،اما چون تجربه ام بیشتره بهت میگم تا یاد بگیری و در کارت و یادگیریت سرعت ببخشی

    دقیقا حرف استاد عباس منش یادم میومد

    اینکه میگفت آزمون و خطا کرده و کلی کتاب خونده و عمل کرده به آموخته هاش تا این دوره هارو آماده کرده و ما که داریم استفاده میکنیم

    و اینجوریه که ما دانشجویان سایت استاد عباس منش میتونیم سرعت ببخشیم به روند تکاملمون

    چقدر میشه در طور روز دقت کرد به همه چیز و نشانه های عملی از قانون رو دید و یادگرفت

    ساعت 1 ظهر بود و روز چهارشنبه سوری که بهم گفتن میتونم برم و بعد عید بهم خبر میدن تا سرکار جدید برم

    خیلی حس خوبی داشتم و برای همه شون آرزوی سالی خوب و شاد کردم و خداحافظی کردم و برگشتم خونه

    و کارامو انجام دادم

    داشتم نماز مغرب رو میخوندم و بعد نماز شروع کردم به سپاسگزاری و گفتم من از نقاش ها درس هایی قراره یاد بگیرم و یکی یکی با اسم گفتم و خصوصیاتی که در وجودشون بود و من رو یاد خدا مینداخت رو گفتم

    از وقتی از استاد عباس منش یاد گرفتم که فکر کنم در دوره عشق و مودت و عزت نفس گفتن که ویژگی های انسان هارو به خودم و خدا و یا درکنار دیگران بگم و نیازی نیست به خودشون بگم و وقتی توجه میکنم به نکات مثبتشون ،خود به خود جهان هستی به این توجه من پاسخ میده و من قسمتی از وجودشون رو میبینم که بهشون توجه کردم

    که در اصل در این فایل هم بهش اشاره کردین

    من در اصل این روزها درمورد انسان های اطرافم دارم تمرین میکنم و خصوصیات خوبشون رو میگم و به طرز شگفت انگیزی جنبه ای از درونشون رو میبینم که خداگونه هست

    شب تو اینستاگرامم یه پست از نقاشیای دیواری و داربست و خودم که بالای داربست بودم ، و عکس گرفتم رو گذاشتم

    اولش ترسیدم گفتم‌وای داداشم میبینه و میگه مگه به تو نگفتم نرو بالای داربست. حتی شده یک طبقه

    تا مرز آنفالو کردن داداشم رفتم

    اما گفتم نه ، دیگه از هیچی نمیترسم ،خدا ردیفش میکنه که وقتی عکسامو دید چیزی نگه

    در اصل خداست که به من قدرت اینو داده که کار کنم

    و با این دیدگاه گفتم میبینه و تحسینم میکنه

    و دقیقا همینطور شد وقتی پست اینستاگرامم رو دید هیچی نگفت و حتی برام کامنت نوشت که ماشاء الله موفق باشی

    این یعنی چی ؟

    یعنی وقتی من شروع کردم به ساختن عزت نفس و احساس لیاقت و به توانایی هام باور کردم و اینکه توجهم به خودم و خدا بود ،طبق قانون ،خدا و جهان هستی این فرکانس رو به افرادی که میگفتن نمیشه و نباید و از این حرفا

    الان دارن تحسینم میکنن

    و حتی خودشون مشتاق تر شدن تا در شغل خودشون حرکتی انجام بدن

    وقتی شب میخواستم بخوابم

    23:42 در برنامه محفل قرآن میخوند ،یهویی شنیدم آیه 186 سوره بقره رو خوند

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، بگو من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم.

    و این دقیقا هم زمان شد با دیدن پاسخ آقای ابراهیم در سایت

    که آیه همیشگی و نشونه همیشگی خدا رو برای من نوشته بودن

    ولسوف یعطیک ربک فترضی

    و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی

    امید بخش‌ترین آیه قرآن

    خدا همیشه با این آیات که نشونه میده بهم میفهمونه که ادامه بده و راضیت میکنم تو فقط باید ادامه بدی و مومنتوم مثبت رو حفظ کنی و عمل کنی تا رشد کنی

    امروز خیلی خیلی روز فوق العاده ای بود

    خدایا شکرت به خاطر این سال پر از عشق و زیبایی

    اول سال 1403 اصلا فکرشم نمیکردم امسال بتونم این کار رو انجام بدم ،خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و زیبایی از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    ردپای روز 26 اسفند رو با عشق مینویسم

    امروز من رفتم سر کار هفتم ،برای نقاشی دیواری ،یه طرح خونه و گل و کبوتر

    چون 27 اسفند ، فردا تولدم بود و میخواستم سرکار نرم و روز تولدم رو برای خودم باشم و لذت ببرم ، تصمیم گرفتم وقتی رفتم بگم که فردا نمیرم

    صبح، اول رفتم بانک و بهم زنگ زدن تا برم سر کار نقاشی که آدرسشو گفتن ،من یکم دیر رفتم و از صبح وسایل کیک رو خریدم و مادرم کیک درست کرد تا با خودم ببرم و با نقاشا سر کار با چای بخوریم

    حدود ساعت 12 رسیدم

    وقتی شروع به کار کردم نقاشا رفتن بالای داربست و منم دیوارای پایین رو نقاشی کشیدم و وقتی تقریبا گلاشو تموم کرده بودم نقاش زیر ساز اومد و کمی هم باهم کار کردیم و بهش گفتم که اگر میشه من فردا نیام و تولدمه میخوام برای خودم باشم و برم بگردم

    گفت مشکلی نیست و هی موقع کار میگفت تولد تولد تولدت مبارک و یا میگفت تولد داریم

    که میخوای بری برای خودت باشی ؟

    زمان ناهار که شد و ناهارمونو خوردیم کمی صحبت کردیم با هم و نقاشی که همیشه بهم میگه چیکار باید بکنی و سعی داره با تاکید یادم بده، که روز اول گفت سرعت داشته باش ،دیدم یه گل کوچیک از چمنا کند و از این گلای بنفش آبی ریزی بود که اول بهار تو چمنا درمیاد کنار گلای ریز سفید و زرد

    گذاشت زمین وگفت بیاین عکس هنری بگیریم ، زوم کرد تا عکس بگیره و گفت خیلی کیفیت خوبی داشت و یکی یکی همه مون با گوشیامون عکس گرفتیم

    من تازه دارم مردارو میشناسم و این دو هفته خیلی چیزا از ارتباط برقرار کردنشون یاد گرفتم ،اینکه استاد عباس منش در دوره عشق و مودت میگفت یه رفتارهای خاصی دارن

    که اگر بشناسید میتونید راحت تر ارتباط برقرار کنید

    طیبه ای که به شدت از مرد ها میترسید و نمیتونست حتی به چشم مردها نگاه کنه و اگر با مردی صحبت میکرد دست و پاش میلرزید و به قدری خجالتی بود که دستاش عرق میکرد و حتی چشماش پر پر میزد ،تا این حد خجالتی بودم و طبق باورهای محدودم هزاران هزار فکر میومد سراغم که من نباید با کسی صحبت کنم و گناهه و خیلی چیزای دیگه

    حتی من یادمه از بچگی میگفتن وقتی با مردا صحبت میکنی نباید به چشماشون نگاه کنی و گناهه و من به شدت میترسیدم و این ترس سبب میشد خیلی احساس گناه داشته باشم و افکار ناجور داشته باشم

    اما خداروشکر میکنم که دوره عشق و مودت و عزت نفس به قدری پاسخ تک تک سوالاتم رو داد که من به یک باره پیشرفتم چندین برابر شد در اینکه بتونم به راحتی با اطرافیانم و به خصوص آقایون ،ارتباط خداگونه ای داشته باشم

    من با تمرینایی که انجام میدم و دقت هایی که موقع حرف زدن با همکارای نقاش دارم سعی میکنم یاد بگیرم که چجوری باید رفتار کنم

    وقتی نشسته بودیم یه ترقه دست ساز رو چمنا بود ،همون نقاشی که بهم ایرادای کارم رو میگه و دوست داره یاد بگیرم ،آورد نشونم داد و گفت ببین اینو

    پرسیدم چیه گفت ترقه هست و با یه ذوقی تعریف میکرد که دیروز یه ترقه از این بزرگتر پیدا کردم و جرات نکردم دست بزنم بهش و جوری تعریف میکرد که اصلا حس نمیکردم چندین سال از من بزرگتره و میگفت پس فردا از اینا میزنن به دیوارا

    بعد که داشتن استراحت میکردن یهویی ترقه رو گذاشت رو دست همکارش که داشت استراحت میکرد ،یهویی بلند شد و ترقه رو زد به دیوار و ترکید

    من به قدری ترسیده بودم که فقط داشتن میخندیدن به ترسیدن من و ذوق میکردن ،ازم پرسیدن خانم مزرعه لی فکر کنم شما از اونایی باشی وکه شب چهارشنبه سوری خونه میشینی

    خندیدم و گفتم بله ما دو سه روز رو جایی نمیریم یهویی گفت یادم باشه که بگم روز چهارشنبه سوری زودتر بری خونه تون

    چقدر توجه و احترام خدای من

    بدون اینکه من حرفی بزنم و با همین حرف گفت یادم باشه

    خدایا شکرت به خاطر انسان های آگاه و مودب

    وقتی دوباره کار رو شروع کردیم آقای نقاش خداگونه اومد و کار دیگه تموم شده بود و من رفتم کیکی که برده بودم رو گذاشتم رو زمین و اومدن نشستن

    و با چای خوردیم و صحبت کردیم و بازم به رفتاراشون خنده ام میگرفت ،من شبیه کسایی بودم‌که اولین باره داره ناشناخته هارو در دنیایی میبینه که تا به حال ندیده بود و یاد میگیره ارتباط برقرار کردن رو

    یهویی دیدم آقای نقاش زیر ساز گفت کادوهامونم بدیم ،من اون لحظه خجالت کشیدم و گفتم نه من به این خاطر کیک آوردم که دور هم کیک بخوریم بعد کار و اینکه بگم من فردا نمیام

    اما باز حرف خودشو میزد و میگفت باید هدیه مونم بدیم و وقتی داشتیم جمع میکردیم سه نفرشون یک میلیون و 200 هدیه دادن بهم

    نمیدونم کار درستی بود یا نه ،بارها به خودم گفتم چرا گفتی تولدته و مجبور شدن مبلغی رو بهت هدیه بدن ،بعد متوجه شدم که دارم خودمو سرزنش میکنم ،سریع آگاه شدم و گفتم اشکالی نداره و دیگه رخ داده و گفتی

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم طراحی های دستی که کار کرده بودم رو نشون دادم به آقای خداگونه و گفت باید فتوشاپ یادبگیری و ادیت و چیزای دیگه که بتونی طرح های خودت رو خودت طراحی کامپیوتری بکنی و به شهرداری نشون بدیم

    این تضاد سبب شد که من فکر کنم درمورد یادگرفتن این مهارت که خیلی به کارم کمک میکنه که روندش سرعت بگیره

    یه چیزی تو این دو هفته خیلی توجهمو جلب کرده درمورد 5 نفر نقاش آقا ،و اون این بود که هر 5 نفرشون به قدری رفتارهای کودکانه که سبب شادی و خوشحالی بشه ،از خودشون نشون میدن که اصلا احساس نمیکنم که تو اون جمع من کوچیکترین فرد هستم و فاصله سنی 5 و 10 و 20 سال باهاشون دارم

    اصلا هیچ فاصله سنی رو حس نمیکنم و احساس میکنم دارم با هم سن و یا با کسی صحبت میکنم که کودک درونشون به شدت فعاله و شادن و دوست دارن بگن و بخندن و شادی کنن و عین بچه ها ذوق میکنن و حرفاشونو به راحتی میگن

    یه جورایی خود واقعیشون هستن و لذت میبرن از این خود واقعی بودن خودشون و هیچ خجالتی بابت هیچ یک از خصوصیاتشون ندارن و انگار همونجوری که هستن خودشون و همدیگه رو دوست دارن

    و با وجود تک تک تفاوت های همیدیگه به نسبت هم ،قبول کردن تفاوت هاشون رو و درکنار هم فقط به لذت بردن فکر میکنن

    اینکه وقتی این رفتارهاشونو میبینم با خودم میگم ببین طیبه ،اینم یه درس هست که خود خودت باشی هرجور که هستی باشی و خودت رو دوست داشته باشی و از خودت بودن لذت ببری ،اینکه از هیچ کس خجالت نکشی که مثلا اگر من فلان جا ذوق کردم یه وقتی میگن بچه هست و …

    باید بیشتر روی خودت کار کنی تا حرف مردم اهمیتی نداشته باشه

    من هر روز بی نهایت درس از تک تکشون یاد میگیرم

    دلم میخواد بیشتر درموردشون بگم با اینکه مینویسم اما بی نهایت ویژگی های خداگونه دارن

    5 نفر نقاش

    *آقای نقاش خداگونه که روز اول یعنی 12 اسفند 1403 که خدا هدایتم کرد به سمتش ، باهاش صحبت کردم و دیوار بلوار محله مونو داشتن رنگ میزدن و بدون هیچ اما و اگری ،گفت برو لباس کار بیار و بیا کار روشروع کن

    یه مرد بسیار خداگونه که من تو این حدود 14 روز از رفتارهاش یاد گرفتم آرامتر باشم ،اینکه وقتی دارم با کسی که از خودم پایین تره از همه نظر ،مثلا از نظر مالی ،و یا مهارتی و… جوری رفتار کنم که فکر نکنه که از من کوچیکتره و یا اینکه فکر کنه که نمیتونه و در کل عزت نفس پایینی داشته باشه

    متواضع باشم اول در مقابل خدا و بعد دیگران که پاره ای از وجود خدا هستن

    این بزرگترین درسی بود که گرفتم که سعی کنم در صحبت کردن با آدم ها خداگونه باشم و همیشه و هرلحظه آگاهانه باشه رفتارهام و حتی شده بود وقتایی که میدیدم جاهایی هست که میتونست عصبانی بشه و با همکارهاش و یا من خوب برخورد نکنه ،اما به راحتی میتونست کنترل کنه این خشمش رو و با آرامش صحبت میکرد و سعی داره همیشه آرامش رو منتقل کنه

    و یه جمله تاکیدی که همیشه میگه اینه که :

    نگران نباش ،نترس ، درست میشه ،تو باید یاد بگیری باید تجربه کنی و آزمون و خطا کنی تا رشد کنی

    اگر اشتباهی رخ داد و نقاشیت اشتباه شد کافیه با یه حرکت رنگ بزنی و دوباره شروع کنی

    نترس و ادامه بده

    که این حرفش فقط این آیه رو یادم میاره

    لاتخافی و لاتحزنی

    خدایاشکرت به خاطر چنین انسان های خداگونه ای که دستی هستن از دستان تو که به من یاد بدن که چگونه تغییر بدم شخصیتم رو

    رفتارها و ویژگی های خداگونه بسیار بسیار زیادی داره که اگر بخوام بنویسم ساعت ها باید بنویسم درموردشون

    *آقای نقاش زیر ساز که با پیستوله قبل کار ،رنگ میزنه

    ویژگی که داره و منو به یاد خدا میندازه اینه که حمایتگر هست و دوست داره حمایت کنه نه فقط از من بلکه از بقیه همکارانش و میگه نگران نباش هرچی از نظر مای و ثروت نگرانی داری همه رفع میشه ،چون به قدری کار زیاد هست که ما کارهای نقاشی رو رد میکنیم

    و مدام باورهایی رو درمورد ثروت به من میگه که توی این مدت من به شدت احساس میکنم که باورم‌نسبت به اینکه از نقاشی میشه به درآمد میلیاردی و میلیون دلاری رسید ،قوی تر از دو هفته قبلم شده

    و یا اینکه مدام با آقای خداگونه میگن ماشین میخری تا برای پیشرفت در روند کار ما هم به ما کمک کنی و خودت رنگ بذاری تو ماشینت و بری سرکار

    و بی نهایت با احترام و با عشق هست اینکه توجه داره به همه

    و خیلی ویژگی های خداگونه دیگه

    *آقای نقاشی که روز اول با جدیت باهام صحبت کرد و همیشه سعی داره تجربیاتش رو به من بگه و یادم‌بده

    یه درون بسیار بسیارساده و صاف و پاکی داره ،و یه کودک درون بسیار مهربان و مودب که دوست داره نشون بده این مهربانی رو

    اینکه دوست داره تجربیاتش رو با عشق در اختیار کسی که تازه کار هست قرار بده و بی توقع هست این یاد دادنش

    دوست داره توجهش رو از این طریق نشون بده ،اینکه حواسش هست به اینکه در اطرافش چی رخ میده

    اینکه معلم خیلی خوبیه و تو دلش هیچی نیست

    و باز هم بی نهایت رفتارهای خداگونه دیگه داره که میشه ساعت ها درمورد خوبی های این نقاش صحبت کنم

    *نقاشی که هم خطاطه و هم نقاش و در شهر خودشون استاد بود

    به شدت رفتارهای صادقانه و صمیمی و به قدری صاف و ساده و کودکانه داره که امروز و روزهای قبل ،با حرف هاش من فقط میخندیدم ،به خصوص امروز

    من فقط خندیدم

    همون نقاشی که تاکید داشت در صحبت هاش از خود شناسیه که به خداشناسی میرسی

    نقاشی که با خودش در صلحه

    اینکه وقتی ازش میپرسم میگه زیاد جدی نگیر کار خودتو انجام بده به راحتی کار نقاشی رو انجام بده

    *نقاش آخر که وقتی صحبت میکنه ،با لهجه شیرین کردی صحبت میکنه و آرومه و خیلی زیاد صحبت نمیکنه

    این درس رو ازش یاد میگیرم که هرجوری که هست خودش رو قبول داره ،مثلا با لهجه شیرین شهرش ،که کرد زبان هست

    اینو یاد گرفتم که وقتی فارسی صحبت میکنم با اعتماد به نفس صحبت کنم و ترک زبان بودنم ،که در فارسی صحبت کردن لهجه دار میشه با عشق صحبت کنم

    اینکه بسیار در یاد دادن صبور هست

    خدایا شکرت که به من این همه محبت داشتی که چنین انسان های خداگونه ای سر راهم قرار گرفتن و من دارم از بی نهایت دستانت یاد میگیرم تا رشد کنم

    بعد که همگی خواستیم بریم نقاشی که همیشه دوست داره یادم بده و روح پاکی داره اینوو میشه از رفتارای صادقانه اش فهمید

    حتی رفتارش خداگونه تر از قبل شده بود، چون من هر روز دارم با خدا و خودم درمورد خوبیاشون صحبت میکنم و هر بار رفتارهاشون خداگونه تر میشه ، پرسید شما با چی برمیگردین خونه تون ؟

    در صورتی که قبلا بی اهمیت بود

    منو که دوتا نقاش با هم رسوندن خونه مون و رفتن خیلی حس خوبی داشتم

    مدام تو راه میگفت خانم‌مزرعه لی شماره کارت بده من هدیه تولدتو واریز کنم و من قبول نمیکردم تا اینکه انقدر گفت تا قبول کردم

    میدونم که خدا بود که داشت از بی نهایت دستانش به من محبت میکرد و لطف داشت مثل همیشه

    وقتی اومدم خونه بی نهایت حالم خوب بود و از خدا تشکر کردم بابت این روز بهشتی و جذاب

    و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت رو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 25 اسفند رو با عشق مینویسم

    رد پای امروزم خیلی مرتبط بود با این فایل جدید امروز گفتم اینجا هم بنویسم ،چون من از روزی که 12 اسفند کار نقاشی دیواری رو از خدا هدیه گرفتم دیدگاهم رو تغییر دادم و هر روز دارم معجزه هاش رو میبینم مثل امروز

    امروز دومین روز از 6 امین دیواری بود که نقاشی کشیدیم ،یه دیوار پر از گل و پروانه

    خدایاشکرت

    وقتی میخوام درمورد فایلی و یا درمورد دوره که دارم کار میکنم بنویسم ،سعی میکنم در طول روز با عمل کردن به آموخته هام یاد بگیرم و بعد با جزئیاتش بنویسم که چیکار کردم و کجاها چه قسمتی از فایل رو یادم آوردم و اجرا کردم

    اینجوری خیلی بهتر میشه برام ،که یاد بگیرم

    هر روز که بیدار میشم با یه ذوق خاصی میرم برای نقاشی دیواری ،به قدری حالم با نقاشی کشیدن خوبه که بسیار بسیار لذت میبرم

    امروز که تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم تا برم سرکار

    سرکار؟

    وای خدایا گفتن این جگله چقدر شیرینه

    برم سر کار

    من هر روز دارم تو بهشت خدا ،که خدا بهم هدیه داده و اون نقاشی کشیدنه ،با لذت نقاشی میکشم

    چند روزیه با شلوار رنگی که سر کار نقاشی، رنگی شده ،میرم سرکار و دیگه برام اهمیتی نداره که یکی بگه شلوارش رنگیه

    از مسیر خونه تا جایی که نقاشی میکشیم با بی آر تی میرم و حتی شده با دستای رنگی و شال رنگی رفتم

    اگر طیبه قبل بودم خجالت میکشیدم اما الان دیگه هیچی برام اهمیت نداره

    به قدری خوشحالم

    به قدری لذت بخشه که حرف هیچ کس برام اهمیتی نداره

    از 12 اسفند ،روزی که کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،انگار دارم یاد میگیرم که هیچی برام مهم نباشه و فقط و فقط لذت ببرم از لحظه به لحظه روزهای فرابهشتیم

    من امروز هدفون بی سیم بلوتوثی که دیشب خریدم رو گذاشتم تو گوشم تا امروز رو فقط گوش بدم ،به قدری خوشحال بودم که بسیار بسیار لذت بخش بود و فقط خداروشکر میکردم‌که میتونم از امروز سر کارم ، به فایلا ویا صدای خودم برای باورهای قوی گوش بدم

    البته یه تشکر و سپاسگزاری ویژه از ربّ ماچ ماجی خودم داشته باشم که این چند روزی که نمیشد گوش بدم به فایلا تک تک نقاش هایی که باهاشون کار کردم هر 5 نفرشون ، دقیقا با رفتارها و حرف هاشون قوانین خدارو به یادم میاوردن و به قدری خدا گونه بودن که من نه تنها در سرکار با لذت نقاشی میکشیدم ،بلکه یه کلاس درس بسیار معنوی بود که 5 نفر آقای خداگونه با کلام و رفتارشون به من درس های خداگونه ای یاد میدادن و اینا همه و همه از جانب خداست که دستانش رو به سمت من فرستاد تا من وقتی هدفون نداشتم بتونم در طول روز باز هم خدارو در همه جا ببینم و قوانینش رو به یاد بیارم

    بی نهایت تر از بی نهایت تر از بی نهایتی که خودت میدونی ربّ من ،ازت سپاسگزارم ماچ به کله ماهت و نورانیت ربّ ماچ ماجی خودم

    خیلی دوستت دارم

    وقتی رسیدم کار رو هنوز شروع نکرده بودن ، لباسای کارمو پوشیدم و آماده برای نقاشی دیوار و یه تجربه جدید شدم

    آقای نقاش زیر ساز گفت ، امروزم باید بالای داربست بری، میتونی؟ اگر نتونی و میترسی مشکلی نداره اصرار نمیکنیم

    ،من دوباره کمی سختم بود و تو دلم میگفتم کاش کمربند میبستم اما نبستم

    با خودم فکر میکردم و صحبت های استاد عباس منش رو یادم میاوردم

    اینکه قانون جاذبه اینه که من بگم باورمو تغییر میدم خودمو میندازم پایین و هیچی نمیشه

    و اینو به خودم گفتم که طیبه درسته که فاصله کمه و حدود دو متر و نیمه ،اما ایمنی رو رعایت کنی بهتره و از نگرانی در میای و به خدا توکل کن

    و مثال های استاد برای واکسن و چیزای دیگه یادم‌ میومد

    وقتی رفتم بالای داربست و نشستم رو تخته ها تا کار رو شروع کنم ،همین که رنگ سفید رو خواستم برای گل بذارم ،نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و با جدیت درمورد کار صحبت کرد ،بهم گفت مگه بهت نگفتم سفید به تنهایی پوشش نداره ،باید با یه رنگ ترکیب کنی

    من دوباره دست و پامو گم کردم و نتونستم رنگ بسازم بعد خودشم اومد و کنارم کار کرد وقتی کار میکردیم آقای نقاش خداگونه اومد و با لبخند و آرامش همیشگیش بهم گفت رفتی بالای داربست؟!

    من داشتم خط میکشیدم گفت کمی کج شده و درستش کن و درستش کردم

    وقتی کار میکردم و خودش نشسته بود و داشت با همکارش صحبت میکرد ،همکارش گفت اگر مادرت ببینه رو داربستی فکر کنم از فردا نمیذاره بیای اینجا ،نمیذاره بری بیرون

    خندیدم و گفتم آره نمیذارن ،اما تو دلم گفتم چرا میذارن چون وقتی من فرکانس قوی بودن رو به جهان هستی فرستاده بودم و با کار کردن نقاشی دیواری من هیچ مخالفتی نکردن ،درصورتی که سال ها بود مخالفت میکردن

    پس وقتی اونو موافقت کردن و حتی تشویق هم کردن ،صد در صد به این بالا رفتن داربست من هم هیچی نمیگن

    خدایا شکرت

    بعد آقای خداگونه گفت ،نه دیگه بالای داربست نیست که ، ببین چقدر راحت انگار رو مبل نشسته ارتفاعشم کمه

    وقتی من کار کردم و طرحم تموم شد ،زمان ناهار شد و آقای خداگونه اومد و برای همه مون ناهار خریده بود، یه بنر داشتن هر بار که پهنش میکنن نقاش زیر ساز میگه قالیچه سلیمان هست و بیاین بشینین

    منم رفتم و دیدم به من گفتن اگه موذبی برو تو ماشین ناهارتو بخور گفتم نه میشینم و نشستم پیششون

    کفشامو درنیاوردم و کمی پشت کردم به نقاشی که روز اول کنارش کار کردم ، اما متوجه این رفتارم نبودم که بی احترامیه و باید درست بشینم و نگفتم ببخشید پشتم به شماست

    ناهار هر کس رو که دادن ،گفتن پیاز و نوشابه میخوری ؟ گفتم نه

    و گفتن چقدر کم خرجی تو ،و عجیب بود براشون که چرا خیلی چیزارو نمیخورم

    من خیلی چیزا از این گروه یاد گرفتم هربار که صحبت هاشون رو میشنوم قوانین رو به یادم میارم و انگار فایلای استاد عباس منش برام تکرار میشه ،جالبه ، من تو این 14روز خیلی فرصت نکردم که در طول روز فایلارو گوش بدم ،

    اما وقتی شبا برمیگردم خونه گوش میدم ، ولی در طول روز خیلی چیزا دارم یاد میگیرم

    خدایا سپاسگزارم به خاطر افراد خوب و مودب و با احترام و خداگونه ای که سر راهم قرار دادی

    وقتی ناهار تموم شد و داشتن صحبت میکردن نقاش هی پشت به من مینشست و من تو دلم میگفتم چرا صاف نمیشینه ،یهویی متوجه شدم اول، این من بودم که کج نشستم و این فرکانس رو ارسال کردم که بی احترامی میشد و سبب شد که متقابل به خودم برگرده و بعد که سعی کردم درست بشینم دیدم معذرت خواهی کرد و درست نشست

    ،5 تا مرد بودن و من تنها ،به صحبتاشون گوش میکردم و خنده ام میگرفت ،

    رفتارهایی رو میدیدم که تا به حال تو عمرم ندیده بودم ،یادمه در دوره عشق و مودت در روابط استاد میگفت وقتی با مرد ها ارتباط برقرار میکنید باید بشناسید شون تا بفهمید چجوری باید رفتار کنید تا یه سری رفتارهاشون که با هم جنس های خودشون دارن رو یاد بگیرید و خیلی چیزهای دیگه

    اینکه 5 تا همکار در اصل دوستی صمیمی اما در عین حال با احترام با همدیگه صحبت میکردن و عین چند تا برادر بودن

    و وقتی با هم صحبت میکردن ،من چون تا حالا تو عمرم با هیچ همکار مردی چند ساعت سپری نکرده بودم ،رفتارهاشون برام جالب بود

    شاید دوران دانشگاهم چند ماهی در اداره دارایی برای گذروندن کارآموزیم رفتم و با همکاران مرد همکاری کردم

    اما این اولین باری بود که کاملا متفاوت بود

    متفاوت؟؟؟؟

    چرا؟؟؟

    چون نگاهم نسبت به مرد ها تغییر کرده بود

    از کی؟

    دقیقا از روز اولی که من با این‌گروه خواستم شروع به کار کنم

    این نگاه سبب شد تا به امروز ،هر روزی که داریم کار میکنیم ازشون یاد بگیرم

    این نگاه رو هر روز تکرار میکنم که من دارم با خدا برای خدا صحبت میکنم ،از دستان بی نهایتش ،از صحبت هاشون دارم یاد میگیرم و پاره ای از وجود خدا هستن و قراره به من پیام خدارو برسونن و من باید گوشامو تیز کنم تا درس هامو دریافت کنم و سعی کنم که در عمل اجرا کنم

    حتی وقتی افکار ناخوب میومد سراغم و درمورد مردها بود سریع این جملات رو میگفتم و ادامه میدادم که ببین طیبه تو داری با خدا صحبت میکنی

    دقیق باش ببین چی میگن

    و این سبب میشد که من هر روز رفتارهای خداگونه ای از تک تکشون ببینم

    و جنبه خدا گونه شون رو بکشم بیرون که بی نهایت ویژگی های خوب خدارو میتونستم دروجودشون ببینم

    مدام تکرار میکردم که وقتی داشتم همکاری میکردم فقط سعی داشتم به این فکر کنم که دارم از تک تکشون یاد میگیرم و خدا از بی نهایت دستانش داره به من یاد میده و شاخک هام تیز بود تا از زبان نقاش ها پیام های خدا رو دریافت کنم

    این دیدگاه بود که همکاری من رو با مرد هایی که بی نهایت خداگونه بودن ،متفاوت میکرد

    اینکه هربار و هر روز و هر لحظه با حرف زدن با تک تکشون ،خدارو به یاد میاوردم و تو دلم میگفتم خوب گوش بده به حرفاش ، داره از طرف خدا به تو پیامی میرسونه

    گریم میگیره وقتی مینویسم ،چون خدا ریز تر از ریز تر از ریز تراز اون چیزی که فکرش رو میکردم به من نزدیکه

    و داره هدایتم میکنه و بهم میگه ببین طیبه جانم ،عشق دلم ،من برای تو ،که در این یک سال اجازه دادی تا هدایتت کنم و وقتی دیدم داری تلاشت رو میکنی ، یه نقاش شدم، نقاشی شدم که بهت اعتماد کردم ،چون تو اعتماد کردی به من و من در اندازه اعتماد تو انسان هایی رو سر راحت قرار دادم که منو به یادت بیارن

    خدایا شکرت

    دستمو زیر چونه ام گذاشته بودم و داشتم به حرف هاشون گوش میدادم و خنده ام میگرفت ، یهویی آقای خداگونه گفت اون نوشته روی دستت چیه ؟

    دستبندی که اسم رمز من و خداست که اوایل تغییرم با خدا آشنا شدم و اسم رمز، با علامت بی نهایت ، دوستت دارم رو به انگلیسی ساختم ،ddramset, و یه دستبند که سارای عزیز از اعضای خانواده صمیمی عباس منش چند ماه پیش اومده بود جمعه بازار و همدیگه رو دیدیم و بهم یه دستبند با نوشته خدا بامن است هدیه داد که هردو همیشه دست چپم هستن

    دستمو نزدیک تر بردم تا خودش نوشته رو بخونه

    وقتی گفت خدا با من است

    پرسید یعنی خدا فقط با شماست و با ما نیست؟

    جالبه من بعدش که فکر کردم با خودم ،گفتم من چقدر به جا و درست جواب دادم و این خدا بود که جواب رو به زبونم جاری کرد

    درجوابش گفتم نه ،خدای من با منه ،خدای شمارو نمیدونم با شماست یا نه

    خدای من آره همیشه با منه

    از 5 تا نقاش 4 نفرشون کرد زبان بودن و آقای نقاش کرد زبان کرمانج بود که فکر کنم همه شون سنی بودن و نقاش زیر ساز لر بود

    نقاشی که از روز اولی که اومدم تو گروهشون ،که همیشه قصد داره بهم یاد بده و ایراد کارامو میگه متعجب شد ،گفت یعنی چی؟ مگه یدونه خدا نداریم ؟؟

    و درمورد حضرت محمد گفت ،گفت چرا خدا پیامبرش کرد و به من گفت شما محمد رو قبول داری علی رو قبول داری ولی ما قبول نداریم و برگشت گفت چرا منو پیامبر نکرد؟ و خندید

    و گفت چی داری میگی؟ خدای من و خدای تو و هر کس یه خدا داره!!!اینجوری که خدا زیاد میشه

    تو اون جمع 6 نفره فقط آقای خداگونه منظور منو سریع فهمید و جوابشو داد

    گفت راست میگه، خدایی که خانم مزرعه لی قبولش داره تو قبولش نداری پس میشه خدای ایشون

    و خدای من و تو هم طبق فکریه که از خدا داریم

    و ادامه داد ،در ضمن تو خوب باش ،و رفتارهات رو خوب کن خدا تو رو مثل حضرت محمد میکنه

    وقتی آدما برای مثال، سرهم کلاه میذارن و یا کارای ناخوب انجام میدن بعد انتظار دارن خدا سر راهشون افراد خوبو بیاره؟

    تو مهربان باشی فرد مهربان باهات روبه رو میشه

    و گفت نه دیگه عزیز من ،خود تو هرجور که باشی ،همونجور هم تو زندگیت میاد

    هرچی فکر کنی همون تو زندگیت میاد

    خوب باشی و سمت خدا باشی ،انسان های خوب میان سمتت

    خیلی جالبه برام ، من از روز اول ، همیشه میگم درسته از قوانین شاید چیزی ندونه و در سایت استاد عباس منش نباشه ،اما خیلی خیلی خوب میتونه همه این ها رو درک و در عمل اجرا کنه

    و بعد دوباره همون نقاش سرشو رو به آسمون کرد و زیر لب حرفی گفت ،آقای خداگونه پرسید چی گفتی ؟

    گفت به خدا گفتم هرچی تو بزنی ما به سازت میرقصیم

    یه جواب خیلی خوبی بهش داد

    گفت خدا رو در وجودت بگرد و یکی از نقاشا که استاد خطاطی و نقاشی بود و ایشون هم بسیار مرد خوب و آروم و خداگونه ای هست و تازه تو جمع گروهشون اومده بود گفت،

    اگه میخوای به خدا برسی اول خودتو بشناس

    از خودشناسیه که به خدا شناسی میرسی

    آقای خداگونه هم ادامه داد که تو افکارت مریضه ،اگر زندگیت روالشو طی نمیکنه و هر روز غر میزنی و شکایت میکنی ،خدا مقصر نیست ، اگر افکارت رو اصلاحش کنی خدای تو هم عوض میشه

    تو باید خودتو تغییر بدی تا خدا به تو جواب بده

    وای دقیقا داشت صحبت های استاد عباس منش رو میگفت

    خیلی خیلی برام عجیب بود

    این همه هماهنگ بودن و درصلح بودن با خودش ، نمیدونم، اما تا جایی که یادم میاد از بچگی تا به الان بعد از آشنایی با سایت و استاد عباس منش ،مردی رو ندیده بودم تا این حد آرام،خداگونه ،مودب،با احترام، و با خودش درصلح باشه و خیلی ویژگی های خداگونه دیگه که همه رو دروجودش داره

    و خوشحالم از اینکه نتیجه باورهامو دارم میبینم که با انسان هایی آشناشدم و 14 روزه دارم کار میکنم که احساس میکنم عمیقا میشناسمشون و خانواده ام هستن

    خیلی حس خوبی بود

    هر روز دارم یاد میگیرم

    و این خداست که داره از بی نهایت دستانش به من یاد میده

    وقتی کار رو شروع کردیم و ادامه دادیم یه قسمت از دیوار که کمی داربستش بلند تر بود قرار شد برم بالای داربست ، بازم میترسیدم ،اما مدام میگفتم باید شجاع بشی ،خدا مراقبت هست

    به خدا فکر کن

    من رنگ زدم و وقتی کارم تموم شد اومدم پایین

    وقتی من میخواستم برم بالای داربست یه پسر اومد و گفت منم بیارین تا کار کنم و اونا گفتن نه

    یه چیزی خیلی خیلی جالب بود برام

    تو این چند روز بارهادیدم چند نفر اومدن و درخواست کردن که درگروهشون باشن ،اما میگفتن نه

    وقتی فکر کردم گفتم ببین طیبه یادته یک سال پیش هرجا میرفتی ،نه میشنیدی ؟!

    اما اینبار رفتی و گفتی و بله شنیدی و به ساده ترین شکل ممکن رفتی و نقاشی دیواری رو شروع کردی با این گروه

    این یعنی چی؟؟؟؟؟؟

    یعنی باور

    یعنی باورت در اندازه ای که به این خواسته ات برسی و مولفه هاش یکی یکی کنار هم قرار گرفته بودن ،یهویی بوووووووم

    رخ داد

    و خدا به باورهای تو پاسخ داد

    اینکه با افراد خداگونه داری کار میکنی

    اینکه یهویی و خیلی خیلی ساده و بدیهی و طبیعی اومدی کار کنی

    پس وقتی این خواسته ات رخ داد ،صد در صد خواسته های دیگه ات هم رخ میدن ،کافیه هر روز آگاهانه تر عمل کنی و مومنتوم مثبت رو حفظ کنی در همه جنبه ها

    و لذت ببری که داری آرزوهات رو زندگی میکنی ،و سپاسگزار باشی که این لحظات رو داری با عشق کار میکنی

    وقتی غروب که شد نقاشی این دیوارها به اتمام رسید و قرار بود فرداش بریم دیوارای دیگه رو رنگ کنیم که تو بزرگراه بسیج بود

    من تو جمع کردن رنگا کمک کردم و همگی باهم جمع کردیم تو وانت و آقای خداگونه اومد و بهم گفت اگر پول لازم بودی بهم بگیا ،ما دیگه یه خانواده ایم ، درسته فعلا از شهرداری به صورت جمعی پرداخت نکردن ،اما به وقتش حقوقت رو پرداخت میکنم

    و اگر الان نیاز داری بگو که موقع پرداخت حقوقت از حسابت کسر میکنم

    من گفتم نه هرموقع برای بقیه پرداخت کردین ،عجله ای ندارم

    با اینکه روز 12 اسفند که اولین روز بهم گفت برو لباس کار بیار و کار کن و حتی گفت که چون تازه کاری شاید هیچ مبلغی بهت ندم و کم باشه

    اما امروز گفت پرداخت میشه

    با اینکه میگفت پرداخت میشه اما من مثل قبل دیگه زیاد پیگیر حقوق و پول و چیزای دیگه نبودم

    اولین باری بود که من داشتم با عشق کار میکردم که کاری که انجام میدادم برام لذت بخش بود و به فکر گرفتن سریع پولش نبودم

    و یه جورایی اطمینانی داشتم که دیگه از این به بعد ورودی مالی میاد ،حتی از جایی که فکرش رو نمیکنم به حسابم واریز میشه

    یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت برید دنبال شغلی که وقتی کار میکنین عاشقانه کار کنین و حتی اگر مبلغی بابتش دریافت نکردین بازهم عاشقانه کار کنید و من داشتم عاشقانه کار میکردم

    من عاشق نقاشیم و حس میکنم نقاشی دیواری و بیشتر از نقاشی دیواری ،علاقه ام به کشیدن تابلوهای نقاشی با ایده هایی که خدا بهم میگه هستم اما باید درمورد این موضوع که ایده های خدا رو با کمک خدا به تصویر بکشم باورهای قوی بسازم چون حس میکنم باورهای محدود زیادی نسبت به این موضوع و علاقه ام دارم

    وقتی خواستیم بریم بهم گفت الان همکارمون خیلی دوره و پیاده اگر بری یک ربع طول میکشه تا لباستو از ماشینش برداری و برسونتت خونه تون

    و گفت این الان باید برای تو یه نشونه باشه که پولایی که از نقاشی دیواری جمع میکنی ،سریع ماشین بگیری تا به راحتی خودت بری خونه تون و خودت بیای سر کار و در روند کار ما هم پیشرفت باشه

    این حرفارو آقای نقاش خداگونه بارها تو این چند روز بهم گفت و گفت سریع ماشین بگیر ،جوری تاکید داشت که انگار من پول دارم که همین فردا میتونم ماشین بخرم و انقدر این جملاتش رو با همکارش تکرار کردن تو این دو هفته ،که من باورم شده که میتونم ماشین بخرم و میتونم به خواسته های دیگه ام برسم

    وقتی به صحبت های استاد عباس منش فکر میکنم میگم آره دقیقا درسته وقتی استاد میگه دنبال الگوهایی باشید که خودشون به جایی رسیدن و حرف برای گفتن دارن و میتونن که به شما بگن چیکار کنی میتونی به خواسته ات برسی و این نقاش ها دقیقا الگویی بودن که تو این چند روز به من تاکید و تکرار میکردن که در عرض دو هفته به قدری باورم قوی شده که من هر قدمی که تو خیابون میرم ماشین kmcو یا دنا میبینم و وقتی از کنارشون رد میشم صدای چیک چیک قفل کنترل درماشینشو که دستم گرفتم و باز میکنم رو میشنوم

    خدایا شکرت

    (یاد یه جریان میفتم :قبلنا که از فامیل و یا آشنا و کسانی که میگفتن نمیشه و الگوی مناسبی نبودن صحبت میکردم باورهام رفته رفته میشد شبیه همون آدما

    اما الان فقط دو هفته هست که من دارم صحبت های آقای نقاش خداگونه رو میشنوم که از شغل نقاشی ،که همکارش تعریف میکرد و میگفت از همین کار نقاشی دیواری خودش به قدری دستش سریع هست در نقاشی کشیدن که به تنهایی یک روز یه دیوار چند متری رو کار میکنه و در یک سال 4 میلیارد به تنهایی از نقاشی دیواری درآمد داشته ،جدا از کارهای تیمی که داشتن و درآمد ادن جداست

    همه اینارو وقتی میشنوم میگم میشه

    از نقاشی میشه به درآمد تیلیاردی و میلیون دلاری هم رسید

    وقتی این نقاش تونسته پس منم میتونم )

    (یه موضوع دیگه هم که هست اینه که خواب کمتره که باید الگوهاشو برای خودم تکرار کنم تا برای ذهنم منطقی بشه که وقتی نقاش هایی مثل نقاش خداگونه ،استاد فرشچیان و استاد رنگ روغنم که میگن روزی دو ساعت میخوابیدن و همیشه در حال طراحی و نقاشی بودن ،پس برای من هم میشه که خوابم رو به دو ساعت برسونم و زمان بیشتری رو برای طراحی بذارم و حتی با تکرار این الگوها به خودم بگم ببین پوست صورت و بدنشون چقدر شفاف و عالیه پس یادت باشه که اگر نخوابی پوستت باز هم شفاف و زیبا میمونه و در اصل تک تک سلول های بدنت هم به قدری مشتاقن که تو مهارتت رو پیشرفت بدی که باهات همکاری میکنن و در ساختن سلول های جوانسازی به کل بدنت ،همکاری میکنن به اذن خدا و تو هر روز با لذتی که داری از نقاشی ،کاملا سلامت و خداگونه عمل میکنی )

    اینارو که میگفت ،نقاش دیگه گفت شما با کی میرین ،اگه میخواین برسونمتون، که گفتم باید برم لباسامو بردارم

    خیلی خیلی انسان های مودب و با احترامی هستن ،من و یه نقاش باهم رفتیم و منو رسوند تا لباسامو بردارم و خودشم لب تاب و لباساش اونجا بود برداشت و رفت ومن با نقاش زیرساز رفتم که منو برسونه خونه

    وقتی خواست راه بیفته و با وانت پر از رنگ دوباره منو برسونه دم درخونه مون ،گفت خانم مزرعه لی من اگر ناراحت نشید یه چیزی ازتون بپرسم ،اولش ذهنم سریع شروع کرد به افکار زیادی که خودمم متعجب شدم تو چند ثانیه چقدر افکار زیادی اومد به سرم

    دیدم گفت ببخشید چون شما تو این مدتی که اومدید گروه ما و هرچی میگیم مثلا چای با قند و یا نوشابه و فلافل و سوسیس و … نمیخورین ،مشکلی هست که هر بار چیزی نمیخوردین ؟!

    براش سوال شده بود و با آقای خداگونه درمورد این جریان چیزی نخوردن من، باهم نگران شده بودن

    خنده ام گرفت گفتم نه چیزی نیست تغذیه غذاییم رو تغییر دادم

    تو دلم داشتم به دوره قانون سلامتی فکر میکردم که خرید کنم و تغذیه غذاییم رو برای سلامتی بیشتر اصلاح کنم

    وقتی گفتم چند سال قبل تیروئیدم مسئله ای داشت وبیشتر هم برای اون مراعات میکنم و شنید و گفتم چیزی نیست ،تغذیه غذایی هست ،و خیالش راحت شد و گفت خداروشکر خیالم راحت شد ، شروع کرد دوباره به صحبت کردن

    یهویی گفت یه همکار دارن طلا ساز و طلا فروشه وقتی حقوقت رو گرفتی میتونیم طلا بخریم ازش و ارزون میفروشه و میتونیم سرمایه گذاری کنیم ، جالب بود ،گفتم عه چقدر جالب من طراحی طلا و جواهرات هم انجام دادم میتونم طرح هامو نشون بدم بهشون؟

    که گفت بعد عید هماهنگ‌میکنه

    اما من یه چیزی هم دارم یاد میگیرم ،اینکه پیگیر حرف آدما نباشم و بذارم جریان خدا منو هرجایی که میخواد ببره ،ببره ، حرفایی که گفت و شنیدم درسته خوشحال شدم اما گفتم اگر صلاح و خیری باشه طراحی طلا و جواهراتم رو نشون میدم

    هرچی خیر هست همون بشه

    و درمورد طرح مدرسه پسرونه گفت که مونده بود تو ماشین ،تا به آقای نقاش خداگونه نشون بده

    چند روزی بود هی میگفتن یه گوشی میخریم برات

    و ماشین بخری خودت بیای

    یا یه دوربین‌میخریم‌و میدیم دستت تا کارای فیلم و عکاسی رو از کارا انجام بدی

    بعد گفت شماره کارتتو بده تا مبلغی رو واریز کنم و نزدیک عیده بری خرید ،وقتی حقوق نقاشارو پرداخت کرد نقاش خداگونه. ،از مبلغی که سهمت هست کسر میکنه

    خندیدم و بازم تو این فکر بودم که من وقتی پولی به حسابم میاد دوست دارم وسیله نقاشی و یا دوره های استاد عباس منش رو بخرم و برای خودم سرمایه گذاری کنم و دیگه لباس خریدن مثل قبل تو اولویتم‌نبود

    و یاد استاد میفتادم که میگفتن هرچی پول داشتن کتاب میخریدن

    بازم خیلی صحبت کرد که من فقط گوش میدادم و یهویی گفت فکر میکنم تو جمع این گروه معذب باشی ؟

    خندیدم گفتم نه من در کل آرومم و کم صحبت میکنم من از همون روز اولی که درگروهتون اومدم و وقتی رفتار آقای خداگونه رو دیدم به قدری راحت بودم که فکر میکردم اعضای خانواده ام هستید و خیلی حس نزدیکی داشتم

    چون من کل روز رو به جای اینکه زیاد حرف بزنم بیشتر سعی داشتم‌گوش بدم و یاد بگیرم و هرچی که میگفتن ،گوشامو تیز میکردم تا پیام های خدارو دریافت کنم

    اما حس میکنم باید یاد بگیرم ارتباط برقرار کردن در جمع رو ،چون این چند روز رو حس میکنم خیلی خیلی ساکتم و زیاد صحبت نمیکنم ،

    باید سوالاتی از خودم بپرسم که چرا ساکتم ؟

    آیا باوری هست که سبب میشه صحبت نکنم؟

    تا به جواب برسم و خدا هدایتم کنه

    الان که این سوالات رو پرسیدم چند تا موضوع برام پر رنگ شد ،اینکه من تاحالا در جمع مردونه صحبت نکردم و شاید عزت نفس اینو ندارم که درجمع مردونه نظراتم رو بیان کنم و یا اینکه هم صحبت بشم باهاشون

    و یا اینکه میگم چی بگم وقتی دارن با خودشون صحبت میکنن من گوش میدم و نمیشه بپرم وسط حرفشون

    یا اینکه اگر حرف بزنم بگن این دختر پر حرفه چی و خوششون نیاد من حرف بزنم ؟ همه اینا باورهای محدوده که الان به یادم اومد که باید باورهای قوی بسازم و تکرار کنم

    بعد سوالی که چند روزی بود برام سوال بود و ازش پرسیدم و گفتم شما چجوری با آقای خداگونه آشنا شدید و درمورد آشنایی خودش گفت خیلی جالب بود که از طریق برادرش باهاش همکار شده که فاصله سنی 14 سال باهم داشتن

    یهویی برگشت گفت خدا شمارو به گروهمون رسوند

    اینکه استاد عباس منش میگفت خدا خودش میرسونه کسی که باید در جایی و مکانی قرار بگیره خدا همزمانی هارو بوجود میاره

    و خیلی جالبتر این بود که درمورد دختری که قبلا باهاشون کار میکرد صحبت کرد

    می گفت هر کس اومده در گروه ما یا ازدواج کرده و رفته و یا یه کار خیلی خوبتر پیدا کرده و از گروهمون جدا شده

    شما اولین خانمی نبودی که درگروه ماهستی

    این حرفش سبب شد که من به خودم‌بگم قرار نیست همیشه اینجا کار کنی طیبه این کار نقاشی دیواری جزئی از مسیر تکاملت هیت و وقتی مدارهارو طی کردی و باورهات قوی و قوی تر شد و زمانش که برسه میری به مداربالاتر و کارها و ایده های جدید تر

    بعد درمورد یه سری افکار خودش صحبت کرد که به خودم میگفتم ،طیبه هیچ تاثیری در تو نداره این صحبت هاش چون داره افکار و باورهای خودشو بیان میکنه و تو باورهای خودت رو داری میسازی و نه تو میتونی روی آدما تاثیر بذاری و نه اونا میتونن روی تو تاثیر بذارن

    این خود تویی که با کنترل ذهنت و ورودی هات زندگیت رو میسازی و این سبب میشد که از شنیدن باورهای نقاش اذیت نشم که مثلا مثل قبل بگم وای من الان میشنوم و تاسیر میذاره روی من

    خداروشکر که این نگاهم هم تغییر کرده

    و جالبه وقتی به صحبت های نقاش زیر ساز فکر میکنم من که نگاهمو تغییر دادم الان دیگه افکار آدما اذیتم نمیکنه و میدونم که هرحرفی میزنن باورهای خودشونه که فقط و فقط روی خودشون تاثیر میذاره و هیچ تاثیری درمن نداره و من نتیجه باورهای خودمو میبینم

    وقتی رسیدیم خونه من حاضر شدم و رفتم بیرون تا پیاده روی کنم

    من به این فکر بودم که واقعا چی میخوام از نقاشی

    و شب پیاده میرفتم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم من چیکار باید انجام بدم که تابلوهایی بکشم که 974 میلیون دلار به فروش برسن ،که نوشتم و به دیوار اتاقم چسبوندم

    یهویی بهم یادآوری شد که طیبه یادت باشه قانون تکامل رو

    تو کار نقاشی ، یادته از دست فروشی شروع کردی و الان کار نقاشی دیواری رو انجام دادی ،آزاد و رها باش بذار تکاملت درمورد نقاشی طی بشه ادامه قدم هاتو خدا میگه که چیکار باید انجام بدی

    دوباره فکر میکردم که اگر من تو این شغل بمونم و به خواسته هام که کشیدن تابلو رنگ روغن ایده های خداست نتونم برسیم چی ؟

    که داشتم با خدا صحبت میکردم وباز هم به زبونم جاری شد عجله نکن ،این نقاشی دیواری جزئی از تکاملت هست و مثل کارهای دیگه ای که در این یکسال انجام دادی ،این هم جزئی از مسیره

    مدارت رو باید طی کنی طیبه

    عجله نکن

    باید درس هات رو بگیری و بزرگ‌ بشی و به درخت هایی که جوانه دار شده بودن نگاه میکردم و لذت میبردم و به آهنگ پیشنهادی خدا برای من گوش میدادم و سپاسگزاری میکردم

    در کل روزم‌به قدری درسهام زیاده و به قدری از لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم و با خدا صحبت میکنم‌که یه عالمه اتفاقات ناب و درس هایی داره که شاید یادم نباشه و ننویسم. اما هرچی خدا یادآوری کنه به من مینویسم

    من هیچی نیستم و هرچی هدایت و عشق هست از آن خداست و داره کارهای من رو انجام‌میده

    خدایاشکرت

    سپاس بی کران مخصوص خدایی هست که این روز بهشتی رو به من عطا کرد و من از لحظه لحظه اش دارم لذت میبرم

    خدایا شکرت

    نو خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق و نعمتو بهترین ها در زندگیتون جاری بشه استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته جانم و همکاران و اعضای سایت پر از عشق

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام ناعمه جان

    من دو روز پیش براتون پیامی نوشتم اما ثبت نشد در سایت و امروز و دیروز دیدم این پیام بالای صفحه شخصیم اومده که رمزمو تغییر بدم و بعد این جمله

    اگر در 24 ساعت گذشته فعالیتی (اعم از ارسال دیدگاه‌، پرسش‌، پاسخ) در سایت داشته‌اید، ثبت نشده و لازم است مجددا آن را در سایت ارسال نمایید.

    از همراهیتان بسیار سپاسگزاریم.

    اولش گفتم وای من یادم رفته چی نوشتم

    آخه همیشه من رد پاهامو اول در گوگل درایوم مینویسم و از اونجا کپی میکنم و میذارم تو سایت

    اما جدیدا پایخ هایی که برای دوستان مینویسم رو کپی نمیکنم و بذارم در گوگل درایوم

    این سبب شد تا دوباره برای شما بنویسم

    دقیق یادم نیست چی نوشتم که بخوام دوباره عین اون حرفایی که اونروز نوشتم رو بنویسم

    صد در صد خیر بوده که ردپاهام در سایت تایید نشده تا دوباره بیام و بنویسم

    اون روز که دیدم شما برام پیام گذاشتین

    متعجب شدم

    گفتم خدایا استاد عباس منش که درمورد نتیجه من صحبتی نکردن در دوره یا فایلشون

    و فقط به صورت متنی در بخش نتایج ،نتیجه ام رو دو بار گذاشتن در سایت به صورت متنی

    اما همین که متنتون رو خوندم یهویی یاد فایلی افتادم

    نتایج دوستان از دوره «هم جهت با جریان خداوند»

    من این فایل رو روزی که در سایت گذاشته شد دانلود کردم اما گوش ندادم

    فکر نمیکردم استاد درمورد نتیجه من هم بگن

    فقط داشتم میخندیدم

    حالا در رد پام در اون روزی که شما پیام رو برای من نوشتین و من چجوری هدایت شدم رو نوشتم

    من چنان ذوقی وسط خیابون کردم که یه خانم رد میشد با تعجب نگاهم کرد

    نمیدونم واقعا چی بنویسم

    الان میفهمم که من هیچی نیستم

    چون هرچی فکر کردم تا یاد نوشته هایی که برای شما نوشتم بیفتم یادم نیومد، این موضوع ثبت نشدن پیامم در سایت یه پیامی برای من داشت

    اینکه طسبه تو نیستی که داری مینویسی

    فکر نکن که تویی داری انقدر دقیق و خوب مینویسی این ربّ و صاحب اختیارته که داره میگه و مینویسی

    چون هرچی الان خواستم بنویسم هیچی نمیاد که بنویسم و هی فکر میکردم درصورتی که اونروز من پشت سرهم فقط نوشتم

    صد در صد خیر بوده و یکی از خیر هاش این بوده که با پیام شما که برای من نوشتین خیال نکنم که من نوشتم

    من هیچی نیستم هیچی

    شاید اونروز حس غروری اومد سراغم که من دارم مینویسم و متوجهش نبودم و خدا با این جریان خواست بهم یادآوری کنه که من هیچی نیستم

    خدایا شکرت که ریز به ریز داری هدایتم میکنی خیلی خیلی دوستت دارم

    ممنونم ناعمه جان که برای من نوشتین

    کسب و کارتون پر از برکت و نور و عشق و فراوانی و ثروت باشه

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: