استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که بهظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری میکند که:
- ورودیهای ذهن چگونه باورها، پیشفرضها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل میدهند.
- این انتظارات و ذهنیتها در هر لحظه:
- از یک سو، تجربههای همفرکانس با خود را وارد زندگیمان میکنند.
- از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا میبخشند.
به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق میکنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما میسازند.
این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1112MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 133MB34 دقیقه
سلام به شما استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته نازنین
سلام به همه عزیزان و دوستای گلم
سال نو مبارک
من خداروشکر بارداری عالی داشتم از ماه پنجم که قانون سلامتیو خریدم تا الان ک ماه نه هستمو دستوپاشکسته رعایت کردم خیلی حالم عالیع و سبک هستم و درد ندارم
یک مدت شبها از بیکاری میرفتم تو یک سایت معروفی که خانوم های باردار درمورد بارداری و دردا و زایمان و غیره حرف میزدن و کامنتاشونو میخوندم
من حالم عالی عالی بود و کامنتای اونارو میخوندم که همشون میگفتن دنده هاشون درد داره یا نمیتونن پیاده روی کنندو حالشون بده و هزارتا درد میگفتن….
من اولش میخوندمو سپاسگزاری میکردم که خداروشکر من آنقدر عالیم که هیشکی بارداریش مثل من انقدررر راحت نبوده
خلاصه یک مدت گذشت و من هرشب کامنتاشونو میخوندم و کم کم با خودم گفتم نکنه من مشکل دارم که هیچی درد ندارم خخخخخ بعد دیدم عع رگ سیاتیکم درد میکنه
شبو روز خواب خوبی ندارم
کلن همه علائمی که تو کامنتا میخوندم اومده بود سراغم تک تک دردا
انقدر درمورد افسردگی قبل بارداری تو کامنتا خونده بودم
شبا میشستم گریه میکردم و ریه هام درد میکرد خلاصه سه شب من اینجوری گذشت بعد با خودم فکر کردم چیشد که من اینحوری شدم چیشد منی که سبک بودمو حالم عالی بود الان ورم کردم الان درد دارم بعد فهمیدم بخاطر ورودی نادرست بوده
و ذهنم عادت کرده بود مدام کامنتارو بخونم ولی من جلوشو گرفتم و نخوندم و دیدم خود بخود کاملا خود بخود دوباره خوبه خوب شدم حتی ورم دستو پامم خوب شد خخخخخ
تقریبا روزی یکساعتو نیم پیاده روی دارم و حالم عالیه و همش نزدیک یازده کیلو وزن اضافه کردم ( که دکترو همه میگن کمه باید ببست کیلو اضافه کنی و من قبول ندارم حرفشونو ) که بیشتر وزنم ماله چهار ماه اول بوده ک با قانون سلامتی آشنا نبودم
دیگه ورودی منفی درمورد زایمانو غیره به ذهنم نمیدم و مدام توی ذهنم تصور میکنم راحت ترین زایمانو با بهترین دکتر و ماما در بهترین بیمارستان دارم چون خدا وعده داده دردیو بهمون نمیده که از پسش بر نیاییم
و من قراره کلی لذت ببرم برخلاف نودونه درصد جامعه که میگن بد ترین درده….
من میدونم قراره برام شیرین باشه چون توکلم بخداست و خوراکمو همه چیم درسته و ورودی ذهنیمم دارم روش کار میکنم کلی باور خوب ساختم کلی ورودی خوب که بچه داری شیرینو لذت بخشه که خانوادمون قراره چهارنفره بشه
و حتی اندامم با رعایت قانون سلامتی بعد زایمان از قبلم قشنگتر میشه …….
همه چی به ذهن خودم بستگی داره
همه چی به باور من بستگی داره
همه چی به اینکه چی به خوردمغزم میدم بستگی داره
همه چی به اینکه چقدررر توکلو امید دارم بستگی داره
خدایا دوست دارم
سلام استاد عزیزم خدا قوت و سال نو پیشاپیش مبارک
من یکم اول فایلو گوش دادم یاد یک خاطره بامزه افتادم از ذهنیت ما انسانها
پدربزرگ بابام خدارحمتش کنه امپول میزد
یکبار یک اقایی دوتا امپول اورد پیشش که براش بزنه
یکی از امپولا روغنی بود و درد داشت
یک امپول دیگه ساده بودو درد نداشت
بابا بزرگم اون آمپول ک درد نداشت و ساده بودو بهش گفت این خیلی درد داره و برای بنده خدا زد و اون اقا کلی آهو ناله کرد هخخخخ
بعد امپول دومی ک روغنی بودو واقعا درد داشتو گفت این یکی درد نداره و براش زد و طرف کلن ساکت بودو بعدم کلی گفت اولی چقدر درد داشت خخخ این داستانو خدابیامرز برای ما همیشه تعریف میکرد و کلی میخندیدیم و من بعدن ک با قوانین اشنا شدم کلی از داستانش درس گرفتم
ذهنیت و باورهای قدیمی ک شخصیت مارو شکل دادن واقعا قوی هستن
من خشحالم توی این مسیر قشنگ دارم قدم میزنم و درحال تغییر ذهنیت هستم و خرافاتو کنار گذاشتم
من ماه اخر بارداریمه و منتظرم دردام شروع بشه تا هدیه خداوندو در آغوش بگیرم
بزرگان فامیل برام خاک کربلا میارن که بچه بدنیا اومد ته کام بچه خاک کربلا بریزن
یا میگن ترنجبین بخرم ک برای زردی ب نوزاد بدم
استاد منو همسرم فقط میخندیم و سپاسگزار خداوندیم که تونستیم این ذهنیت داغونو خرافاتیو کاملن بشکنیم و تسلیم هدایت خداوند بشیم و زندگی سرشار از ارامش و حال خوب داشته باشیم
استاد من درمورد غذا مخصوصا برنج که تو قانون سلامتی حذفه ذهنم چون باردارم مقاومت داره
بخاطر ذهنیت و خرافات اطرافیان ک از کودکی توی ذهنمون فرو رفته ( خدایا شکرت منو هدایت کردی خدایاشکرت که من راه پدرانمو نمیرم)
از نوزادی وقتی درد داشتیم بهمون نبات داغ دادن
چایی نبات و انواع خوراکیها به نوزاد یکروزه اب قند میدن که قندش نیوفته و همیشه گفتن خوبه ( مثل توت فرنگی نونزده دلاری) و ماها قبول کردیم و باورکردیم برنجو حبوبات و عسلو خرما برای بدنمون ضروریه و باید بخوریم و با لذت میخوردیم
خدایاشکرت خدایا سپاسگزارم تا یک سنی خرافاتو میپذیریم ولی از یک سنی به بعد از یکجایی به بعد باید تسلیم بود باید فهمید ک راه پدران و گذشتگانو نباید رفت
استاد شما عالی خانوم شایسته عزیز بینظیری