درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

استاد عباس منش در این فایل، از دل موضوعی که به‌ظاهر طنزآمیز است، از زوایای مختلف این اصل اساسی را به ما یادآوری می‌کند که:

  • ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.
  • این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:
    • از یک سو، تجربه‌های هم‌فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.
    • از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

به این صورت که:
اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛
و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند.

این فایل را با دقت گوش دهید و تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آیلار» در این صفحه: 2
  1. -
    آیلار گفته:
    مدت عضویت: 346 روز

    به نام خدا

    سلامممممم به دوستای قشنگم، استاد و خانم شایسته ی عزیز

    امیدوارم حال همگی خوب باشه

    خداروشکر بابت این روز قشنگ، آخرین روز سال 1403 !

    چقدررر این فایل قشنگ بود و آدم رو آگاه می‌کرد

    من خودم کلیییی مثال به ذهنم امد و دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم

    در مورد همین خوراکی، چند سال پیش یه قهوه ای از دبی ،هدیه برامون اوردن( ما کلا خانوادگی قهوه خور نبودیم)، داداش من اولین نفر اینو خورده بود یه جوری تعریف می‌کرد که وایییی اصلا یه طعمی داره آدم سیر نمیشه، انقدر پر انرژی شدم…

    از اونجایی که من کلا علاقه ای به قهوه نداشتم ولی خب وسوسه شدم گفتم بزار حالا ما هم امتحان کنیم، من خوردم دیدم مزه ی خاک میده. بعد واقعا با خودم گفتم انقدررر که داداش من رو غذا حساسه چجوری میگه این خوشمزه هست. داداش من که اصلا قهوه خور نبود چون حالا این قهوه از دبی بود، هر روز یه لیوان قهوه میخورد. بعد من هر چی به داداشم میگفتم عامو این که اصلاا مزه نمیده میگفت نههههه! نمیبینی یه مزه ی خاص و متفاوتی میده، من خیلی پر انرژی میشم. واقعا با قهوه های دیگه متفاوته( یکی نبود بهش بگه مگه تو اصلا چقدر قهوه خوردی که با بقیش متفاوت باشه!)

    یه تجربه ی دیگه در مورد درسم که خیلی برام جالبه این بود:

    توی کتاب تست ها اغلب میان کنار تست سطح سختی اون تست رو میزنن و دانش آموز با همون ذهنیت تست رو حل میکنه. توی یه کتاب تست شیمی که داشتم تست میزدم یه سوال رو به راحتی حل کردم و فکر میکردم جزو سوالای آسون باشه ولی وقتی رفتم پاسخ نامه رو دیدم، متوجه شدم سوال سختی بوده.

    کلا وقتی کنار یه تستی مثلا بزنه سخت با این دیدگاه میرم سمت اون تست که یا کلا حلش نکنم یا باید کلی وقت بزارم روش، این در حالی هست که در واقعیت اگه کنار تست ها سحط سختی اون تست رو ننویسن حتی اگه سوال المپیاد هم باشه ، اگه دانش آموز سواد کافی داشته باشه میتونه به راحتی حلش کنه

    دقیقا همین موضوع توی ازمون های قلمچی برایم اتفاق میوفته. قلمچی یه الگویی داره(بیشتر مواقع)، اینکه سوالای اولگ سوالای آسونی هستن و منم همیشه با این ذهنیت میرم سمت سوال که اینا رو بلدم و در 90 درصد همیشه سوالات اول درس ها رو درست حل میکنم و این در حالی هست که خیلی وقت ها شده که سوالای سخت توشون بوده و من با همون ذهنیت به راحتی حلشون کردم!

    در مورد بیماری من اینو به صورتتتتتت خیلیییی واضح دیدم. چند وقت پیش مامانم ازمایش داد و متوجه شد که تیروئید کم کار داره. موقعی که اینو فهمید زیاد براش مهم نبود و حساسیت نشون نداد؛ چند روز بعدش مامانم برگه ازمایش رو نشون یه اشنامون داد( طرف پزشکی خونده بود ولی خب تخصصش این نبود ولی یه چیزایی میدوسنت)، برگه ازمایش رو که دیده بود به مامانم گفته بود که خیلییییی تیروئیدت بالاس خیلی خطرناکه برو حتما دکتر و … مامانم شبش امد خونه(نگو مامانم بعد این که خانمه اینو بهش گفته بود رفته علائم تیروئید رو سرچ کرده) دیدم اصلا حالش خوب نیست، پرسیدم مامانم چی شده، گفت من میبینم یه مدت اصلاا حالم خوب نیس، خوابم بهم ریخته، اصلا حال ندارم…( تا دیروزش حالش خیلی خوب بود و جالب اینه همون علائم گوگل رو پیدا کرده بود) ما هممون تعجب کردیم که چرا یهویی اینجوری شد تاااا موقعی که مامانم رفت پیش دکتر غدد و بهش گفته بودن اصلا چیز مهمی نیست خوب میشی. مامانم از دکتر شاد خندون برگشت، پرسیدم مامانم چی شد گفت هیچی خداروشکر چیزیم نیست و از همون موقع تا الان هیچ علائمی دیگه ما ندیدیم….

    خداروشکر که عضو این خانواده ی دوست داشتنی هستم و روز به روز آگاه تر میشم و درک بیشتری از خودم ،زندگی و این جهان پیدا میکنم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 85 رای:
  2. -
    آیلار گفته:
    مدت عضویت: 346 روز

    سلاممممم سعیده جونم

    امید وارم حالت عالیییی باشه

    چقدرررر لذت بردم از متنتون

    چقدر مشخصه که شما در مدارید و خیلیییی ذوق کردم وقتی زدم روی لینکی که گذاشته بودید

    همین یه دونه مثالی که در مورد بیمار ها زدید خیلیییییی من رو به یقین رسوند و واقعا از شما و تمام کادر درمان ممنونیم که انقدر تلاش میکنید و دلسوزید. خدا بهتون نعمت و برکت بده

    عیدتون کلییییی مبارک باشه.

    سالی پر از سلامتی، شادی، ارامش، موفقیت، ثروت، آگاهی و ایمان باشه

    مراقب خودتون باشید.

    ممنونم از متن قشنگت عزیزم︎

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: