- چه میشود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده میکند، و چه میشود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟
- چه میشود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه میشود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت میشود؟
- چه میشود که بعضی از آدمها خوششانس هستند و مرتباً فرصتها و نعمتها را حتی از دل هیچ جذب میکنند، و چه میشود که بعضیها آنقدر بدشانساند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم میخورد؟
در این فایل، استاد عباس منش با مثالهای ملموس، این اصل اساسی را در خلق اتفاقات زندگی توضیح میدهد که:
اگر ذهن، آگاهانه برای باورهای قدرتمندکننده، انتظارات مثبت، و پیشفرضهای سازنده تربیت نشود، این ذهنِ رهاشده، بهصورت خودکار خود را برای اتفاقات منفی، انتظارات بدبینانه، و باورهای محدودکننده آماده میکند. در نتیجه، مسیری عصبی در ذهن شکل میگیرد که ناخودآگاه، تمایل به تقویت مومنتوم منفی دارد.
به همین دلیل، فردی که ذهنیت منفی دارد، اصولاً با مواجهشدن با هر تضاد یا چالشی، تمایل دارد بلافاصله بدترین سناریوی ممکن را از آن اتفاق برداشت کند…
همین مسیر عصبی در ذهن، سبب میشود که وقتی فرد هدفی مشخص میکند و برای آن قدم برمیدارد، ذهنش به جای تمرکز بر ایدهها، فرصتها و راهکارها، بر یافتن موانع احتمالی متمرکز شود. در نتیجه، مسیری که اصولاً آسان بود، تبدیل به یک مسیر ناهموار میشود و فرد را از یک مانع به مانع بعدی میکشاند، تا جایی که عطای خواسته را به لقایش میبخشد و مسیر را نیمهکاره رها میکند.
در دوره “همجهت با جریان خداوند”، استاد عباس منش برای حل ریشهای مسئلهی خواستههای بهثمرنرسیده، به سرچشمهی اصلی بازمیگردد: یعنی ایجاد باورهای مرجع که ذهن را بهطور خودکار به سمت افکار تقویتکنندهی مومنتوم مثبت سوق میدهند.
آگاهیها و تمرینات این دوره، مسیری عصبی جدید در ذهن دانشجو ایجاد میکنند، به گونهای که ذهن او بهطور خودکار به سمت انتظارات مثبت متمایل میشود. در نتیجه، به طور خودکار، قدرت ذهن در خلق خواسته ها، در خدمت خواسته ها و اهداف دانشجو قرار می گیرد و از هموارترین مسیر، بیشترین ثمرات حاصل می شود.
این فایل را با دقت گوش دهید، نکته برداری کنید. سپس درس هایی که گرفته اید یا تجربیاتی که در این زمینه دارید را در بخش نظرات این فایل با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر نظرات تاثیرگذارتان هستیم.
مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند»
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2104MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 233MB34 دقیقه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»
ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ [ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺭﺑﻮﺑﻴﺖ ] ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻰﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﭽﺸﺎﻧﺪ، ﻭ ﺗﺎ ﻛﺸﺘﻲﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺭﺯﻕ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﻭ ﺑﺠﻮﻳﻴﺪ، ﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ)
(سوره روم آیه 46)
—————————————————————————
سلام خدای من، حمد و ستایش و سپاسگزاری فقط و فقط از آن توست؛ خدایا ازت ممنون و سپاسگزارم که بازم بهم فرصت صلات و بندگی عطا کردی ؛ ازت متشکرم که قلب من رو جایگاه دریافت الهامات خودت قرار دادی ، ازت متشکرم که خودت رو بهم عطا کردی و منو از هدایت یافتگان قرار دادی ، خدایا خدایا خدایا ، تنها و تنها تو رو میپرستم و فقط از تو یاری و حمایت و هدایت میخوام.
خدایا بخاطر باران رحمتت شاکر و سپاسگزارم. خدایا ازت متشکرم که ظرفیت وجودم رو هر روز بیشتر و بیشتر گسترش میدی تا نعمتهای بیشتری بهم عطا کنی. خدایا شکرت که منو از اهل عذاب قرار ندادی و حزن و اندوه رو ازم دور کردی، خدایا شکرت که قلبم رو با نور خودت روشن کردی.
پروردگارا ، ای یگانه فرمانروای مطلق همه ملکوت عالم ، ای رب العالمین ، ای رب من، من به هر خیری که بر من عطا کنی محتاج و فقیر و نیازمندم، در هر ثانیه از زندگیم به تو محتاج ترینم؛ کمکم کن در مدار بندگی تو باقی بمونم، بندگی کنم تا لایق باشم که فقط و فقط تو بر من اربابی کنی.
الحمدلله رب العالمین.
«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
—————————————————————————
سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و همچنین سلام و درود به استاد شایسته بزرگوار و باز هم سلام و درود بیکران به دوستان نازنین و هم خانواده ای های عزیزم در این سایت…
اگه میشد اون آهنگ آغاز سال نو رو براتون اتچ این کارو میکردم، حالشو ببرید.
بقول حافظ شیرازی ، «ساقیا آمدن عید مبارک بادت ، وان مواعید که کردی مرواد از یادت» سال نو شما عزیزانم مبارک ، براتون از درگاه خداوند متعال بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و شادکامی درخواست میکنم. سالی پر از موفقیت های بزرگ و دستاوردهای طلایی خیلی بیشتر از سالهای گذشته، الهی بهترین سال زندگی تون باشه…
دوستان یه ایده ای به ذهنم رسید دوست داشتم باهاتون به اشتراکش بذارم. الان که تازه دومین روز ساله، یه چکاپ فرکانسی برای خودتون بنویسید (شبیه تمرین چکاپ فرکانسی ، جلسه اول قدم اول ، دوره دوازده قدم)
من دیروز خیلی اتفاقی این ایده بهم الهام شد و دیشب نوشتمش. یعنی وضعیت مالی ، وضعیت سلامتی و روابط و معنویت و وضعیت عزت نفس و بقیه جزییات رو نوشتم تا هر جایی توی مسیر به مسئله و چالش خوردم یه بار دیگه به یاد بیارم که ابتدای سال چه وضعیتی داشتم و از کجا شروع کردم و چقدر در طول سال پیشرفت داشتم و مباحث استاد عباس منش چقدر تاثیر گذار بوده.
این باعث میشه امیدمو حفظ کنم و ایمان داشته باشم که مسیر جواب میده. باعث میشه بتونم در برابر نجواها کنترل ذهن بهتری داشته باشم و مومنتوم مثبتم رو ادامه بدم.
—————————————————————————
و اما توت فرنگی 19 دلاری
روی فایل اول یه کامنت نسبتاً خوب و طولانی نوشتم ولی به علت فیلترینگ جریان هدایت توسط پارازیت های شیطانی ذهن نتونستم ادامه ش بدم و نهایتاً پاکش کردم.
و الان بریم سراغ این موضوع که «باورهای ذهنی ما چقدر اتفاقات و شرایط مون رو کنترل میکنه» ؟؟
چندتا مثال و تجربه شخصیم رو براتون بنویسم، مثلاً توی حوزه روابط با همکاران ، یه مدیر واحد داریم (که میشه رئیس رئیس رئیس اداره آتشنشانی) که خیلیا ازش بدگویی میکنن و البته خیلیا هم خوبیاش رو میگن. ولی من آگاهانه سعی کردم به ویژگیهای مثبت این بنده خدا دقت کنم و خداییش چندباری که باهاش هم کلام شدم بسیار آدم تحسین برانگیزیه، توی مدیریت آدم تواناییه و خیلی بهبود ایجاد کرده و پیگیر بهبودهای بیشتر و بیشتره. با اینکه بقیه همکارا، روز اولی که همین بنده خدا مدیر شد رفتن پیشش و برای بهبود شرایط شون صحبت کردن، همونها بعداً شروع کردن به بدگویی کردن، خدا شاهده به جز احترام و کلام خوش و بزرگواری از این بنده خدا هیچی نشنیدم.
یا مثلاً رئیس ایستگاه آتشنشانی ، خیلیا ازش بدگویی میکنن، ولی من همیشه به ویژگی های مثبت این بنده خدا دقت میکنم. بسیار انسان خوب و منصفی هست، بسیار محترم و خوش برخورد، بسیار با عزت نفس، ولی عزت نفسش باعث غرور نمیشه. اطلاعات بسیار زیادی توی موضوعات شغلی و حتی روانشناسی افراد داره. خوشتیپ و ورزشکار (چون مثل خودمه جذبش کردم) و خداییش از وقتی رئیس مون شده شرایط خیلی خیلی بهتر از قبل شده به لحاظ بروکراسی اداری و پیگیری امکانات برای ایستگاه و حق و حقوق پرسنل.
واقعاً ذهنیت من در مورد این بندگان خدا رفتارشون رو هم در قبال من رو هم شکل میداد. و همیشه با من خوش برخورد بودن با اینکه نه من محتاج شون بودم و نه اونها محتاج من.
یه مثال دیگه در مورد بعضی از فیلمها که استاد توی فایل اول اشاره کردن؛ خود من فیلمها رو بر اساس امتیاز Rotten tomatoes تحلیل میکنم و اگه امتیاز بالای 90٪ داشته باشه میرم میبینم. و بقیه فیلمها رو حتی اگه خوب باشن ولی امتیازشون پایین باشه نمیبینم. (روتن تومیتو امتیاز منتقدین آثار سینمایی هست) یا اگه کسی در مورد فیلمی نظر مثبت بده میرم میبینم ، یا مثلاً فیلمهای تام هنکس رو میرم میبینم با هر امتیازی چون شخصیت تام هنکس رو دوست دارم … یا مثلاً فیلمهایی که کریستوفر نولان کارگردانی میکنه ، هر چی که باشه. یا اگه فیلمی به هر دلیل اسکار گرفته باشه، یا موضاعات خاصی داشته باشه که مورد علاقه من باشه.
پس پیش فرضهای من در مورد فیلمها شد امتیاز روتن تومیتو ، توصیفات افراد، یا شخصیت بعضی از بازیگران و کارگردانان یا جوایز. پس بازم قضاوتها و پیش فرض های دیگران در نظر من تأثیر داشت.
یا مثلاً در مورد موزیک و آهنگ؛ قبلاً وقتی بعضی از آهنگهایی رو دوست داشتم و توی ماشین گوش میدادم و عیال میگفت اینو رد کن این آهنگه رو دوست ندارم، خواه ناخواه اون آهنگ دیگه برام خوشایند نبود. و میذاشتم وقتی فقط تنها هستم گوش میدادم… (بماند که دیگه مدتهاست توی ماشین آهنگ گوش نمیدم، سمت مخالف هندزفری میزنم، و فایلهای استاد رو گوش میدم، و سکوت میکنم، بنده خدا نمیدونه ماجرا چیه که من ساکتم)
توی فایل قبلی استاد مثال قهوه استارباکس و برندهای معمولی رو زدن. من اینو به این شکل تجربهاش کردم که طعم قهوه رو با دکوراسیون و زرق و برق و ادا و اصول کافی شاپ ها مخلوط نکنم… وقتی یه جایی زیادی ادا اصول در بیارن کلاً میگم اینها پوچن و دارن خودشون رو پشت این ادا و اصول درآوردن ها قایم میکنن. یه کافی شاپ معمولی سر کوچه مون هست که همیشه ازشون قهوه میگیرم. خداییش طعم قهوه شون هم خوبه، قبلاً بهتر بود. بنا به دلایلی مجبور شدن دستگاه شون رو عوض کنن، وقتی دستگاه جدید آوردن من بلافاصله متوجه یه کوچولو تفاوت طعم قهوه شدم، یبار ساعت 2 شب، قرار بود بزنم به دل جاده و بازم بنا به دلایلی نمیخواستم از مغازه های سر راهی چیزی بگیرم و رفتم ببینم یه کافه ای چیزی این موقع شب بازه و دیدم توی یه محله نسبتاً گرون قیمت یه کافهای بازه و کلی هزینه کرده برای دکوراسیون و تزئینات، وقتی رفتم داخل گفتن خیلی خوش اومدین جناب، سفارشتون…
گفتم یه قهوه دبل لطفاً…
چیز دیگه ای میل دارین؟ میخواین براتون اشتراک ثبت کنیم و … بفرمایید اینم قبضتون ، منم با تعجب به برگه نگاه میکنم ، آقاااااااا جان مادرت بیخیال، ساعت 2 شب این حرکات چیه… خلاصه اینکه همون کافه ای که تو طول روز کلی شلوغ میشه و یه سالن بزرگ داره برای مشتریاش و قبض و اشتراک میده، یه قهوه بهم دادن گرونتر از بقیه کافه ها، و عصاره زهرمار آناکوندا، آبکی و بی کیفیت و قشنگ مشخص بود بیش از 7-8 ماهه دستگاه شون رو سرویس نکردن…
ولی اکثریت مردم درگیر همین ادا و اصول ها و زرق و برقها هستن. بقول قرآن «و أکْثَرُهُمْ لا یَشْعُرُونَ»
(کنجکاو شدم بعد از ماه رمضون برم تمام کافه های مثلاً لاکچری بوشهر رو تست کنم و دست آخر برگردم سراغ همون کافه سر کوچه مون)
توی فایل استاد مثال زدن از شروع صبح و کانون توجه ما و بقول حافظ شیرازی یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو …
وقتی که تمرکز میکنم روی بوق زدن ها ، بد رانندگی کردنها، زباله ها و ناهنجاری ها و چاله چوله های کف خیابون که میبینم و میشنوم و تجربه میکنم، تا شب همین اوضاع رو دارم ولی اگه گیوآپ کنم و با خداوند گفتگو کنم و بگم من چی میخوام ماجرا خیلی بهتر پیش میره. همین چند شب پیش که چهارشنبه سوری بود و من از سر کار برگشته بودم و خسته خسته بودم و فقط دلم میخواست بخوابم (حوالی 8-9 شب) چندتا صدای ترقه بیرون میومد، دیدم اگه بخوام روی اینا تمرکز بذارم میافتم روی مومنتوم منفی و اون شب عذاب الیم دارم تا خود صبح … گفتم خدایا، من میخوام بخوابم و ازت درخواست آرامش و امنیت میکنم، میخوام براحتی و به آسودگی بخوابم … و گرفتم خوابیدم تا ساعت حوالی 2 و خورده ای بیدار شدم. دیدم بیرون هنوز تک و توکی صدای ترقه میاد. ولی من با آرامش خوابیده بودم و اصلا هیچی متوجه نشده بودم. اون جهت دهی آگاهانه باعث شد که بتونم خواب راحتی داشته باشم.
قبلاً یه وقتایی که میخواستم برم سر کار به همکارم میگفتم امروز از اون روزاست که حسش نیست بری سر کار و واقعاً هم حق با من بود، چون تمام اتفاقات اون روز علیه من بود و منو خستهتر میکرد… و به مرور زمان با تمرین ستاره قطبی تونستم، ذهنم رو آگاهانه جهت دهی کنم برای انتظارات مثبت و در کمال تعجب بازم حق با من بود چه از اون به بعد اتفاقات و شرایط همه اش برام آرامش بخش و مثبت بود.
استاد مثال تاثیر داروها رو زدن؛ پزشک متخصص سالهای اخیر برای بابام یه سری داروها رو تجریز میکرد، و بابام عادت داشت بره بروشورهای داخل بسته ها رو بخونه، و مخصوصاً توجه کنه به قسمت عوارض داروها. و در مورد عوارض داروها برای بقیه حرف بزنه که مثلاً این دارو این عوارض داره، اون یکی اونو داره و … و نکته اش اینکه یبار متخصص با تعجب فراوان بهمون گفت من تا حالا هیچ کیسی نداشتم ، و ندیدم و نشنیدم که روند پیشرفت بیماریش اینقدر سریع باشه، اصلا این بیماری نباید اینقدر سرعت داشته باشه. خیلیا بودن با همون بیماری تا 100 خورده ای سالگی هم زندگی کرده بودن. و من و خواهرم طی یه حرکت سامورایی گونه بروشورهای داروها رو برمیداشتیم، و وقتی بابا دنبال بروشورها میگشت با عذاب وجدان ابراز بی اطلاعی میکردیم که شاید شرکتهای داروسازی بخاطر کاهش هزینه ها بروشورها رو حذف کردن. (الهی العفو) ؛ 10٪ بیماری و 90٪ تلقین و ذهنیت بابام رو از پا درآورد … هروقت میرفتم دیدنش فقط در مورد عوارض بیماریش صحبت میکرد و منم نمیتونستم بهش بگم پدر من اینقدر در مورد بیماری حرف نزن، مجبور بودم سکوت کنم و شنونده باشم (با اینکه اون موقع قانون رو نمیدونستم و اصلا شاگرد استاد عباس منش هم نبودم، ولی چون سالها قبل در مورد اثر تلقین های ذهنی شنیده بودم و فیلم راز رو دیده بودم میدونستم این موضوع باعث بدتر شدن ماجرا میشه)
حرف از تلقین شد، چندسال پیش زمانی که نیروی دریایی بودن و توی ناوچه خدمت میکردم، رستهام مکانیک بود، یعنی محل کارم توی موتورخانه بود. موتورخانه پایینترین قسمت کشتیه. یعنی نسبت به بقیه افراد مجبور بودم پله های بیشتری رو برم بالا و برم پایین. اکثر افراد نهایتاً از این کابین به کابین بغل میرفتن و یا نهایتاً تا یه عرشه بالاتر. من باید از دوتا راه پله با شیب خیلی تند میرفتم و میومدم. و نتیجتاً دچار یه زانو درد خفیفی شدم. و رفتم پیش دکتر متخصص و عکس رادیولوژی برام نوشت. وقتی رفتم عکس رو تحویل بگیرم دیدم چیزی شبیه ریشه درخت توی عکسم پیداست و من وحشت زده شدم که یا خدا این چیه دیگه … نتونستم صبر کنم عصر مطب دکتر متخصص باز بشه ، همون موقع رفتم پیش دکتر عمومی ، دکتر عمومی هم از دیدن این صحنه متعجب شد، و گفت منم تا حالا همچین چیز عجیبی ندیدم، گفتم دکتر بنظرت این شکستگیه؟؟ گفت نه، شکستگی خطوط سفید می افته، این خطوطش سیاهه. و نهایتاً درد زانوی من چند برابر شد، به حدی که من لنگ لنگان راه میرفتم… خلاصه با درد شدید تا عصر صبر کردم و بعدش رفتم پیش متخصص …
گفتم دکتر این چیه توی زانوی من، وحشتناک داره درد میکنه، دکتر زد زیر خنده، گفت این اصلا توی زانوی تو نیست. خلاصه منم خیلی جدی به دکتر اصرار که دکتر واقعیتش رو بهم بگو (یه جورایی از بیخیالی و خنده دکتر شاکی شده بودم) . با کلی خنده بهم گفت این خطای پرسنل بخش رادیولوژیه، که مایع مخصوصی که فیلم رادیولوژی رو باهاش آماده میکنن، از دستشون چکیده و روی فیلم پخش شده. و وقتی پرسیدم پس این درد چی میگه، گفت تو به خودت تلقین کردی. و بعد یه ماجرایی رو برام تعریف کرد که یه اسیر جنگی توی شوروی از پایگاه ارتش سرخ توی سیبری فرار میکنه و میره توی واگن حمل گوشت یه قطار قایم میشه که سالها خراب بوده، و چون تابلوی دمای منفی 18 درجه رو میبینه و باور میکنه که واگن منفی 18 درجه دما داره ، و در اثر سرما میمیره. با اینکه واگن اصلا سرد نبوده، و این سرما همون سرمای بیرونه که بقیه رو نمیکشه ولی این بنده خدا رو کشت.
استاد مثال درس ریاضی رو زدن … پیش فرضهای من در مورد این درس همه اش برمیگشت به خانواده ، اونها از ریاضی بدگویی میکردن، و دائماً تاکید میکردن که بچه های ما استعداد درس رو ندارن ولی بچه های فلان خانواده استعداد دارن ، همه شون ریاضی فیزیک خوندن و باعث شد منم باور کنم که استعداد ریاضی و فیزیک رو ندارم. چه کرد این پیش فرضهای سمی خانواده. دیروز داشتم به جلسه 2 قدم 12 گوش میدادم و استاد یه تمرین میده در مورد خودباوری که یه لیست تهیه کنید از موفقیت هاتون، حتی کوچکترین موفقیتها از بچگی و من شروع کردم به نوشتن، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا رسیدم به سال اول دبیرستان و شدت گرفتن سختگیری ها و سرزنشهای خانواده و بعدش به زور انتخاب رشته کردن شون. من به ریاضی علاقه داشتم و به کامپیوتر… ولی خانواده اصرار و اجبار که فقط رشته انسانی، و بارها و بارها اون پیشفرض های غلط شون رو به خورد ذهن من میدادن، و دائماً مقایسه و دائماً سرزنش. نکته جالب موضوع برام اینه که بعد از سالها الان متوجه این نکته شدم که همون سالها موازی با درس و مدرسه، زبان انگلیسی رو هم توی زبانسرا میخوندم، و چون توی زبانسرا اون پیشفرض ها و اون سرزنشها نبود من همیشه بهترین نمرات رو داشتم. چون به زبان به شدت علاقه داشتم، هم زبان انگلیسی و هم زبان عربی ، هر دوشون رو دوست داشتم. در مورد زبان انگلیسی چون زبانسرا میرفتم این اعتماد به نفس رو داشتم و هر کسی در مورد زبان انگلیسی بدگویی میکرد من میگفتم نه اتفاقاً زبان انگلیسی از فارسی خودمون هم ساده تره، ولی در مورد عربی چون کلاس نمیرفتم بالاخره اون ذهنیت های اطرافیان تونست روم اثر بذاره و به مرور زمان درس عربی رو برام سخت کنه.
همون ذهنیت منفی اولیه وقتی افتاده بود روی چرخه و مومنتوم و ادامه پیدا کرده بود و عدم اطلاع من از قدرت ذهن و قانون باعث شده بود خودم بهش کمک کنم تا منو به وضعیت بسیار بدی بندازه.
ولی خداییش من همیشه معتقد بودم من آدم خوش شانسی هستم و خداییش بارها و بارها فرصتهای بهتری نسبت به بقیه رو تجربه کنم.
—————————————————————————
قبلاً وقتی که ورزش میکردم یه سری فایلهای صوتی رو میذاشتم که ترکیب آهنگ های انگیزشی بود با صحبتهای بعضی از افراد موفق مثل آرنولد شوراتزنگر، سیلورستر استالونه، محمدعلی کلی، آدمیرال ویلیام مک ریون و افراد موفق دیگه. (از جایی که فهمیدم بعضی از جملات باورهای غلطه دیگه گوش ندادم) یکی از این افراد یه شخصی هست بنام دیوید گاگینز David Goggins که نیروی عملیات ویژه دریایی آمریکا بوده بهشون میگن Navy Seal ، میگفت عاشق این بودم که یه نیوی سیل باشم، و وقتی داشتم اعزام میشدم پشت تراک که نشستم همه بهم میگفتن تو نمیتونی تو از پسش برنمیای. من 300 پوند وزن داشتم و تارگتم این بود که برسم به 175 پوند. (از 136 کیلو برسه به حدود 79 کیلو)
میگفت همه ما توی زندگی به جایی میرسیم که بهمون اینو میگن و بهترین مهارت برای ما اینه که باید بتونیم کنترل ذهن کنیم.
همه بهم میگفتن نمیتونی، من به خودم میگفتم چی میشه اگه من بتونم این معجزه رو رقم بزنم ؟؟ در پایان که به موفقیت رسیدم چه حسی خواهم داشت نسبت به این نظرات منفی ؟؟
میگه توی همون مرکز آموزش بهم گفتن تو نمیتونی چون توی تاریخ نیوی سیل بعد از 70 و خورده ای سال فقط 35 تا سیاهپوست تونستن دوام بیارن، تو از پسش برنمیای، من گفتم: چی میشه اگه من سی و ششمی باشم؟
میگفت بیشتر مردم به این علت ذهنیت های منفی به شما میدن چون خودشون باور ندارن که خودشون بتونن انجامش بدن. چون نمیتونن تجسمش کنن، پس عین یه آینه اون تصویر رو به شما منعکس میکنن. و میگفت من همه اون ذهنیت های منفی رو تبدیل میکردم به What if I could ، چی میشه اگه بتونم …؟ همه منفی ها رو تبدیل میکردم به سوخت حرکتی خودم.
الان دیوید گاگینز یه ورزشکار و دونده ، و یه سخنران انگیزشی و یه نویسنده کتاب و صد البته یه نیوی سیل بازنشسته ست.
—————————————————————————
استاد عباس منش جانم، امیدوارم خیلی از موضوع اصلی منحرف نشده باشم ؛ به بزرگواری خودتون ببخشید.
حافظ شیرازی میگه :
«کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود ؛ بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود»
«بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ ؛ ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود»
«به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ ؛ که همچو روزِ بقا هفتهای بُوَد معدود»
«شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن ؛ زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود»
«ز دستِ شاهدِ نازکعِذار عیسیدَم ؛ شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود»
«جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل ؛ ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود»
«چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمانوار ؛ سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود»
«به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی ؛ کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود»
«بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد ؛ وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود»
«بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش ؛ هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود»
تفسیرش هم اینه که : الان وقت لذت بردنه، پاشو برو حالشو ببر فرزندم که خداوند همه اسباب عالم رو برات فراهم کرده تا تو به خواسته هات برسی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»
—————————————————————————
در پناه رب العالمین همواره شاد و سلامت و موفق باشید. در مدار «اعطیٰ و اتقیٰ ، و صدَّقَ بالحسنیٰ» باشید و آسان باشید برای آسانیها و نعمتها و ثروتها و سلامتیها و شادکامیها.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام و درود به شما دوست گرامی.
امیدوارم که حالتون عالی عالی عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
سال نو شما مبارک ؛ ان شاالله سال جدید برای شما پر از خیر و برکت و رحمت و نعمت و ثروت و شادکامی و موفقیت باشه.
از شما بینهایت ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندی که برام نوشتین. ایده بسیار خوبیه. من هم قبلاً امتحانش کردم. واقعاً بسیار تأثیرگذار هست اینکه باورها رو به شکل صوتی گوش بدین و اجازه ندین ذهن بخواد نجوا کنه و ما رو ببره سمت احساس منفی. من هر وقت فایلهای صوتی باورهای توحیدی و احساس لیاقت رو گوش میدادم خیلی زود یه سری نشانه ها و اتفاقات وارد زندگیم میشد. ممنونم که یادآوری کردین بازم برم سراغ همون فایلها.
همواره در پناه رب العالمین باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»