درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مطهره جعفری گفته:
    مدت عضویت: 744 روز

    سلام و درود بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و خوش قلب

    از خداوند می خواهم که هر دوی شما عزیزان و همه کسانی که در جستجوی حقیقت هستند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند هر روز شادتر و آگاه تر از روز قبل باشند و هر لحظه بیشتر سپاسگزار خداوند باشند که سپاسگزاری تنها کلید خوشبختی و رسیدن به بهترین هاست.

    در خصوص تجربیاتی که استاد عزیز در مواجهه با افرادی که بقیه نسبت به اونها دیدگاه منفی داشتند من هم به موارد زیادی همیشه برمی‌خورم

    حتی قبل از اینکه با سایت استاد آشنا بشم، توی دوران دانشجویی چند تا استاد بودن که همه بالاتفاق راجب اونها دیدگاه منفی و انتقادی داشتند که هم خوب درس نمی‌دن هم امتحان سخت میگیرن و هم به سختی تعداد کمی رو پاس میکنند و با نمره هایی ک فقط در حد پاس شدن باشه.

    اما من بدون اعتنا به این نظرات جمعی منفی دقیقا با همون اساتید کلاس برمیداشتم و چون دیدگاهم نسبت به اون اساتید خنثی بود و مثل بقیه کلاس ها کارهایی ک لازم بود رو در حدی ک می‌توانستم به بهترین شکل انجام میدادم، هم ارتباط فوق العاده ای با استاد برقرار میشد، هم من از شیوه ی درس دادن اون استاد لذت می بردم و یاد می‌گرفتم و هم امتحانی ک می‌گرفت به طرز باور نکردنی راحت بود و هم با نمره عالی پاس میشدم و این برای من یک تجربه عالی بود که در هیچ زمینه ای به نظرات منفی دیگران که بیشتر وقت ها منطقی ام به نظر میرسه دقت نکنم و در عوض از خداوند درخواست کنم که من رو به بهترین مسیر هدایت کنه.

    هر دفعه ام که دوباره طبق تجربه منفی دیگران تصمیم گرفتم یا از انجام کاری منصرف شدم بعدش به شدت پشیمون شدم که چرا به خداوند توکل نکردم و به جای گوش کردن به هدایت خداوند از نجواهای شیطانی ترسیدم و عمل نکردم.

    اما این تجربه ی مثبت در مواجهه با افراد مختلف رو بعد هم که با استاد عزیز آشنا شدم به طرز عجیب تری برام اتفاق افتاد.

    من تازه به جایی که الان مشغول به کار هستم اومده بودم، یکی از همکاران بود که نسبت به همه دیدگاه منفی داشت و هر کار مثبتی ام که با خیرخواهی در حقش انجام میدادی با دیدگاه منفی تفسیر میکرد که این موضوع من رو خیلی آزار می داد. من قبل از این ماجرا دوره ی عزت نفس رو تهیه کرده بودم و توی اون مدت توی زمانهای آزادم و فاصله خونه تا محل کارم فایلها رو گوش میدادم .

    قبل از اینکه فایلهای این دوره رو گوش بدم اگر کسی با من همچین برخوردی میکرد خودم رو مقصر میدونستم و تمام مدت احساس قربانی بودن میکردم که چرا با من همچین برخوردی میشه اما با استفاده از آگاهی های ارزشمند سایت عباس منش من اون زمان به خودم یادآوری میکردم که فارغ از اینکه دیگران با من چه برخوردی دارن من انسان ارزشمندی هستم و اگر اون شخص با دیگران اینطور برخورد می‌کنه حتما با خودش در صلح نیست و این به دلیل نیست که من باید خودم رو با دیگران هماهنگ کنم من فقط کافیه که روی کار خودم تمرکز کنم و از خداوند کمک بخوام که من رو هدایت کنه آگاهانه روی نقاط مثبتی که دیگران دارن تمرکز کنم و به خودم یادآوری کنم هر انسانی حتما نقاط مثبتی در شخصیتش داره و من حتما باید بتونم اونها رو پیدا کنم و هر روز به خودم یادآوری کنم و به سایر نقاط مثبتی که تو محیط کارم وجود داره و چیزهایی که هر روز دارم یاد میگیرم و روابط خوبی که با مشتریان دارم تمرکز کنم و همه اینهایی که سعی میکردم روشون تمرکز کنم واقعا حالم رو خوب نگه می‌داشت و هر روز بیشتر سپاسگزار خداوند بودم.اتفاقی که افتاد من توی مدت کوتاهی افزایش حقوقی داشتم که تا حالا هیچ کس توی اون شرکت نداشت و اتفاق عجیب تر اینکه اون همکارم بخاطر شرایط شغلی همسرش خیلی یهویی تصمیم گرفتن که به شهر دیگه ای برای زندگی برن و بعد اون همکارای فوق العاده ای جایگزین شدن که فرکانس مثبت تری داشتن و فضای کاری خیلی مثبت تر و دلنشین تر شد. و من از خداوند کمک می‌خوام که هدایتم کنه اتفاقات این چنینی رو همیشه به خودم یادآوری کنم و به یاد بیارم که وظیفه ی منه که افکارم رو پاک نگه دارم و خداوند بقیه چیزها رو به بهترین شکل حل می‌کنه . سپاس خدای عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    سلام به استاد و مربی مهربونم

    سلام به مریم خانوم که کلی دلمون واسش تنگ شده

    سال نو همگی مجددا مبارک

    من بعد درگیری ذهنی مسخره ای که دیروز درگیرش بودم

    که می‌دونم هم آبشخورش از کجا بود

    از اینکه دوباره فکر کردم همه چی رو بلدم همه چی رو می‌دونم و جدا شده بودم از منبع و جریان هدایت

    و همش به دنبال فکری بودم که بتونم از اون احساس بد بیام بیرون

    و خداوند نجاتم داد

    فقط با این جمله ، که من نمی‌دونم آقا منننن نمی‌دونم تو می‌دونی من هیچی نمی‌دونم

    اصلا اینقدر آروم شدم که حد نداشت و قرآن گذاشتم و خوابیدم

    صبح که پاشدم قبل از اینکه چشمامو از خواب باز کنم

    آگاهی ها و درک قوانین شروع شد تو ذهنم مرور شدن البته داشتم از درون با خودم صحبت میکردم

    که استاد .این صحبت کردن با خودمون چه گنجیه به خدا

    من هنوزم جدی نکرفتمش با اینکه شما اینقدر جدی اینو به ما گفتید که این افسار ذهنو با صحبت کردن بگیرید و کنترلش کنید

    ،

    بهم برای بار هزارم بهم گفته شد

    که آقاجان

    اولا باورهایی که تا الان ساختی و نمود عینی تو زندگیت پیدا کردن رو بنویس

    و شروع کردم نوشتن و بازهم به ذهنم ثابت کردم

    که ببین

    قبلا تو این قسمت از زندگیم من این تجربه رو نداشتم به صورت پایدارا ، الان به صورت پایدار من این تجربه رو دارم

    که یکی از مهم‌ترینش ارتباط با آدمها بود که تو این فایل هم بهش اشاره شد

    که من چقدر در عمل حمله کردم به این دیدگاه منفی قبلم در مورد آدم ها و اینقدر ادامه دادم و این باور قشنگ رو جایگزینش کردم که جهان سرشار از مردمان نازنین دوست داشتنی صادق نازنین که از هرجهت به من کمک میکنن

    که الان به خدا هرجا میرم آدم بی نظیر و فوق‌العاده ای هست و اگر هم 1 درصد که خداشاهده ندیدم ندیدم ، آدم نامناسب یا یک برخورد نام مناسب ببینم اول از هم سعی میکنم اعراض کنم و قضاوت نکنم دوم انگشت اشاره رو بیارم به سمت خودم بگم من من من ، اگر من با این آدم برخورد کردم یا این رفتار رو ازش دیدم من ، من اینو خلقش کردم،

    خیلی هم برام درد داره ها، اما چیزی جز این نیست

    و میام دوباره تو خلوت خودم سعی میکنم نگاهم رو مثبت کنم تمرکز کنم روی زیبایی های همون فرد یا آدمهای دیگه ای که تا الان دیدم تا اون زیبایی ها تو زندگیم بیشتر و بیشتر بشه،

    با همین فرمون

    در ادامه ی صحبت های خودم با خودم بهم دوباره این گفته شدکه الان چه باوری رو میخوای در خودت ایجاد کنی؟

    بیا بنویسیش و تا میتونی به طرق های مختلف با خودت تکرارش کن ،از تجربیات قبلت به یاد بیار از تجربیات اطرافیان، از کامنت بچه ها، از الگو پیدا کردن های مختلف،

    وقتی که این کارو میکنی نشونه هاشو میبینی برات اتفاق میفته،بعد که نشونشو یا خودشو دیدی تایید کن بیا بنویسیش تحسین کن سپاسگذاری کن و ادامه بده ادامه بده ادامه بده تا بازهم ببینیش و بازم این باور برات تقویت بشه و وقتی که دیگه نگرانش نبودی که برات نکنه دیگه رخ ندهد یعنی داره تو وجودت تثبیت میشه،

    و این آگاهی رو که از شما استادم عزیزم شنیدم

    رو باید بکنم کار هر روزم،

    نه هر وقت به چالش خوردم یا کارم لنگ شد بیام اینطوری با این دقت رو خودم کار کنم،

    ،

    در مورد پیشفرض ها،

    چقدر این موضوع جالبیه و اصول اساس دوره هاتونه دیگه

    که بیایم به چالش بکشیم باورهایی که تو ذهنمونه

    چرا فکر میکنم این حرف درسته؟!

    چرا؟!

    کی گفته؟!

    منطقه چیه؟!

    بعد بیان مخالفش رو تو ذهنم بیارم،

    بنویسمش,

    الگو براش پیدا کنم،

    ببینم چطور میتونم تقویتش کنم،

    و اینقدر این کارو انجام بدم که متفاوت از قبل نتیجه بگیرم،

    و این روند تغییر باورها ست که شما تو دوره هاتون همش دارید اینو میگید،

    ولی خب ما با توجه به مدارمون موضوعات رو درک میکنیم،

    الان این آگاهی هارو شاید بارها از شما شنیدم

    اما یه موقع های میشه

    یه هو تموم این رشته سیم ها تو مغذم به هم وصل میشه و یه هو انگار تازه میفهمم شما چی گفتین و اون وقت جدی تر میفتم به عمل کردن

    و این هم طبیعیه

    داره تکامل طی میشه،

    ،

    باید اینو هر روز به خودمون بگیم که ما ذهنمون نیستیم

    ذهن فقط یک ابزاره

    ذهن داره خلق می‌کنه به هرچی که توجه کنه و فکر کنه

    ما که همون خداوند هستیم که در درون ما هست یک جایی توی سینمون یا قلبمون،

    که درستو غلط رو بهمون میگه

    از طریق احساس

    احساس خوب یعنی درست یعنی اتفاقات دلخواه در آینده

    و احساس بد یعنی نادرست یعنی اتفاقات نادلخواه در آینده

    ما ناظر بر ذهنیم و قدرت کنترل کردنش رو داریم و قدرت اینو داریم که ازش استفاده کنیم

    و هدایتش کنیم به سمت فکری که به سمت توجهی که به ما احساس بهتری بده

    و به قول شما

    ذهن به صورت خودکار تمایل داره به سمت منفی ها

    مخصوصا اگر با باورهای منفی و محدود کننده تغذیه شده باشه که شده تا الان،

    حالا که ما این ابزار رو شناختیم

    باید سعی کنیم آگاهانه کنترلشو به دست بگیریم،

    ،

    در جواب سوال اول این متن که

    چه می‌شود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده می‌کند، و چه می‌شود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟

    دقیقا پیشفرض های ذهنمون هست

    چیزهایی که قبلا شنیدیم دیدیم خوندیم و پذیرفتیم و باور کردیم

    باعث شده این پیشفرض ها مارو مثل یک زنجیر بسته باشن به درخت مثلا

    و به ما اجازه ی حرکت نمیدن حتی در بیشتر مواقع اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نمیده چه برسه به اینکه براش حرکت و اقدام هم بکنیم،

    تو بحث مالی مثال می‌زنیم

    وقتی که پیشفرض ذهنیمون بر باور کمبود تنظیم شده

    هر چی خواستیم بهمون گفتن نیست کمه موفقیت خیلی سخت به دست میاد پول زیر پای فیله پول درآوردن خیلی سخته و به این راحتی ها نیست

    پول دست مردم نیست آب کمه نون کمه پول کمه مشتری کمه همه چیز کمه

    ثروتمندا آدم بدین ثروتمندا فقط از راه خلاف پولدار شدن

    خب

    چه انتظاری داریم که با این همه باور محدود کننده ما حرکت کنیم؟! و اصلا پول رو درخواست کنیم؟!

    چه انتظاری داریم که بیایم علاقمون رو عرضه کنیم و ازش ثروت بسازیم؟

    من از خودم مثال بزنم

    من خودم به خاطر استادی که داشتم این استاد عزیز من همیشه میگفت موفقیت تو بوکس سخته و فقط توی ام ام آ میتوینم خیلی راحت موفق بشیم و به پول برسیم ،

    من از همون اول تو وجودم مخالف بودم،

    چون نقطه قوت من بوکسم و ضربات پا و قد بلندم بود و زورم کم بود کشتیم هم ضعیف بود

    ولی خب باز هم به خاطر پیش فرض ها

    بعد از اینکه قهرمان استانمون شدم توی بوکس ،

    رفتم همون رشته ی خودمون یعنی ترکیب هنرهای رزمی رو ادامه دادم و خیلی هم تلاش کردم که هم قدرت بدنیم برو بالا ببرم و کشتیم رو قوی تر کنم و نسبتا هم موفق بودم

    تا

    من سالها بعد من آروم آروم توی اینستاگرام داشتم افرادی رو می‌دیدم که از همون شهر من اصفهان الان دارن تو بهترین سازمانهای حرفه ای کیک بوکس جهان مبارزه میکنن و کلی هم دارن پول در میارن،

    من تو مرحله‌ی اول باور کردم که پس از همین نقاط قوت من هم میشه راحت رفت و موفق شد،و چقدرررر من اون بچه ها رو می‌دیدم و تحسین میکردم و عاااشقانه میخواستم که من هم مثل اونا باشم،

    و بعد از یکی دوسال من تصمیم گرفتم که برم پیش قهرمان جهان تو همون شهر خودم تمرین کنم یعنی اینقدر تحسینش کردم که تو مدارش قرار گرفتم و اصلا بعد از یه مدت شدیم حریف تمرینی هم،

    و

    بعد از یکسال من با استاد عباسمنش آشنا شدم

    اصلا به محض اینکه من با بحث باور ها آشنا شدم

    گفتم آقا من اصلا می‌خوام برم تو همون مسیری که توش عالی هستم به صورت طبیعی

    یعنی همون بوکس حرفه ای

    چون خیلی برای من بیگ شاتش کرده بودن و واقعا هم خب سطح بوکس حرفه ای از همه ی رشته ها رزمی بالا تره ،اما خب من تو این خیلی خوب بودم و میدونستم که میتونم

    خلاصه

    گشتم دنبال الگو

    یه الگو پیدا کردم که خیلی روم تاثیر گذاشت

    یه فرد ایرانی تو سال 2011 با آنتونی جاشوا که الان قهرمان سنگین وزن بوکس حرفه ای دنیاست

    تو انگلستان توی بوکس آماتور تو فینال مسابقات قهرمانی جهان باهاش مبارزه کرده بود،

    و اتفاقا چقدرررر هم عالی عمل کرده بود یعنی از نظر من اون برنده بود اما آنتونی جاشوا برنده شد و قهرمان شد،

    بعد دیدم الان آنتونی جاشوا که اون موقع هم از نظر من اصلا خوب نبود الان کجاست؟! قهرمان سنگین وزن دنیا و بسیار موفق و ثروتمند

    ,

    حالا اون دوست ایرانی نمی‌دونم بعدش چی شده چون خبری ازش پیدا نکردم،

    بعد اومدم احسان روزبهانی رو به خودم نشون دادم

    گفتم بابا احسان هم رفته و کلی بازی حرفه ای تو بوکس کرده،

    بعد دو سه تا مورد دیگه هم پیدا کردم

    اما من با دیدن همون دوتا الگوی اول تصمیم خودم رو گرفتم و گفتم با قدرت فقط بوکس تمرین میکنم

    با هدف رفتن تو سازمان WBC

    و وقتی من حرکت کردم و تصمیم گرفتم

    تمریناتم رو خیلی جدی بردم به سمت بوکس

    بعد. پیگیر مربی بوکس خوب شدم که ببینم با کی میتونم برای این هدفم برم جلو

    اینور زنگ بزن اونور زنگ بزن

    تا بالاخره هدایت شدم پیش استادی که اون سالی که من قهرمان استان شده بودم منو تو بازی ها دیده بود و چون مربی تیم استان بود اسم منو با شماره ی منو تو گوشیش سیو کرده بود،

    7 سال از اون قضیه میگذشت،

    بعد انگار اصلا خدا اینو فقط فرستاده بود برای من که پازل بوکس منو تکمیل کنه،چون انگار مدت 5 سال بود که به کسی آموزش نمیداد

    و از اونجایی که تازه تصمیم گرفته بود که چندتا قهرمان پرورش بده و شماره ی منم سیو بود رو گوشیش

    خلاصه به لطف الله ما در زمان و مکان مناسب به هم برخورد کردیم،

    و اولین چیزی هم که ازش پرسیدم برای اینکه بفهمم این همونه یا نه این بود که استاد شما فکر میکنید با هم به کجا میتونیم برسیم؟

    تا گفت WBC گفتم خودشه

    ،

    و ما شاید 3 ماه باهم تمرین کردیم و بعد من با پیگیری نشونه ها اومدم تهران،و واقعا این بنده خدا اعجوبه بود تو فهمیدن ضربات و استایل های مبارزه

    اما همون 3 ماه استارت چیزی بود که من تبدیل بشم به اون فایتری که تو ذهنم میدیدم،

    و ادامه دادم

    کلی قهرمانی توی تهران و کشور

    و بعد از 2 سال و خورده ای

    من به باورم رسیدم

    دقیقا تو بزرگترین سازمان بوکس حرفه ای دنیا wbc بازی کردم

    این از کجا شروع شد؟!

    از اونجایی که من باور کردم که میشود

    وقتی باور کردم

    حرکت کردم

    وقتی حرکت کردم به وقتش به اون خواستم هم رسیدم

    یعنی کی رسیدم به خواستم؟!

    وقتی که آمادش بودم از لحاظ ذهنی،

    یعنی به محض اینکه خودمو لایق قهرمانی توی بوکس حرفه ای دونستم و واقعا دیگه میخواستم که برم تو بوکس حرفه ای

    اتفاقات اومد سمت من

    به خدا اگر من براش کاری کردم

    هدایت شدم

    آدمهای مناسب به سمتم هدایت شدن

    البته که من داشتم رو تموم جنبه های باورام هم کار میکردم

    یعنی یادمه بعد از خرید دوره ی روانشناسی ثروت و گوش دادن اولین فایلها

    اون اتفاقی که باید میفتاد افتاد و آدمه مناسب اومد

    پولشم به لطف خدا جور شد

    و بازی من انجام شد،

    حالا

    این مسیر خیلی خوب نشون میده که قدرت باور چیه و چطور کار می‌کنه ،

    یعنی باور باید ایمانی رو در دل ما ایجاد کنه که تبدیل بشه به اقدام عملی و حرکت به یک رفتار متفاوت از قبل

    توی این اقدام عملی و حرکت

    من سمت خودمو سعی کردم خوب انجام بدم

    و ایده های هم که به ذهنم میومد رو انجام دادم

    یعنی وقتی حسم می‌گفت برای پیدا کردن مربی خوب به فلانی زنک بزن زنگ میزدم بعد یکی دو تا زنگ هدایت شدم به اون مربیه که گفتم و شمارشو از طریق یکی از همون افراد گرفتم،

    و کلی ایده ی دیگه که توی این مسیر سعی میکردم انجام بدم و کلی هم دستان خداوند میومدن و به من کمک میکردن

    ،

    تو همین حین یه بدهی داشتم که خیلی از تمرکزم رو گرفته بود و اگر پرداخت نمی‌کردم کار به جاهای باریک میکشید

    ،

    وقتی که استاد فیلم آقا رضا رو گذاشتن روی سایت

    وقتی آقا رضا گفت که من برای پرداخت بدهیم این ایده اومد که بیام خورد خورد پرداخت کنم،

    منم باور کردم پس میشود

    و وقتی باور کردم که میشود

    منم گفتم منم همینطوری پرداخت میکنم که اصلا به خورد خورد هم نکشید اینقدر میخواستم که این بدهی رو پرداخت کنم و باور هم کرده بودم که میشود،

    بعد از فکر کنم دو سه ماه من نقد پول اون طرف رو به حسابش واریز کردم پولی که دو سال اصلا اقدامی براش نکرده بودم،

    ،

    توی این دو تا الگو

    این دوتا خیلی واضحه

    که اگر یک خواسته ای داشته باشی که خیلی شدید باشه یعنی خیلی بخوایش و بعضی از مواقع اجبار باعث میشه که بخوایش

    که حالا ما یاد گرفتیم قبل از اینکه اصلا اجباری بخواد صورت بگیره آنچنان

    ما بیایم از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم،

    خلاصه اگر این خواستنه شدید باشه یعنی انگیزه ی خیلی بالایی برای اون خواسته داشته باشی

    و اینکه بااااااااااور کنی که میشود

    براش حرکت میکنی

    حرکت با ایمان

    و وقتی حرکت میکنی

    خداوند صد هزار قدم به سمتت حرکت می‌کنه و به کمکت میاد خیلی راحت،

    ،

    از نظر من

    ما هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته امکان پذیره

    هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته خیلی راحت و آسان و در دسترسه

    چون اگر چیزی برای ذهن سخت باشه انجام نمیده

    یعنی باید تو ذهنمون آسونش کنیم

    این دوتا ترکیب جادوییه که باعث میشه ما خیلی راحت به خواسته هامون برسیم،

    ،

    خودم چالشی که هنوز دارم باهاش دستو پنجه نرم میکنم و هنوز باور نکردم که میشود خیلی راحت حل شود و مثل آشغال گذاشتمش زیر مبل،

    بحث سلامت جسمانیمه

    اونم به خاطر اینه که خب خدا می‌دونه چقدرررر پیشفرض غلط تو ذهنم دارم که هنوز حتی حرکت نکردم برای بهبودی کامل،

    و خودم باید رو این مورد خیلی کار کنم، یعنی در درجه‌ی اول باید باور کنم که میشود در درجه ی دوم باور کنم که خیلی راحت و آسان و در دسترسه،

    ،

    در مورد سوال دوم که

    چه می‌شود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه می‌شود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت می‌شود؟

    این هم باز پیشفرض

    به قول فیلم pk می‌گفت کد های اشتباه

    خب خدارو شکر خیلی تو این موضوع الان بهتر و قوی تر شدم،

    یعنی باور دارم تجربه ی من از یک آدم مشخص بسیار متفاوت تر از تجربه ی بقل دستیم با همون آدم مشخص هست،

    یعنی دیگه چیزی رو باور نمیکنم که مخالف علایق من تو تجربه کردن هست،

    البته تاثیر میگذاره،

    ولی هرچقدر ما قوی تر بشیم خب ما کمتر تاثیر میپذیرم

    چرا

    چون منطق های باور هامون خیلی قوی تر شده،

    دقیقا همینه

    وقتی یک فردی در مورد یک فرد دیگر بهمون کد منفی بده من ناخودآگاه در برخورد با اون فرد به دنبال همون نکته منفیه میگردیم،و همون هارو هم میبینیم

    ،

    من قبلا هم گفتم از بس تو شهر ما در مورد مردمان عزیز شمال چیز های چرت و پرت گفته بودن هر بار هم می‌رفتیم خب بیشتر می‌دیدم و بیشتر تایید میکردیم

    اما به خدا اینطوری نبود

    یعنی نمیتونم بگم اینطوری بود یا نبود،

    وقتی من با اون نگاه میرفتم همون هارو می‌دیدم

    اما از وقتی نگاهمو عوض کردم و باورهای متفاوت ایجاد کردم

    به خدا

    نه فقط شمال

    هر کجای این جهان میرم آدم فوق‌العاده میبینم و همه میخوان به من کمک کنن،

    و الان تبدیل شده به باورم و من همیشه عاشق آدمها بودم و دوست داشتم همچین موقعیتی رو تجربه کنم دوست داشتم با نگاه مثبت همه جا برم و برخورد خوب و عاشقانه ببینم و خدارو شکر میکنم بابت این تغییر دیدگاهم،

    و همش به خاطر چیز هایی بود که بقیه میگفتن و من خودم نمی‌خواستم این موضوع رو،

    .

    چه می‌شود که بعضی از آدم‌ها خوش‌شانس هستند و مرتباً فرصت‌ها و نعمت‌ها را حتی از دل هیچ جذب می‌کنند، و چه می‌شود که بعضی‌ها آن‌قدر بدشانس‌اند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم می‌خورد؟

    استاد الان باور دارم که فقط به خاطر باور های اون فرد نسبت به خودشه

    و منم می‌خوام این باورو تو خودم ایجاد کنم

    من وااااقعا آدم خوش شانسی هستم

    و هستم هم خداوکیلی

    هر روزم داره بیشتر میشه

    خدارو شکر

    البته شانسی در کار نیست

    باورهای ما هستن که دارن کارارو انجام میدم،

    استاد جان مرسی که عاشقانه این مطالب رو میاین باز میکنین و در اختیار ما قرار میدین،

    سعی میکنم بیشتر از این قانون استفاده کنم

    مرسی از همه ی دوستان که تجربیاتشونو می‌نویسن تا باور هامون قوی تر بشه

    مریم خانوم عزیز خیلی ممنونیم از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Sajjad Abolhasani گفته:
      مدت عضویت: 1131 روز

      سلام دوست عزیزم عیدت مبارک

      سال خوبی داشته باشی

      کامنت رویایییییی بود

      یه پا دوره آموزشی بود واسه خودش

      مخصوصا تیکه ای که گفتی استادم می‌گفت خیلی سخته

      و انقدر منطقی با دیدن الگو های دیگه خلافشو شکوندی تو ذهنت

      من هم دقیقا تو کار خودم یه استاد عزیزی داشتم قشنگ می‌گفت من پدرم در اومد تا شدم این

      چقدر با اینکه براش ارزش قائلم باورهای اشتباه به من داد

      این هم واسه من شده بود سجاد اگه تو هم میخوای به یه همچین موفقیتی برسی تو حوزه کاریت (معامله گری بازار های مالی) که باید پدرت دربیاد

      یادش بخیر فیلمای راکی میزاشتم و میگفتم بریم زجر بکشیم تا موفق بشیم :)))) و این شد تا تااااااااا دو سال و نیم واقعا فقط درجا میزدم تا با استاد عباسمنش آشنا شدم

      و دیدم توی همین حوزه کاری خودم اینننهمه آدم خیلی ایزی دارن خوب کار میکنن و درآمد های خوب میسازن

      و من هم الان به لطف الله پیشرفتی که تو این 8 ماه داشتم یه طرف اون دو سال و نیم هم یه طرف

      داشتن لبه سود ده رو بیگ شات میدونستم

      الان با تغییر باورها و پیدا کردن الگوها و عمل کردن الان دو تا لبه سود ده دارم و سومیش هم انشالله بزودی آماده میشه و امسال آماده برای ساخت لبه چهارم و پنجم و حتی ششم هستم

      چیزی که بیگ شات برام بود به خاطر باورهای باید پدرت دربیاد

      البته هنوز توی عملگرایی به ایده ها واقعا ایراد دارم استاد توی جلسه 22 ثروت 1 اینو واضح گفتن

      اما ممنونم از شما و کامنت زیبای شما

      من کامنت به ندرت می‌نویسم اما کامنت شما تحسین بر انگیز بود که وادارم کرد بنویسم. ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        علی میرفخررجایی گفته:
        مدت عضویت: 1506 روز

        سلام سجاد جان امید وارم حالت عالی باشه

        بله

        این داستان باور کردن یا باور نکردنه

        من که دارم یاد میگیرم کلن حرف هیچ کسو باور نکنم حتی خودم :)))))

        فقط میخوام حرف قلبمو گوش بدم وباور کنم

        به خدا اگه زبونشو یاد بگیری و بفهمی

        ببین

        درست وغلط رو کاااامل تو هر موضوعی بهت میگه

        ببین

        تو کارت میترکونی اگر تو وجودت

        بیداش کنی

        امید وارم به این درجه برسی

        نشونه ی حرف و ورودی درست یا اون چیزی که تو ذهنت میاد احساسه خوبه

        و برعکسش احساس بد

        حالا اصلا حرف درستو غلط رو ول کن

        تو یه خواسته ای داری و از تموم وجودت میخوایش

        بیا ببین چه فکری چه کلامی تجسم تو رو راحت و روون میکنه و بهت کمک میکنه حرکت کنی

        اگر الگو براش بیاری که عالی میشه ولی وقتی باورات قوی تر میشه و بحث الهامات و صدای قلب و احساساتو درک میکنی

        خودت میتونی بشینی و منطقی در مورد موضوع با خودت صحبت کنی و از طریق احساست متوجه میشی که جواب درست و منطق درست چیه

        از این داستان خودمو و خودت هم باید الهام بگیریم و با همین باور و منطقی کردن باور ها انشاالله خواسته های بعدیمون رو هم تیک بزنیم

        برات ارزوی بهترین هارو دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1040 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خدایا سپاسگذارم برای امروز پرازخیرو برکتی که بهم هدیه کردی

    سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ودوستان

    چقدر ذهنیت ما می‌تونه توی تمام جنبه های زندگیمون تاثیر گذار باشه …..

    استاد من هم این تجربه رو داشتم که درمورد افغانها حرفهای ناجالبی میزدن و متاسفانه توذهن من هم به این صورت شکل گرفت کلا خوشم نمی آمد ازشون

    انصافا چندین بار که قبلاً باهاشون برخورد کردم می‌دیدم آقا اصلا مشکلی ندارن چرا پس من ازشون خوشم نمیاد ..

    تا اینکه با کارکردن روی خودم سعی کردم این نگاه رو تغییربدم

    که اینم با برمیگرده به دیدن فایلهای شما استاد وگوش دادن به دوره هاتون،،،،

    گفتم منم باید این نگاه وتغییربدم العان که دارم این مطالب رو می‌نویسم توی باشگاه تعدادی آقای افغان هستن که واقعا واقعا آدمهای بسیار بسیار پاک صادق درست مهربان خوش قلب وتمیزی هستن .

    خیلی با احترام وادب با من یابا هرکسی که به قول شما باهاشون مقاومت نداشته باشه برخورد دارن

    استاد اصلا من واقعا نگاهم عوض شد نسبت به اونها

    حتی اون وقتی که من باشگاه رو تحویل گرفتم از اون آقایی که قبلاً توباشگاه کارمیکرد می‌گفت ما ازایرانیها اینقدر شهریه میگیرم یعنی قیمت کمتر

    ولی ازاتباع ابنقدربیشتر میگیرم ….

    ولی قلب من بهم گفت مریم فرقی نداره تو برابر بگیر منم گوش کردم …

    تا اینکه همین دیشب توباشگاه بودم

    دوتا از همین آقایون افغان عزیز که بسیار انسانهای دوست داشتنی و مهربانی هستن

    دقیقا داشتن درمورد همین موضوع شهریه صحبت میکردن بامن

    میگفتن ما قبل از اینکه باشما آشنا بشیم بیایم این باشگاه بااون آقایی که اینجا بود صحبت کردیم که ثبت نام کنیم بیایم اینجا

    که ایشون به ماگفت ایرانی اینقدر شهریه میده اتباع هم باید اینقدر شهریه بده

    بعد ماهم گفتیم مگه ما چیزی بیشتر ازیه ایرانی داریم ازاین باشگاه وامکانات استفاده میکنیم

    گفت ماهم چون این باشگاه خلوتتر بود می‌خواستیم بیاییم اما دیدیم این آقا اینجوری صحبت می‌کنه گفتم میرم یه جایی خیلی بیشترازابنجا شهریه میدم ولی اینجا نمیام وقتی همچین نگاهی به مادارین……

    این درصورتی این آقا سالهاست توایران وحتی اینجا به دنیا آمده ……

    خلاصه من اونجا متوجه شدم این احساس قلبی که اونروز بهم گفت اینکارو انجام بدم چقدر خوب شد بهش اعتماد کردم واینکارو انجام دادم

    حالا جالبه بگم همین آقایون قبل از اینکه اصلا این داستان رو برام تعریف کنند چون من ازصبح توسانس خانمها وتا شب هم تو سانس آقایون خودم تو باشگاه هستم وازاونجایی که قبلاً باشگاه مربی نداشت العان من هستم ،

    اگر آقایون هر سوالی داشته باشن جواب میدم میرم توی سالن بهشون آموزش هم میدم

    اینها خیلی سپاسگذاری میکنن وقشنگ‌میبینم چقدرراضی هستن ……

    چند وقت پیش پدرهمین آقا بهم گفت من چند نفر دیگه رو فرستاد بیان اینجا ثبت کنن

    خود همین سه نفراقا هم توسط یکی ازاقوامشون که می‌آمد باشگاه معرفی شدن آمدن ..

    استاد واقعا این ذهنیت ما ست که داره زندگی ما خلق می‌کنه کاملا درسته

    اگر حرفهای شما درمورد اینکه من متعلق به هیچ شهروکشوری نیستم همه ی جای این جهان وکشورها سرای من است

    من اصلا وقتی اونروز که شما این جمله رو گفتین تمام اون باورهای مسخره وپوسیده ی ذهنم پاره شدوریخت

    باخودم گفتم مریم چرا این طرز فکرو داری تو هم متعلق به جای خاصی نیستی هرجابری اونجا وطن اونجا خونته چه فرقی می‌کنه کی چه حوریه چه دین و مذهب ورنگ پوستی داره

    استاد این نگاه اونقدر درمن تأثیر داشت که من قشنگ العان میتونم مهاجرت واقعی رو درک کنم

    استاد این باور مهم باعث میشه آدمها وصل به جای خاصی نباشن من خودمو میگم این نگاه توحیدی شما

    که بابا ما آزادیم ما روحهای آزادیم حق انتخاب داریم ما محدودیت نداریم محدودیت توی ذهن ماست

    من ازاون روز سعی میکنم به زندگیم جور دیگه نگاه کنم

    اصلا استاد من واقعا ازدرون احساس آزادی میکنم مهم نیست که العان بگم من حتما باید مهاجرت کنم تا به آزادی برسم ،نه ، این نگاه باعث شده من یادبگیرم میشه ازهمبن جایی که هستم آزادانه فکرکنم ببینم وزندگی کنم ..

    حتی اگر مهاجرت کنم فکرمی‌کنم این نگاه خیلی بهم کمک خواهدکرد تا من خیلی بهترازقبل توزندگی عمل کنم ..

    استاد سپاسگذارم از تک تک درس‌هایی که بهم یاددادی من هرچی یادگرفتم تا العان ازشما یادگرفتم خیلی دوستتون دارم که اینقدر خالصانه واینقدربازبان عامیانه فصیح روشن واضح قابل درک وهضم وروان باما درمورد درک قوانین صحبت میکنیدواین باورهای توحیدی رو به ما به صورت عملی در زندگیتون نشون میدین ……

    به نظر من هیچ انسانی درحال حاضر که میشناسم دنیای اطرافم و درکل دنیا به اندازه ی شما لایق این جایگاه نیست که بتونه موضوعات رو اینقدر ساده بیان کنه ..

    استاد نگاه شما اونقدر ساده هست درمورد هرچیزی

    که بارها شده من درمورد یه اتفاقی افتاده میگم ببین این مسئله یه راه حل خیلی خیلی ساده داره

    نمی‌دونم چیه ولی می‌دونم داره خدامنو هدایت می‌کنه به جوابش

    وهمینطورهم شد

    استاد. همین نگاه که همه مسائل راه حل ساده ایی دارن مثل همین یادگیری ریاضی باعث شد من با همین باور رفتم درسمو خوندم باهمین باور رفتم امتحان دادم قبول شدم استاد باهمین باور به راحتی گواهی نامه گرفتم مدرک مربیگری گرفتم ..

    استاد این باور توحیدی شما وفهمیدنش باعث شد من اصلا نگاهم به حل مسائل زندگیم خیلی راحتر بشه

    فقط باید تکرارش کنم واین مسیرو این باوروادامه بدم …

    درمورد ذهنیتمون نسبت به بیماری استاد من پسرعموم به همین تازگی یه مسئله ی ایی براش پیش آمده که متاسفانه دکتر خیلی رک وصریح بهش گفته توفلان بیماری رو‌داری ودیگه این خیلی وخیمه باید فلان درمان وشروع کنی

    این بنده خدا خیلی جوان خیلی وازبابت این حرفها خیلی روحیشو ازدست داد

    العان که داشتین این موضوع رو می‌گفتیم

    باخودم گفتم چی میشد اون دکتر بهش میگفت آره همچنین اتفاقی برات رخ داده ولی با این درمان توخیلی زود خوب میشی هزاران نفر دیگه هم مثل توبودن یابدترازتو ولی زود خوب شدن

    بعدباخودم گفتم چقدرخوبه خودمن این نگاه وبیشترتوذهنم تقویت کنم باورشو قویترکنم که آقا بدن من به راحتی می‌تونه خودشو درمان کنه اصلا العان علم اینو ثابت کرده فقط باسپاسگذاری میشه خیلی ازبیماریها که اصلا دیگه بهتر نمیشه رو میشه درمان کرد …..

    یکیش همین دکترجودسپنزا که ایشون با مراقبه مدیتیشن کردن وسپاسگذاری تونست به خیلی‌ها کمک کنه ..

    اگه اون دکتر به پسرعموم این جمله رو می‌گفت مطمئنم تاالعان حالش خوب میشد …….

    البته که ایشون خودش خیلی توجه میکرد به این بیماریها ودرکل درمورد ناخواسته ها صحبت میکرد

    اما درس مهمش برای من اینه آقا من که نمیتونم کاری برای ایشون انجام بدم هرکسی نتیجه ی باورهای خودشو میگیره حتی درمورد سلامتی

    من بیام باورمو‌درمورد خودم سلامتی خودم بیشترو بهتر کنم وباورم‌این باشه نعمت سلامتی هم بینهایته وفراوانی در سلامتی و تندرستی هم هست ….

    واین باورتوحیدی رو درخودم تقویت کنم

    که آقا همین خدایی که به من نعمت زندگی کردن عطا کرده قدرت خلق کنندگی عطاکرده همین‌ خدا اگه من باورش کنم وازش بخوام‌منو هدایت می‌کنه به یک غذایی یک چیزی که باخوردنش بدنم سالمتر بشه ..

    استاد من خودم این باور که ازشما یادگرفتم العان هم دارم ازش استفاده میکنم ومیگم به خودم……. استاد من اگزمای پوستی داشتم سالها باهمین باور درمان شد خدارو شکر معده دردم که سالها درگیرش بودم خوب شد اصلا نیست خدا وشکر…..

    العان یادگرفتم به جای اینک یه جای بدنم درد می‌کنه تمرکز کنم روی اون درد بیام به جاهای دیگه بدنم که سالمه توجه کنم وسپاسگذار سلامتیم باشم باید خیلی بازم بیشتر روی این باورتوحیدی وفراوانی سلامتی بیشتر و بهتر کارکنم تابازم سالمتروبهترزندگی کنم…..

    همسر من تواون زمان که پندمیک آمده بود باورش خیلی برام جالب بود ..که این باور وداشت

    این همه هرروز میگفتن مردم ابنقدرمردن اینجوری شده فلان

    ایشون می‌گفت این فقط یه سرماخوردگی معمولیه دارن بزرگش مبکنن کلا درمورد بیماری ایشون خیلی باورهاش خوبه

    اصلا هم اگر یه وقتی یه دردی هم داشته باشه نه غرمیزنه نه درموردش حرف میزنم نه دکترمیره زودم خوب میشه …

    وجالبه اصلا ایشون تواون دوره بیماری رو نگرفت بااینکه بیرون هم می‌رفت

    یکی از دلایلی که من ودخترم هم زود خوب شدیم همین باورهمسرم بود می‌گفت بابا این یه سرمای جزئیه…..

    درکل نگاه همسرم به این موضوع خیلی خوبه

    استاد جان درمورد پیش فرض ذهنی که باعث میشه نگاه ما نسبت به آدمها وشرایط تغییرکنه ونتایج نادخواه یا دلخواه رو‌خلق کن برامون خیلی موضوع مهمیه استاد

    سپاسگذارم استاد بابت این مثالهایی که میزنید

    برای من بازم این صحبتهای شما برمیگرده به همون توضیحات شما درمورد غیبت کردن وتهمت زدن

    که خداوند درقران میگه این کارگناه بزرگیه اما شما فکرم میکنید کوچیکه

    استاد اینها این طرزفکر برای خودم میگم قبلا شده یه روند عادی زندگی

    بعد جالبه با یکی آشنا میشدم حالا ازقبل کلی ازش پیش فرض توذهنم داشتم وغیبتها ازش شنیده بودم

    بعد بااون نگاه نه اینکه نمی‌تونستم رابطه ی خوبی باهاش برقرارکنم که هیچ تازه میشستم میگفتم فلانی راست می‌گفت بامنم همین برخورد و انجام داد ..

    العان قشنگ درک میکنم آقا چرا خدا میگه غیبت نکن

    ما داریم تودنیایی زندگی میکنیم جمعی به هرحال باهم درارتباط هستیم

    این نوع ذهنیت باعث میشه نه تنها من توی روابطم به مشکل بر بخورم وروابطهای زیبا رو تجربه نکنم ….

    وبازم باعث میشه من اگر روزی بخوام‌مهاجرت هم بکنم بازم‌بخاطر پیش فرض ذهنی نتونم اون نتیجه ی خوب اون تجربه ی خوب ولذت بخش رو ازمهاجرت داشته باشم

    وتازه باعث میشه کلی خودم ناخواسته ازانواع مختلف توتمام جهات زندگیم رو تجربه کنم

    وبازم این ذهنیت باعث میشه من توی مومنتوم منفی که شکل گرداب شده گیرکنم وهرروز اوضاع زندگی من بدتر بشه ….

    چقدر خوبه چقدر خوبه که من یادبگیرم اگرتوجمعی بودم که دارن درمورد یک فردی که من اصلا نمی‌شناسم ویاحتی میشناسم ویا درمورد یک کشوری که من اصلا ندیدم ومردمش رو نمی‌شناسم ودرمورد شهری و..و..اصلا گوش نکنم به حرفهاشون

    وازاون جمع بلندشم بیام بیرون محترمانه واصلا گوش نکنم چون من خودم هنوز اونقدر ازلحاظ‌ ذهنی قوی نیستم ونمیتونم ذهنم رو خوب کنترل کنم ومن دوست دارم اون وجه خوب آدمها رو اون نکات مثبت شهرها کشورها حتی حیوانات را ببینم وبشنوم چون بهم کمک می‌کنه با نگاه بهتر وتوحیدی تری به این موضوع نگاه کنم نتیجه های بهتری هم بگیریم

    این برمیگرده به شخص خودم که چقدر من برای خودم ارزش قائل هستم که میتونم این خدمت رو به خودم بکنم وبزارم‌ اززندگی لذت بیشتری ببریم

    چبکاردارم بقیه چه دیدگاهی نسبت به فلانی دارن

    به فلان کشور دارن یا فلان گویش یافلان‌ حیوان …

    من شخص خودم بایدخیلی مراقب باشم چی دارم گوش میدم وهرحرفی رونشونم

    اینو یادم باشه خداتوقران گفته غیبت کردن گناه بزرگیه ولی شما فکرمیکنید کوچیکه

    خدا برای این گفته بهم این حرفو که من نیافتم توی مومنتوم منفی بعد بشینم بگم چرا این اتفاق برام افتاده ، من چرا ؟

    خدایا ازت سپاسگذارم که بهم یادآوری می‌کنی مراقب گوشم باشم چی می‌شنوم مراقب زبانم باشم چی میگم

    خدامنو توهدایت کن توبهم بگو امروز چطور زندگی کنم تا توی روابطم خوشحالی وعشق بیشتری رو تجربه کنم

    خدایا توبهم بگو امروز چی بخورم چی نخورم تاسالمتر باشم

    خدایا توبهم بگو امروز چطور بتونم به درک و فهم عمیق تری ازتو برسم‌چطور ترو بفهمم حرفتو بفهمم

    خدایا امروز بهم بگو چطور میتونم توی احساس خوب پایدارتری بمونم

    خدایا من می‌خوام خوشحال ترزندگی کنم شادباشم بخندم میخوام خیالم راحت باشه می‌خوام آرامش داشته باشم

    خدایا بهم بگو امروز چطور به این خواسته برسم چیکارکنم …

    خدایا شکرت که ترو شناختم ترو پیداکردم من پیدات کردم من گم شده بودم

    خدایا سپاسگذارم برای این صبح زیبای بهاری وبینظیر شکرت

    سپاسگذارم برای هرنفسی که میکشم

    خدایا مارا به راه راست راه درست هدایت کن راه کسانیکه به آنها نعمت داده ایی نه راه گمراهان وغضب شده گان خدایا تنها ترو میپرستم وبندگی میکنم

    وتنها ازتو یاری می‌جویم ای مهربانترین مهربانان …….

    استاد عزیزم خانم شایسته ازشما خیلی سپاسگذارم

    در پناه الله باشیم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    نازیلا محجوب گفته:
    مدت عضویت: 477 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته‌ی عزیز، سال نو ،بهار نو و عید سعید فطر مبارک .

    امروز بعد مدتها شروع کردم به فعال شدن در سایت، چون بخاطر ماه رمضان، خانه تکانی عید کلا مصروف بودم و زمان هایی ک میشد فایل میشنیدم ولی در سایت فعال نبودم.

    این فایل های توت فرنگی 19 دلاری باعث شد عمیقا فکر کنم کجاها ذهنیت منو به سمت مثبت یا منفی برده.

    یادم اومد وقتی تفسیر آیت

    و ما رمیت اذا رمیت لکن الله رمی

    را از زبان شما در فایل ها و در بخش عقل کل دوستان شرح دادن رو متوجه شدم ،بهد اون هر کاری هرکاری رو میگفتم خدا میکنه.

    درهمین خانه تکانی امسال به تنهایی با شکم روزه 5 تا فرش شستم تمام اتاق ها همه جا رو عالی پاک کردم

    در حالی بود که من قبلا نمیتونستم این حجم کارو تنهایی بکنم ولی صبح ک میشد با گفتن همین جمله و هدایت خواستن ازخدا شروع میکردم و به طرز جادویی کارها عالی انجام میشد. من ختم قرآن کردم خدا هدایت کرد چند فامیل غذا بده

    من ده فامیل غذا دادم و پختم

    بعد اون خانه تکانی شروع شد

    تمان کارهام بشکل عالی انجام میشد هی میگفتم خدا میکنه این کارا رو خدایا شکرت.

    بعد چون اینجا در کابل در عید فطر سفره پهن میکنم از شیرینی و میوه خشک و تازه برای دوستان و فامیل تا سه روز عید، اون کارو هم به اضافه غذا پختن در روز اول عید شروع کردم

    چندین مدل غذا پختم یخچال گذاشتم

    فردا شب اول عید حدود 30 تن مهمان داشتم

    من تنهایی همه غذاها را پخته بودم ، به شکل عالی، سفره عالی میوه عید پهن کردم ، ظروف عالی خریده بودم

    ینی نگاه میکنم به قبلا، من کم میاوردم سابق ایتقد دقیق کار نمیتوانستم بکنم ولی الان چقد عالی و منظم کارا میشه و خودم حیران میمانم و بعد میگم این ذهنیت عالی از آیت ما رمیت اذا رمیت منشاء گرفت.

    من خستگی رو نمیفهمیدم من قوی تر شدم

    هر کاری میتونستم بکنم

    فرش بلند کن فرش پهن کن خشک بشه، و خلاصه چقد کار هست .

    این ذهنیت ک خدا داره کارها رو میکنه بشکل جادویی و عالی کارهام به اتمام میرسونه.

    همه از اینهمه توانایی کار و منظم و پاک بودنم آفرینی میدن

    در واقع من نکردم خدا کرده.

    امسال عید خیلی هم مهمان دار بودیم ولی عالی گذشت.

    یک تلقین و ذهنیت خوبی که بهم کمک کرده در مورد سلامتی هست.

    قبل روزه من دچار کمخونی بیحد شده بودم ک بدنم لکه های کبود ایجاد میشد ، کمبود کلسیم و سرگیجه ها، ولی خدا هدایتم کرد به خوردن دواهاب ویتامینی، در ماه مبارک رمضان اون مشکلات بلکل از بدنم محو شد. چون توجه نکردم بهش فقط با خوردن دو دوای ویتامینی حالم خوب شد .

    دیگه بخودم یادآوری میکنم بدنم سیستم ایمنی قوی داره و مریضی در بدنم دوام نمیاره

    حتی با وجود اون همه کار در رمضان و خانه پاک کاری، کمر دردیم در پریود کمی زیاد شد ولی شروع کردم به تکرار باورهای سلامتیم بعد دو روز اون درد کاملا محو شد.

    ینی استاد باورای خوبی که در مورد خداوند و توحید بما گفتین من دارم نتیجشو میبینم

    هر ثانیه خدا کمکم میکنه

    نمیذاره خسته بمونم

    خدا کارها رو به بهترین شکل برام انجام میده

    در روزای اول رمضان هدایتم کرد به افکار درست در مورد اینکه نذارم شیطان منو ببره سمت خودش

    اونقد ک راحت دست شیطان برام رو میشه ک داره منو از راه به در میکنه سریع جلوشو میگیرم

    شب اول عید ک دیدم کمکی بهم نکردن در جمع کردن ظرفا ، زنهای برادرم، فقط ظرف هم نبود کلی جمع کردن سفره عید میوه ها بود خیلی ناراحت شدم یکی کلم داغ کرده بود از دست اطفال و سروصداها، تک و تنها نشسته بودم ظرف پاک میکردم یک ساعت شیطان منو داشت بیراه میکرد با افکارش ولی بعد یک ساعت دوباره به مسیر برگشتم و نذاشتم حالمو بد کنه

    در ذهنم بخشیدم همه رو حتی خواهرم ک باعث ناراحتیم شد با بی توجهی اش

    نذاشتم به مسیر شیطان برم

    با ذهن آرام بعد کلی جارو و پاک کردن در 11 شب، گرفتم خوابیدم، همه جا رو برق انداختم و بعد خوابیدم.

    خیلی باورای مثبتم بخداوند داره نتیجه میده الهی شکر.

    استاد ازشما متشکرم بخاطر این باورای مثبت با این سایت بهشتی

    سالی قشنگ و زیبا برا شما و دوستان عزیز خواهانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1632 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خدای رحمانم ،ای بخشنده ترین جریانی که در جهان هستی،در جریان است .

    جهان توپر از خیر و برکت است ،هدایتم کن هم جهت با جریان پربرکتت باشم واز بندگانی باشم که دائم در حال کنترل ذهن باشم ومونتوم مثبت .

    هدایتم کن ،سمتم را درست انجام دهم واز متقین باشم .

    خدایا توراسپاس بابت دوره جدید که هدایتم کردی ،دوره ای که در خواستم بود واجابتم کردی .

    این دوره را دوره، کنترل ذهن گذاشتم که همه چیز در همین کنترل ذهن و تربیت آن است .

    تو بگو آنچه باید گفته بشود و بنویسم .

    ن والقلم ومابسطرون .

    استاد جانم سلام و درود

    هرآنچه گفتید در این قسمت من تجربه کردم .

    نمونه واضحش ،همین دوسه شب پیش ودیشب

    یه خوابی دو سه شب پیش دیدم از طلا وچون در ذهنم به خاطر تعبیر خواب خواندم ،که خواب طلا یعنی برکت وپول ،صبح که بیدار شدم ،به خودم گفتم امروز روز پر برکتی باید باشه برام ،وحتما پول میادسمتم ،ودقیقا هم صبح ساعت 11پولی که انتظار نداشتم به راحتی برام واریزشد.

    حالا دیشب خواب دعوا وبحث داشتم ،وصبح که بیدار شدم ،در ذهنم هی رد و بدل میشد که همون فرد دعوا می‌کنه باهام ودر کمال تعجب دقیقا بحث شد .

    حالا وقتی با یه خواب ، ذهنم جوری برنامه ریزی می‌کنه وسناریو می چینه که همون اتفاق میفته واگر من بها بدهم ،اون بر من چیره میشه ،چرا دارم بنده ذهن میشم.

    باحرف های شما ،خیلی فکرم درگیر شد که این ذهن مثل عروسک میشه تو بچرخونیش ،هرجور خواستی ،نه اینکه تو بنده اون بشی.

    یادمه ،تو ذهنم درس فیزیک و ریاضی در دوران راهنمایی خیلی سخت بود ،ودقیقا درس فیزیک و ریاضی را افتادم.

    ولی در ذهنم باور کرده بودم ،که تابستان که باید برم مدرسه تا یاد بگیرم وچاره ای ندارم تا قبول بشم ،فیزیک وریاضی را با نمره بیست قبول شدم وپاس شدم.

    همش بازی ذهنه ،بهشت وجهنم را من تو همین دنیا میتونم تجربه کنم ،با تغییر نگرشم به هر آنچه در ذهنم پذیرفتم .

    استاد ،واقعا عجب دنیای جالبیه ،دنیای من دنیای منه ،با تمام آنچه باور کردم و جهان هم در بیرون نشانم میده که آره تو درست فکر می‌کنی ،بیا نتیجه اش ،ببین درست فکر کردی ،حالا نتیجه خوب حاصل باورهای خوب وذهن زیباست ،ونتیجه ای که راضی نیستی هم برای باورهایی که در ذهن پذیرفتی.

    9ماهی که به تهران مهاجرت کردم ،اینقدر در ذهنم میگم که تهرانی ها انسانهایی واقعا فوق العاده ای هستند ،که خدا شاهده ،هرکسی وهرچیزی را میبینم همین جوره و جهان داره به من ثابت می‌کنه دیده ها وشنیده هارا برام به صورت واضح در بیرون .

    طرز فکرم با همسرم متفاوته و نتیجه هامون هم متفاوت .

    جهان من را ذهن من با هرچه دیدم و شنیدم ،شکل داده.

    همیشه می شنیدم که این ذهن جای خطرناکیه ،الان می فهمم ،نه ،من تعیین میکنم جای زیبایی باشه یا خطرناک.

    الان بیشتر درک میکنم معنی این جمله استاد که من خالق زندگی خودم هستم فقط و فقط .

    استاد عبارات تاکیدی دوره احساس لیاقت را به کمد چسباندم وهرروز میبینم ومی خونم ،ومی فهمم که این عبارات را ذهنم باور کرده وباهام هماهنگ شده واینجاست که به قدرتی که خدا به ما داده ،قدرت ذهن بیشتر پی میبرم .

    با قدرت ذهن چه کارهایی میشه کرد که ما اومدیم برعلیه خودمون استفاده کردیم به جای اینکه به نفعمون استفاده کنیم .

    استاد 5تا بخش دوره جدید را هرچی می شنوم باز تشنه ام برای ابن آگاهی ها .

    خدا خفظتون کنه ودر پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    معصومه حقانی گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    با عرض سلام وادب واحترام خدمت استاد عزیز ومریم جان شایسته وبقیه ی دوستان.

    خدا را شکر که استاد عزیز ما به چنان باور ثروتی رسیده که آگاهی های به این با ارزشی را رایگان در اختیار دوستان در سایت قرار می دهد.

    استاد جان به موضوع خیلی مهمی اشاره کردید وآن هم قانون باور.

    برای ایجاد باور قوی از قدرت تلقین می توان استفاده کرد.

    وقتی در مورد سلامتی مرتب به خودمون تلقین کنیم که کمر درد دارم یا سردرد دارم. کم کم این درد ها شدت می گیرند. به همان صورت اگر به خودمان تلقین کنیم که بدن ما قوی است وهر گونه بیماری را از خود دور می‌کند کمتر ویا اصلا بیمار نمی شویم.

    در زمان بیماری همه گیر چند سال پیش یک باوری که تقریبا درفکر همه ی مردم نهادینه شده بود این باور بود که اگر یک نفر از اعضای خانواده مبتلا شد لاجرم بقیه هم مبتلا می شوند وبه اندازه ای که مردم باور کردند به همان میزان مبتلا شدند.

    یادم میاد در همان زمان با خودم تکرار می می کردم بدن من قوی است وهیچ گونه بیماری را در خود نمی پذیرد واین گونه منطقی می کردم که به محضی که چیزی وارد بینی شود. بدن با عطسه آن را خارج می‌کند. اگر چیزی دارد گوش شود. چنان خارشی ایجاد می کندکه باعث بیرون آمدن آن مورد خارجی می شود یا اینکه چربی های گوش آن مثلا حشره را از بین می برد واز گوش خارج می‌کند.

    اگر چیزی در چشم برود. غدد اشکی چشم خیلی سریع ترشح می شوند وبا اشک شئ خارجی را بیرون می اندازند.

    اگر ویروسی وارد معده شود به اسهال یا تهوع از بدن خارج می شود. با این منطقی کردن در عالم رؤیا خودم را دیدم که در یک گوی شیشه ای حرکت می کنم به طوری که این گوس مانندتوپ حرکت می کرد وهمه جا را می دیدم ولی هیچ مورد خارجی نمی توانست به من نزدیک شود. به دنبال این رؤیا 7 نفر هم زمان در خانه ی ما مبتلا بودند چون باورشان این بود که از هم دیگر ویروس را می گیرند. ولی من با وجودی که بدون ماسک از آنها پرستاری می کردم به هیچ وجه مبتلا نشدم.

    در مورد باور خوش شانس بودن. من دقیقا این باور را دارم وهمین باور باعث شده تا هر جا بهترین خریدها را داشته باشم. با قیمت خوب وکیفیت عالی.

    یادمه در یک مسابقه ی پیاده روی وقتی بین چند هزار نفر قرعه کشی کردند اسم من جزو ده نفر اول بود ویک دوچرخه جایزه بردم.

    در مورد موضوع خرید خانه که در فایل هم جهت با جریان خداوند کامل توضیح دادم همین باور باعث شد که آدم های خوب در مسیرم قرار بگیرند. خانه های خوبی نشانم بدهند وخیلی زود قرار داد بسته شود.

    ولی همسرم معتقد است که اوضاع به ظاهر مشکوک میادو ممکنه کلاه برداری باشه ومگر میشه دوروزه هم خونه دید وهم معامله کرد. امروز دقیقا آنقدر غر زد که نزدیک بود مونتوم منفی در ذهنم شکل بگیرد. ولی شکر خدای مهربان توانستم کنترل ذهن کنم تا در نطفه خفه اش کنم.

    استاد جان در این زمان در ماه مبارک رمضان یک باوری که خیلی مرا آزار میده وسعی میکنم دیگران را قانع کنم باور خراب شدن روزه است.

    باور اینکه اگر از شهری به شهر دیگر حتی نزدیک سفر کنیم روزه مان خراب می شود ونماز مان شکسته.

    غافل از اینکه هیچ جای آیه ی روزه در مورد نماز صحبت نشده وروزه گرفتن هیچ ارتباطی با نماز خواندن ندارد.

    هیچ جای روزه در مورد افق اذان صحبت نشده. هیچ جای آیه ی روزه در مورد فرسخ وطی کردن این فرسخ برای درست بودن روزه صحبت نشده.

    من در حال حاضر در سفر به سر می برم ولی با عشق روزه می گیرم. ولی افراد خانواده ام برای اینکه دوست دارند روزه بگیرند ودر عین حال به مهمانی هم بروند. قبل از اذان ظهر به شهر خود می روند وقتی اذان ظهر گفته شد دوباره به شهر مورد نظر بر می گردند وبه شدت خودشان را در سختی قرار می دهند. غافل از اینکه خداوند برای ما آسانی را میخواد وسختی را نمی خواهد.

    باور خطرناک بعدی عذاب شدن برای روزه نگرفتن برای سفر رفتن.

    خدایا چقدر ما همه چیز را با باور های اشتباه برای خودمان سخت می گیریم.

    دوست دارم آگاهی که در مورد آیه ی روزه به دست آوردم وباعث شد بدون عذاب وجدان روزه بگیرم با شما به اشتراک بگذارم.

    البقره

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

    ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﺪﻩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﺪ ، ﺗﺎ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ .(١٨٣)

    اینجا مخاطب کسانی هستند که ایمان آوردند یعنی قانون را می دانند وبه آن عمل می کنند.

    البقره

    أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَهٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ

    ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﭼﻨﺪ ; ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ; ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎﺳﺖ ، ﻃﻌﺎم ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻛﻔﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻛﻔﺎﺭﻩ ﻭﺍﺟﺐ ، ﺑﺮ ﻃﻌﺎم ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ ، ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ .(١٨۴)

    روز های شمرده شده. معدود. پس هر کس از شما که مریض بود یا بر سفر بود. کلمه ی علی یعنی بر. پس معنی در نمی دهد. به نظر میاد سفر به جای اینکه زمان باشد مکان است. یعنی سوار برمرکبی.مثل زمان پیامبرکه با اسب وشتر والاغ جا به جا می شدند ودر راه خسته و گرسنه می شدند. پس روز های دیگر این روز های شمرده شده را بگیرد. چون بحث سلامتی بدن در میان است. وعلی الذین یطیقونه. یعنی کسانی که طاقت ندارند. فدیه طعام مسکین. یعنی از غذای خودت کمی به مسکین بدی.

    فمن تطوع منکم فهو خیر لکم.

    پس هر کس از شما که میل داشت. تطوع از ریشه طوع. یعنی حسش بود.روزه گرفتن برای او بهتراست. وأن تصوموا خیر لکم آن کنتم تعلمون. واگر زوزه بگیرید برای ‌شما بهتر است.

    در واقع خود روزه قابل تأمل.

    البقره

    شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّهَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

    ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ، ﻗﺮﺁﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮﺵ ﻫﺪﺍﻳﺘﮕﺮ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻱ ﺩﻟﺎﻳﻠﻲ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲاﺳﺖ . ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ . ﺧﺪﺍ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﻱ ﻭ ﻣﺸﻘﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ . ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ : ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻤﺎﺭﻳﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ .(١٨۵)

    با توجه به این آیات خدا برای ما آسانی را میخواهد نه سختی را.

    وبیان فرموده که در این آیات تأمل وتفکر کنید.

    در ادامه ی آیات. آیه معروف اذا سئلک می آید که باور رسیدن به خواسته را قطعی ومنطقی می کند.

    البقره

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ،ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻢ ، ﺩﻋﺎﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ; ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﻨﺪ .

    (١٨۶)

    پس لازمه ی اجابت شدن خواسته ها باور وایمان به دریافت خواسته است. تا انجام شود.

    ممنون از استاد عزیز بابت فایل های خوب.

    تا رد پایی دیگر وکامنت دیگر درود ودو صد بدرود.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    مریم بذرا گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    سلام ودرود خدمت استاد عزیزم

    ودوستان خوبم در سایت بهشتی.

    سال جدید که سالیست پراز برکت و نعمت و سلامتی و اتفاقات عالی رو به همه دوستان و استادعزیزم تبریک میگم.

    من برای این فایل کامنت گذاشته بودم اما نمیدونم چی شد که حذف شد پس اینو نشونه دیدم و گفتم با دقت بیشتری گوش بدم و دوباره کامنت بزارم .

    پیش فرض های ذهنی یا همون سناریو نویسی برای خواسته ها و

    تمرین ستاره قطبی در اول روز ذهن ما رو جهت دهی میکنه.

    چند روزی صبح که از خواب بیدار میشدم فراموش میکردم که ستاره قطبی رو انجام بدم به وضوح میدیدم روزی سخت و پر تلاش دارم و در طول روز خودمم انگار نمیدونم چی میخوام .

    یکی دوروز که به همین روال گذشت متوجه این همه بهم ریختگی در زندگیم شد.

    فردای همون روز دوباره با عشق تمرینم رو انجام دادم و شاهد تغییرات در طول روزم بودم.

    این نشون میده که چرا من و بچها از این تمرین اینهمه نتیجه میگیریم.

    استاد تقریبا خیلی جاها دارم سعی میکنم قبل از هرکاری هواسم به پیش فرض های ذهنم باشه.

    مثال درس ریاضی رو زدید دقیقا درسته ،من چون پدر و مادرم همیشه بهم میگفتن ما کلا استعداد در ریاضی نداریم من هم در حد پاس کردن درس ریاضی فقط تلاش میکردم چون این باور رو داشتم که حالا مثلا من خودمم بکشم بازم یاد نمیگیرم پس چه فایده که بخونم.

    استاد یادم افتاد به قبل از اشنایی خودم باشما،

    در یک رودخانه ای پراز افکار منفی و باورهای غلط گیر کرده بودم که هرچه جلوتر میرفتم انگار بیشتر غرق میشدم.

    هر اتفاقی در زندگیمون می افتاد ربط داشت به شانس خانوادگی ما ،که خداوند اینو به همه داده بود بجز خانواده ی من.

    با همین ذهنیت منفی و باور غلط شانس ازدواج کردم ،اوایل همه چی خوب بود ولی کم کم شوهرم با تضادهایی برخورد کرد که تموم دارایی هاش رفت و ما صفر ،یا تقریبا بگم زیر صفر شدیم.

    و من همش تو ذهنم میومد که ببین اومدی اون بدشانسی رو هم به شوهرت انتقال دادی و باعث تموم این تضادها تویی و اون بدشانسیت.

    گاهی با خودم فکر میکنم اگه من هنوز با همون ذهنیت بودم الان کجا بودم، چیکار میکردم.هرچه از خدا بابت مسیرم شکر گذاری کنم بازم کمه.

    هرچه از شما استاد عزیزم سپاسگذاری کنم بازم‌کمه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2328 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    دقیقا دیروز صبح قبل از آمدن این فایل داشتم به همین موضوع فکر می کردم.در محل کارم از برخورد بعضی از همکاران حس بدی به من دست داده بود،از اینکه نمی توانم روان وسریع صحبت کنم واغلب اوقات سکوت می کنم آنها فکر می کنند من از مکالمات هیچی نمی فهمم وزیاد با من ارتباط نمیگیرن.بعضی روزها از این موضوع اینقدر دلم میشکنه که دلم می خواد گریه کنم وروز پنجشنبه یکی از اون روزها بود.لحظه ی برگشت به خونه پر بغض وکاملا بی حس بودم.نمی خواستم احساس خودم رو بد کنم ومیتونم بگم در حالتی کاملا خنثی بودم سعی کردم بهش فکر نکنم.دیروز صبح وقتی میخواستم برم سر کار مسیر خانه تا محل کار داشتم باخودم صحبت میکردم به خودم گفتم تو خیلی با ارزش وقابل احترام هستی تو توانایی های بسیار زیادی داری وهمکاران تو این موضوع رو درک می کننداین خود تو هستی که فکر میکنی نمیتونی درست حرف بزنی یا مکالمات رو نمیفهمی واین را به اطرافیان القا می کنی وطبق قانون هر آنچه را بهش فکر کنی بهش قدرت میدی وهمون واکنش را از دنیا واطرافیانت میگیری.در صورتی که اصلا اینجور نیست تمام زمانهایی که مکالمات را به خوبی فهمیدم وبه راحتی حرف زدم را به یاد خودم آوردم وبه خودم گفتم تومیتونی اون کسی که باعث واکنش منفی دیگران وحس بد تو میشه خود تو وافکار تو هست.

    به خودم گفتم امروز یه روز عالیه وخداوند بیش از پیش به من کمکم میکنه من از عهده ی وظایفم به خوبی بر می آیم وبا مردم به خوبی ارتباط میگیرم مکالماتشون رو می فهمم وپاروی ترسم میذارم وجواب تلفنها رو میدم.(سخت ترین کار در مغازه برای من جواب دادن به تلفنه چون بعضی اوقات لهجه وصحبتشون را از پشت تلفن اصلا نمی فهمم).

    من با حال خوب وانرژیه عالی سر کار می روم وهمکارانم ومدیرم این حال خوب وانرژیه منو دریافت می کنند وبه توانایی های من پی می برند.

    قرار بود سوپروایزر از مغازه وکار ما دیدن کنه وصبح به مدت دوساعت برای راه اندازی مغازه در بخش خودمون من کاملا تنها بودم.

    یه کم دستپاچه شده بودم وبر عکس دوتا از سیستمها خطا میداد چند نفس عمیق کشیدم وبه خودم گفتم لیلا خدا با توئه تو میتونی انجامش بدی ،خدایا کمکم کن هدایت کن بگو کدوم دکمه رو بزنم وعشقم خدای خوبم هدایت میکرد همه چیز عالی پیش رفت وتاثیر خوبی روی سوپر وایزر گذاشتم دیگه حس بد روز قبل رو از همکارام نمیگرفتم وهمه بااحترام باهام برخورد میکردن. ومن بالاخره توانستم جواب 3تلفن را به خوبی بدهم.خدایا شکرت.

    در مسیر برگشت به خانه به خودم گفتم لیلا بازیه ذهن رو ببین امروز تو با فکرت همه چیز رو به نفع خودت تموم کردی .آفرین به تو بهت افتخار می کنم.

    برای هزارمین بار به خودم گفتم لطفا بازیچه دست ذهنت نباش هر آنچه را فکر میکنی زندگی می کنی

    عصری دیدم فایل جدید بر روی سایت آمده بود وصحبتهای شما همه تأییدی بود برآنچه از صبح بر من گذشت.

    عاشقتونم استاد جان

    در پناه خدا باشید

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوندی که تمام اسماءش نیکو است

    سلام استاد عزیزم .

    از اعماق قلبم تحسینتون می کنم. به خاطر مثبت اندیشی و آزاد اندیشی تون .

    اینکه دارید رو ذهن خودتون کار می کنید و اگر کسی با شما هم مسیر بشود بهش کمک می کنید و اگر نشود آزاد می گذارید و اگر مخالف باشد اعراض می کنید. تحسین می کنم این حجم توحید و متصل بودن به منبع را.

    برای دوستانی که تو دوره جدید هم جهت با جریان خدا هستند آرزوی کامیابی دارم .

    از روی آموزش‌ ها و عمل کردن به اندازه درکم به قوانین، همون خدا، همون خدا ،همون خدا، نتیجه های بهتری را رقم زده .

    آنچه که مهم است مهارت کنترل ذهن است و هر کسی بهتر این مهارت را اجرا کند موفق تر است .

    ذهنیت تو زندگی تو را می سازد.

    اگر با ذهنیت منفی بری بیرون

    1 اتفاقات منفی را جذب می کنی

    2 اتفاقات خنثیخنثی را از جنبه منفی می بینی و روی وجه منفی اش تمرکز می کنی

    حالا اگر با ذهنیت مثبت بری بیرون

    1اتفاقات مثبت را به سمت خودت هدایت می کنی

    2وجهه مثبت اتفاقات خنثی را برداشت می کنی

    3هم چون آگاهانه نگاهت توجهت دنبال مثبت هاست همون ها را می بینی و جذب می کنی.

    پس هر روز که از خواب بیدار می شوم به خودم بگم

    امروز قرار آیت یک روز فوق العاده را تجربه کنم

    امروز سرشار از فراوانی است سرشار از آدم های خوب و اتفاقات عالی

    امروز تجربه عالی خواهم داشت

    امروز قرار است خدا هدایتم کند

    امروز یک فرصت جدید بهم دست می‌دهد

    امروز قرار است با یک آدم فوق العاده ملاقات کنم

    امروز قراره پروژه ام را خوب انجام بدهم

    یا به قول آقای فرزاد بازیار تو کامنتی که برام نوشته بودن هر وقت می خواهند بروند باشگاه به خودشون می گویند

    قراره خوش بگذره

    حالا چقدر خوبه صبح که چشمامون را باز می کنیم با انرژی با حس خوب بگیم خدا جون مشتاق سورپرایزتم امروز قراره چه شگفتی هایی بهم نشون بدهی؟

    حواسمون باشه ذهن متمایل است به همون شکلی که قبل عمل می کرده تنظیم شده بوده همون حالت بایدیفالت ، باز هم عمل کند و این راه جدید و ایجاد مسیر جدید براش طول می کشد صبور باشیم .

    برای ایجاد یک مسیر جدید کوهنوردی چند نفر باید در بازه زمان مشخص پیاده روی کنند ؟ مسیر جدید ذهنی هم تداوم و استمرار در بازه زمانی را می طلبد.

    *ما داریم تو ذهنمون اتفاقات را رقم می‌زنیم اگر انتظارت این باشد که این چیز ( کار ، شخص ، درس ،درمان ) سخت است چون با پیش فرض منفی رفتی جلو سخت می‌شود .

    اون ذهنیت می بردت هم سمت منفی قضیه و هم باعث می‌شود رفتارهای نشان بدهی که وجه منفی بیشتری را برانگیخته کنی و بازخوردهایی که می گیری ذهنیت اشباه غیر واقعی توهمی منفی اولیه را تایید می کند.

    استاد خیلی برام درس داشت وقتی افراد با باورهای اشتباه داشتند راجع به افریکن امریکن ها با شما صحبت می کردند شما به اون ها و طرز فکرشون کار نداشتید . تو ذهن خودتون به خودتون می گفتید: مواظب باش ذهنت را منفی نکن. و تجارب خوبتون را مرور می کردید. این ذهنیت محبتتون باعث شد اون ارتباط مثبت ایجاد بشو و اون ارتباط با ذهنیت مثبت باعث شد یک واکنش خیلی مثبت تر دریافت کنید

    ذهنیت ما رفتارهای آدم ها را برانگیخته می کند

    ما راحت اجازه می‌دهیم یکسری باورها تو ذهنمون شکل بگیرد اون باورها در عمل ما را تحت تاثیر قرار می دهند و اتفاقات را بوجود می آورند بعد تجربه می کنیم و می گوییم دیدی گفتم! من می دونستم!

    اگر ذهنت بگی خوش شانسی و تکرار کنی و باور کنی که هستی ، شواهدش را می‌بینی و اون شواهد باور به خوش شانسی را درونت تقویت می کند چون تو توجه داری و فرصت ها را بعد با کانون توجهت فرصت های بیشتری را جذب می کنی و می‌بینی .

    اینجا یک نمونه اش را می خواهم بگم. قرار بود یک پولی منتقل بشود من پیشنهاد دادم یک مبلغی ته حسابم هست با همون پول با هم یکجا منتقل بشود گفتن نمی‌شود حساب کتاب ها را بستیم اما در آخر اشتباهاً منتقل شد و خودشون گفتن همونی که شما می خواستی شد! بله استاد هیچ چیز تصادفی یا اشتباهی تو این دنیا رخ نمی‌دهد.

    خداوندا ما را همواره در مسیر هم جهت با جریان خودت قرار بده که تو به سعادت ما مشتاق تری از خودمون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    امیر قره قاشلو گفته:
    مدت عضویت: 314 روز

    به نام خدا

    سلام استاد و سلام خانم شایسته

    عیدتون مبارک و خبر رسیده امسال بهترین سال زندگی شما و من و بچه های سایته.

    خیلی وقت بود کامنت نزاشته بودم بعد فایل قبلی رو درست متوجه نشدم و خواستم کامنت بزارم گفتم نه وایستا قسمت بعد.

    استاد من و چند تا از بچه ها برخی شب ها میریم و گل یا پوچ بازی میکنیم بعد یکی از اونا رفیق منع هر وقت یار اون میشم استاد همیشه با خوشبینی و شانسی بلند میشم و کاملا شانسی میگم باز کن گله بعد رفیقمم میگه دقیقا منم اونجا بودم (اونم شانسی میگفت) بعد باز میکرد عه گل بود همش ناراحت میشن میگن چقدر خوش شانسین شما.

    استاد گفتید پول پیدا کردن

    استاد من باورم اینه که خوش شانسم (نه توی همه زمینه ها)

    یکبار با رفیقم بر می‌گشتیم از خیابون بعد یکدفعه پشت یک دیوار، لابه لایه چمنا، آخر شب یک چیزی چشمک زد دیدم پوله برداشتم فک کردم 1000 تومنی چیزیه بعد دیدم ده تومنیه بعد بردم جلوی نور نه انگار صد تومنیه.

    احتمال اینکه آدم ده تومنی و 5 تومنی پیدا کنه زیاده ولی صد تومنی نه دیگه.

    استاد می‌دونی من خیلی سعی میکنم راحت باشم یعنی خیلی ذهنیت مثبتی نسبت به افراد دارم و همیشه با این نگاه جلو میرم گاهی اوقات البته سو استفاده میشه از من ولی خب یکبار بیشتر نشده چرا بخاطر یکبار خراب کنم این نگاه رو مثلا تو مدرسه هر کی رو میبینم باهاش شوخی میکنم مثلا توی فوتبال یار کم داریم هر کی رد میشه میگم بیا بازی کن یادمه یکبار سالن کم بودیم بعد با ماشین می‌رفتیم هر کی سر راه بود می‌گفتیم داداش سالن نمیای؟

    حالا کسی نیومد اون روز ولی خیلی جواب میده.

    استاد همین نگاهی که شما میگی توی درس ها حالا استاد بحث علاقه هم هست به نظر من مثلا من به درس فیزیک بیشتر از ریاضی علاقه دارم یادمه فیزیک یازدهم بحث جریان و مدار و خازن و باتری و اینا بود خیلی بدم میومد و نخوندم اصلا و یادمه امتحان شدم 4.75 و فیزیک دوازدهم خب خیلی دوست داشتم و شدم 20 یعنی اصلا بحث باهوش و درس خون نبود بحث علاقه با اون درس بود.

    استاد من مثلا این دیدگاه که میگن فلانی بده فلان حزب بده رو واقعا قبول ندارم مثلا یکی از دوستان میگه نرو اون آدم فلانیه من میگم آقا انسان هست یا نه انسانه دیگه منم انسانم تمام.

    و خیلی روابطم بهتر شده که البته کار دارم هنوز باهاشون ولی خداروشکر الان بهتره.

    استاد امسال یک اتفاقی افتاد حالا بد نیست آدم بکن از خودش تعریف کنه.

    اول سال توی مدرسه تیم فوتبال ما بازی داشت بعد یادمه بچه های جدید رو نمی‌شناختم و سنم هم زیاد بود و همه میدونستن من با همه بچه ها رفیقم یعنی اینطوری نیست یکی بگه امیر بیا بازی کنیم امیر بیا کلاس ما امیر سلام من بی محلی کنم میدونستن آدم خاکی هستم و خب روز اول دیدن من توی مسابقات اولی رو دربیل کردم دومی هم رد کردم و سومی و چهارمی روم خطا کرد و با وجود اینکه داشتم میوفتادم پاس دادم و توپه گل شد اصلا بازی من رو دیدن همه تعجب و فلان و …

    من خودم متوجه این نشدم چون خب حالت عادی من این بود ولی دیدم بعد بازی هر جا میرم میگن امیر خسته نباشی باریکلا امیر حتی کسایی که من رو نمیشناسن.

    و استاد این یکی از ساده بودن و دو رو نبودن من هست و یکی از توحیدی بودن و یکی هم از خوشبین بودن.

    امیدوارم برای دوستان مورد پسند باشه.

    انشالله سال 1404 بهترین سال زندگی همه ما خواهد بود.

    شاد و خندان باشید عاشقتونم.

    ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: