درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-8.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-20 09:11:092025-04-30 07:30:56درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم در اینجا
استاد پیش فرض ها واقعا در تجربیات زندگی من هم خیلی موثر بوده با این فایل فکر کردم و مواردی یادم اومد که میگم
من یادمه قدیمها که تو روستا زندگی میکردیم من و خواهر و برادرم زیاد زخمی میشدیم بیرون بازی میکردیم و زخمی میشدیم یادمه یه بار بیرون به بچه ها 7 سنگ بازی میکردیم سنگ خورد به پیشونیم و زخمی شد بطوری که خون شدیدی میومد اومدم مادرم گفت چیزی نیست بدنت خودش خونو قطع میکنه یه تیکه پارچه سوزوند و گذاشت رو زخم یه هفته بعد خوب شد نه جاش موند و نه چیزی فکر کنم الان کسی اون زخمو برداره بستریش میکنن بیمارستان از این موردها که در مورد سلامتی هست خیلی الگو دارم یا بچه های خیلی کوچیک خاک بازی میکردن بزرگترها میگفتن اشکال نداره حتی خاکم میخوردن میگفتن خاک منبع آهنه بزار بخوره و جالبه بدنهای اون موقع خیلی سالمتر و قوی تر بودن این موارد باعث شده الان من این پیش فرض ها و باورهای خوبو در مورد بدن دارم که خود بدن کاملا هوشمنده و خودشو اجازه بدیم درس میکنه و اینکه فکر نمیکنم که هر چیزی کثیفه الان من در مورد بچه کوچیک خودم خیلی راحتم زخمای کوچیک ورمیداره اصلا نگران نمیشم چون همش میخواد راه بره میخوره زمین یا اصلا نگران نیستم هر چیزی رو دهنش میزاره در حالی که بعضیها رو دیدن بچه هر چی میبره دهنش میگن میکروبه و نگران میشن ولی من چون اینجوری نیستم خداروشک بچمون هم خیلی سالمه و به راحتی جریض نمیشه
در کل واقعا همه چی باوره و من باید سعی کنم باورهاییی رو بولد کنم که به نفع منه
سپایگزارم استاد
توکل بر خدا
11:42 در یک شب بارونی زیبا…..
در مورد خودت چی فکر میکنی؟
بدشانس هستی یا خوش شانس ؟
اون هایی که باورشون اینه که خوش شانس هستند از درودیوار براشون فرصت های نو و خوب میباره واین نگاهی که دارن و با اون ذهنیت فرصت های خوب رو بیشتر میبینن و همچنین فرصت های بیشتر وارد زندگی شون میشه
(( طبق قانون به هر چی توجه کنیم از جنس همون اتفاقا بیشتر توی زندگیمون میفته ))
و اون دسته هم که خودشونو بد شانس میدونن براشون اتفاقایی میفته که بدشانسی بیشتر رو براشون به ارمغان میاره!!!
و تمام موضوع ذهنیت مائه، که زندگی ما رو رقم میزنه و با هر ذهنیتی که باشیم از همون جنس اتفاقات و شرایط بیشتری وارد زندگی مون میشه و ما از اون دست اتفاقا بیشتر میبینیم توی زندگی مون…
پس فکر های خوب روتین زندگی مون باشه و با استمرار این روند اون حس و حالِ بعد از فکر های خوب خیلی به آدم میچسبه مثل یه لیوان آب خنک توی تابستون یا یه چای داغ توی یه روز برفی
و هر چی این حس و حال خوب بیشتر باشه یعنی تو وظیفتو هر لحظه داری بهتر از قبل انجام میدی و این
یعنی :《 توکل》
یعنی : 《بندگی کردن 》
یعنی:《ایمان》
و هر حس خوبی که از وجود خدا نشات میگیره ….
خداروشکر که تونستم این کامنت زیبا رو بنویسم
خدایا شکرت بابت وجود با برکت استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم
خداروشکر بابت حضور دوستان باحالَم در این محفلِ توکل ، عشق و امید
نور الهی بدرقه راهتون:)
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان و عزیزان
قسمت اول رو من با خاله جان خانم دکتر عزیز روز 4شنبه گوش دادم و ایشان از همه لحاظ عالی هستند
خاله گفتن ی لینک از ایشون یعنی ازین سایت یا یوتیوب براشون بفرستم تا به پسرشون به اشتراک بزارند
قسمت دوم هم دو بار گوش دادم و کلی مثال تو ذهنم اومد یعنی خیلی از مسائل زندگی الان من با همه پیش فرض های غلط گذشته خراب شده
مثالهاشو نمیگم چون ذهنم اون سمتی میره
من متوجه شدم چقدر آدم تاثیرپذیری هستم
آخه دلیلی نداره یکی از بیماریش میگه آنقدر برم تو فکر اون تو نخ طرف و خودمو جای اون فرض کنم و بعدش بگم آااااخی طفلکی ، درک میکنم چه دردی کشیده….یعنی چه
از بس تو دوران مدرسه شنیدم که خودتونو جای طرف مقابل تون بزارید و اونو درک کنید
دیگه من شورشو دراوردم
تصورشو بکنید تو تمااام مسائل من سعی کردم درک کنم فقرا چه بدبختی دارن …
این جملات غلط که از احادیث و روایات برامون میگفتن و منه بچه مسلمون ( استیکر دست روی پیشونی ) سعی میکردم همه رو رعایت کنم
مهمترین نکته ای که در راستای شناخت خودم پی بردم آدم جوگیری هستم بله الان تو ذهنم اومد هر شهری که مسافرت میرفتیم یک ساعت نشده من لهجه ام عوض میشد و میشدم عین مردمای اون شهر
خیلی جای کار دارم خیلی از خدا سپاسگزارم که منو به این مسیر هدایت کرد
یکسری کارها دارم که هر روز انجام میدم تا بیفته تو مومنتوم مثبت.در حال حاضر از خودم راضی ام از قدمهایی که برمیدارم ولی یه جاهایی نیاز به تغییر خیلی خیلی اساسی دارم که راهشو بلد نیستم خیلی کامنت میخونم و میخوام اطلاعات و آگاهی هام بیشتر بشه ولی به گفته دوست عزیزم حمید نارنجی ثانی اطلاعات گرفتن بسه ذهن شلوغ میشه یکم خلوتش کنم فعلا تا همینجا هایی که بلدم پیاده کنم عمل کنم راهنمایی ها در مورد خواسته ی من بعداً بمن گفته میشه فعلا تا اینجا رو عالی عمل کنم
که واقعا همینشم سخته
مثلاً محیط خونه رو تمیز نگه داشتن برای من از صد تا شاخ قول شکستن سخت تر بود الآنم سخته ولی نه به اندازه صدتا نهایتا به اندازه یه شاخ قول
ولی من انجامش میدم همین یه تغییر هفته ها زمان برد تا درست بشه و قبلش ماه ها تو ذهنم زمان برد پس تغییر تو هر زمینه ای تو هر بعدی از خصلت رفتار و گفتار و شخصیت مان ماهها زمان لازم داره حالا در راستای همین نظافت خونه و البته اولش رسیدگی به خودم بود، میریم برای راند بعدی. راند بعدی آشپزیه
پس من توی سال جدید هرروز رسیدگی به خودم شامل نظافت ظاهری، لاک ،لباس های قشنگ و شیک، زبان ، ورزش
نظافت محیط زندگی ،هیچ آشغالی روی زمین نباشه، هیچ غباری روی وسایل دیده نشه،همه چی سر جای خودش، وسایل تا جایی که ممکنه دسته بندی بشه و بره تو باکس خودش، ظرفها سریع شسته بشه
رسیدگی به کارای دخترم هست با عشق انجامش میدم
پسر عزیزم هیچ زحمتی برام نداره
همسرجانم هم نمیدونم چکار کنم
و اماااا آشپزی این کار سخت طاقت فرسا،تکراری و همیشگی که کلی وقت و انرژی مفیدم رو میگیره تو ذهنم تبدیل شده به کار لذت بخش، با عشق انجامش میدم بهترین غذاهای ایرانی رو میپزم و غذاهای فرنگی رو هم یاد میگیرم.
به قول دوست عزیزم حمید امیری یه چکاپ فرکانسی شد، تو اولین کامنت از سال جدید
راستی سال نو رو به همه عزیزانم تو این محیط الهی تبریک و تهنیت عرض می کنم و آرزوی بهترینها همراه
شادی
سلامتی
موفقیت
عشق
پولداری
و تغییر
در همه جنبه های زندگی رو براتون دارم.
راستی نزدیکیهای صبح هم خواب دیدم با یک جوان که خیلی شبیه رضا عطاران بود ( شایدم خودش بود؟؟؟؟) بازوهای همدیگه رو گرفتیم و روی پله ی یک خونه بسیار بزرگ و خاص نشسته بودم چقدر فرکانس عشق فرستادم خدارو شکر
اینم از کامنت صبح سهشنبه
غرق نور الهی باشید.
سلام دوستان عزیز (◍•ᴗ•◍)
یه تجربه کوتاهی من در این زمینه داشتم دقیقا به همین شکل . خواستم بیام تعریف کنم .
من کلا علاقه ای به غذای ماهی ندارم . خیلی خوشم نمیاد . یه روز مادرم ماهی درست کرده بود . من که نخوردم . پدرمم خونه نبود . کلا ماهیه موند .
حالا بعدش مادرم اومد گفت بیاید براتون اسنک درست کنم . منم تعجب کردم . مادرم هیچ وقت نمیزاشت یه غذا تو یخچال بمونه . با اینکه ماهی هنوز داشتیم ، اینکه بیاد اسنک درس کنه برام عجیب بود . اسنکو درست کرد . من و داداشم بودیم . داشتیم میخوردیم . یکم احساس کردم بافتش یه جوریه . شبیه همیشه نیس . نگاهش کردم .
گفتم ممد ( اسم داداشمه ) بنظرت یه جوری نیس.
گفت نمیدونم .
قبلش یادمه تو یخچالو نگاه کرده بودم دیدم ماهی ها نیستن .
گفتم نکنه مامان ماهی ها رو ریخته تو اسنک ؟
داداشمم گفت نمیدونم
یکم من بگو یکم اون بگو .
اقا ما دیگه اصلا نمیتونستیم لب بزنیم به این اسنک . نگاهش میکردم حالم بد میشد . بو ماهی میداد . بد مزه بود . ما ساندویچ هارو گذاشتیم و نخوردیم .
مامان که اومد ازش پرسیدم چی تو اینک ها بود ؟
گفت هیچ چی . مثل همیشه توش مرغ گذاشتم . من تعجب کردم . یعنی مرغ بود ؟
رفتم دوباره سراغ همون ساندویچا . داداشم که باورش نشده بود نیومد . جاتون خالی خودم نشستم هر دوتا ساندویچو خوردم خیلی هم خوشمزه بود اصلا هم مزه ماهی نمیداد ¯\(ツ)/¯
به نام خدای مهربان
استاد جانم سلام
مریم جان سلام
بچههایی که این نکته ها و می خوانید سلام
سال نو بر همگی مبارک.
آرزو می کنم سالی پر از برکت، سلامتی ، شادی، آرامش ، تغییر شخصیت ، تغییر درون، و همراه با خلق ثروت، و بهترین ها ، برای همگی ما بنده های خوب خدا باشه.
استاد در مورد این درس که باید نکته ها و آموزه هایی و یاد بگیرم اینکه…
چه می شود که آدم ها خوش شانس هستند با ذهنیت مثبت اگه به اون کار یا مسئله فکر کنند ؟
می خوام از خودم بگم..
من وقتی تصمیم گرفتم که به مدت ده روز محصولات م و داخل یه نمایشگاه در معرض فروش بزارم ، دیدگاه من فقط این بود که این جا قرار من سود کنم، فقط جنبه ی پولی نیست ، من آدم ها، شرایط ، اتفاقات رو می بینم ، درس ها، می گیرم ، لذت ها شادی ، حال خوب و با خوشحالی فراوان ، اینققققققققدر تجربه کسب می کنم حتی اگه در ظاهر پولی تو جیبم نره اما کلی درس آموختم ، نکته ها گرفتم که از اونا می تونم چندین برابر پول بسازم.
فقط اگه بحث عزت نفس و نگاه کنم همین یه مورد به تنهایی برای کلی پیشرفت من خوبه.
من با این پیش فرض مثبت رفتم استارت کار و شروع کردم، و روزها اینققققققققدر لذت، شادی ، حال خوب یعنی واقعاً در لحظه زندگی می کردم، حتی فروش م خود به خود عالی شده بود با اینکه هیچ تجربه ای نداشتم، خیلی عزت نفس بالایی کسب کردم، .
اما همون روزا آدم هابی بودند که خیلی ازشون می شنیدم که بابا اینجا به درد نمی خوره، ما بارها است کردیم ، اصلأ مشتری نیست ، مردم که به این جایگاه ها نمی آن ، و چون با ذهنیت منفی شروع می کردند هر بار هم به نتیجه ی خوبی نمی رسیدند ،
من به لطف خدا….
هم محصولات م عالی فروختم.
هم کلی شادی کردم.
هم کلی با آدمهای غریب و ما آشنا ، آشنا شدم دوست شدم همکاری هاشون دیدم نوع نگاه شون، نوع فکر شون.
هم چقققققدر برام ایده ها می اومد که هر روز تازه تر از روز قبل بودم ، شاداب تر، پر انرژی تر، و لذت بخش تر.
من کلی زندگی کردم
من فقط ده روز بود اما خیییییلی سال زندگی کردم.
هنوز که چندین ماه می گذره من چقققققدر از اون تجربه ها استفاده می کنم و برای رشدم دارم زندگی می کنم.
اگه در مورد سلامتی بخوام بگم….
خانواده من اگه مثلاً یه سرماخوردگی کوچولو دچار بشن، من با یه دمنوش چند گیاه طبیعی ، به راحتی ، و چند غذای سبک ، خیلی خیلی راحت سه روز بیشتر نمیشه که همه سالم و تندرست می شوند.
چون هم به خودم هم به خانواده ، با این پیشفرض که این گیاه به راحتی داخل بدن تغییرات و تحولاتی انجام میده که هر روز رو به بهبود ست.
در مورد تفریح ، گردش ، که اگه امروز بخوام بیرون برم کن با این نگاه میرم که من به جای خوبی هدایت میشم.
من امروز فقط زیبایی منتظرم هست.
آدم هایی در مسیرم قرار می گیرند که فقط درس بهم میدن، و …
لطف خداست که من با این قانون جهان هستی هر روز دارم با این پیشفرض ها زندگی می کنم و موفقیت های هر روزم و دارم می بینم.
همش لطف خداست
استاد متشکرم که لابه لای ، این دوره فایل هایی، می گذارید که چقققققدر راحت تر، و سادهتر می تونم بحث مومنتوم منفی و مثبت و یاد بگیرم.
متشکرم ازتون بینهایت.
خدایا متشکرم که چقققققدر هوامو داری.
سلام به استاد عزیزم و همه همراهان نازنین و توحیدی
میخوام تجربه واقعی خودم از مفهوم توت فرنگی 19 دلاری بنویسم
من در عرض کمتر از 2 سال در کسب و کارم به یکی از بهترین ها و شناخته شده ترین ها در همون حیطه تبدیل شدم. با دوره توحیدی “عزت نفس” هم مسیرم خیلی جدی آغاز شد. هر روز تمرین میکردم و با عشق و لذت و تعهد کار میکردم. از صفر مطلق واقعا، در 6 ماه به اولین درآمد بزرگ و جدی خودم رسیدم. خودم صاحب کار خودم بودم و همه چیز رو باعشق انجام میدادم و هر روز هم روی بهبود باورهام و روی مهارت های کارم زمان میذاشتم.
هر ماه درآمدم رشد میکرد و کارم راحت تر میشد. یک همکار هم خدا بهم بخشیده بود که واقعا تبدیل به یکی از بهترین دوستام شد. واقعا هم فقط به لطف خدا این اتفاق افتاد. اگر تجربه دویدن دنبال خواسته ها بدون کمک گرفتن از خدارو داشته باشید کاملا میدونید منظورم چیه. هرچقدر بیشتر میدوی ، کمتر میرسی.
قسمت اصلی و مهم کار رو انجام میدادم و قسمتی که نیاز به کمک داشتم هم همکار نازنینم برام انجام میداد و حقوق دریافت میکرد.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم تغییری در کارم به وجود بیارم که تغییر جزئی ای هم نبود. میگفتم من که تا اینجا آوردم ، بقیه راه رو هم با همین فرمون میرم و همه چیز عالی میشه. اما یه تفاوت بزرگ وجود داشت. اون تفاوت این بود که از صفر تا موفقیت رو با کمک خدا انجام داده بودم ولی از اونجا به بعد رو فکر کردم خودم به تنهایی میتونم انجام بدم. خدارو با اوستا کار اشتباه گرفته بودم. فکر کردم همه چیزو برام توضیح داده و حالا وقتشه خودم بقیه شو برم. این قانون در مورد اوستا کار درسته. آدم بعد از مدتی کارو یاد میگیره و باید رو پای خودش وایسه ولی در مورد خدا کل سیستم و کارکرد فرق میکنه و ما همواره به هدایت خدا نیاز داریم. من فهمیدم که مهارت کافی نیست. مهارت خیلی مهمه اما هدایت بارها مهم تره.
در مورد تغییر در کسب و کارم به هدایتم عمل کردم اما به تسلیم ماندن ادامه ندادم. بدون اینکه متوجه بشم در طول 3 سال ظرف ذهنیم کوچک و کوچک تر شد. درآمدم هم کمتر شد. خیلی آهسته ، بدون اینکه شوکی بهم وارد بشه. مثل همون قورباغه که توی قابلمه آب، روی حرارت میذارنش و آرام آرام و بدون اینکه متوجه بشه پخته میشه و میمیره.
و مشکلی که وجود داشت این بود فکر میکردم اون روش خاص از انجام کار بود که نتیجه میداد و فقط هم همونه که خیلی چیز خاصیه. فک میکردم مخاطب هام یا مشتری هام من رو برای اون محصول خاص میخوان(شرک به مخاطب/مشتری). مثل استاد عباسمنش که بعد از سالها پر طرفدارترین دوره خودشون رو از رو سایت برای همیشه برداشتن، دوره تندخوانی.
منم به نوعی همین کارو کردم چون فهمیدم من چیز مهم ترین میخوام و اون محصول با درونم هماهنگ نیست. نا هماهنگ با اون چیزی که میخوام.
اما اتفاقی که افتاد این بود که اعتبار “شرک” گونه ای داده بودم به اون محصول و خدماتم. و اینطور شد که آرام آرام همون رشدی که خلق کرده بودم رو از دست دادم
حالا قسمت جالبش اینه که همون تغییر رو خیلی از همکارانم به وجود آوردن اما اونا مثل من افت شدیدی نداشتن و حتی در زمینه های دیگه رشد هم کردن.
اون اتفاق، توت فرنگی 19 دلاری من بود و دقیقا بعد از اون تغییر، هر چیزی میدیدم، هر اتفاقی، هر رفتاری، هر بازخوردی، هر کامنتی و … ربطش میدادم به اون تغییر
اگر صد نفر میگفتن عجب کار درستی کردی ، اونا رو نمیدیدم و اگر یک نفر میگفت تصمیمت اشتباه بوده، از اونجایی که ذهنم رو دانسته یا ندانسته تربیت کرده بودم برای “اشتباه دونستن اون تغییر” پس منم تاییدش میکردم.
درست مانند مثالی که استاد در مورد سیاه پوستا زد. تمام واکنشی که از بیرون میدیدم حتی اگر هم عادی بود و طبق روال همیشه، اما من ذهنم میگفت: “ آره بابک اشتباه کردی… آره بابک تصمیمت غلط بود”
هرکار جدیدی هم میکردم از اونجا که پیشفرض ذهنیم این بود که “در مسیر اشتباه هستم”، پس نتیجه چندانی هم نمیداد. باز هم درحالی که بعضی ها همون خدمات رو ارائه میدادن و نتایج چشمگیری بدست می آوردن.
خودم ذهنمو تربیت کرده بودم تا باهام اونطوری حرف بزنه و من هم هربار مدارک بیشتری جمع میکردم تا اون باور غلط رو تایید کنم.
مثل عبارت خود تخریبی یا Self sabotage که در دوره احساس لیاقت استاد توضیح میدن.
حالا به امیدخدا ادامه داستان رو در جای دیگری براتون مینویسم
خداروشکر برای هدایتش و ممنونم از استاد نازنین برای این داستان آموزنده از توت فرنگی 19 دلاری
درپناه الله باشیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم و تمام دوستانم در سایت عباس منش نوروز 1404هم مبارک سال بسیار خوبی همه داشته باشید
این روز ها که در تعطیلات نوروز هستیم با خانواده هستم و در سفر به همین خاطر فایلها را گوش میکنم ولی تا الان نتونستم کامنت بنویسم چون دوست دارم یه خلوتی پیدا کنم و با توجه کامنت بنویسم فرصتش گیدا نشده ولی از اونجایی که کامنت نوشتن را خیلی دوست دارم و وظیفه ام میدونم اومدم یه عرض ادبی کنم و برداشت و مثالی که دارم از این موصوع را بنویسم
من از بچه گی با ذهنیت های مثبت و منفی های بسیار زیادی بزرگ شدم که باعث بوجود آمدن باورهایم شد که متاسفانه ذهنیتهای منفی فوق العاده بیشتر بود….. به ما از هر موضوعی بدترینش را گفته بودند و متاسفانه همه ی اونها هم من باورم شده بود تا کم کم بزرگ شدم و کمی اگاه تر شدم و دونه دونه تمام اون باورهای اشتباه را شناسایی کردم و گفتم اصلا بر چه اساسی من باید این گونه فکر کنم و عمل کنم و سعی کردم تمام باورهایم را زیر سوال ببرم و تغییرشون بدهم بخصوص در این چند سال اخیر که در سایت عباس منش هستم این مسئله و این ضعفها را بهتر در خودم شناختم مثلا به ما گفته شده بود که آدم های فلان شهر اینجوری هستند یا فلان شهر یا قومیت فلان
یا خانم ها اینگونه هستند و آقایون این مدلی هستند
یا دختر ها فلان و پسرها فلان
یا عربها فلان گونه هستند یا ترکها اون مدلی هستند
و هزارن باور اشتباه دیگه که هیچ کدام واقعیت نداشت و چون ما باورش میکردیم بلا هم سرمون می آمد
یا مثلا میگفتند شبها ناخنتون بگیرید این بلا سرتون می یاد یا فلانی چشمش شوره
یا اگر کسی فوت میکرد میگفتند تا روزها باید مشکی بپوشید یا حتما پنچ شنبه ها سر مزار مرده ها باید بری منتظر هستند و از این قبیل چیزها
خلاصه من الان بیشتر اونها را شناسایی کردم و دیگه به هیچ کدام باور ندارم
و باورها یم را تغییر دادم
توکل بر خدا
11:42 در یک شب بارونی زیبا…..
در مورد خودت چی فکر میکنی؟
بدشانس هستی یا خوش شانس ؟
اون هایی که باورشون اینه که خوش شانس هستند از درودیوار براشون فرصت های نو و خوب میباره واین نگاهی که دارن و با اون ذهنیت فرصت های خوب رو بیشتر میبینن و همچنین فرصت های بیشتر وارد زندگی شون میشه
(( طبق قانون به هر چی توجه کنیم از جنس همون اتفاقا بیشتر توی زندگیمون میفته ))
و اون دسته هم که خودشونو بد شانس میدونن براشون اتفاقایی میفته که بدشانسی بیشتر رو براشون به ارمغان میاره!!!
و تمام موضوع ذهنیت مائه، که زندگی ما رو رقم میزنه و با هر ذهنیتی که باشیم از همون جنس اتفاقات و شرایط بیشتری وارد زندگی مون میشه و ما از اون دست اتفاقا بیشتر میبینیم توی زندگی مون…
پس فکر های خوب روتین زندگی مون باشه و با استمرار این روند اون حس و حالِ بعد از فکر های خوب خیلی به آدم میچسبه مثل یه لیوان آب خنک توی تابستون یا یه چای داغ توی یه روز برفی
و هر چی این حس و حال خوب بیشتر باشه یعنی تو وظیفتو هر لحظه داری بهتر از قبل انجام میدی و این
یعنی :《 توکل》
یعنی : 《بندگی کردن 》
یعنی:《ایمان》
و هر حس خوبی که از وجود خدا نشات میگیره ….
خداروشکر که تونستم این کامنت زیبا رو بنویسم
خدایا شکرت بابت وجود با برکت استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم
خداروشکر بابت حضور دوستان باحالَم در این محفلِ توکل ، عشق و امید
نور الهی بدرقه راهتون:)
به نام خدایی که برای بنده اش کافیست
خیلی وقت بود که کامنتی روی نزاشته بودم
من دوره هم جهت با خداوند رو هنوز تهیه نکردم من خودم میتونم شهادت بدم که همه چیز باوره
همه چیز با باور قابل کنترل و قابل تغیره
و من فقط به مقداری که تعهد داشتم تونستم از قانون به نفع خودم استفاده کنم
بزار نتایج خودم رو بنویسم تا هم به خودمم یاد اوری بشه هم برای بقیه دوستان کمک کننده باشه
یادتونه کامنت میزاشتم که روی خودم کار کردم و تونستم یه کار مناسب گیر بیارم؟ حالا دارم برای خودم کار میکنم توی شغلی که عاشقشم :)
یادتونه میگفتم احساس نگرانی و استرس و اضطراب دارم ؟ با قانون و تغیر باور ها رفعش کردم
دنبال این بودم که بتونم هم جایی کار کنم که درامد داشته باشم و هم بتونم جایی آموزش ببینم که به ساعت کارم بخوره ، خیلی جاها رفتم خیلی ارایشگاه ها صحبت کردم و جور نمیشد درسته ناراحت میشدم ولی توی تمرین هام مینوشتم خدا بهترین سالن رو برای اموزش من اوکی میکنه
چیشد؟ من بهترین جای ممکن اموزش دیدم ، رایگان ، محیط دوستانه ، پیش آدمی که مشتری خودش رو ول میکرد تا به من اموزش بده چرا؟ چون من داشتم این باور رو میساختم که خدا منو به این کار هدایت کرده منو به این کار دستور داده پس تمام جهان که فرمانبردار هدا هستن وظیفه دارن به من کمک کنن
انشالله توی ویدیویی که میفرستم برای استاد همه مثال هارو کامل توضیح میدم اما الان خلاصه تر بیان میکنم
یه زمانی میخاستم وسایل بخرم برای کارم ولی به اندازه کافی پول نداشتم وسایلو یه مغازه بهم داد جوری که یه قسمتش از پولش مونده بود که گفتم دوهفته بعد بهت میدم فروشنده نشناخته بهم اعتماد کرد و پولش هم به جای دو هفته بعد چند روز بعد تونستم بهش پرداخت کنم
یادمه میخاستم صندلی بخرم و خب توی شهر خودم پیدا نمیشد چند جا رفتم نبود تهران هم اگر میخریدم باز هزینه باربری و رفت و اومد و وقتی که باید میزاشتم برام مشکل بود ، اونم بخاطر حس و خوب من درست شد ، چی میشه که من زنگ بزنم به پسر عموم و بخوام که اون هم توی بازار شهر خودشون یه قیمت بگیره و دقیقا همون مدل رو با همون قیمت که من میخاستم داشته باشن و پولو براشون انتقال دادم و همون موقع خرید و همون موقع هم کاری براش پیش اومد و تصمیم گرفت برگرده شهر ما و صندلی من اورد همون روز دم در بدون یک ریال هزینه اضافه گذاشت خونه ما
مدت زمان زیادی من درگیر اضطراب و افسردگی بودم و این رو بغیر از این که کمک کنم نمینویسم که من فکر میکردم که این یه مشکل پزشکیه درحالی که اصلا این طور نیست ، همه چیز برمیگرده به فکر غالب ما در طول روز من فقط با تغیر باور هام در مورد اون موضوع و این که این رو از یک مشکل غیر قابل حل برای ذهن خودم تبدیل به یک موضوع ساده و قابل حل کردم تونستم دوباره برگردم به حالت عادی و احساس خوب و واقعا هم همینطوره شما هر فکری توی سرت باشه اون داره بهت یه احساس میده و وقتی یه نوع فکر هایی زیاد توی سرت باشه احساس کلیت سمت اون حس خوب یا بد میره
و خبر خوب اینه با کنترل ذهن با تغیر باور با مومنتوم (قدرت گرفتن) افکار مثبتی که توی ذهنت ایحاد میکنی دیگه هیچ خبری از اظطراب و افسردگی نمیمونه
یه مدت درگیر این بودم که خونمون کامل بشه و فکر میکردم اگه من نباشم سر کار کار جلو نمیره و چقدر با این فکر و این که خواستم نقش خدا رو بازی کنم به خودم ضرر زدم جالب این مه پدر و مادرم هنوز هم فکر میکنن اگه من نبودم نمیشد درحالی که از جایی به بعد من دیگه بریدم و ول کردم رفتم سراغ کار خودم و شاید باورتون نشه
همه چیز برای کار خونه بهت پیش رفت همه ویز راخت تر سریع تر با کیفیت بهتر پیش رفت
من فهمیدم نباید تمرکز رو از روی خودم بردارم به این توجیه که من میخام نقش خدا رو بازی کنم و کار هارو خوب پیش ببرم
مطمعن باشید همه چیز باوره همه چیز باوره بدون شک
یه دفتر برای خودتون بیارید باور هاتونو دونه دونه اروم اروم عوض کنید صبر کنید بزارید باور های خوبتون جون بگیره و جون باور های منفی گرفته بشه نتیجه براتون فراتر از تصور میشه
سلام و درود
توت فرنگی 19دلاری
جلسه ی دوم
فکر کن با این نگاه امروز بیدار میشی که امروز روز مزخرفی هست اگر با این نگاه بری بیرون هم اینکه اتفاقات بد را جذب کنی و هم اگر اتفاق خنثی ببینی به نکات مثبت تمرکز نمیکنی وبه ترافیک و بوق زدن و عدم رعایت بهداشت توجه میکنی
ولی اگر بگی امروز روز فوق العاده و سرشار از فراوانی و اتفاقهای خوب و انسانهای عالی و ایده آل هست هم ذهنیتت اتفاق مثبت را به سمتت هدایت میکنه هم اینکه برداشتت را از اتفاقهای خنثی مثبت میکنه و هم اینکه آگاهانه توجه میکنی به نکات مثبت
امروز کارم عالی پیش میره امروز پروژه ام عالی انجام میشه
به صورت کلی آن نگاهی که ما داریم سعی کنیم اتفاقهای مثبت توجه میکنیم و نکته جالب این جاست به خاطر اینکه ذهن ماتربیت نشده و انتظار اینه که امروز و این هفته و امسال و… معلومه مزخرفه و بچه ام فلان کار رو کرده و ذهن ما هر روز متمایله همون فکرها رو ادامه بده
و اینکه ما اجازه میدهیم ذهنیت منفی ادامه پیدا کنه و ذهن تمایل داره بدترین احتمال ممکن را بده و منتظر بحث و ناراحتی و بیماری باشه و ذهن آنقدر توجه کرده و تربیت شده تمایل به منفی داره
اگر پزشک ما بیاد با اعتماد به نفس بگه شک نکن این دارو رو که بخوری تمام مشکلاتت بدون شک حل میشه سالم میشی و حتما من آن دارو را مصرف میکنم و خوب میشم ولی اگر دکتر بگه این دارو رو بخور شاید جواب بگیریم بعد بیا آزمایش بده دیگه این دارو جواب نمیده چون با اعتماد به نفس نگفته
ذهن کمک میکنه دارو تاثیرش صد در صد باشه اگر دکتر با اعتماد به نفس دارو رو تجویز کند
اگر ذهنیت این باشه که ریاضی خیلی سخته پس سخت پیش میره پس همین هم میشه این موضوع رو من در دبیرستان که رشته ی ریاضی بودم و به بخاطر ذوق و شوق پدرم برخلاف، علاقه ی خودم به رشته ی تجربی به رشته ریاضی رفتم و ریاضی را سخت میدونستم و یکی از دوستان با اینکه تقریبا احساس میکردم از نظر هوشی مثل هم هستیم نمره اش بهتر از من میشد و باهم شروع کردیم به خوندن و تمرین ریاضی و چیزی که دوستم اصرار داشت و مدام در حال تمرین ریاضی میگفت چقدر آسونه و این مسأله کاری نداره و کلا درس خواندن برام راحت تر شده و برام جالب بود و برام آنقدر راحت شد که نمره کامل گرفتم و برای دوستم تعجب بود که تو اومدی از من یاد گرفتی و با هم تمرین کردیم چطور تو شدی بیست و من هیجده و من میخندیم میگفتم تو خودت گفتی راحت و چقدر آسونه و با ذوق میرفتی حل مسأله انجام میدادی من اینو ازت یاد گرفتم ولی نمیدونستم این قانون کلی و متوجه نبودم و الان متوجه میشم
اگر انتظار این باشه یه کاری سخته این اتفاق میوفته چون داری به سختیهاش توجه میکنی و با پیش فرض منفی میری سراغش مثل توت فرنگی معمولی که فکر میکردند توت فرنگی نوزده دلاری طعمش را خیلی متفاوت میدیدنداینجوری ذهن داره اتفاقات را رقم میزند الان قراره در شرکت به جای دیگری و همکارای جدید انتقال پیدا کنم ویکی اومد گفت جاهای جدید از نظر مکانی فلانه و بیشتر نکات منفیش رو گفت ولی من به همکارم که قراره باهم بریم گفتم ولشون کن اگر قراره بریم خیلی بهتر از اینجا هست و کلی کیف میکنیم و همکاریهای بهتری را پیدا میکنیم و خودم باور نکردم وقتی از منفیهاش میگفت
به ذهنم گفتم از کجا معلوم شاید خیلی بهتر از این مکان باشه بزار خودم تجربه کنم و مطمئنم خداوند من و به جاهای بهتر هدایت میکند و به انسانهای عالی هدایت میشوم و این روند را از ستاره قطبی یاد گرفتم وهر جا بتونم ذهنم را کنترل کنم و به اصطلاح حواسم باشم و افسار ذهنم در دستم باشد نتایج عالی هم گرفتم
مسافرت الآنم که هر لحظه و هر روزش دارم سوپرایز میشم و تاالان کلی بهمون خوش گذشته الان ساری هستیم در جایی که پنجره ام رو به دریا باز میشه و فاصله تا دریا تقریبا دویست متر و من قلبم از ذوق دیدن دریا شگفت زده شده و وقتی نگاه به عظمت دریا و عظمت درختان و سرسبزی در شمال کشور دارم خیلی زیباست و بینهایت سپاسگزار خدای مهربانم ،خدایا شکرت
استاد چه رابطه های عالی ساختید با این ذهنیت مثبت و مثالهای در مورد انسانهای سیاهپوست که فرمودید چقدر عالی چقدر قشنگ تحسین برانگیزه ،تبریک میگم
در مورد یه زخم دست که یکی میگه ولش کن چیزی مهم نیست و واقعا زود هم خوب میشه و برعکسش هم دیدیم یکی اون زخم را وخیم میدونه و نگرانند و بدتر هم میشه بارها تجربه کردیم و چطور بدنمون واکنش نشون میده به به ذهنیتمون
در مورد سرفه یکی سرفه میکرد چون من بیماری ضمیمه ای هم دارم و میترسیدم بی شک مریض میشدم و واقعا سرماخوردگی سخت هم میگرفتم و همسرم میگفت برو بابا چه ربطی داره حتی افراد مریض هم بغل میکرد و بوس میکرد هیچیش نمیشد و در دوران بیماری پندمیک که من سخت این بیماری را گرفتم و همسرم از من مراقبت میکرد بدون ماسک و…ولی خدا رو شکر بر حسب ذهنیت مثبتش هیچیش هم نشد من تازه دارم یاد میگیرم نترسم و ذهنیتم را مثبت کنم و خیلی این باور قوی هست در ذهنم و تمام سعی خودم را میکنم خیلی بهتر شدم ولی به اندازه ای که همسرم اینقدر راحت رفتار میکند خیر ،ولی بازهم نسبت به قبل خودم بهتر شدم خدا رو شکر
در مورد افراد خوش شانس و بدشانس آزمایش انجام دادند و در محیطی پولهایی را گذاشتند و آن افرادی که خوش شانس میدونستند خودشون را، پول بیشتری پیدا کردند و قانون اینه هم نکات مثبت تری میبینند و هم نکات مثبت تری وارد زندگیشون میشه
توکلت علی الله حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر