درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 14

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Aminrb گفته:
    مدت عضویت: 769 روز

    به نام خدا

    سلام

    سال نو مبارک

    استادان خوبم و دوستان همکلاسی

    نمیدونم چی بگم فکر میکنم کل این دوسال که من عضو این کلاس بودم

    دو قسمت میشه یکی قبل این فایل

    یکی بعد این فایل

    واقعا چرا ما فکر میکنیم میفهمیم و درک میکنیم ؟

    جوری که دیگه تهش همینه و غیر این نیست

    بعد از مثال زیبای شما در مورد ساخته شدن باور

    باوری که از توجه به نکات مثبت شکل گرفته بود

    در مورد دوست سیاه پوست خوبتون من تازه دوهزاریم افتاد چجوری باور ساخته میشه با اینکه

    این همه دوره از شما گرفتم و کار کردم روی خودم!

    استاد من بخاطر مشکلاتی که در روابط عاطفیم داشتم به دوره عشق و مودت روی آوردم مثال زخم روی دست که فرمودین

    شما چجوری میتونین اینقدر قشنگ مثال بزنین

    من دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم این حد از قدرت کلام رو دارم دیوانه میشم:)

    استاد اون قسمت که درمورد پیشفرض ها در روابط صحبت کردین با این فایل دوم توت فرنگی منو منفجر کرد

    فکر میکنم میدونم چرا یهو درکم اینقدر زیاد شد

    میدونین من از یه سفر 6 روزه برگشتم با 6 تا مقصد

    قبل سفر یه حسی بهم میگفت این سفر قرار تورو لول اپ کنه اینم بگم خانومم دوست داشت بره کربلا ولی من میلی نداشتم اگرچه قبلا آدم بسیار مذهبی بودم

    ولی شرایط طوری پیش رفت که دیدم داره منو میبره فکر میکردم اونجا قرار اتفاق خاصی بیفته

    رویا بشه و وحی این داستانا ولی وقتی رسیدم اونجا دیدم نه هیچ تفاوتی تو مشهد کربلا نیست

    مسیر توحید فقط یکیه و این یه ریشه های از نشتی انرژی رو توی من برطرف کرد و من تونستم آدم توحیدی تری باشم

    خلاصه مشهد راه افتادیم 27 بود شب همدان خوابیدیم رفتیم صبح آثار قدیمی هگمتانه فکنم بود 28 شد شب رفتیم عراق تجربه جالبی بود توی رفت من تونستم احساس لیاقت رو توی خودم افزایش بدم

    یکم شاید طولانی بشه ولی درس زیادی داره دل بدین

    رفتند ما با ون رفتیم که ظرفیتش 14 نفره خدارو شکر با اینکه خلوت بود ولی کاملا هم زمانی نفرات جور شد و ما حرکت کردیم بماند که هتل هم رزرو نکرده بودیم و یه لحظه خانومم یادش اومد از یکی از دوستاش و اونم لحظه آخر درست شد

    توی مسیر مرز به کربلا با توجه به گرما و کم بودن جا توی ون خیلی اذیت شدیم حالا من چون قبلا 8 بار تجربه عراق رو داشتم برام عادی بود ولی خانومم کلافه شد تا رسیدیم شد 4 ساعت و 2 شب من قبلا با دیدن اون حرم و منظره خیلی منقلب میشدم ولی ایندفعه یجور دیگه بود خیلی آگاه تر بودم آدم توحیدی تری شده بودم آخرین بار 3 سال پیش بود

    اینم بگم هتل ما تو یه کوچه بود پر از ماشین مورد علاقه من لندکروز اتاق 300 بود مثل پراید بود توی ایران اینقدرکه زیاد بود اونجا

    جالب‌تر اینکه صاحب هتل یه فرد موفق همشری و مثل من بود خط فکریش

    خلاصه دوشب گذشت و ما خواستیم برگردیم ولی ایندفعه به خودم قول دادم که احساس لیاقتم رو افزایش بدم و یه ماشین کولر دار سوناتا مدل بالا گرفتیم و مثل جنتلمنا رفتیم مرز باورم نمیشد روز قبل از عید بود میون اون همه آدم و سیل جمعیت فقط ما دونفر برگشتیم هیچکس دیگه نبود همه می اومدن اونجا باشن

    من هنوزم برای اماما احترام قائلم و هرشخصی که بهشون اعتقاد داره احترام میذارم این بازی این دنیاست

    خلاصه برگشتیم کرمانشاه سال تحویل طاق بستان بودم و جشن بود چقدر خوشگذشت

    شبش حرکت کردیم به سمت خلخال که توی راه خبر فوت مادربزرگم رو دادن و من زیاد آدم احساسی نیستم تو این مورد ها ‌بیشتر دیدگاه توحیدی دارم چون خیلی کار کردم

    سرتون درد نیارم اینقدر خوش گذشت و ما هرکار کردیم نشد به مراسم های عذاداری برسیم و این قانون دنیا بود

    که آدم ها و فضاهای که با تو هم مدار نیستن رو از هم جدا میکنه

    چون من اعتقادی به عزاداری کردن هم ندارم

    و این سفر بمن فهموند که چقدر مدارم بالاتر رفته

    از آدم هایی که برخورد داشتیم از هم زمانی ها

    و از رفاه که بدون فکر هزینه کردیم چیزی که تا یکسال پیش ارزوشو داشتم خدایا شکرت بابت

    این سفر

    استاد من عاشقانه شمارو دوست دارم

    و باز هم میگم سر کلاس در شما میشینم تا خود فلوریدا میام و حضورا با هم یه فایل میسازیم از داستان تغییر زندگی من

    امیدوارم دوستان امسال بیشتر از همیشه روی تکامل خودتون کار کنین و نتیجه بگیرین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 848 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین

    زندگی ما بوسیله‌ی پیش فرض های ما ساخته شده است این پیش فرض همان باورهای ماست باورهای ما هم توسط جامعه و فرهنگ و خانواده ساخته شده الان با این آگاهی ها متوجه شدم که این من هستم که خالق زندگیم هستم با باورهای خودم پس وظیفه من این است که باورهای مناسب را جایگزین باورهای های نا مناسب کنم‌ با تکرار این آگاهی ها و استفاده از دوره های بی نظیر شما استاد عزیزم

    وقتی که شما با مثال‌هایی که در مورد باورها زدیید من هم یاده اون دوران پندمیک افتادم که باورها داشتم که نباید با هیچ کسی رفت و آمد کنی این در حالی بود که خانواده‌ی عروسم اصلا این باور را نداشتن و همیشه رفت و آمد می کردند بدون اینکه هیچ گونه نگرانی داشته باشند الان میفهمم که اونا باورهای خوبی در مورد سلامتی داشتن و خدا را شکر هیچ گونه بیماری هم برای آنها بوجود نیامد عین در حالی بود که من همیشه نگران پسرم بودم ولی خدا را شکر هیچ گونه اتفاقی هم برای اونا نیفتاد

    یکی دیگه از دیگه از مثال هایی که دارم بزنم این بود که چند سال پیش من دچار کمر درد شدم وقتی رفتم دکتر دکتر گفت که با کلا استراحت کنی و کلی قرص ودارو هم نوشت و به من گفت که اصلا نباید هیچ کاری بکنی و بعد از مصرف داروها باید عمل جراحی کنی من هم باورها کرده بودم تا اینکه بعد از یک روز استراحت کلا من داشتم افسرده می‌شدم تا اینکه باز خداوند دستم را گرفت

    و با یه سری داروهای گیاهی بهتر و بهتر شدم و بعد با این سایت الهی آشنا شدم و دارم روی باورهای خودم کار میکنم و با استفاده از قانون سلامتی الان خدا را شکر سلامت و سلامت هستم

    و الان باورتون نمیشه بالای سه چهار ساعت پیاده روی می کنم بدون هیچ گونه خستگی

    الان متوجه شدم که همه چیز باور است این من هستم که خالق زندگیم هستم پس باید همیشه مواظب افکار و ورودی های خودم باشم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سعید پاشایی گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    به نام خداوند یکتا

    درود به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمام دوستان

    خدارو شکر در سال جدید بازم در کنار شما دوستان عزیزم هستم و با تعهد بیشتری تمرینات و فایل ها را میبینم و اجرا میکنم

    خواستم در مورد دیدگاهی که آدم داره بنویسم که چطوری فکر میکنی و چگونه عمل میکند

    من قبلا این باور داشتم که اگه پول پیدا کنم چند برابر همان پول یا همون مقدار را گم میکنم بعد همین اتفاق هم می افتاد و کار بجایی رسیده بود که من پول پیدا میکردم ولی اونو از زمین بلند نمیکردم یا اگر هم میکردم به ینفر میدادم و این باور را داشتم که اگه خودم ببرم باز یه مقدار گم میکنم،این کار و فکر ادامه داشت تا با فایلهای استاد این باور رو شکستم در دوره کشف قوانین و یک قسمتی که خانم شایسته در حال پیاده روی بودن و یک سکه پیدا کرد و گفت نشانه ثروت است،منم بعد از یک مدت کلی از اون ماجرا گذشته بود ده هزار تومن پیدا کردم و بعدش یه مدت گذشت پنجاه هزار پیدا کردم ولی دیگر خودم گم نکردم و این باور در من ایجاد شد که هرجوری فکر کنی همون میشه.

    موفق باشید همیشه

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سلیمان صفری گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    سلام بر استاد عزیزم و تمام دوستان عزیز

    سال نو رو به همتون شاد باش میگم و آرزو دارم خواسته های همتون با نگرش صحیح و هدایت خدای وهابم ختم به خیر و حتا فراتر از تصورات تون بشود.

    سالها در مسیر درست بودن و به قول واژه‌ی جدید و اصولی استاد «ممنتوم »ــدر دوره ی فوق العاده «همجهت با جریان خداوند»ـــ آدمی رو شکل میده که با باورهای شکل گرفته دو مسیر رو برای طی کردن پیش رو داره

    – مسیر درست

    – مسیر نادرست

    مسیر درست تقریبا تمام چیزهای. خوب رو میشود دید و انتظار خوبیها رو داشت, و قطعا باید تلاشهای مستمر داشت و یک باور و مسیر عصبی جدید رو شکل بدهی و به این صورت ممنتوم جدید و همان مثال گوله برفی رو میشود براش تعریف کرد. و شما در این مسیر جدید دیگر عادت داری فقط خوبی‌ها رو ببینی و به خوبیها هدایت میشوی.

    و اما مسیر دوم که نادرستی آن برای هممون مشخصه ،مسیر نادرستی که همش منتظر اتفاقات بد و آزار دهنده ای و در این مسیر حتا در بهترین شرایط ، بدیها و زشتیهای مسیر زندگی رو برای خودت بولد می‌کنی و یک جهنمی رو اصا برای خودت تعریف میکنی در حالی که ما خلق شدیم تا فقط و فقط زیبایی‌ها رو تجربه کنیم ،چون خلقت خدا چیزی جز زیبایی نیست و این ماییم که غیر از زیبایی رو میتونیم انتخاب کنیم ،« انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا »

    خدایا شکرت برای دریافت های خوبم

    برای هدایت‌های زیبایت

    برای سپاسگزاری که روزی ام می‌کنی

    برای آرامشم

    برای مشتریان ثروتمندم

    برای پرداخت نقدی مشتریان ام

    برای همسر عزیزم

    برای فرزندان بسیار خوبم

    برای اینکه در لحظه زندگی میکنم

    برای خیرو برکتی که در زندگی ام جاری می‌کنی

    من هر آنچه از خیر و برکت و فراوانی دارم تنها و تنها از لطف بی پایان توست.

    آخرین مطلب من

    ماهها پیش وقتی سفارش های خوب هفته‌ای یک یا دوبار داشتم،به خانمم میگفتم که بزودی و در آینده‌ای نزدیک به جایی میرسم که هر روز سفارش های خوب داشته باشم و مدتیه که سفارش های خوب هر روزه دارم

    حال خوب

    اتفاقات خوب

    و هر آنچه که لازم دارم به لطف خداوند مهربان بزودی زیادتر و زیبا تر و قابل دسترس تر خواهد شد

    استاد سپاسگزارم برای این دو فایل اخیر و نیز دوره ی بسیار عالی «همجهت با جریان خداوند »که تا الان فقط جلسه اول رو گوش دادم و یقین دارم معجزاتی عالی در انتظار من است.

    در پناه مهر بی پایان خداوند شاد و تندرست و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1014 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز و بقیه دوستان

    یه مثالی دارم درمورد ذهنیت

    یه روز باشگاه بودم و میخاستم حرکات اسکوات هالتر رو بزنم

    همیشه حدوداً 100 کیلو میزدم و تارگتم روی 110 کیلو بود ک با کمک یه نفر میزدم اما سخت

    اون روز بجای وزنه 15 کیلویی ک گیرم نیومد 20 کیلویی و 10 کیلویی انداختم

    بعد فکر کردم همون اندازه همیشگیه

    یادم نیست دقیقاً عددها چی بود ولی حدوداً اینجوری بود داستان

    بعد ک ست هشتایی رو زدم تموم شد یهو دقت کردم دیدم 120 کیلو زدم و حتی از تارگتم 10 کیلو بیشتر بود ، فقط من اشتباه حساب کرده بودم و تچ ذهنم این بود همون وزنه همیشگیه

    گفتم خدایا ذهن داره همه کارها رو میکنه واقعاً

    جالبه وقتی فهمیدم ست بعدی دیگ نتونستم بزنمش و سبکترش کردم

    واقعاً شوک شده بودم ک من اشتباهی حساب کردم و ذهنم فکر کرد همون همیشگیه

    درصورتی ک 20 کیلو بیشتر بود و من راحت زدمش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام خداوندبخشاینده بخشایشگر

    خدایاهرانچه راکه دارم ازآن تواست

    خدایاهرانچه که به من رسیده ازتورسیده است

    باسلام وعرض ادب حضوراساتیدنازنین وهمه دوستان همراه

    مجدداسال جدید رابه استادعباسمنش استادشایسته وهمه شماسروران گرامی تبریک وتهنیت عرض میکنم امیدوارم امسال بهترین سال زندگی مان باشد

    تازه ترین معجزه خداوند:

    شب اول سال جدید جمع 50 نفره میهمان باجناق عزیزمون بودیم میهمانی خوبی بوداما به علت جمعیت بالا یه مقدارشلوغ بودوبعضی ازمیهمانان ابرازنارضایتی داشتند درهرصورت شکرخدا میهمانی خوب برگزارشد قراربراین شد یک شب بعد یعنی شب گذشته نصف همین جمع منهای بچه ها میهمان ماباشند آنهم به علت اینکه خونه مااپارتمانی بودوفکرمیکردیم گنجایش برگزاری میهمانی 50 نفره رونداره ودرنگاه اول هم همینطوربود خوب بچه های فامیل دعوت نشدند ازطرفی بچه های فامیل خیلی دوست داشتنددرمیهمانی باشند تاروزشنبه مسله روباهمسرعزیزم تحلیل بررسی میکردیم که چکارکنم تابچه هاروهم دعوت کنیم تااینکه ظهرشنبه ایده ای ازطرف خداوند الهام شدکه آقاجان تراس خونه روباچادریانایلون بپوشانیم واقایون روی تراس بشینند بلافاصله رفتیم موسسه نایلون به اندازه کافی بود برداشتیم ورفتیم فروشگاه مرغ ماهی چندکیلو مرغ وبال دیگر اضا فه کردیم قراربود شام جوجه کباب باقورمه سبزی باشه آمدیم نایلون رونصب کردیم اماانطورکه مدنظرمون بود خوب نشد همسرم نگران بود میگفت شب هواسردمیشه بادمیاد ممکنه میهمانی خوب نشه تاحدودی هم حق داشت امامن گفتم توکل به خدابچه هادعوت شدند وجمع 50 نفره تکمیل شد

    صبح دیروزساعت 6صبح ازخواب بیدارشدم همان جاروی تخت رفتم سایت متوجه شدم فایل جدید قسمت دوم توت فرنگی 19دلاری روی سایت بودبلافاصله دانلود کردم باهندس فری پلی کردم تعجب کردم شروع فایل فوق العاده بوداستادباصدای گرم وآرامش بخشش شروع به سخن کرد

    آقاجان روزت راباذهنیت مثبت وانتظارت مثبت شروع کن بگو امروز روزفوق العاده ای خواهم داشت امروزروز بی نظیری درپیش خواهم داشت

    امروزهمه چیزبروفق مرادمن خواهدبود روزت راباتمرکزبرنکات مثبت شروع کن

    این فایل بااین مضمون دلم روقرص ترکرد که امشب میهمانی عالی برگزارخواهد اولین نشونه

    بلافاصله تمرین ستاره قطبی راانجام دادم یک صفحه درمورد برگزارشدن میهمانی به بهترین شکل ممکن باخداصحبت کردم ونوشتم

    حدودساعت 11بوددراثرسرعت بادبخشی ازنایلون تراس کنده شد درهمین هنگام یکی ازهمان بچه ها که شب میهمان بودباخانمش برامون اش شنبه اول سال آوردند که برای اولین باربود همچین کاری میکردند متوجه موضوع شد که بخشی ازنایلون کنده شده گفت اصغرآقا من یه تکه بزرگی ازاین سایه بانها ( شید) دارم بزاربرم بیارم اینجارودرستش کنیم اول من تعارف کردم گفتم زحمتت میشه رفت آورد ودرکمتراز20دقیقه همان طورکه دوست داشتیم وانتظارداشتیم روی تراس پوشیده شد دومین نشانه با همسرعزیزم شگفت زده شدیم گفتم ببین مهمتری ترین واساسی ترین مشکل که فکرمیکردیم اینقدرراحت حل شد خدادستانش رابرامون بسیج کرده تاهمه چیزعالی انجام بشه

    اماهنوز یه کم استرس داشتیم خصوا همسرعزیزم چون اولین باربود ماداشتیم دراپارتمان درفضای 120 متری میهمانی 50 نفره برگزارکنیم

    شب شد میهمانان یکی یکی آمدند ازفضایی که درتراس براشون آماده شده بود شوکه شدند سقف کاملا پوشیده شده بود چیدمان تراس تخت ومیزپزیرایی باگلدون های خوشکل بهاری تزئین شده بود آتش برپاشده بود هواارام بودازبادخبری نبود فضا کاملا زیبا ومهیابود

    ازِشلوغی میهمانی دوشب پیش خبری نبود پذیرایی عالی وراحت انجام میشد شام فوق العاده خوشمزه بود جوجه کباب وبال وقورمه سبزی خیلی خوشمزه شده بود همه همکاری کردند کلی با میهمانان گفتیم خندیدیم رقصیدیم عکس گرفتیم درپایان همه میهمانان ضمن تشکرگفتند واقعا همه چیزعالی بود وخیلی به همه خوش گذشت این نتیجه توکل من به خدای رحمان وایجادذهنیت مثبت وانتظارات مثبت بود

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 138 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلااااااااام آقای ابراهیمی عزیزم

      نوروزتون مباررررررررک باشههه

      الهی که سال پراز سلامتی وخیر وبرکت وحال خوب در کنار عزیزان تون داشته باشید به امید خداااا.

      کامنت تون خیلی قشنگ بود

      خیلی ایده ی باحالی اجرا کردین

      دمتون گررررم مخصوصا خانوم تون

      با دست پخت فرکانسیش ..

      همزمانی این فایل و آگاهی هاش

      نشونه های به موقع خودخداست

      که با ذهنیت عالی روزتون قشنگ

      ساختین وستاره قطبی تون تیک خورد به شکل عااالی خداروشکر.

      دستتون پربرکت که با رزق های الهی

      از مهمونای قشنگ تون پذیرایی کردین و دورهمی خوبی داشتین ..

      نوش جانتون زندگی توحیدی

      گوارای وجودتون نتایج خوشگلتون

      خداروشکر برای حضور ارزشمندتون

      در دوره ی هم جهت شدن با جریان خداوند ..

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        اصغر و پرسیلا گفته:
        مدت عضویت: 1491 روز

        بانام خداوندرزاق

        باسلام وعرض ادب خدمت شمادوست همراه وهم فرکانس درخانواده عباسمنش

        فاطمه خانم نازنین

        امیدورام همیشه حال دلتون خوب خوب خوب باشد

        امیدوارم درسال جدید درکنارهمسرگرامیتان داش رسول عزیز وفرزندان نازنیتون هلیساجان ومحمدحسبن جان بهترین لحظات راتجربه کنید

        خداوند رابی نهایت سپاسگزارم که بادوستانی نظیرشماهمراه وهمسفرهستم

        درجمع توحیدی وصمیمی عباسمنش انگارهمه عضو یک خانواده واقعی هستیم وخیلی به همدیگراحساس نزدیکی میکنیم البته این احساس قلبی من است

        خدایاشکرت

        خدایاشکرت

        خداشکرت

        واقعا تجربیات وکامنتهای گرانبهای دوستان درکناراموزه های استادمکملی است برای درک بهترقوانین

        خدارابی نهایت شکر که چنین بسترمناسبی توسط استادعباسمنش عزیزایجادشده است

        سپاسگزارخداوندهستم که کامنتم موردتوجه وعنایت شمانازنین قرارگرفت

        درپایان تشکرمیکنم ازابرازلطف ومحبت شما

        امیدوارم همواره درپناه ایزدمنان شادسلامت پیروزوثروتمندباشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        اصغر و پرسیلا گفته:
        مدت عضویت: 1491 روز

        سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیزم و مریم خانم نازنین و همه ی دوستان گرامی

        مخصوصا فاطمه جان عزیز

        سال نو رو به همه ی شما خوبان تبریک میگم و براتون از خدای بزرگ ،بهترینها رو آرزو میکنم

        پرسیلا هستم

        فاطمه جان ،این جواب پر از مهرشما به کامنت اصغر جان ،بهانه ای شد که من هم احساس واقعی و قلبی خودم رو نسبت به شما و همسر عزیزتون ابراز کنم ،چون همیشه کامنتهای شما زوج نازنین رو با عشق میخونم و از این مسیر همواری که به لطف خداوند و آموزشهای استاد عزیزمون برای خودتون فراهم ساختین ،لذت میبرم و تحسینتون میکنم و براتون خوشبختی و موفقیت بیشتر آرزو میکنم

        راستش این تجربه که همین چند شب پیش برامون اتفاق افتاد ،ایمان هردوی ما رو به مسیر درستمون صدبرابر بیشتر کرد

        الان حدود 4،5 ساله که ما در این مسیر زیبا همراه استاد عباسمنش عزیز هستیم

        ولی درکی که از زمان همراه شدن با دوره ی ارزشمند و بی نظیر هم جهت با جریان خداوند در این یکماهه که دوره ی جدید رو شروع کردیم،پیدا کردیم ، قابل مقایسه با قبلِ دوره نیست !!!

        منم دوست دارم از زاویه دید خودم، این مسئله رو براتون توضیح بدم

        شاید در اول ،این مسئله خیلی پیش پا افتاده و ساده بنظر برسه ،راهکارهای مختلفی میشه براش اجرا کرد که مسئله رو بسادگی حل کنه :

        مثلا میشه مهمون کمتر دعوت کرد(پاک کردن صورت مسئله)

        میشه مهمونا رو به رستوران برد

        میشه مهمونی به جای شام ،عصرونه باشه

        میشه مهمونا رو در یک خونه ی دیگه مثلا در خونه ی مادر ،پذیرایی کرد

        وووو

        ولی اینکه بخوای با همین لوکیشن و با همین امکانات ،مهمونی کامل بدی یه کم ایجاد استرس و نگرانی میکرد و اینکه ما قبلا چون خونه مون ویلایی و بزرگ بود ،مهمونیهای بزرگتر از این رو هم تو خونه بدون مشکل برگزار کرده بودیم و الان کوچک بودن خونه برای من اذیت کننده بود و حسم رو کمی بد میکرد (نمیگم خیلی زیاد چون من یه آدم خیلی احساسی و واکنش گرا نیستم)

        و از طرفی در این موقعیت دوست نداشتم به این حسم پروبال بدم و خودم رو در احساس منفی زیاد بندازم ،چون ازین دوره یاد گرفتم که به هر دلیلی حس و حالمون رو بد کنیم ،اتفاقات بدی رو تجربه میکنیم !!

        فرق نمیکنه که مسئله ی تو کوچک باشه مثل برگزاری یه مهمونی که امکاناتشو نداری و یا خدای نکرده هر مسئله ی بزرگتری

        من با خودم گفتم بیام راهکارها و درسی که از دوره ی جدید استاد گرفتم رو در عمل پیاده کنم تا یه تمرین عملی باشه برام و این آگاهیها رو کم کم با همین موضوعات و تضادهای کوچک تمرین کنم تا اولا به تضادهای بزرگتر برنخورم و دوما ایمانم قویتر بشه که بتونم بیشتر به خدا و نیروی قدرتمندش توکل کنم و از نیروی خدا در زندگیم بیشتر استفاده کنم ،تا اینکه بخوام همه چی رو خودم سروسامون بدم و کنترل کنم

        اولین قدم، پیشگیری از مومنتوم منفی بود ،حالا باید طبق درسی که از استاد یاد گرفته بودم ،میرفتم سراغ جعبه ابزار :

        اولین ابزاری که بنظرم اومد که میتونه برام کمک کننده باشه ،سکوت کردن و حرف نزدن بیش از اندازه در باره ی این موضوع بود ،ترجیح دادم که یکی دو روزی رو حتی با همسر و بچه هام هم کمتر حرف بزنم تا چیزی نگم که واکنش اونا رو در پی داشته باشه و حسم رو بدتر کنه و منم مجبور بشم واکنش نشون بدم ،پس سکوت در اینجور مواقع فک کنم یک ابزار قویه ،

        دومین ابزارم این بود که در جواب تماسهای تلفنی مهمونای عزیزم که خواهرها و برادرهام بودن و همشون ابراز نگرانی میکردن که مهمونیت خراب میشه و دعوت رو کنسل کن ،میگفتم همه چی رو پیش بینی کردیم و به امید خدا خوب پیش میره (استفاده از ابزار قدرتمند احتمالات مثبت)

        و یجورایی نمیگذاشتم که ادامه بدن تا حسم رو بد کنن (با عوض کردن بحث)

        بعد از اون در ستاره قطبیم و همینطور دفتری که برای اینجور مواقع تدارک دیدم ،شروع کردم به نوشتن (به همون روشی که در یکی از کامنتهای دوره هم جهت با جریان خداوند ،توضیح دادم)

        نوشتم: ای خدای مدیر و مدبر ،ای توئی که اداره کننده ی کیهان و کائناتی و اداره ی آسمانها و زمین در دست توست ،تویی که ارباب قدرتمند جهانی و صاحب قدرت مطلق هستی

        من نمیدونم چطور میتونم این مسئله رو حلش کنم ؟؟ولی تو میدونی ،تو باید امروز کارگردان و مدیر مهمونی من باشی تا همه چی عالی پیش بره و به همه خوش بگذره ، من رو آسون کن برای آسانی ها

        و بعد هم چند باری جمله تاکیدی : من به هر خیری از جانب تو به من برسه ،محتاج و نیازمندم \” رو با خودم تکرار کردم و با سکوت رفتم دنبال کارهام و بقولی رهاش کردم و بهش فکر نکردم و مطمئن بودم که خدا بیشتر از من حواسش به این کار هست و بیشتر از ما میخواد که کارها خوب پیش بره ،چون جهان به سمت خیره

        شاید باورتون نشه ولی کمتر از یکی دو ساعت ،خواهر زاده ای که تا به اون روز ،هیچوقت بدون دعوت من( 15،16 ساله که ازدواج کرده) ،به خونه م نیامده بود ،برامون آش آورد (اینم بگم که از بین 5 تا خاله ای که داره ،تصمیم گرفته بود فقط برای من آش بیاره !!!!)

        و بعد هم که همسر عزیزم در کامنتشون توضیح دادن که چه اتفاقی افتاد و چطور مسئله ی نگران کننده ی ما به همین راحتی و آسونی حل شد و یک شب عالی داشتیم

        من و همسرم بعد از این جریان ،بارها برا خودمون تکرارش کردیم که یادمون باشه خدا همینقدر نزدیکه و سریع الجواب ، اگر ما اجازه ی مدیریت و دخالت در زندگیمون رو بهش بدیم

        و ازین به بعد تصمیم داریم که خواسته های بزرگتری رو از خدا به همین روش درخواست کنیم

        این در حالیه که من بشخصه از آرامش و خوشبختی و رفاه نسبی که در زندگیم دارم ،راضی و خشنود و سپاسگزارم

        از این موضوع میخوام در مورد همه ی خواسته هام استفاده کنم و تعمیمش بدم به خواسته های دیگه م و به خودم در موقعیتهای مشابه بگم که همون خدایی که میتونه مدیر مهمونی من بشه ،بقیه کارها رو هم میتونه به سرانجام نیک برسونه ،چون براش خواسته ی کوچک و بزرگ نداره ،فقط کافیه من ازش درخواست کنم تا اونم منو اجابت کنه

        فاطمه ی عزیزم باز هم از کامنت پر از مهر شما که بهانه ی ارزشمندی شد که من بتونم این موضوع رو از دید خودم در اینجا برای ایمان بیشتر خودم و شما همراهان استاد بنویسم ،تشکر و قدردانی میکنم و صمیمانه روی ماهتونو میبوسم

        استاد عزیزم ممنونم که هستی و از خدا برای شما طول عمر با عزت و لذت آرزو دارم ،انشالله که همیشه برامون بمونید،دوستتون دارم

        در پناه خداوند سربلند و پایدار باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
        • -
          فاطمه و رسول گفته:
          مدت عضویت: 1081 روز

          بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

          به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است ومهربانی‌اش همیشگی.

          و اعتماد به خدا ،محکم ترین امید است.

          سلااااااام پرسیلاااا جاااانم

          عااااااااشقتم رفیق بهشتیم

          بوووووووووووس به روی ماهت عزیزدلم

          از خوندن کامنتت چشام قلبی قلبی شد

          از هیجان و ذوق مهربونی تون ..

          خداروشکر برای نتایج قشنگتون

          خداروشکر برای زندگی توحیدی تون

          خداروشکر برای حال واحساس

          خوبتون رفیق بهشتیم

          بی نهایت دوستتون داررریم

          سپاسگزارم از مهر ولطفت

          سپاسگزارم از کامنت پربرکتت که واسم از مراحل قشنگ باورسازی درستت نوشتی ولذت بردم

          وتحسینت میکنم نازنینم .

          باعث افتخاره که وجود پربرکت شما رفیقهای بهشتیم رو تو زندگی قشنگم دارم و باید ازتون یاد بگیرم مثل همیشه .

          الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      منيژه سبك روحيه گفته:
      مدت عضویت: 372 روز

      سلام وتبریک سال نوبه استادان بزرگواروسما دانشجوى هم دوره ى خودم

      خداروهزاران مرتبه سپاسگزارم که امروز صبح هدایت شدم به کامنت زیباوپرازاگاهى ودرس شما

      من هم براى اولین بار درخونه ى تبریز براى افطارى شب جمعه که باعشق هست دعوت کردم

      وحقیق تاش به قول استاد اولین قدم اش روبرداشتم وفدم هاى بعدى روسپردم به هدایت خداوند که همیشه منوهمراهى میکنه

      من تهران زندگى مى کنم

      ولى فامیل ام تبریز هست وچندوقتى به شکرانه و خداوهدایت خودش تبریزهم خونه دارم ودوست داشتم به مناسبت دومین سالگرد مادرشوهرمهربونم یه دورهمى وافطارى داشته باشم

      وبااگاهى هایى که ازاموزش هاى استادکردم

      کارروشروع مى کنم ومىگویم خداخودش کارهایم رومدیریت مى کنه واسون مى کنه کارهارو

      اولین معجزه ام

      دیروزباهمسرجان دوتایى براى تمیز کردن ازخونه ى پدرى مون رفتیم خونه ى خودمون وجمله اى که به زبان داشتم این بود خداخودش کمک مى کنه وممنواسون مى کنه به اسونى کارها

      چند ساعتى باعشق وبه اسونى باهمسرجان کارکردیم

      گوشى همسرم زنگ زد یکى که مدتى براش کارکرده تماس گرفت زنگ خورد

      همسرم گفت اگه زودترتناس مى گرفت مى گفتم بیادشیشه هاروکمک کنه

      گفتم اگه دوست دارى بگو بیاد نهارهم داریم

      تماس گرفت وگفت دوست دارى بیا این خونه مون همدیگروببینیم وبه ماهم کمک کن

      اونموقع بود اشک شوق درچشمان ام حلقه زد وگفتم خدایا شکرت که این بار هم ایمان اام به توحیدى بودنش هزاران هزاران برابرببشترشد

      وووووو هرچقدربگم ازدستان خدا

      کارهاى خودم

      معجزات

      زبان ام قاصرهست

      خدایااااادوست دارممممممممم

      براى نعمت هایت

      براى فراوانى هایت

      براى حضورت درتک تک ثانیه هاى زندگى ام

      هم کلاسى

      هم فرکانسى ان

      کامنت امروزشما هم معحزه اى بود ازمعجزات من

      که منیژه جون دوست داشتنى

      خدامهمونى ان روبه خوبى برگزار میکنه توخوش باش وروبال هاى خدابه پروازت ادامه بده

      خدایااااا شکرت

      درپناه خدا

      شاد

      تندرست

      سلامت

      سعادتمند

      پرروزى

      ثروتمند

      باشیدددددددددد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        اصغر و پرسیلا گفته:
        مدت عضویت: 1491 روز

        بانام خداوند رحمان

        باسلام وعرض ادب حضوردوست همراه وهم فرکانس خانم منیژه نازنین

        سال جدیدرابه شماوخانواده محترم تبریک وتهنیت عرض میکنم امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشد

        خداوند رابی نهایت سپاسگزارم که دراین جمع توحیدی وصمیمی حضوردارم

        سپاسگزارخداوندهستم که کامنتم موردتوجه وعنایت شما دوست عزیزقرارگرفت وتشکرمیکنم ازابرازلطف ومحبت جنابعالی

        برخودواجب دانستم به رسم ادب ازشمانازنین تشکرکنم

        امیدوارم همواره درپناه الله یکتا شادسلامت پیروزوثروتمندباشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    سلام به استاد و مربی مهربونم

    سلام به مریم خانوم که کلی دلمون واسش تنگ شده

    سال نو همگی مجددا مبارک

    من بعد درگیری ذهنی مسخره ای که دیروز درگیرش بودم

    که می‌دونم هم آبشخورش از کجا بود

    از اینکه دوباره فکر کردم همه چی رو بلدم همه چی رو می‌دونم و جدا شده بودم از منبع و جریان هدایت

    و همش به دنبال فکری بودم که بتونم از اون احساس بد بیام بیرون

    و خداوند نجاتم داد

    فقط با این جمله ، که من نمی‌دونم آقا منننن نمی‌دونم تو می‌دونی من هیچی نمی‌دونم

    اصلا اینقدر آروم شدم که حد نداشت و قرآن گذاشتم و خوابیدم

    صبح که پاشدم قبل از اینکه چشمامو از خواب باز کنم

    آگاهی ها و درک قوانین شروع شد تو ذهنم مرور شدن البته داشتم از درون با خودم صحبت میکردم

    که استاد .این صحبت کردن با خودمون چه گنجیه به خدا

    من هنوزم جدی نکرفتمش با اینکه شما اینقدر جدی اینو به ما گفتید که این افسار ذهنو با صحبت کردن بگیرید و کنترلش کنید

    ،

    بهم برای بار هزارم بهم گفته شد

    که آقاجان

    اولا باورهایی که تا الان ساختی و نمود عینی تو زندگیت پیدا کردن رو بنویس

    و شروع کردم نوشتن و بازهم به ذهنم ثابت کردم

    که ببین

    قبلا تو این قسمت از زندگیم من این تجربه رو نداشتم به صورت پایدارا ، الان به صورت پایدار من این تجربه رو دارم

    که یکی از مهم‌ترینش ارتباط با آدمها بود که تو این فایل هم بهش اشاره شد

    که من چقدر در عمل حمله کردم به این دیدگاه منفی قبلم در مورد آدم ها و اینقدر ادامه دادم و این باور قشنگ رو جایگزینش کردم که جهان سرشار از مردمان نازنین دوست داشتنی صادق نازنین که از هرجهت به من کمک میکنن

    که الان به خدا هرجا میرم آدم بی نظیر و فوق‌العاده ای هست و اگر هم 1 درصد که خداشاهده ندیدم ندیدم ، آدم نامناسب یا یک برخورد نام مناسب ببینم اول از هم سعی میکنم اعراض کنم و قضاوت نکنم دوم انگشت اشاره رو بیارم به سمت خودم بگم من من من ، اگر من با این آدم برخورد کردم یا این رفتار رو ازش دیدم من ، من اینو خلقش کردم،

    خیلی هم برام درد داره ها، اما چیزی جز این نیست

    و میام دوباره تو خلوت خودم سعی میکنم نگاهم رو مثبت کنم تمرکز کنم روی زیبایی های همون فرد یا آدمهای دیگه ای که تا الان دیدم تا اون زیبایی ها تو زندگیم بیشتر و بیشتر بشه،

    با همین فرمون

    در ادامه ی صحبت های خودم با خودم بهم دوباره این گفته شدکه الان چه باوری رو میخوای در خودت ایجاد کنی؟

    بیا بنویسیش و تا میتونی به طرق های مختلف با خودت تکرارش کن ،از تجربیات قبلت به یاد بیار از تجربیات اطرافیان، از کامنت بچه ها، از الگو پیدا کردن های مختلف،

    وقتی که این کارو میکنی نشونه هاشو میبینی برات اتفاق میفته،بعد که نشونشو یا خودشو دیدی تایید کن بیا بنویسیش تحسین کن سپاسگذاری کن و ادامه بده ادامه بده ادامه بده تا بازهم ببینیش و بازم این باور برات تقویت بشه و وقتی که دیگه نگرانش نبودی که برات نکنه دیگه رخ ندهد یعنی داره تو وجودت تثبیت میشه،

    و این آگاهی رو که از شما استادم عزیزم شنیدم

    رو باید بکنم کار هر روزم،

    نه هر وقت به چالش خوردم یا کارم لنگ شد بیام اینطوری با این دقت رو خودم کار کنم،

    ،

    در مورد پیشفرض ها،

    چقدر این موضوع جالبیه و اصول اساس دوره هاتونه دیگه

    که بیایم به چالش بکشیم باورهایی که تو ذهنمونه

    چرا فکر میکنم این حرف درسته؟!

    چرا؟!

    کی گفته؟!

    منطقه چیه؟!

    بعد بیان مخالفش رو تو ذهنم بیارم،

    بنویسمش,

    الگو براش پیدا کنم،

    ببینم چطور میتونم تقویتش کنم،

    و اینقدر این کارو انجام بدم که متفاوت از قبل نتیجه بگیرم،

    و این روند تغییر باورها ست که شما تو دوره هاتون همش دارید اینو میگید،

    ولی خب ما با توجه به مدارمون موضوعات رو درک میکنیم،

    الان این آگاهی هارو شاید بارها از شما شنیدم

    اما یه موقع های میشه

    یه هو تموم این رشته سیم ها تو مغذم به هم وصل میشه و یه هو انگار تازه میفهمم شما چی گفتین و اون وقت جدی تر میفتم به عمل کردن

    و این هم طبیعیه

    داره تکامل طی میشه،

    ،

    باید اینو هر روز به خودمون بگیم که ما ذهنمون نیستیم

    ذهن فقط یک ابزاره

    ذهن داره خلق می‌کنه به هرچی که توجه کنه و فکر کنه

    ما که همون خداوند هستیم که در درون ما هست یک جایی توی سینمون یا قلبمون،

    که درستو غلط رو بهمون میگه

    از طریق احساس

    احساس خوب یعنی درست یعنی اتفاقات دلخواه در آینده

    و احساس بد یعنی نادرست یعنی اتفاقات نادلخواه در آینده

    ما ناظر بر ذهنیم و قدرت کنترل کردنش رو داریم و قدرت اینو داریم که ازش استفاده کنیم

    و هدایتش کنیم به سمت فکری که به سمت توجهی که به ما احساس بهتری بده

    و به قول شما

    ذهن به صورت خودکار تمایل داره به سمت منفی ها

    مخصوصا اگر با باورهای منفی و محدود کننده تغذیه شده باشه که شده تا الان،

    حالا که ما این ابزار رو شناختیم

    باید سعی کنیم آگاهانه کنترلشو به دست بگیریم،

    ،

    در جواب سوال اول این متن که

    چه می‌شود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده می‌کند، و چه می‌شود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟

    دقیقا پیشفرض های ذهنمون هست

    چیزهایی که قبلا شنیدیم دیدیم خوندیم و پذیرفتیم و باور کردیم

    باعث شده این پیشفرض ها مارو مثل یک زنجیر بسته باشن به درخت مثلا

    و به ما اجازه ی حرکت نمیدن حتی در بیشتر مواقع اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نمیده چه برسه به اینکه براش حرکت و اقدام هم بکنیم،

    تو بحث مالی مثال می‌زنیم

    وقتی که پیشفرض ذهنیمون بر باور کمبود تنظیم شده

    هر چی خواستیم بهمون گفتن نیست کمه موفقیت خیلی سخت به دست میاد پول زیر پای فیله پول درآوردن خیلی سخته و به این راحتی ها نیست

    پول دست مردم نیست آب کمه نون کمه پول کمه مشتری کمه همه چیز کمه

    ثروتمندا آدم بدین ثروتمندا فقط از راه خلاف پولدار شدن

    خب

    چه انتظاری داریم که با این همه باور محدود کننده ما حرکت کنیم؟! و اصلا پول رو درخواست کنیم؟!

    چه انتظاری داریم که بیایم علاقمون رو عرضه کنیم و ازش ثروت بسازیم؟

    من از خودم مثال بزنم

    من خودم به خاطر استادی که داشتم این استاد عزیز من همیشه میگفت موفقیت تو بوکس سخته و فقط توی ام ام آ میتوینم خیلی راحت موفق بشیم و به پول برسیم ،

    من از همون اول تو وجودم مخالف بودم،

    چون نقطه قوت من بوکسم و ضربات پا و قد بلندم بود و زورم کم بود کشتیم هم ضعیف بود

    ولی خب باز هم به خاطر پیش فرض ها

    بعد از اینکه قهرمان استانمون شدم توی بوکس ،

    رفتم همون رشته ی خودمون یعنی ترکیب هنرهای رزمی رو ادامه دادم و خیلی هم تلاش کردم که هم قدرت بدنیم برو بالا ببرم و کشتیم رو قوی تر کنم و نسبتا هم موفق بودم

    تا

    من سالها بعد من آروم آروم توی اینستاگرام داشتم افرادی رو می‌دیدم که از همون شهر من اصفهان الان دارن تو بهترین سازمانهای حرفه ای کیک بوکس جهان مبارزه میکنن و کلی هم دارن پول در میارن،

    من تو مرحله‌ی اول باور کردم که پس از همین نقاط قوت من هم میشه راحت رفت و موفق شد،و چقدرررر من اون بچه ها رو می‌دیدم و تحسین میکردم و عاااشقانه میخواستم که من هم مثل اونا باشم،

    و بعد از یکی دوسال من تصمیم گرفتم که برم پیش قهرمان جهان تو همون شهر خودم تمرین کنم یعنی اینقدر تحسینش کردم که تو مدارش قرار گرفتم و اصلا بعد از یه مدت شدیم حریف تمرینی هم،

    و

    بعد از یکسال من با استاد عباسمنش آشنا شدم

    اصلا به محض اینکه من با بحث باور ها آشنا شدم

    گفتم آقا من اصلا می‌خوام برم تو همون مسیری که توش عالی هستم به صورت طبیعی

    یعنی همون بوکس حرفه ای

    چون خیلی برای من بیگ شاتش کرده بودن و واقعا هم خب سطح بوکس حرفه ای از همه ی رشته ها رزمی بالا تره ،اما خب من تو این خیلی خوب بودم و میدونستم که میتونم

    خلاصه

    گشتم دنبال الگو

    یه الگو پیدا کردم که خیلی روم تاثیر گذاشت

    یه فرد ایرانی تو سال 2011 با آنتونی جاشوا که الان قهرمان سنگین وزن بوکس حرفه ای دنیاست

    تو انگلستان توی بوکس آماتور تو فینال مسابقات قهرمانی جهان باهاش مبارزه کرده بود،

    و اتفاقا چقدرررر هم عالی عمل کرده بود یعنی از نظر من اون برنده بود اما آنتونی جاشوا برنده شد و قهرمان شد،

    بعد دیدم الان آنتونی جاشوا که اون موقع هم از نظر من اصلا خوب نبود الان کجاست؟! قهرمان سنگین وزن دنیا و بسیار موفق و ثروتمند

    ,

    حالا اون دوست ایرانی نمی‌دونم بعدش چی شده چون خبری ازش پیدا نکردم،

    بعد اومدم احسان روزبهانی رو به خودم نشون دادم

    گفتم بابا احسان هم رفته و کلی بازی حرفه ای تو بوکس کرده،

    بعد دو سه تا مورد دیگه هم پیدا کردم

    اما من با دیدن همون دوتا الگوی اول تصمیم خودم رو گرفتم و گفتم با قدرت فقط بوکس تمرین میکنم

    با هدف رفتن تو سازمان WBC

    و وقتی من حرکت کردم و تصمیم گرفتم

    تمریناتم رو خیلی جدی بردم به سمت بوکس

    بعد. پیگیر مربی بوکس خوب شدم که ببینم با کی میتونم برای این هدفم برم جلو

    اینور زنگ بزن اونور زنگ بزن

    تا بالاخره هدایت شدم پیش استادی که اون سالی که من قهرمان استان شده بودم منو تو بازی ها دیده بود و چون مربی تیم استان بود اسم منو با شماره ی منو تو گوشیش سیو کرده بود،

    7 سال از اون قضیه میگذشت،

    بعد انگار اصلا خدا اینو فقط فرستاده بود برای من که پازل بوکس منو تکمیل کنه،چون انگار مدت 5 سال بود که به کسی آموزش نمیداد

    و از اونجایی که تازه تصمیم گرفته بود که چندتا قهرمان پرورش بده و شماره ی منم سیو بود رو گوشیش

    خلاصه به لطف الله ما در زمان و مکان مناسب به هم برخورد کردیم،

    و اولین چیزی هم که ازش پرسیدم برای اینکه بفهمم این همونه یا نه این بود که استاد شما فکر میکنید با هم به کجا میتونیم برسیم؟

    تا گفت WBC گفتم خودشه

    ،

    و ما شاید 3 ماه باهم تمرین کردیم و بعد من با پیگیری نشونه ها اومدم تهران،و واقعا این بنده خدا اعجوبه بود تو فهمیدن ضربات و استایل های مبارزه

    اما همون 3 ماه استارت چیزی بود که من تبدیل بشم به اون فایتری که تو ذهنم میدیدم،

    و ادامه دادم

    کلی قهرمانی توی تهران و کشور

    و بعد از 2 سال و خورده ای

    من به باورم رسیدم

    دقیقا تو بزرگترین سازمان بوکس حرفه ای دنیا wbc بازی کردم

    این از کجا شروع شد؟!

    از اونجایی که من باور کردم که میشود

    وقتی باور کردم

    حرکت کردم

    وقتی حرکت کردم به وقتش به اون خواستم هم رسیدم

    یعنی کی رسیدم به خواستم؟!

    وقتی که آمادش بودم از لحاظ ذهنی،

    یعنی به محض اینکه خودمو لایق قهرمانی توی بوکس حرفه ای دونستم و واقعا دیگه میخواستم که برم تو بوکس حرفه ای

    اتفاقات اومد سمت من

    به خدا اگر من براش کاری کردم

    هدایت شدم

    آدمهای مناسب به سمتم هدایت شدن

    البته که من داشتم رو تموم جنبه های باورام هم کار میکردم

    یعنی یادمه بعد از خرید دوره ی روانشناسی ثروت و گوش دادن اولین فایلها

    اون اتفاقی که باید میفتاد افتاد و آدمه مناسب اومد

    پولشم به لطف خدا جور شد

    و بازی من انجام شد،

    حالا

    این مسیر خیلی خوب نشون میده که قدرت باور چیه و چطور کار می‌کنه ،

    یعنی باور باید ایمانی رو در دل ما ایجاد کنه که تبدیل بشه به اقدام عملی و حرکت به یک رفتار متفاوت از قبل

    توی این اقدام عملی و حرکت

    من سمت خودمو سعی کردم خوب انجام بدم

    و ایده های هم که به ذهنم میومد رو انجام دادم

    یعنی وقتی حسم می‌گفت برای پیدا کردن مربی خوب به فلانی زنک بزن زنگ میزدم بعد یکی دو تا زنگ هدایت شدم به اون مربیه که گفتم و شمارشو از طریق یکی از همون افراد گرفتم،

    و کلی ایده ی دیگه که توی این مسیر سعی میکردم انجام بدم و کلی هم دستان خداوند میومدن و به من کمک میکردن

    ،

    تو همین حین یه بدهی داشتم که خیلی از تمرکزم رو گرفته بود و اگر پرداخت نمی‌کردم کار به جاهای باریک میکشید

    ،

    وقتی که استاد فیلم آقا رضا رو گذاشتن روی سایت

    وقتی آقا رضا گفت که من برای پرداخت بدهیم این ایده اومد که بیام خورد خورد پرداخت کنم،

    منم باور کردم پس میشود

    و وقتی باور کردم که میشود

    منم گفتم منم همینطوری پرداخت میکنم که اصلا به خورد خورد هم نکشید اینقدر میخواستم که این بدهی رو پرداخت کنم و باور هم کرده بودم که میشود،

    بعد از فکر کنم دو سه ماه من نقد پول اون طرف رو به حسابش واریز کردم پولی که دو سال اصلا اقدامی براش نکرده بودم،

    ،

    توی این دو تا الگو

    این دوتا خیلی واضحه

    که اگر یک خواسته ای داشته باشی که خیلی شدید باشه یعنی خیلی بخوایش و بعضی از مواقع اجبار باعث میشه که بخوایش

    که حالا ما یاد گرفتیم قبل از اینکه اصلا اجباری بخواد صورت بگیره آنچنان

    ما بیایم از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم،

    خلاصه اگر این خواستنه شدید باشه یعنی انگیزه ی خیلی بالایی برای اون خواسته داشته باشی

    و اینکه بااااااااااور کنی که میشود

    براش حرکت میکنی

    حرکت با ایمان

    و وقتی حرکت میکنی

    خداوند صد هزار قدم به سمتت حرکت می‌کنه و به کمکت میاد خیلی راحت،

    ،

    از نظر من

    ما هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته امکان پذیره

    هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته خیلی راحت و آسان و در دسترسه

    چون اگر چیزی برای ذهن سخت باشه انجام نمیده

    یعنی باید تو ذهنمون آسونش کنیم

    این دوتا ترکیب جادوییه که باعث میشه ما خیلی راحت به خواسته هامون برسیم،

    ،

    خودم چالشی که هنوز دارم باهاش دستو پنجه نرم میکنم و هنوز باور نکردم که میشود خیلی راحت حل شود و مثل آشغال گذاشتمش زیر مبل،

    بحث سلامت جسمانیمه

    اونم به خاطر اینه که خب خدا می‌دونه چقدرررر پیشفرض غلط تو ذهنم دارم که هنوز حتی حرکت نکردم برای بهبودی کامل،

    و خودم باید رو این مورد خیلی کار کنم، یعنی در درجه‌ی اول باید باور کنم که میشود در درجه ی دوم باور کنم که خیلی راحت و آسان و در دسترسه،

    ،

    در مورد سوال دوم که

    چه می‌شود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه می‌شود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت می‌شود؟

    این هم باز پیشفرض

    به قول فیلم pk می‌گفت کد های اشتباه

    خب خدارو شکر خیلی تو این موضوع الان بهتر و قوی تر شدم،

    یعنی باور دارم تجربه ی من از یک آدم مشخص بسیار متفاوت تر از تجربه ی بقل دستیم با همون آدم مشخص هست،

    یعنی دیگه چیزی رو باور نمیکنم که مخالف علایق من تو تجربه کردن هست،

    البته تاثیر میگذاره،

    ولی هرچقدر ما قوی تر بشیم خب ما کمتر تاثیر میپذیرم

    چرا

    چون منطق های باور هامون خیلی قوی تر شده،

    دقیقا همینه

    وقتی یک فردی در مورد یک فرد دیگر بهمون کد منفی بده من ناخودآگاه در برخورد با اون فرد به دنبال همون نکته منفیه میگردیم،و همون هارو هم میبینیم

    ،

    من قبلا هم گفتم از بس تو شهر ما در مورد مردمان عزیز شمال چیز های چرت و پرت گفته بودن هر بار هم می‌رفتیم خب بیشتر می‌دیدم و بیشتر تایید میکردیم

    اما به خدا اینطوری نبود

    یعنی نمیتونم بگم اینطوری بود یا نبود،

    وقتی من با اون نگاه میرفتم همون هارو می‌دیدم

    اما از وقتی نگاهمو عوض کردم و باورهای متفاوت ایجاد کردم

    به خدا

    نه فقط شمال

    هر کجای این جهان میرم آدم فوق‌العاده میبینم و همه میخوان به من کمک کنن،

    و الان تبدیل شده به باورم و من همیشه عاشق آدمها بودم و دوست داشتم همچین موقعیتی رو تجربه کنم دوست داشتم با نگاه مثبت همه جا برم و برخورد خوب و عاشقانه ببینم و خدارو شکر میکنم بابت این تغییر دیدگاهم،

    و همش به خاطر چیز هایی بود که بقیه میگفتن و من خودم نمی‌خواستم این موضوع رو،

    .

    چه می‌شود که بعضی از آدم‌ها خوش‌شانس هستند و مرتباً فرصت‌ها و نعمت‌ها را حتی از دل هیچ جذب می‌کنند، و چه می‌شود که بعضی‌ها آن‌قدر بدشانس‌اند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم می‌خورد؟

    استاد الان باور دارم که فقط به خاطر باور های اون فرد نسبت به خودشه

    و منم می‌خوام این باورو تو خودم ایجاد کنم

    من وااااقعا آدم خوش شانسی هستم

    و هستم هم خداوکیلی

    هر روزم داره بیشتر میشه

    خدارو شکر

    البته شانسی در کار نیست

    باورهای ما هستن که دارن کارارو انجام میدم،

    استاد جان مرسی که عاشقانه این مطالب رو میاین باز میکنین و در اختیار ما قرار میدین،

    سعی میکنم بیشتر از این قانون استفاده کنم

    مرسی از همه ی دوستان که تجربیاتشونو می‌نویسن تا باور هامون قوی تر بشه

    مریم خانوم عزیز خیلی ممنونیم از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Sajjad Abolhasani گفته:
      مدت عضویت: 1122 روز

      سلام دوست عزیزم عیدت مبارک

      سال خوبی داشته باشی

      کامنت رویایییییی بود

      یه پا دوره آموزشی بود واسه خودش

      مخصوصا تیکه ای که گفتی استادم می‌گفت خیلی سخته

      و انقدر منطقی با دیدن الگو های دیگه خلافشو شکوندی تو ذهنت

      من هم دقیقا تو کار خودم یه استاد عزیزی داشتم قشنگ می‌گفت من پدرم در اومد تا شدم این

      چقدر با اینکه براش ارزش قائلم باورهای اشتباه به من داد

      این هم واسه من شده بود سجاد اگه تو هم میخوای به یه همچین موفقیتی برسی تو حوزه کاریت (معامله گری بازار های مالی) که باید پدرت دربیاد

      یادش بخیر فیلمای راکی میزاشتم و میگفتم بریم زجر بکشیم تا موفق بشیم :)))) و این شد تا تااااااااا دو سال و نیم واقعا فقط درجا میزدم تا با استاد عباسمنش آشنا شدم

      و دیدم توی همین حوزه کاری خودم اینننهمه آدم خیلی ایزی دارن خوب کار میکنن و درآمد های خوب میسازن

      و من هم الان به لطف الله پیشرفتی که تو این 8 ماه داشتم یه طرف اون دو سال و نیم هم یه طرف

      داشتن لبه سود ده رو بیگ شات میدونستم

      الان با تغییر باورها و پیدا کردن الگوها و عمل کردن الان دو تا لبه سود ده دارم و سومیش هم انشالله بزودی آماده میشه و امسال آماده برای ساخت لبه چهارم و پنجم و حتی ششم هستم

      چیزی که بیگ شات برام بود به خاطر باورهای باید پدرت دربیاد

      البته هنوز توی عملگرایی به ایده ها واقعا ایراد دارم استاد توی جلسه 22 ثروت 1 اینو واضح گفتن

      اما ممنونم از شما و کامنت زیبای شما

      من کامنت به ندرت می‌نویسم اما کامنت شما تحسین بر انگیز بود که وادارم کرد بنویسم. ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        علی میرفخررجایی گفته:
        مدت عضویت: 1497 روز

        سلام سجاد جان امید وارم حالت عالی باشه

        بله

        این داستان باور کردن یا باور نکردنه

        من که دارم یاد میگیرم کلن حرف هیچ کسو باور نکنم حتی خودم :)))))

        فقط میخوام حرف قلبمو گوش بدم وباور کنم

        به خدا اگه زبونشو یاد بگیری و بفهمی

        ببین

        درست وغلط رو کاااامل تو هر موضوعی بهت میگه

        ببین

        تو کارت میترکونی اگر تو وجودت

        بیداش کنی

        امید وارم به این درجه برسی

        نشونه ی حرف و ورودی درست یا اون چیزی که تو ذهنت میاد احساسه خوبه

        و برعکسش احساس بد

        حالا اصلا حرف درستو غلط رو ول کن

        تو یه خواسته ای داری و از تموم وجودت میخوایش

        بیا ببین چه فکری چه کلامی تجسم تو رو راحت و روون میکنه و بهت کمک میکنه حرکت کنی

        اگر الگو براش بیاری که عالی میشه ولی وقتی باورات قوی تر میشه و بحث الهامات و صدای قلب و احساساتو درک میکنی

        خودت میتونی بشینی و منطقی در مورد موضوع با خودت صحبت کنی و از طریق احساست متوجه میشی که جواب درست و منطق درست چیه

        از این داستان خودمو و خودت هم باید الهام بگیریم و با همین باور و منطقی کردن باور ها انشاالله خواسته های بعدیمون رو هم تیک بزنیم

        برات ارزوی بهترین هارو دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 622 روز

    به نام خداوند عادل

    سلام به همه عزیزان

    زندگی ما مملو از نگاه ها و ذهنیت ها هست و همه کارها و رفتارها بازخورد این ذهنیت ما هستن. حتی همینجا که من نشستم و در این سایت هستم با یه ذهنیتی هستم که دارم تایپ میکنم

    استادجان برای این موضوع ذهنیت مثال های زیادی دارم اما

    یه خاطره های شفاف و واضح از ذهنیت یادم اومد که خواستم ردپا بذارم و البته قبلا شاید نوشتم:

    سالها قبل وقتی بعد چند بار تغییر مکان و به خونه ای جدید و تازه ساز اثاث کشی کردم بعد یه مدتی توی دقیقا زمستون ابگرمکنش خراب شد و اب رو سرد و گرم میکرد و اون زمستان خیلی اذیت شدم و بعد که رفتم به یه خونه دیگه بعد یک سال همون پیشامد در مورد ابگرمکن تکرار شد و اونم بازم سرد میکرد و من خیلی دیگه ناراحت بودم که هر خونه میرم این اتفاق میوفته و یه ترسی داشتم که خونه بعدی که نکنه ابگرمکنش سرد کنه.

    گذشت و یه روزی زمستان رفتم مرخصی شهرستان و خونه مادرم خواستم که برم حمام و حمامشون واقعا معرکه س و رفتم و بعد چند دقیقه که سرم را صابون زدم آب یخ شد و زمستان هم که بود و اطلاع دادم که اب یخ شده و رفتن بررسی کردن و بعد نیم ساعت متوجه شدن که میله داخل دماغی علمک خراب شده و منم مجبور شدم با همون اب سرد خودم رو بشورم و بیام بیرون و بازم همون اتفاق دوباره تکرار شد . اونموقع تو سایت نبودم و نمیدونستم چرا اینجوری میشه.

    ——————————————————-

    یا بعد اشنا شدن با سایت من متوجه شدم چرا از یه جایی به بعد به کارهایی که سخته و بارکشی و حمل وسایل سنگین هست مشغول شدم و این باور رو پیدا کردم که کار سخته و برای پول دراوردن باید سختی بکشی . و فهمیدم خداوند هدایتت میکنه ولی به اندازه باورت هدایت میشی

    ————————-

    چند سال قبل با یه دکتر طب سنتی که خانم بود و کارش ترکیب طب سنتی و ذهن بود اشنا شدم و ایشون رو یه نفر به من معرفی کرد که کارش خیلی درسته و توی خارج از کشور دوره دیده و فلان و بیسار و من باهاش اشنا شدم و چون ادم خوش برخوردی بود از درس و کارش و طبابت میپرسیدم و نظرش رو میگرفتم و دیگه به این ذهنیت رسیدم که ایشون خیلی کارش خوبه و همینطور میشنیدم که افرادی رو معالجه کرده و خیلی هم سرش شلوغ بود و از جاهای متفاوت میومدن .

    من اونزمان مراجعه رو ادامه دادم برای حجامت و گفت خونت فلانه چیزها رو داره و کبدت فلان شده و ….این مشکلات رو داری و باید هر چند ماه بیای و من میرفتم و من سالها ها بود که پاهام یهو قفل میکرد و بهش موضوعو گفتم و گفت باید این کار و اون کار بشه و هزینه اش هم بسیار میشد و من نه وقتش رو داشتم و نه اینکه اونقدر پول برام زیاد بود و خلاصه خیلی ناراحت و ترسیده بودم و باعث شده بود که خیلی به بیماری توجه کنم و وخیم تر بشه چون حرف های اون خانم رو باور کنم و بعد که دیگه از اون فضا دور شدم علت رو فهمیدم و خداروشکر خیلی راحت خداوند هدایت کرد و خوب شدم

    ——————————————-

    مورد اخر از ذهنیت اینه که شما به قصد شاد شدن و رقصیدن میری اهنگ گوش میدی و تمام این اهنگ ها که عاشقانه هستن بهت ذهنیت منفی که چرا رفتی با دیگری و با فلانی دیدمت و از شکست و این ها حرف میزن و این باعث میشه ناخوداگاه ذهنیت گرفته بشه و این اتفاق ها بیوفته . یه موقعی که اتفاق زود میوفته چون باور شدیده و یه وقتایی زمانبر هست ولی کلا اهنگ ها و شبکه های اجتماعی و فیلم وسریال ها پر از ذهنیت غلط هستن

    ———————————-

    همین الانم من پر از ذهنیت غلط هستم .خداوند کمکم کنه این مسیر رو ادامه بدم و این ذهنیت های غلط رو بتونم بهبود بدم

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 958 روز

      سلام دوست عزیزم

      سال نو مبارک

      از بین نوشته هات فهمیدم که مشکلی توی پاهات داشتی وبرطرف شده

      خیلی خوشحالم که مشکلت حل شده

      چون هدایت شدم به نوشته ی شما این رو به فال نیک میگیرم و میدونم که حتما خیری درش هست چون من زانوی یکی از پاهام مشکلی پیدا کرده و پیگیر رفع این قضیه هستم

      گفتم اگر تجربه ی که داشتید کمکی به من میکنه رو به من هم بگید .

      مطمئنم که دیدن وخوندن نوشته ی شما برای من یه حکمتی داره .

      سپاسگذارتم دوست عزیزم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 622 روز

        به نام خداوند هدایت گر

        سلام دوست خوبم .

        سال نو شما مبارک باشه

        امیدوارم هرجا هستین در پناه رب العالمین باشی و سال خوبی رو تجربه کنید

        اینقدر این داستان قفل کردن پاهای من قدیمی بود که من باور کرده بودم دیگه همینه که هست .

        چندبار دکتر رفتم و قرص میدادن یا طب سنتی رفتم که از روشهای زالو درمانی و خون گیری و اینا گفتن و هرکسی یه چیزی میگفت .

        هر دو پای من خودکار چه در راه رفتن یا نشسته یهو عضلاتم قفل میکرد و درد خیلی وحشتناکی داشت

        نمیتونم بگم که تکنیک خاص یا داروی خاص بوده در حالی که اینجور نبود و من حتا بعد دوره سلامتی هم همین درد را تا چند ماه پیش داشتم

        اما چون به وزن ایده آلم رسیدم کم کم به این باور رسیدم که بدن من خودش تمام درمانها رو داره و خیلی ازش لذت میبردم و قربون صدقش میرفتم

        و هدایتی شروع کردم به بدنسازی واسه دل خودم در خونه و حالا کاملا خودش محو شده

        و چند وقت پیش متوجه شدم یعنی یهویی صبح بود که خدا یادم انداخت و دیدم اصلا این مشکل رو ندارم در حالی که قبلا منو فلج میکرد و درد زیادی داشت

        نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه ؟

        من کم کم باور کردم که بدن من فوق العادس و به خودم میگفتم و چون احساس لیاقت گرفته بودم . ایده اومد که توی خونه بدنسازی کن و انجام دادم و خودش درست شد.

        اگه شما درد زانو یا ارتروز یا کمردرد یا خدای ناکرده هر درد لاعلاج دارین و هر ناراحتی دیگه ای دارین یا خانم های دیگه ای رو دیدین و به هر نحوی این درد و ناراحتی براتون طبیعی و باور شده

        من مادرم ارتروز زانو و سیاتیک و دیسک کمراز این چیزا داره اما چون افکارش نادرسته داره عذاب میکشه

        با تغییر باور هدایت میشین به مسیر درست یا خودش خوب میشه

        شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3470 روز

    سلام به استاد عزیز ومریم عزیز وهمه ی دوستان خوبم

    خیلی فایل زیبایی هستش که آدم رو به تفحص وجستجو در گذشته ش وامیداره .

    این دقیقا منو یاد بچه گیهام انداخت که همیشه یه حس عجیب بلند پروازی تو وجودم بود ، پدرم یه باغچه تو حیاطمون درست کرده بود خیلی زیبا ومنظم ودورتادور باغچه مون رو یه پیاده رو درست کرده بود داخل روهم با سیمان کشی جای پا درست کرده بود که به درختها وگلا وسبزیجات دسترسی راحت باشیم ، با اینکه دویدن ممنوع بود من با تمام وجودم میدویدم وبارها افتاده بودم وتوبه نمیکردم ،

    یه حوض مستطیلی تو حیاط ساخته بود که به یک حوضچه مرتبط میشدوآب با پمپ میریخت، به حوض تا پرمیشد ،از اونجا وارد حوضچه میشدوبه ،راه آبهایی که دور درختها بود هدایت میشد همه ی اینها رو پدرم ساخته بود از اونجایی که من شیطونی میکردم و توحوض وحوضچه می افتادم مجبور شده بود روی حوض میله آهنی مشبک متحرک بندازه من همیشه تابو شکنی میکردم وپیش فرض اینکه تو دختری دخترا با پسرا فرق دارن،نباید بدَوَن رو میشکستم وواقعا نمیفهمیدم چه فرقی بین دختر وپسر هست وچرا نباید بدوم

    ،یه زمین سر سبز و باز پشت کوچه مون بود که گاهی پدرم منو خواهر کوچکم را میبرد اونجا وما دنبال بازی میکردیم ومن مثل همیشه با تمام قدرت میدویدم جوری که انگار داشتم پرواز میکردم ، یه بار موقع دویدن ازروی یه چاه روباز پریدم خواهرم به پدرم گفت وپدرم که چاه رو دید به من نشون داد باتعجب که چطورمن تونستم از چاه به اون بزرگی با پاهای کوچکم بپرم وتوش نیوفتادم الآن که یادم میافته فکر میکنم پرواز کردم چون خیلی بزرگ بود دیگه اونجا هیچوقت نرفتیم.توی خواب همش چاههای پر از تاریکی ویا پرآب وکف میدیدم که با ترس از کنارشون رد میشم که نکنه توشون بیافتم .

    این حس پرواز رو درمسابقات دو مدرسه هم داشتم وهمیشه تو مسابقه اول میشدم ، چون با تمام قدرت میدویدم.

    حتی توخواب میدیدم که از زمین بلند شدم وبالای درختا دارم پرواز میکنم یا تو اتاق میرفتم زیر سقف وخوشحال بودم کسی دستش به من نمیرسه اینا بزرگتر که شدم با باور اینکه دخترا ضعیف وظریف هستن از سرم افتاد و بعد ازدواجم پذیرفته بودم که من باید بچه داری وخانه داری کنم از کارم بیرون اومدم وآرزوهامو دست نیافتنی دیدم وبه هر کاری هم دست زدم شکست خوردم ودیگه خسته بودم که با استاد آشنا شدم وبعد هم کلی اتفاقات بد افتاد…

    وحالا به لطف خدا به کار مورد علاقم مشغولم وزندگیم خیلی خیلی خیلی بهتر شده وبهترم میشه چون پیش فرضهای زندگیمون خیلی زیادن وبایستی تک تکشون رو شناسایی کنیم وبهبود ببخشیم وکار ما تا آخر عمرمون درست کردن پیش فرضها وترمزها و باورهای غلط واشتباه زندگیمون هستش که چه آگاهانه وچه نا آگاهانه شکل گرفتن وما میتونیم اوناارو پیدا کنیم وتغییر بدیم واصلاحشون کنیم واین زیباترین کاریه که ما بایستی انجام بدیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    سعید میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 753 روز

    سلام عرض ادب وعشق خدمت

    استادباعشقم استادعباس منش عزیزوخانم شایسته بزرگوار

    این فایل وتوضیحات استاد ونتیجه گیری من اینه

    وقتی انسان روی باورهای مثبت خودش کار کنه

    وخودشو لایق بهترینها بدونه بهترینها وارد زندگیش میشه

    دیدگاه ادما در مورد همونوع خودش که سیاه پوست ویا سفید پوست ویار هرچی

    اگه انسان اشرف مخلوقات خدا هست وخداوند از روح خودش به ادم دمیده پس همه افریده خدا هستیم وفرقی نداره که سفید باشی یا سیاه

    پس افریده خدا مورد احترامه در واقع انسان وقتی از جهت مثبت نگاه کنه ادمای مثبت وارد زندگیش میشه.

    بیشتر ادمایی که بیمار شدن بخاطر تلقین بیماری بود که رو دور مومنتوم منفی افتاد وسرعت گرفت وجان خیلی هارو گرفت

    ومثال استاد عباس منش درمورد پرستاران بیمارستانم

    مثال خیلی جالبیه

    انشالله که خداوند به همه ما دید مثبت بده وبه همه چی مثبت فکر کنیم

    درپایان تشکرمیکنم از خداوند به خاطر دیدن این کلیپ بینظیر

    وبعد هم سپاسگذارم از استاد بینظیرم استاد عباس منش

    هر جا هستین در پناه حضرت عشق خوش باشین

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: