درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    خدامنو دخترم ----شماهمه😂 گفته:
    مدت عضویت: 177 روز

    سلام ودرود

    استااااااااااد چقدرآموزشهات برام زودنتیجه میده مرسی ازشما این قانون فراونی و شکرگزاری وفکرمثبت خیلی خوبه هرچی میخاااااااام جذب میکنم خدایاشکرت – سلامتی -اندام عالی -اخلاق مهربان – شوهرباکلاس – ثروت – عشق – قربون صدقه – دعوت به مهمانی – وسایل نو – جذب فرزندم – مثل بارون روی سرم میباره استاااااااد – هروز لاغرتراز دیروزمیشم -وشادتر وپرانرژیترمیشششششششم – خدایاشکرت

    ازاینیستا وتلگرام اصلا خوشم نمیاد چند دفعه حذف کردم بازنصبش کردم بگوچرا؟!!!

    بدلیل فرصت ازدواجی که خدا برام اورده مجبورم اینیستاروتحمل کنم – استاااااادتوجنگلی هستم گم شدم دوتا فرصت ازدواج عالی دارم نمیدونم کدومش راه من هست وباید توکدوم راه قدم بردارم – بخدا نمیدوننننننننننم -این قانون فراوانی هم داستانها- من میتوانم سختتربن روزهاروپشت سربگذارم – خدا پناه من هست -خداعاشقمه و راهها روبرام بازمیکنه –

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1894 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباس‌منش و بانو مریم شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی همراهان هم‌فرکانسم

    دقیقا استاد بزرگوارم چنین رویدادهایی را تجربه کرده و می‌کنم. هرگاه که منتظر رویدادهای مثبت هستم، آن‌روز برای من سرشار از اتفاقات مثبت می‌شود و هرگاه که چشم انتظار رویدادهای منفی هستم، پیوسته اتفاقات منفی برای من روی می‌دهد و البته درست‌تر است که در هر دو مورد بگویم، آن‌ها را برای خود می‌آفرینم! زیرا که دنیای من زاییده‌ی تفکر و باورها و آن چیزهایی است که منتظر آن‌ها هستم!

    با این‌حال، باید بدانم که همه‌ی تغییرات یک‌باره رُخ نمی‌دهد بلکه آرام آرام شکل می‌گیرد. فرکانس‌ها یک‌باره قوی و توانمند نمی‌شود بلکه، آرام آرام قوی‌تر شده و اگر در جهت مثبت باشد، سازنده‌تر و سازنده‌تر می‌شود و اگر در جهت منفی باشد، ویران‌گر و ویران‌گرتر می‌شود. همه چیز آرام و به‌تدریج شکل می‌گیرد. برای همین است که وقتی در کانال افکار بد قرار می‌گیریم و ورودی‌های خود را آگاهانه کنترل و فیلتر نمی‌کنیم، یه وقتی متوجه می‌شویم که افتادیم توی هَچَل و دیگه کاری از دستمون برنمی‌آید و درست برعکس، زمانی که می‌افتیم تو کانال مثبت، یهو می‌بینیم که پشت سر هم برامون شانس و خوشبختی و ثروت و آرامش از در و دیوار می‌باره!

    حتا اگر هم یه اتفاق( که البته در دنیایی که توسط خالق یگانه‌ی حکیم ساخته شده، هیچ چیزی اتفاقی نیست) منفی برامون بیافته، ما اون را به‌عنوان یک آموزگار و یک درس تلقی می‌کنیم .

    داشتم فیلمی از جیم کَری را می‌دیدم که در اون خدا شده بود و هر کاری می‌خواست انجام می‌داد. کم‌کم فیلم به سمتی رفت که به سوی مسائل منفی رفت و نشون داد که اگه انسان( که از روح خدا درش دمیده شده و می‌تونه همان کارهایی را بکند که خالقش می‌کند و …) توانایی نامحدود داشته باشه به سمت خلاف و فساد میره. پیش خودم فکر کردم که اینم یه باوره! باوری محدود کننده از قدرت انسان! مثل باورهای محدودکننده‌ای که بیشتر ما نسبت به ثروتمند شدن‌مان داریم که اگر چنین شود، به انحراف می‌رویم و خدا را شکر می‌کنیم که ثروتمند نیستیم که هیچ، هر چه ثروتمنده را تکفیر می‌کنیم.

    و دقیقا درسته استاد و من و ما باید که ذهن منفی‌گرای‌مان را تربیت کنیم که همیشه و در همه حال همه چیز را مثبت ببیند چرا؟ چون جریان هستی جریانی مبتنی بر نیکی و خیر است و خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده‌ی بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است و همه‌ی قدرت‌ها در دست اوست، منبع خیر مطلق است وهیچ شرّی در آن نیست و هر شرّی هست از کاستی‌های ماست، از خطاهای ماست! و البته این کار زمان‌بر است ولی انجام شدنی است والبته که به مراحلی می‌رسیم که خدا آرام آرام ما را آسان می‌کند برای آسانی‌ها و پس از مدتی جریانی پیوسته از خوبی‌ها و نیکی‌ها و ثروت‌های روزافزون الهی ما را احاطه می‌کند و برخلاف افکار عمومی که می‌گویند: مگر می‌شود که همیشه وضع خوب باشد؟ می‌توانم با جرأت بگویم که آری می‌شود که چنین باشد! اگر وهّابیت خداوند را باور کنیم!

    سَرِ درس ریاضی که گفتید، من هم همین بودم. سال‌های سال و تا پایان دوره‌ی دبیرستان من اصلا ریاضیم خوب نبود که نبود. سال دوازدهم( چهارم نظری در رشته‌ی علوم تجربی) هم ریاضی را با نمره‌ی ده پاس کردم. ولی، بهواین دلیل که از رشته‌ی شیمی خوشم می‌آمد، وقتی به دانشگاه رفتم و با یک استاد بسیار سخت‌گیر اون درس رو برداشتم، دیگه دیدم چاره‌ای نیست و باید پاسش کنم. چنان درس را جدّی گرفتم که بین 78 نفر دانشجو، جزو 12 نفر بودم که درس را با همان استاد سخت‌گیر پاس کردم و هم‌کلاسی‌هام ازم شیرینی گرفتند.

    دقیقا من هم همین مسئله را برای تاچ کردن رتبه‌ی منیجری در کسب و کارم دارم. چون فکر می‌کردم و فکر می‌کنم که این هدفی دست‌نایافتنی است( گرچه که بسیار هم براش رویاپردازی کرده‌ام ولی چون باور نداشتم و خوب و درست روی آن کار نکردم و پیوستگی نداشتم) و تاکنون نتوانستم به آن دست یابم! ولی اکنون این‌گونه فکر می‌کنم که این‌ها همان مدارهای الکترونی هستند که من مانند یک الکترون بایست انرژی کوانتومی لازم برای صعود به آن‌ها را داشته باشم. این انرژی لازم را هر مرحله( که می‌توان آن‌ها را به مراحل کوچک‌تری تقسیم نمود که فاصله‌ی بین آن‌ها کوچک‌تر از فاصله‌ی بین دو تراز اصلی باشد) از به‌دست آوردن مُمِنتُم لازم و کافی به‌دست آورم! و راز این مومنتم داشتن پیوستگی و عجله نکردن و وابسته نبودن به نتیجه است و پیوسته عمل کردن و درس گرفتن از تجربیات است!

    و آره واقعا وقتی ندانسته و از روی نادانی و یا حتا دانسته از یک مسئله‌ی کوچک ب ای خودمون یک کوه می‌سازیم، داریم مثل یک کرم ابریشم دور خودمون تار می‌تنیم تا این‌که اونقدر مسئله را برای خودم ن بزرگش می‌کنیم که دیگه قابل حل نیست، بازم البته از دید ما! درصورتی‌که از دید خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده‌ی بسیار مهربان همه‌ی مسائل قابل حل هستند!

    همون زخمه برای من اتفاق افتاده و من روی سرم، درست در محل استخوان فمورال پسین که یک فرورفتگی داره، یه قُلُمبگی درست شد که اولش منو ناراحت و نگران کرده بود. ولی خدا را شکر با هدایت خودش به خودم گفتم ببین این هیچ مسئله‌ای نیست و همه چیز راحت و بدون هیچ دردسری حل میشه! همین هم شد و من الان دیگه اون را ندارم و هیچ مسئله‌ای هم نیست. خدایا پروردگارا شکرت.

    و درست برعکس، در زمان پاندمی کرونا، چون مسئله را بسیار جدی گرفته بودم، نخستین کسی بودم در بین فامیل که به این بیماری اونم بدجور دچار شدم. این درصورتی بود که مثلا برادر کوچک همسرم و خانمش اصلا نه ماسک می‌زدند و حتا واکسن تزریق نکردند و اصلا یک بار هم دچار این بیماری نشدند.

    و دقیقا بیشتر ما تابع جریان عمومی جامعه هستیم و این درصورتی است که اگر‌می‌خواهیم نتایج متفاوتی بگیریم، باید متفاوت فکر کنیم و متفاوت عمل کنیم!

    من هم خوش شانس هستم و به این ایمان دارم!

    یادم میاد چند سال پیش بود و با همکاران دانشگاهی رفته بودیم سفر مشهد. تو این سفر که از طرف بسیج اساتید برگزار شده شده بود، مسابقه‌ای برگزار شد. من پاسخ پرسش‌ها را از یکی از همکارانم که متخصص مسائل دینی بود پرسیدم و ایشان هم به من گفتند. به همکارم گفتم که من خوش شانس هستم و برنده می‌شوم! و همین هم شد. یادم هست که آن همکار گرامی من، گله‌مند بودند که ای بابا، من پاسخ‌ها را به کاوه گفتم ولی او برنده شده!

    آره

    اگر گویی که بتوانم قدم درنِه که بتوانی

    وگر گویی که نتوانم، برو بنشین که نتوانی

    در هر صورت

    این جهان کوه است و فعل ما ندا

    سوی ما آرد نداها را صدا

    خداوند وهّآب را سپاس که محصول هم جهت با خدا را تهیه کرده‌ام و دارم جدّی کار می‌کنم و باورم این است که همگام با انجام تمرین‌هایش، اتفاقات مثبت در زندگیم آغاز شده و پیوسته بر کیفیت و کمیت آن‌ها افزوده می‌گردد!

    باردیگر از خداوند وهّآب هدایت‌گر برای بودنم در این فضای هدایت سپاس بیکران دارم!

    استاد بزرگوارم و بانو مریم شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی همراهان هم‌فرکانسم از همه‌ی شما برای بودن‌تان سپاسگزارم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمدرضا بهبودی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام خدمت شما استاد عباس منش عزیز و مریم جان شایسته و همه ی بچه های عزیز این خونواده ی صمیمی

    خداروشکر میکنم ک بازهم این فرصت رو ب من بخشیده تا روی خودم کار کنم و ب شناخت بهتری نسبت ب ذهنم باورهام و پیش فرض های ذهنیم برسم و با این شناخت خودم رو بهبود بدم هر روز

    استاد عزیز از شما واقعاً سپاسگزارم بابت این موضوع فوق العاده و مثال های فوق العاده و کاربردی ک برامون زدید هم در قسمت 1 و همین این قسمت

    استاد وقتی داشتید صحبت می‌کردید ، منم ی مثال هایی از پیش فرض های ذهنم یادم اومد

    پیش از اینکه مثال های خودم رو بگم از اعضای عزیز خونواده ام عذر خواهی میکنم

    یکی از اونها اینه ک ؛ توی ذهن من خانم ها و دختر هایی ک ی نوع تیپ یا پوشش خاصی دارن یا حتی اونهایی ک حجاب خیلی سفت و سختی دارن ، ی تعریف مشخصی دارن و این تیپ افراد در ذهن من ب یک شکل خاصی تعریف شدن

    یعنی من وقتی این افراد رو میبینم و اگه توجه کنم ب اونها ، ی سری افکار توی ذهنم مرور میشن

    یعنی قشنگ متوجه میشم ک ی سری نشخوارهای فکری توی سرم هی می‌چرخن و اون افکار قبلی من رو در مورد این موضوع قوی تر میکنن و اتفاقاً وقتی بیشتر توجه میکنم ی رفتار یا ی برخوردی رو میبینم ک با اون باورهای قبلی من کاملاً هماهنگ هستن و اون باورها رو قوی تر میکنن و این چرخه هی ادامه پیدا می‌کنه …. تا وقتی ک نیروی خیری ک حاکم بر جهان هست بوسیله ی شما استاد عزیزم منو هدایت میکنه ب این نوع فایل ها و آگاهی ها ، تا من متوجه این باورها و پیش فرض های نامناسب بشم و بدونم ک اگه میخوام زندگی راحت تر ساده تر لذت بخش تر و آرام تری رو تجربه کنم ، باید روی این نوع باورهام خوب کار کنم

    البته من این نوع نگرش رو نسبت ب بعضی از پسر ها و آقایون هم دارم ک انگار وقتی میبینمشون ذهنم بهم میگه ک ؛ ببین ، این فرد از اون دسته آدم هاست

    مثلاً من ی نوع پیش فرضی رو هم در مورد افراد پولدار و ثروتمند دارم ک این افراد افرادی هستن ک فلان ویژگی ها رو دارن و فلان و بیسار هستن

    بازهم عذر میخوام از اعضای عزیز خونواده ی خودم بابت مطرح کردن این نوع نگاهم ، اما چیزایی ک ب ذهنم رسید رو خواستم بگم ک با شنیدن این آگاهی ها چ افکاری ب ذهنم رسید و فکر میکنم ک خیلی از ما ها هم ب همین شکل فکر میکنیم و افراد رو دسته بندی کردیم در ذهنمون مثل مثالی ک استاد در مورد افراد سیاه پوست فرمودن

    استاد اولش برای من این مثال ها بالا اومدن اما هی بیشتر ک فکر میکنم میبینم این موضوع خیلی خیلی گسترده هست و در تمام موضوعات این نوع نگرش وجود داره و هر کدوم از ما نسبت ب هر موضوعی در زندگی مون پیش فرض های متفاوتی داریم ک همین پیش فرض ها دارن اتفاقات زندگی مارو خلق میکنن

    استاد عزیزم یاد جلسه 3 از دوره فوق العاده عشق و مودت در روابط افتادم

    یعنی وقتی من موضوع پیش فرض ها در روابط رو درک کردم ، تصمیم گرفتم ک این جلسه رو هر روز ب عنوان اولین فایل روزانه با توجه و تمرکز بالا گوش کنم ، چون درک کرده بودم ک چقدر می‌تونه تاثیر گذار باشه برای من در مورد موضوع روابط عاطفی و کلا موضوع روابط ک اتفاقاً پاشنه ی آشیل من هم هست موضوع روابط

    استاد خیلی مثال های فوق العاده ای زدید مخصوصاً درباره پزشک ها

    شاید این مثالتون ب این دلیل ک من مدتی بصورت غیر مستقیم درگیر موضوع پزشکی بودم بیشتر برام قابل لمس بود

    خواهر من مدتی هست ک درگیر ی مسئله ای در مورد چشم هست ک مسئله ای هست ک خیلی خیلی کم برای افراد پیش میاد

    یعنی خود من و خواهرم و کلا خونواده مون تا حالا اسم این نوع بیماری رو نشنیده بودیم و منم نمی‌گم ک چی بوده

    فقط میخوام اینو بگم ک ؛ پزشک خواهرم ب ایشون گفته بود ک این داروها رو استفاده کن و این دارو ها بهترین دارو های موجود هستن اما امکان داره این بیماری دوباره برگرده

    من حتم دارم ک برگشت بیماری چشم خواهرم فقط ب دلیل تاثیر حرف پزشک معالجش بود

    چون خیلی قبولش داشت

    ب لطف خدا الان این مسئله برای خواهرم کاملاً برطرف شده و خداروشکر خوب خوب شده

    اما اینو میخوام بگم ک ؛ اگه من ی پزشک باشم و یادم بیاد ک حتی ب یکی از بیماران این حرف رو زده باشم ، با گوش کردن ب این آگاهی ها ، متوجه این موضوع و تاثیری ک کلام من می‌تونه بذاره روی بیماران میشم و من از این ب بعد تمام سعیم رو میکنم ک ذهنیت مثبت و قدرتمند کننده ای رو برای بیماران بسازم

    استاد عزیزم بازهم از شما سپاسگزارم بابت این فایل ها و این آگاهی های بینهایت ارزشمندی ک با ما ب اشتراک میذارید

    خیلی خیلی ارزشمند و تاثیر گذار هستن

    برای همگی آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    حسین نیساری گفته:
    مدت عضویت: 808 روز

    با سلام خدمت استادجااااان و خانم شایسته گرامی

    این فایل چقدر ارزشمند و گرانبهاست دور و گوهر از زبان استاد جاری بود نمی دونم از کجا شروع کنم

    من زمانی که کلاس های یک موسسه ی برای آزمون وکالت می رفتم یه استادی داشتیم که استاد درس مدنی بود اوشون چندین بار در طول ترم هی می گفت مدنی درس بی وفا و سختی هست برید سراغ درس های که شکلی هست تا تست بیشتری بزنید من ناخودآگاه مدنی رو کنار گذاشتم درسی که ضریبش در آزمون وکالت 3هست رو براحتی کنار گذاشتم و درس اصول فقه ضریبش 1بود بازم از درس های بود که خیلی از بچه ها کنار می ذاشتن و منم بخاطر ورودی هام کنار گذاشتم

    یه خاطره دیگه که همین چند روز پیش اتفاق افتاد از دید و بازدید عید یکی از اقوام می گفت یه دوربین داخل کمربندی شیراز هست هر وقت من رد میشم انگار پلاک ماشین من رو حفظ هست هر وقت رد میشم جریمه ام می کنه به خانومم که میگم باور نمی کنه بعد یه روز سوارش کردم و رفتیم به اون دوربین رسیدیم چون پلاک ماشین به اسم خانومم هست جریمه که میشم اس ام اس برا اوشون میره بعد سرعت 70کیلومتر هست بعد کیلومتر رو 70نگه داشتم و رد که شدیم اس ام اس اومد که جریمه شدی خیلی جالبه حتی دوربین راهنمایی و رانندگی هم به این قانون داره واکنش نشون می ده چون اون بنده خدا داره بهش توجه می کنه و وارد زندگیش میشه چون از قانون سر در نمی آورد منم وارد بحث باهاش نشدم

    یه مبحث دیگه من ایان تعطیل چون بیکار هستم و شرکت تعطیل هست از این تاکسی اینترنتی ها کار می کنم و صبح تا ظهر فایل ها رو می ذارم و مسافر جا ب جا می کنم ورودی مالی بغیر اینکه عیدی و پاداش دادن بجای اینکه از اون اندوخته قبلیم استفاده کنم یه ورودی مالی جدید برا خودم شکل دادام به لطف خدا و آموزهای استاد که میگن ما همیشه باید پول بسازیم حالا جالبی داستان اینجاست که به پدر خانومم گفتم اوشون هم بازنشسته هست گفتم از اون تاکسی اینترنتی استفاده کن گفت نمی دونم اینجوریه و اونجوری هست بهونه آورد منم اسرار نکردم بعد چند شب پیش شب سال تحویل دیدم یه پیام دادن که به مبلغ 200.000تومان حساب شما شارژ شده و می تونید به فلان فروشگاه زنجیره ای تشریف ببرید و از بن شارژ شده استفاده کنید ما امشب رفتیم خانومم گفت الکیه مگه میشه گفتم بریم رفتیم خرید کردیم دیدم خرید رو که انجام دادیم به خانم مسول فروشگاه گفتم گفتن شماره موبایل تون رو بدید دادم یه پیام اومد و از بن کسر شد شیر و پنیر و روغن که برداشته بودیم رو مجانی ما خرید کردیم بغیر این 300.000تومان دیگه گفته می تونید از فلان فروشگاها خرید انجام بدین برا ماشین تون روغن ماشین یل لنت یا چیزهای که به ماشین ربط داره حالا پدر خانومم چون در مدار کسب ثروت نیست از این مواهب و خوش شانسی نمی تونه استفاده کنه

    در باره بدن چند مدت پیش پدرم یه خاطره از پدر بزرگم داشتن تعریف می کردن که زمان های که درو می کردن گندم هارو با داس با دست می گفتن درو که می کردیم چندین بار دست پدرم رو داس برید به حدی که خیلی خون می اومد گفتم بریم پیش فلانی اون موقع هم دکتر استرلیزه و این داستان ها که نبود می گفت روش رو می کردن طرفی که کسی نباشه یکم ادرار می کرد رو دستش بعد با یه پارچه ای که عرقش رو خشک می کرد می بستن رو دستشون فرداش هم زخم بهم اومده بوده حالا آدم اون زمان ها چقدر به سیستم ایمنی بدنشون ایمان داشتن که خوب می شدن

    و این موضوع شاید به مبحث ربط نداشته باشه ولی گفتم چون دیدم و الهام شد بهم بذارید تا بگم یه منبع رو پشت بوم خونمون هست برا ذخیره آب منبع ها که دیدن خودش شاید 1000لیتر آب جا می ده ولی درش کوچیه باید با پمپ های که بهش وصله آب بیاره داخل چون داشت بارون می بارید خیلی هم شدید بود من یه لحظه فکر کروم گفتم ببین چه بارون تندی و شدیدی داره می باره و در منبه رو باز گذاشتم گفتم این منبع خیلی بزرگه ولی چون دهانش کوچیک هست خیلی کم می تونه از بارون ذخیره کنه ولی اون تشت که اونجاست چون دهانش بزرگه تقریبا پر شده حالا ما آدم ها خیلی چیزها رو می خوایم ولی چون دهانه ظرفمون کوچیکه نمی تونیم از باران رحمت الهی که همیشه در حال بارید هست دریافت کنیم فرقی نداره که من چیرو می خوام چون دهانه ظرف من که همون احساس لیاقت هست کوچیه

    عاشقتم استاد و همیشه در دفتر سپاس گذاریم هر شب و صبح می نویسم خدایا من اگر تو هدایتم نکنی و من تسلیم تو نباشم گمراه ترینم در این کیهان پس من رو همیشه هدایت کنم و هر خیری که از تو به من برسد فقیرم

    عاشقتم خدایا شکرت بخاطر استاد جااااان و این آگاهی های ناب جهان هستی که به رایگان در اختیار ما قرار می دهد

    شککککککککککککرتتتتتتتتتت ای نازنین خدایم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    روح اله محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1104 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز وهمه دوستان

    سال جدید روخدمت استاد عزیز وهمه دوستان تبریک وتهنیت عرض میکنم وامیدوارم سال پر خیر وبرکتی باشه برای هممون

    استاد راجع به پیش فرض ها که فکر میکنم میبینم منم چقدر راحت این پیش فرض هارو قبول کرده بودم مخصوصا تو دوران کودکیم ودرمدرسه اینکه شنیده بودم از دوستانم وخانواده که درس ریاضی درس سختیه وقبول شدن توش کارسختیه وبخاطر این باوری که قبول کرده بودم یادمه همیشه ازدرس ریاضی فراری بودم وطوری بود که من همیشه از کسانیکه یکی دوسال ازمن بزرگتر بودن وکتابهای سالهای گذشتشون مونده بود من به هرزوری که بود پیدا میکردم و تمریناتی که استاد ریاضی میداد ازروی اون کتابهامینوشتم همیشه به زور دراین درس قبول میشدم وفکر میکردم دراین درس استعداد ندارم درحالیکه میدیدم دوستانم چقدر راحت این درس روپاس میکردن یا دررابطه با جسمم من چون تو بچگی مدام این حرفهارو مخصوصا از پدرم میشنیدم که میگفت اگه به آسمون ابر بیاد این پسر سرما میخوره ومن اینو باور کرده بودم طوریکه همیشه خدامریض بودم یه نفر عطسه میکرد پیشم مریض میشدم یه کم فعالیت بدنم زیاد میشد وعرق میکردم سرما میخوردم ویکی دوروز میفتادم وهمیشه سوالم این بود که چرا اعظای خانوادم یابقیه مردم مثل من نیستن تااینکه با استاد آشناشدم وفهمیدم که بخاطر باورهای اشتباهی بوده که پذیرفته بودم واز وقتیکه شروع کردم به تغییر باورهام توسال یه بارم سرما نمیخورم درحالیکه قبلا وقتی عطسه میکردم این باورو داشتم که الان مریض میشم الان وقتی عطسه میکنم اینو جایگزین کردم که هر چی میکروب توبدنم بود بااین عطسه خارج شد ودقیقا بدنم سالم تر میشه استاد واقعا نمیدونم چطور باید ازشما تشکر کنم که ما روباقوانین ثابت وبدون تغییرخداوند آشنا کردی تابتونیم زندگیمونو همون طوریکه دوست داریم خلق کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سعید پاشایی گفته:
    مدت عضویت: 1369 روز

    به نام خداوند یکتا

    درود به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمام دوستان

    خدارو شکر در سال جدید بازم در کنار شما دوستان عزیزم هستم و با تعهد بیشتری تمرینات و فایل ها را میبینم و اجرا میکنم

    خواستم در مورد دیدگاهی که آدم داره بنویسم که چطوری فکر میکنی و چگونه عمل میکند

    من قبلا این باور داشتم که اگه پول پیدا کنم چند برابر همان پول یا همون مقدار را گم میکنم بعد همین اتفاق هم می افتاد و کار بجایی رسیده بود که من پول پیدا میکردم ولی اونو از زمین بلند نمیکردم یا اگر هم میکردم به ینفر میدادم و این باور را داشتم که اگه خودم ببرم باز یه مقدار گم میکنم،این کار و فکر ادامه داشت تا با فایلهای استاد این باور رو شکستم در دوره کشف قوانین و یک قسمتی که خانم شایسته در حال پیاده روی بودن و یک سکه پیدا کرد و گفت نشانه ثروت است،منم بعد از یک مدت کلی از اون ماجرا گذشته بود ده هزار تومن پیدا کردم و بعدش یه مدت گذشت پنجاه هزار پیدا کردم ولی دیگر خودم گم نکردم و این باور در من ایجاد شد که هرجوری فکر کنی همون میشه.

    موفق باشید همیشه

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین

    زندگی ما بوسیله‌ی پیش فرض های ما ساخته شده است این پیش فرض همان باورهای ماست باورهای ما هم توسط جامعه و فرهنگ و خانواده ساخته شده الان با این آگاهی ها متوجه شدم که این من هستم که خالق زندگیم هستم با باورهای خودم پس وظیفه من این است که باورهای مناسب را جایگزین باورهای های نا مناسب کنم‌ با تکرار این آگاهی ها و استفاده از دوره های بی نظیر شما استاد عزیزم

    وقتی که شما با مثال‌هایی که در مورد باورها زدیید من هم یاده اون دوران پندمیک افتادم که باورها داشتم که نباید با هیچ کسی رفت و آمد کنی این در حالی بود که خانواده‌ی عروسم اصلا این باور را نداشتن و همیشه رفت و آمد می کردند بدون اینکه هیچ گونه نگرانی داشته باشند الان میفهمم که اونا باورهای خوبی در مورد سلامتی داشتن و خدا را شکر هیچ گونه بیماری هم برای آنها بوجود نیامد عین در حالی بود که من همیشه نگران پسرم بودم ولی خدا را شکر هیچ گونه اتفاقی هم برای اونا نیفتاد

    یکی دیگه از دیگه از مثال هایی که دارم بزنم این بود که چند سال پیش من دچار کمر درد شدم وقتی رفتم دکتر دکتر گفت که با کلا استراحت کنی و کلی قرص ودارو هم نوشت و به من گفت که اصلا نباید هیچ کاری بکنی و بعد از مصرف داروها باید عمل جراحی کنی من هم باورها کرده بودم تا اینکه بعد از یک روز استراحت کلا من داشتم افسرده می‌شدم تا اینکه باز خداوند دستم را گرفت

    و با یه سری داروهای گیاهی بهتر و بهتر شدم و بعد با این سایت الهی آشنا شدم و دارم روی باورهای خودم کار میکنم و با استفاده از قانون سلامتی الان خدا را شکر سلامت و سلامت هستم

    و الان باورتون نمیشه بالای سه چهار ساعت پیاده روی می کنم بدون هیچ گونه خستگی

    الان متوجه شدم که همه چیز باور است این من هستم که خالق زندگیم هستم پس باید همیشه مواظب افکار و ورودی های خودم باشم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Aminrb گفته:
    مدت عضویت: 772 روز

    به نام خدا

    سلام

    سال نو مبارک

    استادان خوبم و دوستان همکلاسی

    نمیدونم چی بگم فکر میکنم کل این دوسال که من عضو این کلاس بودم

    دو قسمت میشه یکی قبل این فایل

    یکی بعد این فایل

    واقعا چرا ما فکر میکنیم میفهمیم و درک میکنیم ؟

    جوری که دیگه تهش همینه و غیر این نیست

    بعد از مثال زیبای شما در مورد ساخته شدن باور

    باوری که از توجه به نکات مثبت شکل گرفته بود

    در مورد دوست سیاه پوست خوبتون من تازه دوهزاریم افتاد چجوری باور ساخته میشه با اینکه

    این همه دوره از شما گرفتم و کار کردم روی خودم!

    استاد من بخاطر مشکلاتی که در روابط عاطفیم داشتم به دوره عشق و مودت روی آوردم مثال زخم روی دست که فرمودین

    شما چجوری میتونین اینقدر قشنگ مثال بزنین

    من دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم این حد از قدرت کلام رو دارم دیوانه میشم:)

    استاد اون قسمت که درمورد پیشفرض ها در روابط صحبت کردین با این فایل دوم توت فرنگی منو منفجر کرد

    فکر میکنم میدونم چرا یهو درکم اینقدر زیاد شد

    میدونین من از یه سفر 6 روزه برگشتم با 6 تا مقصد

    قبل سفر یه حسی بهم میگفت این سفر قرار تورو لول اپ کنه اینم بگم خانومم دوست داشت بره کربلا ولی من میلی نداشتم اگرچه قبلا آدم بسیار مذهبی بودم

    ولی شرایط طوری پیش رفت که دیدم داره منو میبره فکر میکردم اونجا قرار اتفاق خاصی بیفته

    رویا بشه و وحی این داستانا ولی وقتی رسیدم اونجا دیدم نه هیچ تفاوتی تو مشهد کربلا نیست

    مسیر توحید فقط یکیه و این یه ریشه های از نشتی انرژی رو توی من برطرف کرد و من تونستم آدم توحیدی تری باشم

    خلاصه مشهد راه افتادیم 27 بود شب همدان خوابیدیم رفتیم صبح آثار قدیمی هگمتانه فکنم بود 28 شد شب رفتیم عراق تجربه جالبی بود توی رفت من تونستم احساس لیاقت رو توی خودم افزایش بدم

    یکم شاید طولانی بشه ولی درس زیادی داره دل بدین

    رفتند ما با ون رفتیم که ظرفیتش 14 نفره خدارو شکر با اینکه خلوت بود ولی کاملا هم زمانی نفرات جور شد و ما حرکت کردیم بماند که هتل هم رزرو نکرده بودیم و یه لحظه خانومم یادش اومد از یکی از دوستاش و اونم لحظه آخر درست شد

    توی مسیر مرز به کربلا با توجه به گرما و کم بودن جا توی ون خیلی اذیت شدیم حالا من چون قبلا 8 بار تجربه عراق رو داشتم برام عادی بود ولی خانومم کلافه شد تا رسیدیم شد 4 ساعت و 2 شب من قبلا با دیدن اون حرم و منظره خیلی منقلب میشدم ولی ایندفعه یجور دیگه بود خیلی آگاه تر بودم آدم توحیدی تری شده بودم آخرین بار 3 سال پیش بود

    اینم بگم هتل ما تو یه کوچه بود پر از ماشین مورد علاقه من لندکروز اتاق 300 بود مثل پراید بود توی ایران اینقدرکه زیاد بود اونجا

    جالب‌تر اینکه صاحب هتل یه فرد موفق همشری و مثل من بود خط فکریش

    خلاصه دوشب گذشت و ما خواستیم برگردیم ولی ایندفعه به خودم قول دادم که احساس لیاقتم رو افزایش بدم و یه ماشین کولر دار سوناتا مدل بالا گرفتیم و مثل جنتلمنا رفتیم مرز باورم نمیشد روز قبل از عید بود میون اون همه آدم و سیل جمعیت فقط ما دونفر برگشتیم هیچکس دیگه نبود همه می اومدن اونجا باشن

    من هنوزم برای اماما احترام قائلم و هرشخصی که بهشون اعتقاد داره احترام میذارم این بازی این دنیاست

    خلاصه برگشتیم کرمانشاه سال تحویل طاق بستان بودم و جشن بود چقدر خوشگذشت

    شبش حرکت کردیم به سمت خلخال که توی راه خبر فوت مادربزرگم رو دادن و من زیاد آدم احساسی نیستم تو این مورد ها ‌بیشتر دیدگاه توحیدی دارم چون خیلی کار کردم

    سرتون درد نیارم اینقدر خوش گذشت و ما هرکار کردیم نشد به مراسم های عذاداری برسیم و این قانون دنیا بود

    که آدم ها و فضاهای که با تو هم مدار نیستن رو از هم جدا میکنه

    چون من اعتقادی به عزاداری کردن هم ندارم

    و این سفر بمن فهموند که چقدر مدارم بالاتر رفته

    از آدم هایی که برخورد داشتیم از هم زمانی ها

    و از رفاه که بدون فکر هزینه کردیم چیزی که تا یکسال پیش ارزوشو داشتم خدایا شکرت بابت

    این سفر

    استاد من عاشقانه شمارو دوست دارم

    و باز هم میگم سر کلاس در شما میشینم تا خود فلوریدا میام و حضورا با هم یه فایل میسازیم از داستان تغییر زندگی من

    امیدوارم دوستان امسال بیشتر از همیشه روی تکامل خودتون کار کنین و نتیجه بگیرین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود

    توت فرنگی 19دلاری

    جلسه ی دوم

    فکر کن با این نگاه امروز بیدار میشی که امروز روز مزخرفی هست اگر با این نگاه بری بیرون هم اینکه اتفاقات بد را جذب کنی و هم اگر اتفاق خنثی ببینی به نکات مثبت تمرکز نمیکنی وبه ترافیک و بوق زدن و عدم رعایت بهداشت توجه می‌کنی

    ولی اگر بگی امروز روز فوق العاده و سرشار از فراوانی و اتفاقهای خوب و انسانهای عالی و ایده آل هست هم ذهنیتت اتفاق مثبت را به سمتت هدایت می‌کنه هم اینکه برداشتت را از اتفاقهای خنثی مثبت می‌کنه و هم اینکه آگاهانه توجه می‌کنی به نکات مثبت

    امروز کارم عالی پیش می‌ره امروز پروژه ام عالی انجام میشه

    به صورت کلی آن نگاهی که ما داریم سعی کنیم اتفاقهای مثبت توجه میکنیم و نکته جالب این جاست به خاطر اینکه ذهن ماتربیت نشده و انتظار اینه که امروز و این هفته و امسال و… معلومه مزخرفه و بچه ام فلان کار رو کرده و ذهن ما هر روز متمایله همون فکرها رو ادامه بده

    و اینکه ما اجازه میدهیم ذهنیت منفی ادامه پیدا کنه و ذهن تمایل داره بدترین احتمال ممکن را بده و منتظر بحث و ناراحتی و بیماری باشه و ذهن آنقدر توجه کرده و تربیت شده تمایل به منفی داره

    اگر پزشک ما بیاد با اعتماد به نفس بگه شک نکن این دارو رو که بخوری تمام مشکلاتت بدون شک حل میشه سالم میشی و حتما من آن دارو را مصرف میکنم و خوب میشم ولی اگر دکتر بگه این دارو رو بخور شاید جواب بگیریم بعد بیا آزمایش بده دیگه این دارو جواب نمیده چون با اعتماد به نفس نگفته

    ذهن کمک می‌کنه دارو تاثیرش صد در صد باشه اگر دکتر با اعتماد به نفس دارو رو تجویز کند

    اگر ذهنیت این باشه که ریاضی خیلی سخته پس سخت پیش می‌ره پس همین هم میشه این موضوع رو من در دبیرستان که رشته ی ریاضی بودم و به بخاطر ذوق و شوق پدرم برخلاف، علاقه ی خودم به رشته ی تجربی به رشته ریاضی رفتم و ریاضی را سخت میدونستم و یکی از دوستان با اینکه تقریبا احساس میکردم از نظر هوشی مثل هم هستیم نمره اش بهتر از من میشد و باهم شروع کردیم به خوندن و تمرین ریاضی و چیزی که دوستم اصرار داشت و مدام در حال تمرین ریاضی می‌گفت چقدر آسونه و این مسأله کاری نداره و کلا درس خواندن برام راحت تر شده و برام جالب بود و برام آنقدر راحت شد که نمره کامل گرفتم و برای دوستم تعجب بود که تو اومدی از من یاد گرفتی و با هم تمرین کردیم چطور تو شدی بیست و من هیجده و من می‌خندیم میگفتم تو خودت گفتی راحت و چقدر آسونه و با ذوق می‌رفتی حل مسأله انجام میدادی من اینو ازت یاد گرفتم ولی نمی‌دونستم این قانون کلی و متوجه نبودم و الان متوجه میشم

    اگر انتظار این باشه یه کاری سخته این اتفاق میوفته چون داری به سختیهاش توجه می‌کنی و با پیش فرض منفی میری سراغش مثل توت فرنگی معمولی که فکر میکردند توت فرنگی نوزده دلاری طعمش را خیلی متفاوت میدیدنداینجوری ذهن داره اتفاقات را رقم می‌زند الان قراره در شرکت به جای دیگری و همکارای جدید انتقال پیدا کنم ویکی اومد گفت جاهای جدید از نظر مکانی فلانه و بیشتر نکات منفیش رو گفت ولی من به همکارم که قراره باهم بریم گفتم ولشون کن اگر قراره بریم خیلی بهتر از اینجا هست و کلی کیف میکنیم و همکاریهای بهتری را پیدا میکنیم و خودم باور نکردم وقتی از منفیهاش می‌گفت

    به ذهنم گفتم از کجا معلوم شاید خیلی بهتر از این مکان باشه بزار خودم تجربه کنم و مطمئنم خداوند من و به جاهای بهتر هدایت میکند و به انسانهای عالی هدایت میشوم و این روند را از ستاره قطبی یاد گرفتم وهر جا بتونم ذهنم را کنترل کنم و به اصطلاح حواسم باشم و افسار ذهنم در دستم باشد نتایج عالی هم گرفتم

    مسافرت الآنم که هر لحظه و هر روزش دارم سوپرایز میشم و تاالان کلی بهمون خوش گذشته الان ساری هستیم در جایی که پنجره ام رو به دریا باز میشه و فاصله تا دریا تقریبا دویست متر و من قلبم از ذوق دیدن دریا شگفت زده شده و وقتی نگاه به عظمت دریا و عظمت درختان و سرسبزی در شمال کشور دارم خیلی زیباست و بینهایت سپاسگزار خدای مهربانم ،خدایا شکرت

    استاد چه رابطه های عالی ساختید با این ذهنیت مثبت و مثالهای در مورد انسانهای سیاهپوست که فرمودید چقدر عالی چقدر قشنگ تحسین برانگیزه ،تبریک میگم

    در مورد یه زخم دست که یکی میگه ولش کن چیزی مهم نیست و واقعا زود هم خوب میشه و برعکسش هم دیدیم یکی اون زخم را وخیم میدونه و نگرانند و بدتر هم میشه بارها تجربه کردیم و چطور بدنمون واکنش نشون میده به به ذهنیتمون

    در مورد سرفه یکی سرفه میکرد چون من بیماری ضمیمه ای هم دارم و میترسیدم بی شک مریض میشدم و واقعا سرماخوردگی سخت هم میگرفتم و همسرم می‌گفت برو بابا چه ربطی داره حتی افراد مریض هم بغل میکرد و بوس میکرد هیچیش نمیشد و در دوران بیماری پندمیک که من سخت این بیماری را گرفتم و همسرم از من مراقبت میکرد بدون ماسک و…ولی خدا رو شکر بر حسب ذهنیت مثبتش هیچیش هم نشد من تازه دارم یاد میگیرم نترسم و ذهنیتم را مثبت کنم و خیلی این باور قوی هست در ذهنم و تمام سعی خودم را میکنم خیلی بهتر شدم ولی به اندازه ای که همسرم اینقدر راحت رفتار میکند خیر ،ولی بازهم نسبت به قبل خودم بهتر شدم خدا رو شکر

    در مورد افراد خوش شانس و بدشانس آزمایش انجام دادند و در محیطی پولهایی را گذاشتند و آن افرادی که خوش شانس میدونستند خودشون را، پول بیشتری پیدا کردند و قانون اینه هم نکات مثبت تری می‌بینند و هم نکات مثبت تری وارد زندگیشون میشه

    توکلت علی الله حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    آیسان گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    سلام به شما استاد عزیزم‌امیدوارم هرجا هستید بهترین اتفاقات رو تجربه کنید

    من همیشه یک فوبیایی نسبت به دندانپزشکی داشتم و از دستکش های دکتر و اون وسایلش ترس عجیبی تو وجودم ایجاد میشد همش ذهنیتم این بود که قراره انقد درد بکشم که بیهوش بشم! اما اینبار که می‌خواستیم بریم پیش یک دکتر جدید پدرم بهم گفت این دکتره هم کارش خوبه هم خوش اخلاقه و اصلا دردی حس نمیکنی زیر دستش … منم همین رو باور کردم و واقعا همه تجربیاتم اینبار زمین تا آسمون با دفعات قبل فرق می‌کرد! چرا ؟ چون ذهنیت مثبت داشتم و همون هم تجربه کردم خلاصه اینکه دیگه اون وحشت من از دندانپزشکی ریختش و دکترم هم خیلی باحوصله و خوش اخلاق بودش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: