درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3

در این قسمت، استاد عباس‌منش از خلال تجربیاتی که دانشجویان در بخش نظرات قسمت قبل نوشته‌اند، این اصل مهم را به ما یادآوری می‌کند که:

اتفاقات به‌ خودی‌ خود هیچ معنای خاصی ندارند، اما این پیش‌فرض‌ها ذهن و باورهای ما هستند که به آن اتفاقاتِ خنثی معنا می‌بخشند و آن‌ها را به واقعیت زندگی‌مان تبدیل می‌کنند.

ما در تمام جنبه‌های زندگی خود، داریم اثر پیش‌فرض‌های ذهنی‌مان را تجربه می‌کنیم؛ در کسب‌وکار، در روابط، در سلامتی و…

بنابراین، حالا که می‌بینیم چطور پیش‌فرض‌های ذهن ما، رفتار و عملکرد ما را رهبری می‌کند و زندگی ما را — و حتی خود ما را — تحت کنترل دارد، باید حداقل در این موضوع تأمل کنیم که:

  • آیا این پیش‌فرض‌هایی که خیلی راحت پذیرفته‌ام و هرگز درستی آن‌ها را زیر سؤال نبرده‌ام، به من کمک می‌کنند یا به من آسیب می‌زنند؟
  • آیا در خدمت من و خواسته‌هایم هستند یا بر علیه من؟
  • آیا این پیش‌فرض‌ها، باور به امکان‌پذیر بودن خواسته‌هایم را در ذهنم پرورش می‌دهند یا باور به غیرممکن بودن آن‌ها را؟
  • آیا رسیدن به خواسته‌ها را برایم آسان می‌کنند یا سخت؟

مثلاً:

  • پیش‌فرض‌هایی که درباره‌ی کسب‌وکار دارم، آیا به رشد کسب‌وکارم کمک کرده‌اند یا باعث شده‌اند که موفقیت شغلی را غیرممکن تصور کنم؟
  • پیش‌فرض‌هایی که درباره‌ی روابط دارم، آیا موجب تجربه‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه، محترمانه و پایدار شده‌اند یا من را به این باور رسانده‌اند که «پسر خوب» یا «دختر خوب» کم است و داشتن یک رابطه‌ی موفق و عاشقانه، اصولاً غیرممکن است؟

توضیحات استاد عباس‌منش و مثال‌های روشن ایشان را در این قسمت بشنوید،
و با توجه به نکات مطرح‌شده، تجربه‌های شخصی خودتان درباره‌ی پیش‌فرض‌های ذهنی و درس‌هایی که از این قسمت گرفته‌اید را در بخش نظرات همین قسمت با ما به اشتراک بگذارید.

منتظر خواندن تجربیات سازنده شما هستیم


مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند» و نحوه خرید این دوره 


درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1

درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    129MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زکیه لرستانی» در این صفحه: 4
  1. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    بنام الله رحمان و رحیم

    سلام ب همگی عزیزانم،خانواده ی قشنگم سال نو همگی مبارک باشه ث پراز خیرو برکت و لحظات ناب بندگی الله

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت بخاطر اینکه بهم فرصت دادی یکبار دیگه کامنت بنویسم و صلات بجا بیارم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    وقتی داشتم کامنتای دوستان و میخوندم چنتا مثال یادم اومد

    من قبلا این ذهنیت و داشتم ک ب محض اینکه خربزه بخورم دلم درد میگیره و همین اتفاق هم میفتاد

    برای همین هرکسی ک بهم تعارف می‌کرد نمیخوردم میگفتم دلم درد میگیرع

    ک بعداز آشنایی با این مسیر متوجه شدم این ی باوره ک یادمه ب محض اینکه این باوره در من تغییر کرد

    عاشق عطر خربزه شدم و دیگه اصن دل درد نمیگرفتم اتفاقا خیلی هم لذت می‌بردم از خوردنش

    ی مثال دیگه ک یادم اومد برا زمانی هست ک تو سالن کار میکردم

    ک وقتی صاحب سالن از حموم سالن استفاده می‌کرد و موهاش خیس بود حتی حوله هم دور سر نمیپیچید تو زمستون ها همیشه بهش میگفتم سارا الان سرما میخوری هااا

    میکفت ن اصلا امکان نداره سرما بخورم، اینجوری بدون اینکه ویروس سرماخوردگی و از کسی گرفته باشم

    جالبه ک هیچ وقت هم سرما نخورد تو یکسال و نیمی ک پیشش کار میکردم بخاطر موهای خیس

    ولی من همیشه ی خدا سرما میخوردم اگه ی کم موهام خیس بود با باد سردی بهم می‌خورد و خروسک میگرفتم چون لوزه داشتم و دکتر میگفت باید عمل کنی و شبها نمیتونستم نفس بکشم

    باید چندین آمپول پنی سیلین میزدم ک خوب بشم

    ولی با هدایتم ب این مسیر اصلا نمیدونم کی لوزه هام خوب شد

    خیلی کم پیش میاد سرما بخورم

    اگه هم پیش بیاد زود خوب میشم

    و ی مورد دیگه برای زمان دانشجوییم بود من هیچ ذهنیت منفی درمورد انتقالی و مهمان ب دانشگاه مقصد نداشتم

    همه میگفتن نمیشه امکان نداره موافقت کنن ب هرکی میگفتم می‌خندید میگفت همجین چیزی امکان نداره

    ولی من دلم روشن بود امید داشتم

    امید وار بودم ک میشه

    چرااا؟؟چون حرف رئیس دانشگاه و باور کردم ک گفت تو فقط ترم اول و برو دانشگاه اصلیت بعد ما با خواست مهمانت موافقت میکنیم

    و همین هم شد بعدا فهمیدم ک اون آقایی ک این حرف و بهم زد اصلا رئیس دانشگاه نبوده بلکه منشی ش بوده

    ولی چون من باورش کردم اتفاق افتاد

    و من ب راحتی تا ترم آخر مهمان دائم گرفتم برای دانشگاهی ک میخواستم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت ک قدرت خلق زندگیم رو دادی دست خودم اونم با قدرت افکار و ذهنم

    من فایلو هنوز گوش ندادم ولی میدونم ک خییلی ب من کمک میکنه برای تغییر ذهنیت‌های منفی ب مثبت

    الهی شکرت امروز عجب روز پربرکتی بود سپاسگزارم بابت هوای عالی ،صدای زیبای پرنده ها،رزقی ک امروز بهم دادی

    الهی شکرت بخاطر اینکه امروز تونستم ذهنم کنترل کنم ،چقد خداروشکر کردم بخاطر اینکه میدونم تمام اتفاقات زندگیم داره توسط افکار و باورهام رقم میخوره

    و من با تغییر افکارم و جهت دهی ب سمت مثبت میتونم ب احساس خوب برسم و احساس خوب اتفاقات خوب و رقم میزنه

    الهی شکرت دیروز یکی از آرزوهای قلبیم تیک خورد الهی صدهزار مرتبه شکرت

    الان تو منطقه ی ما هرجا رو نگاه میکنی گندم زار سرسبز و انتهای تصویر میرسه ب کوه های زاگرس دوطرف جاده درخت پرنده ها میخونن

    نسیم ملایم ک گندم هارو ب رقص در میاره و پروانه ها،گل های زرد و بنفش و قرمز و..

    نقاشی خداوند دیوااانه ات میکنه

    من خیییلی دوسداشتم با موتور مسیر امامزاده رو برم

    ک دیروز ب راحتی و زیبایی رخ داد

    ب همراه داداشم

    خدای من چقدددد زیبا بود عجب حس فوق العاده ای داشتم قلبم باز شد و هی میگفتم خدایا شکرت شکرت شکرت بخاطر این زیبایی ها

    و داداشم بهم میگفت زکیه لذت ببر از مسیر ،باد خنگی. ک بصورت م می‌خورد، درختای سرسبز ،چمن های کنار جاده واقعا زیبا بود

    موقع برگشت ک غروب بود چقددد زیباییش دوچندان شده بود متاظر اطراف

    نور طلایی خورشید افتاده بود رو گندم ها و چقد نرم و لطیف شده بودم من

    ی هدهد شانه بسر هم دیدم درحال پرواز خییلی خوشگل بود

    این دومین بار بود ک همدار میشدم با دیدن این نوع پرنده خدایا شکرت

    الهی شکرت امروز هم کلی لحظه هاب خوب داشتم

    امروز کلی عشق دریافت کردم

    مادر 50 تومن بهم پول داد

    آجیم ی پارچه ی خوشکل بهم هدیه داد،

    یکی دیگه از اجیام دوتا شلوار بهم هدیه داد

    آجیم ظرفای نهار و شام و شست و یکی دیگه از آجیام آشپزخونه رو مرتب کرد جارو هم کشید

    دیروز دستور پخت کلوچه رو اصولی از زندایی یاد گرفتم و تقریبا 100 تا کلوچه

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
  2. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    سلام محمدجان رفیق قشنگم

    چقد حس قشنگی داره کلمه ی رفیق واقعا برازنده ی شما و تمام دوستان سایت هست چقد خداروشکر میکنم بخاطر داشتن رفیقای توحیدی خوش قلبم

    ک جنسشون متفاوته قشنگ حرفت و درک میکنن و حرفهاشون تورو ب وجد میاره وبا قلبت عشقشون رو حس میکنی ،عشقی ک بی قید و شرطه

    مررررسی ازت محمدعزیزم بخاطر عشقی ک برام فرستادی و قلبم و سرشار از عشق و حس خوب کرد ببخش ک دیر پاسخ دادم ب کامنت قشنگت

    الان هدایت شدم ب قسمت پاسخ ب دیدگاه های من یکبار دیگه باعشق کامنتت و خوندم وباعث شد ک دست ب قلم بشم برای نوشتن زیبایی هایی ک این روزها دارم بیشتر وبیشتر هدایت میشم و تمام وجودم یکپارچه ناخودآگاه غرق در حس سپاسگزاری میشه

    من 16 هم هدایت شدم ب اندیمشک همراه خواهرم ک میخواست بره دکتر با اینکه مقاومت داشتم ک دل بکنم از زیبایی های روستا ومنطقه مون ولی تسلیم شدم

    گفتم باش هرچی تو بگی

    دیروز ک 20 فروردین بود تو تمرین ستاره قطبی نوشتم خدایا منو هدایت کن ب دیدن زیبایی ها و لذت بیشتر

    داداشم ک همیشه باید کسی ازش درخواست کنه ک بیا بریم بیرون ،جایی و..

    دیروز خودش گفت ب من و آجیم ک می‌آید بریم علی آباد،گفتم علی آباد کجاست،گفت دوبندار،

    گفتم دوبندار کجاست ،گفت بلارود،

    گفتم بلارود کجاست،

    گفت قدمگاه امام رضا ،شهرک رضا هم بهش میگن

    خلاصه متوجه نشدم کجاست خخخخخ

    چون تاحالا هیچ کدوم و نرفته بودم

    گفتیم بریم

    قرار بود نهار و ببریم ک منتفی شد چون خوردیم ب ظهر و هوا گرم شده بود

    گفتم هراتفاقی بیفته ب نفع منه اگه شد میرم اگه هم نشد همین جا توخونه نهار و میخوریم

    ک آخر سفره رو پهن کردم توخونه و سبد غذا رو کنار خودم گذاشتم ودرحالی ک وسایل ‌و از سبد در میاوردم با خنده ب داداشم گفتم اینم تفریح ،نهار نهاره چ فرقی داره اونم خندید

    آقا ما ساعت 5و نیم حرکت کردیم گفتم خدایا خودت هدایتمون کن ب دیدن زیبایی هات،ک در زمان مناسب در مکان مناسب باشیم و لذت ببریم

    از اندیمشک خارج شدیم مسیر خیلی زیبا بود درختا با گلهای زرد و سفید خییلی حس خوبی بهم میداد اصن نمیدونستم مقصد کجاست با کنجکاوی منتظر بودم ک قراره کجا هدایت بشیم

    ک داداشم بعد ی دور برگردون پیچید تو ی جاده فرعی ک هیچ درختی نداشت واتفاقا هم خشک بود مسیر بعد هی جلوتر میرفتیم ی نسیم خنک میومد یواش یواش رسیدیم ک زمین های کشاورزی ک گندمزار بود و یک دست

    بعد رسیدیم ب ی کانال آب بزرگ و هوا هی خنک تر و خنک تر میشد و انرژی فضا هی بیش‌تر

    ک رسیدم ب ی باغ هایی ک پراز درخت بود ،درختهای بزرگ ،ی لحظه حس کردم تو پایگاه چهارم شکاری دزفولم ک همه اش پره درخت وسرسبز بود همیشه و هواش عالی بود چندبار رفته بودم خونه خواهرم قبلا

    و باد هم می‌وزید داداشم گفت چرا شیشه رو نمیکشی پایین ک دادم پایین شیشه رو ‌ و دستم و آوردم بیرون تا بهتر هوا رو فضا رو و انرژی ک جاری بود و لمس کنم

    خیییلی باحال بود الهی شکرت

    بعد پیچیدیم سمت راست ک دوطرف جاده گندمزار و سرسبز خییلی زیبا بود و خورشید هم داشت یواش یواش نورش طلایی میشد و میومد پایین

    ک بعد از ی پیچ رسیدیم ب انبوهی از درختان سرسبز بزرگ با سایه و چتر خییلی زیبا و خنک

    و صدای آواز گنجشک ها الله کبر، اونجا ی امامزاده بود و قبرستون عجب سکوت دلنشینی داشت

    خدای من

    دوسداشتم ساعتها اونجا بشینم و اطراف و نگاه کنم

    درختا رو

    برگهایی ک ب اذن خدا آروم از شاخه میفتاد پایین

    و منو یاد اون آیه مینداخت ک:

    وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ﴿59﴾انصاریان: و کلیدهای غیب فقط نزد اوست، و کسی آنها را جز او نمی داند. و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است، و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن [ثبت] است.

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    صدای زیبای آب ک از ی شیر باز شده میومد ک پای درختها روان شده بود و اینقد جریان پیدا کرده بود ک رسیده بود روی جاده و اون طرف جاده هم ی شیر آب باز بود

    ی چاه بزرگ آب هم اونجا بود خیییلی فضای ملکوتی داشت

    وجودم و لبریز از حس خوب می‌کرد سلول ب سلول بدنم غرق این حس آرامش و سپاسگزاری شده بود

    آسمون و ک نگاه میکردی شاخه های درختا تو کادر دیدت بودن و چقددد زیبا بود

    خورشید داشت غروب میکرد مث ی کره ی کامل ماه

    باد می‌وزید، برگها آروم فرود میومدن ، شاخه ی درختها از بس کنار گرفته بودن ک خم شده بودن ب سمت پایین ولی قد درختها عجیب بلند بود و باشکوه

    داشتم از غروب عکس میگرفتم ک داداشم گفت عععع این ی ماره

    ی مار کوچیک ک نیم متر هم نبود خزید رفت زیر ی سیمانی ک روی ی جاه گذاشته بودن

    ک آجیم گفت بریم دیگه غروب شده،داداشمم گفت ک غروب خوب نیست ک تو قبرستون باشی

    خیلی دوسداشتم بیشتر بمونم ولی باز خداروشکر کردم ک منو همدار کرد با همچین جای ملکوتی زیبایی

    تو مسیر ی دونه درخت منار جاده بود ک داداشم نگهداشت ک کنار بخوریم

    ی چنتا عکس ک گرفتم از خودم و اطراف ک سرسبز بود و خییلی قشنگ رفتم چنتا کنار چیدم از درخت ک خییلی ثمر داده بود و شاخه هاش خم شده بودن از پس سنگین شده بود

    یاد اون آیه افتادم ک درختان بهشت خم میشن و میوه هاشون و میدن ب دست ساکنانش

    خییلی خوشمزه بودن ک داداشم صدام زد گفت زکیه بیا بالا از کنار درخت ک ی کم ارتفاع داشت رفتم بالا دیدم ی کانال آب هست

    بی صدا،نرم و آروم و رام داشت میرفت

    خدای من چقددد زیبا بود چ انرژی داشت این آب و فضا چقد خنک بود

    الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر نعمت آب

    بعد آجیم صدازد ی سگ داره میاد سوار شید شاید هار باشه گازمون نگیره

    و خودش سریع رفت سوار شد سگه ک رنگش سیاه بود همچنان داشت میومد ی سگ سفید هم از جای دیگه اومد

    من نزدک 15 متر با ماشین فاصله داشتم و داشتم بدون عجله و آروم میرفتم داداشمم سوار شد و ماشین حرکت کرد ب سمت جلو

    ی کم ترسیدم ولی گفتم قدرت دست خداست و خدا بهترین محافظ منه

    هیچ آسیبی نمیتونه ب من بزنه

    و باز آروم قدم بعدی و برداشتم ک داداشم باز جلوتر رفت و فاصله من با ماشین بیشتر شد میخواست منو بترسونه ک تند برم خخخخخ ولی من از فضا لذت می‌بردم

    ک دیدم سگه کنار جاده نشست و هیچ صدای ازش در نیومد و هیچ پارسی هم نکرد

    ک چند متر داشتم ب سگه ک رسیدم ب ماشین و سوار شدم

    بعد ک ازکنارش رد شدیم بهش سلام کردم

    گفتم سلااام هپوووو خخخخ

    الهی صدهزار مرتبه شکرت خیییلی خوش گذشت

    و ی نشانه دیگه ک دریافت کردم از آهنگی ک داشت میخوندتو گوشم زنگ خورد، معین بود

    برای دیدن تو بیقرارم تا بیام از سفر

    بیام و حلقه بر در بزنم که اومدم بی خبر

    بیا تا سر بذارم روی سینه‌ت تا که باور کن

    بی خبر اومدن،

    غافل گیرشدن

    میدونی یاد چی افتادم،یاد تمام خواسته هایی ک داشتم و تا الان بهشون رسیدم ک وقتی ک حالم خوب بود و رها بودم یکهو پریدن وسط زندگیم

    دقیقا این مسیر این روند اتفاق میفته ک یهو میایی ب خودت میبینی وسط آرزوهات هستی داری زندگی شون میکنی

    خداوند توانای شکست ناپذیر حکیمه ک خواسته ی من براش ی نقطه هم نیست

    تجربه ی زندگی در تمام ابعاد

    معنویت

    عشق

    ثروت.

    روابط

    سلامتی

    آرامش و خوشبختی

    و..

    هیچ خواسته ای نیست ک نتونم بهش برسم اگه مسیر و ادامه بدم

    و ذهنیت م و عوض کنم

    باورهای قدرتمند کننده بسازم

    سپاسگزارم دوست من.

    مرسی ک هستی

    بهت افتخار میکنم و عاشقتممممم

    ب خدای بزرگ میسپارمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    بنام الله رحمان

    سلام ب شما دوست توحیدی قشنگم آقا احمد

    سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند و زیبایی ک نوشتین

    چ باور قشنگی ذارین و چقد حس خوب گرفتم ازش

    باور من این هست که کارخوب‌ مشتری خودشو داره و مکان مهم نیست مهم اینه که من کارمو به نحو احسن انجام بدم و صد خودمو بذارم بهترینمو رو کنم و روی خودم کار کنم و سعی داشته باشم بدون ایراد کارمو تحویل بدم،این باور منه‌ که کار درست هم برکتش زیاده هم مشتری میاره

    چقد باور فوق العاده ای هست

    ک نشونه ی ایمان قوی شما ب کارتون و خدمات عالی ک ارائه میدین هست

    منم میخوام برای خودم این باور قدرتمنده کننده رو بسازم

    ک کار خوب مشتری خودشو میاره و اصلا مکانت مهم نیست

    مشتری مشتری میاره

    کیفیت کار آدم هارو ب سمت شما میکشونه

    عشق شما،تعهد و مسئولیت پذیری شما ب کارتون مردم و دورتون جمع کرده

    ک باعث شده از یکماه قبل نوبت بگیرن و این فوق العاده اس

    ثابت میکنه ک همه چی باوره

    افکار و باورهای من داره اتفاقات و رقم میزنه

    من خیاط هستم و هر کاری ک تا حالا انجام دادم ایده ی متفاوتی بوده ک الله بهم الهام کرده

    و اطرافیانم و تحت تاثیر قرار داده و هرکار و باعشق انجام دادم

    ولی باورهای محدود کننده و ذهنیت ناخوبی دارم در مورد کارم ک کسی حاضرنیست بهای کارم و کامل پرداخت کنه

    باور زیبای شما وجودم و لبریز از آرامش و حس خوب کرد

    مررسی ازت

    باتمام وجودم تحسینت میکنم

    ان شاالله همیشه کارت پررونق و پراز خیروبرکت باشه دوست عزیزم

    ب خدای قادر مطلق میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    بنام الله یکتا

    سلام ب شما دوست عزیزآقا علیرضا

    چقددد درست بود حرفهاتون

    واقعا همه چی ذهنیت و باور ماست

    درمورد انگشتر شرف شمس گفتین و چشم زخم

    یاد مثالی افتادم از داداشم

    تقریبا برج 11 بود ک رفتیم دزفول داداشم میخواست انگشتر فیروزه بگیره

    تو مغازه ای ک رفتیم کلی سنگای متفاوت داشت و اطلاعات زیاد درمورد سنگها

    داداشم ی انگشتر فیروزه با رکاب دست ساز گرفت و کلی هم ذوق کرد براش

    داشتن صحبت میکردن ک بحث رسید ب انگشترهای آقای خامنه ای

    صاحب مغازه گفت ک موقع جنگ انگشتری ک سنگش حدید هست میپوشه از جنس آهنه و قلب و سنگ میکنه

    گفت انگشتر دیگه اش شرف شمس هست ک عقیق هست ک برای رزق و روزیه دعای امام علی پشتش هست و فلان و بیسار

    گفت اون دعا رو فقط سالی یکبار مینویسن اونم تو روز 19 فروردین اسم شخص و مادرش هم نوشته میشه برای رزق و روزیه

    داداشم حرفش باور کرد و فک کرد ک ی راز و فهمیده

    ن تنها انگشتر فیروزه رو گرفت بعد 19 فروردین، چند روز پیش رفت ی عقیق اصل گرفت با رکاب دست ساز داد دعاشو پشتش بنویسن

    و چقد ذوق می‌کرد میگفت حس خیلی خوبی دارم

    انگشتر م خیلی پیداست تو دستم هرکی ببینه میدونه پول خورده این مهمه

    باید بقیه بدونن ک خریدت ارزشمنده پول دادی جاش

    3میلیون و نیم ناقابل داد برای ی تیکه سنگ بخاطر ذهنیتی ک بهش منتقل شده بود

    و1 ونیم هم انگشتر فیروزه

    و چقد خوبه بودن توی این مسیر حداقلش اینه ک این هزینه ها رو نداری خخخخخ

    خدایا شکرت بخاطر رزقی ک بهم دادی

    سپاسگزارم از شما ک باعث شدین این ردپارو بزارم

    خود منم چندین سال ی انگشتر فیروزه داشتم ک فک میکردم میتونه ازم محافظت کته

    جالبه ک خیلی هم بلا سرم میومد ولی بعد ک هدایت شدم ب این مسیر خداروشکر

    انداختم دور

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    خدایا تنها تورا بندگی میکنیم و تنها ازتو یاری می‌خواهیم

    مارو ب راه راست راه کسایی ک ب اونها نعمت دادی هدایت کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: